eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
605 عکس
308 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۱۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ از دست تو ف
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) از اینکه به فکر ناصر هستی ازت ممنونم. ناصرم خیلی فامیل دوسته یه اخلاق خیلی خوبی که داره و من همیشه به این اخلاقش حسرت میخورم که ایکاش منم اینطوری بودم... بدی های دیگران رو زود فراموش میکنه من شک ندارم که اگر ناصر حالش کاملاً خوب بشه براش تعریف کنم خونوادش چیکار کردن فقط یک کلمه میگه... ول کن نرگس این حرفا رو الان که همه چی خوبه. نه اینکه فکر کنی دلسوز ماها نیست، نه، میگه از اشتباهات دیگران باید گذشت کنیم به روشونم نیاریم چون گذشته‌ها دیگه گذشته فریده آه بلندی کشید _ای کاش خونواده‌اش قدر یک همچین بچه‌ای رو داشتن منم نفس بلندی کشیدم _ ایکاش ببخشید نرگس جان وقتت رو گرفتم من تا یه خبری میشنوم فوری میگم به نرگس بگم و بهت زنگ میزنم _ خوب میکنی ازت ممنونم که بهم میگی، منم کنجکاوم ببینم بالاخره این خونواده میخوان در مورد گاوداری چیکار کنن _ من که خودت می‌دونی تا یه خبری بشه فوری بهت میگم اما تو به من زنگ نمی‌زنی و نمیگی _ از دستم دلخور نشو خدا شاهده خیلی درگیرم اصلاً یه ذره جای خالی تو این ذهن من نیست _ نه نمیشم درکت میکنم ازش تشکر کردم و بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم...اومدم کنار رختخواب ناصر... بیداره ولی عمیق تو فکره صداش زدم _ناصر جان خوبی سرچرخوند سمت من و نگاه بی تفاوتی بهم انداخت و ساکت نگاهم کرد _ تشنه‌ته برای آب بیارم؟ لبش رو برگردوند آهسته زیر لب گفت _ بیار یه لیوان آب براش آوردم کمکش کردم نشست سرش رو آورد جلو که من بزارم دهنش و این یکی از نکاتی بود که پزشکش می‌گفت این کارو نکن حتی الامکان بزار کارهای شخصیش‌و خودش انجام بده... با اینکه برام سخت بود نسبت به این حرکتش عمل عکس نشون بدم لیوانو گرفتم جلوی دستش خودت بگیر بخور... _____________________ سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2
سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2
سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۱۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) از اینکه به فک
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) لیوانو از من گرفته تا نصفه آب خورد. دوباره دراز کشید به خودم گفتم بزار از گذشته باهاش صحبت کنم به حرف بیارمش... ولی هرچی صحبت کردم عکس العمل نشان نداد اومدم در اتاق عزیز و امیرحسین گفتم _بچه‌ها میاید با ما صحبت کنید امیرحسین نگاهی بهم انداخت _ باشه منم میام ولی بابا به حرفای عزیز عکس‌العمل نشون میده به حرفای من نشون نمیده _دلخور نشه مامان ما که نمی‌دونیم تو ذهن بابا چی داره می‌گذره، منم الان کلی باهاش حرف زدم هیچ واکنشی نشون نداد گفتم بیام به شماها بگم امیرحسین رو کرد به عزیز _ پاشو بریم تا باهاش حرف بزن با هم اومدیم کنار ناصر نشستیم عزیز کمی خم شد رو به ناصر و پرسید _خوبی بابا؟ نگاه پرمهری بهش انداخت و با سر حرفش رو تایید کرد _بابا منو میشناسی؟ ناصر ساکت فقط نگاهش کرد عزیز سری تکون داد _اصلا اینو ول کن _اسم معلم کلاس اولت یادته؟ فکری کرد جواب داد _اسمش حسینی بود _بابا خوش اخلاق بودی یا بد اخلاق؟ _مرد خوبی بود _دلت می‌خواد الان ببینیش لبش رو برگردان _نمی دونم عزیز و امیرحسین تا غروب با ناصر صحبت کردن عزیز رو کرد به من _ مامان بابا از دوران مدرسش خوب یادشه از اینکه ما هم کنارش هستیم داریم باهاش حرف می‌زنیم خوشحاله اما ما رو نمی‌شناسه _عیبی نداره مامان خدا را شکر که حافظه بلند مدتشو از دست نداده همینجوری باهاش حرف بزنید یواش یواش یادش میاد صدای زنگ تلفن اومد نگاهم رو دادم به شماره‌ای که روی صفحه‌ست خونه پدر شوهرمه گوشی رو برداشتم _ سلام بفرمایید _ سلام بابا خوبی _ ممنون آقا جون شما چطورین حالتون خوبه؟ خدا را شکر. امشب بیا اینجا بابا خودمو زدم به بی‌خبری و پرسیدم _ خیره ان‌شالله آقا جون در مورد گاوداری میخواهید صحبت کنید؟ _آره بابا محمد یه حرفایی زده گفت همه بیان ببینیم چیکار باید بکنیم... ___________________ سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۱۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) لیوانو از من گ
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) باشه چشم آقا جون من شام درست کنم شام بچه‌ها رو بدم میام _ دیر نکنی بابا؟ چشمی گفتم و تماس رو قطع کردم شماره خونه فریده رو گرفتم دوتا بوق خورد برداشت _ سلام نرگس به تو هم زنگ زدن _ سلام آره الان حاج نصرالله زنگ زد محسن خونه‌ست یا هنوز خونه آقاجونه؟ نه اینجاست بهش گفتم می‌خوای بری خونه بابات باید منم ببری... قبول نمی‌کنه میگه تو میای اونجا یه چیزی میگی یه وقت دعوا میشه ولی من میام اگه خودش منو نبره وقتی بره من پشت سرش میرم صدای محسن از تو خونه اومد _کجا میای وقتی میگم نه یعنی نه فریده جوابشو داد خوبه والا، چطوره که توی نداری‌یات و گرفتاری‌ها، فریده چیکار کنیم فریده چیکار کنیمه... ولی وقتی حرف حل این مشکلات میاد به فریده مربوط نیست... تو چه خوشت بیاد چه بدت بیاد من میام. _ من کی گفتم به تو مربوط نیست میگم تو میای اونجا یه حرفی می‌زنی دعوا میشه ما به نتیجه نمی‌رسیم _الان‌که چند وقته تنهایی داری میری مگه به نتیجه رسیدی که من بیام به نتیجه نمی‌رسید نگران به خودم گفتم ای داد بیداد داره دعواشون میشه صدام رو بردم بالا _فریده فریده جان انقدر درگیر بگو مگو با محسنه که فراموش کرده من بهش زنگ زدم..‌. عزیز که داشت به مکالمه ما گوش می‌داد پرسید _ چی شد مامان زن‌عمو فریده با عمو محسن دعواشون شده رو کردم سمتش _ آره دارن بگو مگو می‌کنن نگاهم را از عزیز گرفتم و حواسمو دادم به گوشی هی صدا زدم _فریده، فریده نه، صدای منو نمی‌شنوه گوشیو گذاشتم رو دستگاه تلفن و دلشوره اومد سراقم... درسته که جانبازی محسن مغز و اعصاب نیست ولی این شرایطی که پیش اومده فشارهای عصبی زیادی بهش وارد کرده...فریده هم حق داره چون تحمل فشارهای مالی و قلدریهای محمد براش طاقت فرسا شده...ان‌شاالله خداوند به هردوشون آرامش بده... ___________________ سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۱۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) باشه چشم آقا جو
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) وضو گرفتم نمازمو خوندم زنگ زدم به مامانم گوشیو برداشت _ سلام مامان من باید برم خونه پدر شوهرم محمد گفت که چقدر وام گرفته پدر شوهرم میگه بیا اینجا بشینیم حلش کنیم می‌تونی بیای خونه ما پیش بچه‌هام _ با لحن خوشحالی از حرفم گفت _ عه بلاخره به حرف اومد _آره رفتن شما خونه حاج نصرالله این نتیجه رو داد _ خدا رو شکر ان‌شاالله که کلا حل شه تو هم راحت شی، ولی مادر ببخشید من نمیتونم بیام علی اکبر مریض شده تب کرده براش سوپ گذاشتم حالش اصلاً خوب نیست نمی‌تونم ولش کنم، تو بچه‌ها رو بیار اینجا _ آخه ناصر تنها می‌مونه... نگران حال برادرم پرسیدم _علی اکبر چرا مریض شده؟ _ سرما شدیدی خورده _باشه مامان اشکال نداره یه کاریش می‌کنم شام بچه‌ها رو درست کردم میز رو چیدم عزیز رو صدا زدم _ الهی فدات شم مادر، مامان جون نمیتونه بیاد اینجا من میرم خونه آقا جون این خونه رو مدیریت کن نزار امیرحسن و زینب با هم دعواشون بشه... شامت رو که خوردی شام باباتم بده... نگاهم رو دادم به امیرحسین _ قربون پسر خوبم برم تو هم با زینب درگیر نشو بچه‌م اشاره کرد به در اتاق زینب _ باشه مامان، ولی یه صحبتی هم شما با زینب بکن که اذیت نکنه اومدم تو اتاق زینب صداش زدم دختر گلم نگاهش‌و داد به من _ قول بده منو ببری پارک تا دختر خوبی بشم. _ من که هنوز حرفی به تو نزدم _ خودم شنیدم به امیرحسین گفتی با زینب دعوا نکن اونم گفت به زینبم بگو اذیت نکنه... حالا منم تا تو بری و بیای دختر خوبی میشم اما تو باید منو ببری پارک _ من به خاطر بابا نمیتونم ببرمت پارک اما به مامان جون میگم ببرت، خوبه.‌‌‌.. همزمان که با سر حرفمو تایید کرد جواب داد _خیلی خوبه اومدم کنار ناصر نشستم بهش گفتم یه کاری پیش اومده من باید برم خونه بابات ساکت زل زد بهم آهی کشیدم و از کنارش بلند شدم نگاهم رو دادم به بچه‌ها من میرم خداحافظ عزیز تا دم در هال اومد بهم گفت _ مامان، می‌خوای من باهات بیام ببرمت خونه آقا جونو برگردم با لبخند جواب دادم _ نه عزیزم سر شبه میرم خودم برید شامتونو بخورید. شام باباتم یادت نره بدی... _______________________ سلام وقت همگی بخیر🌹 عزیزانی که فصل یک رمان نرگس رو نخوندن میتونن اینجا بخونن👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3556771120C9e07d76fe2 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۲۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) وضو گرفتم نما
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) از حیاط اومدم بیرون در رو بستم تا برسم خونه پدر شوهرم ای با خودم بریدم و دوختم اینطوری می‌گم اونجوری می‌گم خدا کنه فریده یه چیزی نگه دعوا بشه بلکه بتونیم با صلح و صفا حلش کنیم... همنطوری که تو فکر بودم یه دفعه خودمو جلو در خونه پدر شوهرم دیدم اومدم زنگ بزنم صدای فریده به گوشم خورد _ دو تا زنگ بزن یکیشم از طرف ما برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم فریده و محسنم رسیدن... زنگ و زدم صدای ناهید اومد _کیه؟ به خودم گفتم وای اینم اینجاست اصلاً حواسم نبود به آقا نادر بگم نذاره بیاد.‌.‌. صدای آهسته‌ای از فریده به گوشم رسید _ از همین الان جلسه‌تون رو بی‌ فایده ببینید ناهید اینجاست نمی‌ذاره شما به نتیجه برسید محسن کلافه سری تکون داد و در جواب کیه ناهید گفت _مائیم باز کن در که باز شد ناراحت از حرف فریده رو کرد بهش _نفوس بد نزن فریده قیافه حق به جانبی گرفت _باشه حالا بریم ببین حرف من درسته یا نه سه تایی وارد خونه شدیم سلام کردیم پدرشوهرم و عمه تحویلمون گرفتن ولی ناهید و محمد جواب سلاممون رو ندادن بی اهمیت به رفتارشون نشستیم پدر شوهرم رو کرد به من _حالت خوبه تبسمی زدم _الحمدالله خدا رو شکر _ناصر چطوره؟ _ تشنج کرده و فعلا حافظه‌ش رو از دست داده نه منو، نه بچه‌هاشو، یادش نمیاد پدر شوهرم رفت تو هم خواست حرفی بزنه که عمه زد روی دستش و ناراحت گفت _آخی بمیرم برای بچه‌م اون که تازه تشنجش کرده بود و خوب شد، چرا باید دوباره اینطوری بشه؟ ناهید پرید وسط _تو اون خونه مراعات حالش رو نمیکنن ناصر بیچاره هم پشت هم تشنج میکنه نفس عمیق ولی آهسته‌ای کشیدم خواستم جوابش رو بدم به خودم گفتم الان در مورد این موضوع بگو مگو میشه بعد اصل ماجرا که گاوداری هست دوباره میمونه، خود خوری کردم و جواب ندادم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۲۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) از حیاط اومدم
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) از جا به جا شدن فریده فهمیدم اونم داره از این حرف ناهید حرص میخوره پدر شوهرم با همون قیافه گرفته پرسید _دکتر بردیش بابا؟ یه لحظه به خودم گفتم الان دوباره ناهید خودش رو میندازه وسط و یه حرفی میزنه منو میسوزونه...کامل چرخیدم سمت پدرشوهرم _بابا جون ممنونم که به فکرمایی و نگران حال پسرتون ناصر هستی ولی اگر ممکنه در مورد گاو داری صحبت کنید پدر شوهرم فهمید که چرا من نمیخوام در مورد ناصر صحبت بشه... با سر حرف منو تایید کرد و گفت _ محمد با توجه به تعداد گاوها و وسایلی که در گاوداری باید تعویض میشده پونصد میلیون تومان خودش وام میگیره یه پونصد میلیونم یکی از رفیقاش به اسم خودش وام میگیره میده به محمد که محمد قسطهاش رو بده. محمد ابزارهای گاوداری رو عوض میکنه همه رو نو و استاندارد میندازه که البته اونها رو هم قسطی میخره و با بقیه پولها گاو میخره ولی اینجا دقت نمیکنه حرف پدر شوهرم که به اینجا رسید محمد ناراحت شد اخم‌هاش رفت تو هم زیرچشی نگاهی به ناهید انداختم تعجب کردم چطور نظر نداد پدر شوهرم ادامه داد و به اون آدمهای قالتاق دروغگو اعتماد می‌کنه و ازشون گاو می‌خره ولی بدبختی همه گاوها مریض بودن و به دستور دام پزشکی امحا میشن... محمد با همین وام یه ویلا هم تو شمال میخره برای اینکه از خونواده ما هر کی خواست بره شمال اونجا خونه باشه که اینم یه کلاهبردار ویلای مردم رو به چند نفر فروخته و فرار کرده. وامهایی که محمد گرفته از طرف جهاد یک سال و نیم استراحت داشته که بعد از یک سال و نیم قسط بده. موعد قسطها که میرسه محمد هر بار یه گاو میفروشه و باهاش قسط میده چهار ماه رو چهارتا گاو میفروشه قسط‌هاش رو میده دیگه بقیه رو نمیتونه گاو بفروشه و الان از بانک براش اخطار اومده از شنیدن فروش گاوها دود از سرم بلند شد...همه ساکت تو خودشون بودند که من سکوت رو شکستم و رو به محمد گفتم الان شما راهی برای نجات گاو داری به نظرت میرسه بدون اینکه نگاهی به من کنه جواب داد شما تو حلش دخالت نکن منو محسن یه راهی براش پیدا میکنیم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\