eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
610 عکس
312 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) خواستم بگم چشم
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) قراره که بخشی از سهم ما و محمد رو بفروشن بدهی های گاو داری رو بدن تا گاو داری از رهن بانک آزاد شه کنجکاو پرسید _چرا از سهم تو! باید از سهم محمد فروخته شه چادر و روسریم رو آویزون کردم و مانتوم رو هم در آوردم و گفتم _ پدر شوهرم این پیشنهاد رو داد منم قبول کردم از محسن چی؟ از اون سهم نمیگیرن؟ _نه نرگس حواست باشه ها اینها دو روز دیگه میگن اصلا این نرگس بود که بدهی بالا آورد... بدهکارت میکنن‌ها! مانتوم رو آویزون کردم از حرفش خندم گرفت... جواد ادامه داد _ این خونواده شوهرت دارن همه جوره از تو سو استفاده میکنن. مامانم رو کرد به جواد نرگس چاره‌ای نداشت جز اینکه این پیشنهاد رو قبول کنه اگر دست دست کنیم این مقدارش رو هم از دست می‌دیم جواد عصبانی جواب داد _ شماها چه خونسردید من دارم حرص میخورم نشستم کنارش _منم خیلی حرص خوردم ولی دیدم هیچ فایده‌ای نداره بدتر دارم شوهرمم از دست میدم... ناصر کاملا حافظه کوتاه مدتشو از دست داده ..... جز عزیز توی این خونه هیچ کسی رو نمی‌شناسه به نظرت سلامتی ناصر مهمتره یا اون گاوداری _ پس اینجوری که تو داری میگی هیچ‌کس دیگه نباید دنبال حقش باشه همه رو ببخشن به این و اون که ناراحتی پیش نیاد... آره؟ نه داداش آدم باید دنبال حقش باشه ولی باور کن دیگه چاره‌ای نبود بهترین راه همینه... بعدم طرف من هم فامیلمونه... هم خونواده شوهرمه... الان برای ما گاوداری هست و یه باغ محسنم گاو داری هست و هزار متر زمین فریده که بالاخره میگیره... ولی محمد چی؟ فقط گاو داری اگر بخواد سهمش رو بفروشه و بدهی های گاو داری رو بده چیزی برای خودش نمی‌‌مونه _ من که میگم خودش باعث ضرر شده خودشم باید جورش رو بکشه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) قراره که بخشی
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) جواد جان انقدر که محمد بد رفتاری میکنه تو دوست نداری بهش کمک کنی. وگرنه ما باید دست همدیگر رو بگیریم مخصوصاً اگه فامیل باشه... از طرفی ناصر به شدت محمد دوست داره... مطمئنم اگه خودشم حالش خوب بود همین کار رو می‌کرد... شک ندارم حافظه‌ش برگرده به خاطر اینکار از من تشکر می‌کنه... این مالم که برای ناصره، مال من نیست صاحبشم که صد در صد راضیه... یه حرفی سر زبونم اومد به خاطری که یه وقت ریا نشه دودل شدم بگم یا نگم... بالاخره گفتم: _ این مال اگر برای خودم بود منم همین کار رو میکردم _ آخه آبجی چه فایده؟ فکر می‌کنی محمد بقیه‌ش‌و نگه می‌داره اون گاوداری دو هکتاره یه هکتارش که مهر فریده خانمه یه هکتارشم گاوداریو بقیه زمین‌...الان که مجبورید بخشیش رو بفروشید بدهیشو بدید، خب یه تایید حرفش گفتم _درسته _ مطمئن باش تمامشو تیکه تیکه می‌فروشید و خرابکاری‌های محمد رو میدید با انگشتش یه ضربدر روی مبل کشید _ این خط و اینم نشون اگه همین نشد _نگران نباش داداش: من با پدر شوهرم شرط کردم از حق خودم می‌گذرم. به شرط اینکه سهم ما را از محمد جدا کنی... من خودم می‌خوام بگردونمش گفت خودت نمیشه تا برادرت از خدمت سربازی بیاد من اونجا رو میگردونم _ عه پس این حرفها بین‌تون شده! _ آره به امید خدا قراره اینطوری بشه خوبه، ولی آبجی انقدر دلم میخواد محمد رو بگیرم تا جایی که میخوزه بزنمش، این دلم خنک شه مامان سر چرخوند سمتش _این چه حرفیه میزنی پسر... دعوا برای چی؟ جواد روش رو کرد سمت مامانم _ برای زور گفتن‌هاش، برای از بین بردن مال خواهرم، برای بی عرضه‌گی‌هاش و در کنارش ادعاهاش، از همه بدتر برای اون چکی که به صورت عزیز زد... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۶۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) جواد جان انقدر
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ اون چَک رو که خودم مقابله به مثل کردم سرانداخت بالا و نچی کرد _ دست مردونه و سنگینه محمد رو با دستهای ظریف کم جون خودت یکی میدونی؟ مقابله به مثل رو من میکنم بزار شرایطش پیش بیاد یه چ‍َکی تو گوش محمد بزنم که اسم خودشم یادش بره... اخم ریزی بهش کردم _ عه من میخوام تو رو ببرم توگاو داری کمکم کنی اینطوری میگی دلم شور میفته... بعدم محمد فامیل باباست... بابا رو اینطوری نگاه نکن که دلش برای من سوخت ازم حمایت کرد، اون یه فامیل دوستیه که نگو ازت ناراحت میشه مامانم به تایید حرف من گفت _ نرگس راست میگه بابات فامیل دوسته مخصوصا عمه هاجرو بچه‌هاش رو خیلی دوست داره جواد لم داد روی مبل _ من واقعیت رو گفتم پیش بیاد محمد رو میزنم نگاهم افتاد به ساعت نزدیکه اذانه رو کردم به جواد و با لحن خواهشانه گفتم _ داداش، میری زینب رو از مدرسه بیاری تکیه‌ش رو از مبل برداشت آستین‌هاش رو بالا زد _ وضو بگیرم نماز ظهرم رو بخونم میرم میارمش بعد نماز عصرم رو میخونم _میتونی نماز عصرتم بخونی _عه دیر نمیشه؟ _نه دیر نمیشه جواد مشغول وضو گرفتن بود که صدای اذان ظهر بلند شد نمازش رو خوند و رفت دنبال زینب ... من و مامانمم نماز خوندیم... میز ناهار رو چیدم و به مامانم گفتم زنگ‌بزنم به بابا، با علی اکبر از مدرسه اومد بیان اینجا _ زحمتت نمیشه _نه عزیزم، این چه حرفیه شماها رحمتید تماس گرفتم بابام و علی اکبر و بچه‌هامم از مدرسه اومدن همه جمع شدیم دور میز ناهار وسط بگو بخندها و ناهار خوردن دلم رفت پیش ناصر که تنها گوشه اتاق تو رخت خواب افتاده بغض گلوم رو گرفت و تو دلم گفتم...شوهر عزیز و سخاوتمند در خونه باز من چقدر جات توی این جمع خالیه... پنهانی از بقیه نگاهم رو دادم بالا خدایا ناصرم رو شِفا بده و به جمع ما برش گردون... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ اون چَک رو ک
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) مامانم متوجه حال من شد برای اینکه مطمئنش کنم چیزی نیست یه لبخند مصنوعی زدم... به روم نیاورد ولی فهمید که من چرا ناراحتم... ناهار خوردیم سفره رو جمع کردم غذای ناصر را آوردم نشستم کنار رختخوابش صداش زدم ناصر جان با چند بار صدا کردن و تکون دستم چشماشو باز کرد لبخندی زدم _ سلام ناهارتو آوردم جواب سلامم رو داد نگاهی به سینی انداخت و خواست بشینه اومدم کمکش کنم که بابام دستشو گذاشت پشت کمرش ناصر نشست مامانمو علی اکبرم اومدن کنارش علی اکبر گفت _ سلام آقا ناصر حالتون خوبه؟ ناصر نگاه غریبانه به هر سه‌شون انداخت و جواب داد _الحمدلله بابا صداش زد _آقا ناصر می‌خوای کمکت کنم غذاتو بخوری سر انداخت بالا _خودم می‌خورم بابا آهسته به مامانم و علی اکبر گفت: _ از کنارش بلند شید بزارید با آرامش غذاش رو بخوره ناصر شروع کرد به غذا خوردن که صدای زنگ خونه بلند شد عزیز جواب داد _ بفرمایید عمو دکمه آیفون را زد نگاهم رو دادم به عزیز _ محسنه؟ _ بله مامان عمو محسنه اومدم تو ایوون محسن در حیاطو بست قدم برداشت سمت من نزدیکم شد پرسید _مهمون دارید؟ _غریبه نیستن مامانم اینان بفرما تو _ نه مزاحم نمی‌شم می‌خواستم بهت بگم من رفتم دنبال فریده هرچی التماسش کردم نیومد تو رو خدا زنگ بزن باهاش صحبت کن بهش بگو که، شما هم خونه مامانم اینا بودی قرار شد هزار متر زمینشو بدن _ من میخواستم صبر کنم یکی دو روز بگذره اونم یکم آروم بشه بعد باهاش حرف‌بزنم اما حالا شما میگی زنگ بزن باشه بهش زنگ می‌زنم _ برات جبران می‌کنم زن داداش ازت خیلی ممنونم، با اجازت من برم _ چرا بری فریده‌‌ هم که خونه نیست بیا اینجا دور هم باشیم _ آخه می‌ترسم مزاحم باشم _ چه حرفیه می‌زنی، چه مزاحمتی، بفرمایید تو محسن یا الله گفت و وارد خونه شد... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) مامانم متوجه
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) با همه سلام و احوالپرسی گرمی کرد و نشست یه سینی چایی آوردم وقتی به محسن تعارف کردم بهم گفت: _ زن داداش از دلشوره حالم داره به هم می‌خوره میشه زنگ بزنی به فریده باشه‌ای گفتم‌و بعد از اینکه چایی رو به همه تعارف کردم دستگاه تلفن رو از توی هال آوردم اتاق خواب دو شاخش‌و زدم به پریز شماره فریده رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد _ سلام نرگس خوبی _ سلام الحمدالله خدا را شکر تو چیکار می‌کنی؟ _ من خونه بابامم و می‌دونم تو برای چی زنگ زدی... به محسنم گفتم از یک روز تا هر چند سالی که طول بکشه من اینجا می‌مونم تا سند مهریه منو بیاری خودتم می‌دونی پام به دادگاه و شکایت بکشه حق صد در صد با منه _ آره فریده جان حق با توئه ولی شرایط جسمی و روحی شوهرتم در نظر بگیر بعد از دادگاه و شکایت حرف بزن _ چند سال در نظر گرفتم درکش کردم اما نه خودش متوجه شده نه خونواده‌اش _ بی‌انصافی نکن خودش که خیلی بهت علاقه داره با حرص جواب داد _ اون علاقه که باید به جای خودش نشون داده بشه پنهان میشه یا برعکسش میشه به چه درد من می‌خوره؟ محسن میگه خونواده من هرچی گفتن هرچی به سر تو آوردن تو فقط ساکت باش به سکوتم رضایت نمیده میگه خودتو خوشحال نشون بده ول کن فریده این حرفا رو می‌دونی زندگی کردن با یه جانباز به شرط صبوری و خوش اخلاقی چه جایگاه والایی پیش خدا داره... تو فکر می‌کنی ناصر اینطوری نیست؟ به خونواده‌اش تعصب نداره؟ چرا داره زیادم داره. ولی خوب داشته باشه... من درکش می‌کنم... میدونه دارن اشتباه می‌کنن ولی چون دوستشون داره بهشون حق میده ما هم باید درکشون کنیم دوست داشته‌های شوهرمون رو دوست داشته باشیم و تا جایی که می‌تونیم اشتباهاتشونو ندید بگیریم با لحن تندی گفت: _ به اینایی که میگی خودت عمل می‌کنی _ به همش نه، به بیشترش عمل میکنم... ___________________ باتندی بهم گفت : کدوم دختر عاقل خانواده داری بلند میشه میره خونه پسری که داره باهاش وقت میگذرونه و حرف میزنه ؟ من که خر نیستم تو خیلی سبکی اصلا اون دختری که فکر می کردم نیستی من دنبال یه دختر خانمم که به همین راحتی ها خودشو به عرضه نذاره و با پسرا گرم نگیره که بعدشم سر از خونه پسره در بیاره مات زده گفتم ولی من فقط به مادرت سر زدم قصد دیگه ای نداشتم خودتم میدونی پوزخندی زد وگفت خدا میدونه تو این سر زدن به مادر بقیه چه بلاهایی سرت اومد و حالا میخوای خودتو به من قالب کنی گم شو اون لکه ننگتم ببر برای یکی دیگه. گوشیو روم قطع کرد دنیا دور سرم چرخید حالم خیلی بد شد چند روز توی ..... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) با همه سلام و
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ مطمئنی که به بیشترش عمل می‌کنی؟ کی بود زد تو گوش محمد مگه خودت نبودی؟ _خودم بودم. ببین اینجا پای بچه‌ام وسط بود بعدم محمد همه جوره به ما گیر می‌داد و اذیتمون می‌کرد... دیگه دست گذاشته بود رو بچه‌هام اگه هیچی نمی‌گفتم براش عادت می‌شد چپ و راست بیاد اینا رو بزنه _ پس ببین خودتم نمی‌تونی زور و تحمل کنی، منم نمی‌تونم _ فریده جان الان که قبول کردن مهر تو رو بدن... تو هم سند می‌خوای. ولی اول باید گاوداری از رهن بانک خارج بشه بعد سند بزنن به نام تو _ من یه ذره رو حرفای اینا حساب نمی‌کنم... اصلاً یه پیشنهاد دیگه‌ای دارم _ جانم چه پیشنهادی حاج نصرالله بیاد اون هزار متر زمین و قیمت کنه از خونه‌ش دو دونگ میشه چهار دونگ میشه همه خونه میشه هرچی... بزنه به نام من... منم قول میدم تا حاجی و عمه‌ت زنده‌ان دست به اون خونه نزنم حتی با اینکه خونه برای من میشه اجاره‌شم نگیرم از شنیدن این حرف مغزم هنگ کرد فریده فکرش تا کجاها رفته جای اون زمین، خونه پدر شوهرمو می‌خواد فریده که مکث من را دید پرسید _ نرگس پشت خطی؟ _ آره هستم: ولی تو چی داری میگی؟ _ چرا ناراحتی شدی نرگس جان، یه معامله اس دیگه _ نه ناراحت نشدم توام حقته ولی این کار نشدنیه _چرا نشدنیه؟ اتفاقا خیلی هم شدنیه اگه تو روت نمیشه بگی. خودم میگم به محسنم نمی‌گم زنگ میزنم به خود حاج نصرالله میگم. به خودم گفتم هرچه این قضیه جلوتر میره حل که نمیشه هیچ. گره‌های جدیدی هم بهش میفته. به فریده گفتم _ چی بگم والا هر طور صلاحته همون کارو بکن ولی من روم نمیشه این پیشنهادو بدم _اشکالی نداره خودم میگم چطور اونا روشون میشه هر کاری رو انجام بدن به ما که میرسه باید برای کارامون استخاره کنیم _ باشه فریده جان من مهمون دارم با اجازت خداحافظی می‌کنم _ محسن خونتونه هم مامان بابام اینجا هستن هم آقا محسن _باشه عزیزم سلام منو به همشون برسون چشمی گفتم و بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ مطمئنی که به
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) درحالی که سرم سنگین شده از حرفهای فریده دوشاخه تلفن رو از پریز کشیدم تلفنو برداشتم اومدم تو هال متوجه نگاه متعجب پدر و مادرم شدم بابا پرسید: _ به کی می‌خواستی زنگ بزنی که رفتی تو اتاق ما نشنویم لبخند مصنوعی زدم _ ببخشید بابا، یه زن و شوهر از هم دلخور شدن خانمش رفته قهر رفتم تو اتاق با خانمش صحبت کنم راضیش کنم برگرده سر زندگیش بابا کنجکاو ابرو داد بالا _ چه کار خوبی کردی بابا، حالا موفق شدی؟ _ نه متاسفانه خانمش راضی نمی‌شه برگرده _ کی هست بابا، میشه ما پا در میونی کنیم. شاید بتونیم آشتیشون بدیم _ شوهرش ازم خواسته با خانمش صحبت کنم. بزار باهاش حرف بزنم اگر قبول کرد چشم شما پادرمیونی کنید. _ کیه؟ غریبه‌ست یا آشنا؟ ما می‌شناسیمش؟ _ آشناس بابا باشه بابا، با شوهرش صحبت کن اگر راضی شد‍ من و مامانت میایم وسط همه تلاشمونو می‌کنیم که آشتیشون بدیم _ چشم حتما خیلی دلم می‌خواد محسنو نگاه کنم ببینم الان با شنیدن این حرفا چه حالی پیدا کرده ولی از اونجایی که احتمال میدم شاید پدر مادرم متوجه بشن اصلاً نگاهش نکردم سینی رو برداشتم استکان‌های چایی رو که خورده بودند رو گذاشتم توش آوردم آشپزخونه شستم یه دور دیگه چایی ریختم برگشتم تو هال سینی رو گرفتم جلوی محسن خیلی آهسته پرسید: _راضی نشد بیاد خونه نه؟ زیر لب جواب دادم _شرط داشت _چه شرطی؟ _خودش بهت میگه محسن یه چایی برداشت گذاشت روی میز رو به پدر مادرم گفت ببخشید با اجازتون من یه دقیقه برم تو حیاطو برگردم بابا بهش گفت _ راحت باش محسن رفت تو حیاط فهمیدم می‌خواد زنگ بزنه به فریده... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) درحالی که سرم
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) مامانم نگاهشو داد به من با اشاره لبخونی پرسید: _محسن چشه؟ سر دوراهی بودم چی بگم که مامانم ادامه داد _ خانمی که گفتی رفته قهر فریده است؟ با اشاره سرم حرفشو تایید کردم _همون بحث مهریه‌شه _بله _خب حقشه باید بهش بدن با صدای بازو بسته شدن در حال مامانم تکیه داد به مبل و دیگه حرفی نزد. از رنگ روی محسن پیداست که با فریده به نتیجه نرسیدن محسن نشست روی مبل... چایی‌ش رو که سرد شده از روی میز برداشتم خواستم برم عوضش کنم که گفت _زحمت نکش زن داداش من میل ندارم استکانهارو جمع کردم گذاشتم تو سینی آوردم آشپزخونه... ظرف میوه‌رو از یخچال برداشتم گذاشتم روی میز که محسن بلند شد رو به جمع گفت _ خدا حافظ بابام از کار محسن تعجب کرد _چی شد آقا محسن؟ یه دفعه بلند شدی؟ _ ببخشید احمد آقا یه کاری پیش اومده باید حتماً برم محسن خداحافظی کرد رفت مامانم رو کرد به من _ بیچاره محسن، چقدر دلم براش سوخت چی میگه این فریده؟ من که باهاش صحبت کردم احساس کردم از نظر روحی خیلی خسته است به نظرم یه مسافرت بره حالش جا میاد _ خب بره اوضاع مالی خوبی ندارن سریع به تاسف تکون داد _ ببین، محمد چه بلایی به سر زندگی برادرش آورده بابا نگاهشو داد به من _بابا بالاخره اینا با بدهکاری گاو داری چیکار می‌خوان بکنن؟ اتفاقی رو که افتاده بود براش گفتم لبخند گرمی به من زد باریکلا دخترم آفرین مطمئن باش که پاداش این کارتو از خدا می‌گیری محمد بد اخلاق هست ولی ذاتاً بچه بدی نیست اگرم می‌بینی تو گاوداری ضرر کرده چون بلد نبوده مامانم نگاهشو داد به بابام _ آدمی که خودشونو می‌شناسه وقتی می‌بینه بلند نیست چرا دست می‌زنه؟... ________________________ _پسرم دومتر قدشه، یه متر عرضشه. خوشگله، خوش برو رو اِ . پولداره، تحصیلکرده س چرا باید بره یکی که از خودش بزرگتره و یه بچه هم زاییده رو بگیره؟ پویا ارام گفت _مامان من دوسش دارم. چرا در مورد زن من اینطوری حرف میزنی؟ _ اون زن تو نیست صیغه اییته. _صیغه محرمیت نیست مامان؟ _ تو یه سری نیازها و خواسته های غریزی داری که هرچی من گلومو پاره کردم گفتم زن بگیر گوشت بدهکار نشد رفتی افتادی تو دامن این زنیکه. اینم خودش و بهت وا داد تو هم فکر میکنی که این حس دوست داشتنه . این زنی که داری خودتو براش تکه پاره میکنی ... فریاد کشیدو گفت _ شوهرش طلاقش داده میفهمی؟ معلوم نیست چه غلطی کرده که وقتی باردار بوده شوهرش طلاقش داده، اونوقت تو اینقدر ساده و خوش باوری که .... https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ca69e8d8fec جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) مامانم نگاهشو
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) بابام جواب داد _ گذشته دیگه گذشته فکر کرده بوده می‌تونه حالا نتونسته... این کاری که حاج نصرالله میخواد می‌خواد بکنه خیلی خوبه هم گاو داری از رهن بانک آزاد میشه هم محمد یه سرمایه‌ای براش باقی میمونه مامانم لبش رو برگردوند _ چه فایده؟ محمد دوباره بدهی بالا میاره بابام کلافه نگاه دلخوری به مامانم انداخت... مامانم برای اینکه به بحث خاتمه بده که ناراحتی پیش نیاد گفت _ ان‌شاالله همینطوری که تو میگی بشه بابا ناراحت تکیه داد به مبل و دیگه حرف نزد. علی اکبر رو کرد به مامانم _ مامان بریم، من فردا امتحان دارم هیچی‌ نخوندم بابام که این حرفو شنید پا شد وایساد و گفت پاشو زن پاشو بچه امتحان داره بریم مامانم نگاهش رو داد به من _ ممنونم نرگس جان خیلی زحمت کشیدی ما دیگه بریم دوست داشتم نگهشون دارم شامم بمونن اما حق با داداشمه مامانم اینا خداحافظی کردن رفتن... **** زنگ زدم به فریده گوشی رو برداشت _ سلام میگن دل به دل راه داره راست میگن‌ها من خواستم به تو زنگ بزنم که تو زنگ زدی خنده‌ای کردم _ آره باورکن منو تو خیلی دلهامون بهم نزدیکه دیدی که آخرشم جاری شدیم زنگ زدم بپرسم فردا میخوایم بریم بیرون ناهار چی درست می‌کنی منم همونو درست کنم یکی باشیم _محسن گفت شامی درست کن خیلی هم خوب پس منم شامی درست میکنم. _ نه تو نمیخواد درست کنی من زیاد درست میکنم باهم بخوریم _زحمتت میشه _نه چه زحمتی _ازت ممنونم پس حتما کنارش گوجه هم سرخ کن با خنده جواب داد _اونم به چشم، اگر امر و فرمایشی داری خجالت نکش بگو خنده‌ای از ته دلم زدم _نه دیگه همین بود... از هم خدا حافظی کردیم و تماس رو قطع کردم به خودم گفتم: با هزار التماس و وعده و وعید فریده رو برگردوندیم سر زندگیش... ای کاش یه مشتری بیاد برای گاوداری که ما بیشتر از این شرمندش نشیم..‌. جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
باتندی بهم گفت : کدوم دختر عاقل خانواده داری بلند میشه میره خونه پسری که داره باهاش وقت میگذرونه و حرف میزنه ؟ من که خر نیستم تو خیلی سبکی اصلا اون دختری که فکر می کردم نیستی من دنبال یه دختر خانمم که به همین راحتی ها خودشو به عرضه نذاره و با پسرا گرم نگیره که بعدشم سر از خونه پسره در بیاره مات زده گفتم ولی من فقط به مادرت سر زدم قصد دیگه ای نداشتم خودتم میدونی پوزخندی زد وگفت خدا میدونه تو این سر زدن به مادر بقیه چه بلاهایی سرت اومد و حالا میخوای خودتو به من قالب کنی گم شو اون لکه ننگتم ببر برای یکی دیگه. گوشیو روم قطع کرد دنیا دور سرم چرخید حالم خیلی بد شد چند روز توی ..... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) بابام جواب دا
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) با صدای زینب که گفت _ مامان از فکر بیرون اومدم رو کردم سمتش نگاهم افتاد به چهره دلخورش گفتم _جانم، چیزی شده _چرا همه سیزده به در میرن بیرون ما باید دوازدهم عید بریم _ چون که بابا حالش خوب نیست شلوغی اذیتش می‌کنه اگه سیزده به در بریم بیرون نمی‌تونیم جایی رو پیدا کنیم که خلوت باشه ولی دوازدهم هست _ای کاش بابا جانباز نبود ما مثل بقیه مردم زندگی میکردیم خواستم جواب حرفشو بدم که امیر حسن اومد جلوش وایساد عصبانی سرش داد زد _هوووی مواظب حرف زدنت باشا، بابای ما یه قهرمانه همه مردم دلشون بخواد باباشون مثل بابای ما باشه زینب دستشو زد به کمرش _خوبه خوبه برای من ادای اینهایی که خیلی باباشونو دوست دارن، در نیار من خودم بابامو خیلی دوست دارم دستشو به سمت زینب تکون داد _آره می‌بینم خیلی دوسش داری که میگی کاشکی بابا جانباز نبود ما مثل بقیه مردم زندگی می‌کردیم _نخیرم منظورم این بود که کاش بابام سالم بود امیر حسن خواست جواب زینب رو بده که امیر حسین از اتاقش اومد بیرون رو به زینب، پرید تو حرف امیر حسن _نمیفهمی چی میگی دیگه.. مگه فرقی بین سیزده و دوازده هست تو یه روز می‌خوای بری بیرون بهت خوش بگذره که داری میری... چه فرقی می‌کنه روزش کی باشه زینب سرشو گرفت بالا نگاهش رو داد به من _ چرا برادرای من انقدر فضولن نمی‌ذارن من با تو حرف بزنم؟ نشستم روی زانوم دستش رو گرفتم _آخه حرف خوبی نزدی نگاهی بهم انداخت بعد از چند ثانیه سکوت دستش رو از دستم کشید و دلخور رفت تو اتاقش در رو بست امیرحسین با دستش زد به در اتاق زینب برای چی قهر کردی پاشو کمک مامان کنیم وسایل‌ رو بزاریم تو ماشین... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\