زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _ اون چَک رو ک
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۱
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
مامانم متوجه حال من شد برای اینکه مطمئنش کنم چیزی نیست یه لبخند مصنوعی زدم... به روم نیاورد ولی فهمید که من چرا ناراحتم... ناهار خوردیم سفره رو جمع کردم غذای ناصر را آوردم نشستم کنار رختخوابش صداش زدم ناصر جان
با چند بار صدا کردن و تکون دستم چشماشو باز کرد لبخندی زدم
_ سلام ناهارتو آوردم
جواب سلامم رو داد نگاهی به سینی انداخت و خواست بشینه اومدم کمکش کنم که بابام دستشو گذاشت پشت کمرش ناصر نشست مامانمو علی اکبرم اومدن کنارش علی اکبر گفت
_ سلام آقا ناصر حالتون خوبه؟
ناصر نگاه غریبانه به هر سهشون انداخت و جواب داد
_الحمدلله
بابا صداش زد
_آقا ناصر میخوای کمکت کنم غذاتو بخوری
سر انداخت بالا
_خودم میخورم
بابا آهسته به مامانم و علی اکبر گفت:
_ از کنارش بلند شید بزارید با آرامش غذاش رو بخوره
ناصر شروع کرد به غذا خوردن که صدای زنگ خونه بلند شد عزیز جواب داد
_ بفرمایید عمو
دکمه آیفون را زد نگاهم رو دادم به عزیز
_ محسنه؟
_ بله مامان عمو محسنه
اومدم تو ایوون
محسن در حیاطو بست قدم برداشت سمت من نزدیکم شد پرسید
_مهمون دارید؟
_غریبه نیستن مامانم اینان بفرما تو
_ نه مزاحم نمیشم میخواستم بهت بگم من رفتم دنبال فریده هرچی التماسش کردم نیومد تو رو خدا زنگ بزن باهاش صحبت کن بهش بگو که، شما هم خونه مامانم اینا بودی قرار شد هزار متر زمینشو بدن
_ من میخواستم صبر کنم یکی دو روز بگذره اونم یکم آروم بشه بعد باهاش حرفبزنم اما حالا شما میگی زنگ بزن باشه بهش زنگ میزنم
_ برات جبران میکنم زن داداش ازت خیلی ممنونم، با اجازت من برم
_ چرا بری فریده هم که خونه نیست بیا اینجا دور هم باشیم
_ آخه میترسم مزاحم باشم
_ چه حرفیه میزنی، چه مزاحمتی، بفرمایید تو
محسن یا الله گفت و وارد خونه شد...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) مامانم متوجه
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۲
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
با همه سلام و احوالپرسی گرمی کرد و نشست
یه سینی چایی آوردم وقتی به محسن تعارف کردم بهم گفت:
_ زن داداش از دلشوره حالم داره به هم میخوره میشه زنگ بزنی به فریده
باشهای گفتمو بعد از اینکه چایی رو به همه تعارف کردم دستگاه تلفن رو از توی هال آوردم اتاق خواب دو شاخشو زدم به پریز شماره فریده رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد
_ سلام نرگس خوبی
_ سلام الحمدالله خدا را شکر تو چیکار میکنی؟
_ من خونه بابامم و میدونم تو برای چی زنگ زدی... به محسنم گفتم از یک روز تا هر چند سالی که طول بکشه من اینجا میمونم تا سند مهریه منو بیاری خودتم میدونی پام به دادگاه و شکایت بکشه حق صد در صد با منه
_ آره فریده جان حق با توئه ولی شرایط جسمی و روحی شوهرتم در نظر بگیر بعد از دادگاه و شکایت حرف بزن
_ چند سال در نظر گرفتم درکش کردم اما نه خودش متوجه شده نه خونوادهاش
_ بیانصافی نکن خودش که خیلی بهت علاقه داره
با حرص جواب داد
_ اون علاقه که باید به جای خودش نشون داده بشه پنهان میشه یا برعکسش میشه به چه درد من میخوره؟ محسن میگه خونواده من هرچی گفتن هرچی به سر تو آوردن تو فقط ساکت باش به سکوتم رضایت نمیده میگه خودتو خوشحال نشون بده
ول کن فریده این حرفا رو میدونی زندگی کردن با یه جانباز به شرط صبوری و خوش اخلاقی چه جایگاه والایی پیش خدا داره... تو فکر میکنی ناصر اینطوری نیست؟ به خونوادهاش تعصب نداره؟
چرا داره زیادم داره.
ولی خوب داشته باشه... من درکش میکنم... میدونه دارن اشتباه میکنن ولی چون دوستشون داره بهشون حق میده ما هم باید درکشون کنیم دوست داشتههای شوهرمون رو دوست داشته باشیم و تا جایی که میتونیم اشتباهاتشونو ندید بگیریم
با لحن تندی گفت:
_ به اینایی که میگی خودت عمل میکنی
_ به همش نه، به بیشترش عمل میکنم...
___________________
باتندی بهم گفت :
کدوم دختر عاقل خانواده داری بلند میشه میره خونه پسری که داره باهاش وقت میگذرونه و حرف میزنه ؟ من که خر نیستم تو خیلی سبکی اصلا اون دختری که فکر می کردم نیستی من دنبال یه دختر خانمم که به همین راحتی ها خودشو به عرضه نذاره و با پسرا گرم نگیره که بعدشم سر از خونه پسره در بیاره
مات زده گفتم ولی من فقط به مادرت سر زدم قصد دیگه ای نداشتم خودتم میدونی
پوزخندی زد وگفت خدا میدونه تو این سر زدن به مادر بقیه چه بلاهایی سرت اومد و حالا میخوای خودتو به من قالب کنی گم شو اون لکه ننگتم ببر برای یکی دیگه.
گوشیو روم قطع کرد دنیا دور سرم چرخید حالم خیلی بد شد چند روز توی .....
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) با همه سلام و
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۳
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_ مطمئنی که به بیشترش عمل میکنی؟ کی بود زد تو گوش محمد مگه خودت نبودی؟
_خودم بودم. ببین اینجا پای بچهام وسط بود بعدم محمد همه جوره به ما گیر میداد و اذیتمون میکرد... دیگه دست گذاشته بود رو بچههام اگه هیچی نمیگفتم براش عادت میشد چپ و راست بیاد اینا رو بزنه
_ پس ببین خودتم نمیتونی زور و تحمل کنی، منم نمیتونم
_ فریده جان الان که قبول کردن مهر تو رو بدن... تو هم سند میخوای. ولی اول باید گاوداری از رهن بانک خارج بشه بعد سند بزنن به نام تو
_ من یه ذره رو حرفای اینا حساب نمیکنم... اصلاً یه پیشنهاد دیگهای دارم
_ جانم چه پیشنهادی
حاج نصرالله بیاد اون هزار متر زمین و قیمت کنه از خونهش دو دونگ میشه چهار دونگ میشه همه خونه میشه هرچی... بزنه به نام من... منم قول میدم تا حاجی و عمهت زندهان دست به اون خونه نزنم حتی با اینکه خونه برای من میشه اجارهشم نگیرم
از شنیدن این حرف مغزم هنگ کرد فریده فکرش تا کجاها رفته جای اون زمین، خونه پدر شوهرمو میخواد
فریده که مکث من را دید پرسید
_ نرگس پشت خطی؟
_ آره هستم: ولی تو چی داری میگی؟
_ چرا ناراحتی شدی نرگس جان، یه معامله اس دیگه
_ نه ناراحت نشدم توام حقته ولی این کار نشدنیه
_چرا نشدنیه؟ اتفاقا خیلی هم شدنیه اگه تو روت نمیشه بگی. خودم میگم به محسنم نمیگم زنگ میزنم به خود حاج نصرالله میگم.
به خودم گفتم هرچه این قضیه جلوتر میره حل که نمیشه هیچ. گرههای جدیدی هم بهش میفته.
به فریده گفتم
_ چی بگم والا هر طور صلاحته همون کارو بکن ولی من روم نمیشه این پیشنهادو بدم
_اشکالی نداره خودم میگم چطور اونا روشون میشه هر کاری رو انجام بدن به ما که میرسه باید برای کارامون استخاره کنیم
_ باشه فریده جان من مهمون دارم با اجازت خداحافظی میکنم
_ محسن خونتونه
هم مامان بابام اینجا هستن هم آقا محسن
_باشه عزیزم سلام منو به همشون برسون
چشمی گفتم و بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _ مطمئنی که به
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۴
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
درحالی که سرم سنگین شده از حرفهای فریده دوشاخه تلفن رو از پریز کشیدم تلفنو برداشتم اومدم تو هال
متوجه نگاه متعجب پدر و مادرم شدم بابا پرسید:
_ به کی میخواستی زنگ بزنی که رفتی تو اتاق ما نشنویم
لبخند مصنوعی زدم
_ ببخشید بابا، یه زن و شوهر از هم دلخور شدن خانمش رفته قهر رفتم تو اتاق با خانمش صحبت کنم راضیش کنم برگرده سر زندگیش
بابا کنجکاو ابرو داد بالا
_ چه کار خوبی کردی بابا، حالا موفق شدی؟
_ نه متاسفانه خانمش راضی نمیشه برگرده
_ کی هست بابا، میشه ما پا در میونی کنیم. شاید بتونیم آشتیشون بدیم
_ شوهرش ازم خواسته با خانمش صحبت کنم. بزار باهاش حرف بزنم اگر قبول کرد چشم شما پادرمیونی کنید.
_ کیه؟ غریبهست یا آشنا؟ ما میشناسیمش؟
_ آشناس بابا
باشه بابا، با شوهرش صحبت کن اگر راضی شد من و مامانت میایم وسط همه تلاشمونو میکنیم که آشتیشون بدیم
_ چشم حتما
خیلی دلم میخواد محسنو نگاه کنم ببینم الان با شنیدن این حرفا چه حالی پیدا کرده ولی از اونجایی که احتمال میدم شاید پدر مادرم متوجه بشن اصلاً نگاهش نکردم
سینی رو برداشتم استکانهای چایی رو که خورده بودند رو گذاشتم توش آوردم آشپزخونه شستم یه دور دیگه چایی ریختم برگشتم تو هال سینی رو گرفتم جلوی محسن خیلی آهسته پرسید:
_راضی نشد بیاد خونه نه؟
زیر لب جواب دادم
_شرط داشت
_چه شرطی؟
_خودش بهت میگه
محسن یه چایی برداشت گذاشت روی میز رو به پدر مادرم گفت
ببخشید با اجازتون من یه دقیقه برم تو حیاطو برگردم
بابا بهش گفت
_ راحت باش
محسن رفت تو حیاط فهمیدم میخواد زنگ بزنه به فریده...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) درحالی که سرم
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۵
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
مامانم نگاهشو داد به من با اشاره لبخونی پرسید:
_محسن چشه؟
سر دوراهی بودم چی بگم که مامانم ادامه داد
_ خانمی که گفتی رفته قهر فریده است؟
با اشاره سرم حرفشو تایید کردم
_همون بحث مهریهشه
_بله
_خب حقشه باید بهش بدن
با صدای بازو بسته شدن در حال مامانم تکیه داد به مبل و دیگه حرفی نزد.
از رنگ روی محسن پیداست که با فریده به نتیجه نرسیدن
محسن نشست روی مبل... چاییش رو که سرد شده از روی میز برداشتم خواستم برم عوضش کنم که گفت
_زحمت نکش زن داداش من میل ندارم
استکانهارو جمع کردم گذاشتم تو سینی آوردم آشپزخونه... ظرف میوهرو از یخچال برداشتم گذاشتم روی میز که محسن بلند شد رو به جمع گفت
_ خدا حافظ
بابام از کار محسن تعجب کرد
_چی شد آقا محسن؟ یه دفعه بلند شدی؟
_ ببخشید احمد آقا یه کاری پیش اومده باید حتماً برم
محسن خداحافظی کرد رفت مامانم رو کرد به من
_ بیچاره محسن، چقدر دلم براش سوخت چی میگه این فریده؟
من که باهاش صحبت کردم احساس کردم از نظر روحی خیلی خسته است به نظرم یه مسافرت بره حالش جا میاد
_ خب بره
اوضاع مالی خوبی ندارن
سریع به تاسف تکون داد
_ ببین، محمد چه بلایی به سر زندگی برادرش آورده
بابا نگاهشو داد به من
_بابا بالاخره اینا با بدهکاری گاو داری چیکار میخوان بکنن؟
اتفاقی رو که افتاده بود براش گفتم
لبخند گرمی به من زد
باریکلا دخترم آفرین مطمئن باش که پاداش این کارتو از خدا میگیری
محمد بد اخلاق هست ولی ذاتاً بچه بدی نیست اگرم میبینی تو گاوداری ضرر کرده چون بلد نبوده
مامانم نگاهشو داد به بابام
_ آدمی که خودشونو میشناسه وقتی میبینه بلند نیست چرا دست میزنه؟...
________________________
_پسرم دومتر قدشه، یه متر عرضشه. خوشگله، خوش برو رو اِ . پولداره، تحصیلکرده س چرا باید بره یکی که از خودش بزرگتره و یه بچه هم زاییده رو بگیره؟
پویا ارام گفت
_مامان من دوسش دارم. چرا در مورد زن من اینطوری حرف میزنی؟
_ اون زن تو نیست صیغه اییته.
_صیغه محرمیت نیست مامان؟
_ تو یه سری نیازها و خواسته های غریزی داری که هرچی من گلومو پاره کردم گفتم زن بگیر گوشت بدهکار نشد رفتی افتادی تو دامن این زنیکه. اینم خودش و بهت وا داد تو هم فکر میکنی که این حس دوست داشتنه . این زنی که داری خودتو براش تکه پاره میکنی ...
فریاد کشیدو گفت
_ شوهرش طلاقش داده میفهمی؟ معلوم نیست چه غلطی کرده که وقتی باردار بوده شوهرش طلاقش داده، اونوقت تو اینقدر ساده و خوش باوری که ....
https://eitaa.com/joinchat/4176281780Ca69e8d8fec
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) مامانم نگاهشو
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۶
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
بابام جواب داد
_ گذشته دیگه گذشته فکر کرده بوده میتونه حالا نتونسته... این کاری که حاج نصرالله میخواد میخواد بکنه خیلی خوبه هم گاو داری از رهن بانک آزاد میشه هم محمد یه سرمایهای براش باقی میمونه
مامانم لبش رو برگردوند
_ چه فایده؟ محمد دوباره بدهی بالا میاره
بابام کلافه نگاه دلخوری به مامانم انداخت... مامانم برای اینکه به بحث خاتمه بده که ناراحتی پیش نیاد گفت
_ انشاالله همینطوری که تو میگی بشه
بابا ناراحت تکیه داد به مبل و دیگه حرف نزد.
علی اکبر رو کرد به مامانم
_ مامان بریم، من فردا امتحان دارم هیچی نخوندم
بابام که این حرفو شنید پا شد وایساد و گفت
پاشو زن پاشو بچه امتحان داره بریم
مامانم نگاهش رو داد به من
_ ممنونم نرگس جان خیلی زحمت کشیدی ما دیگه بریم
دوست داشتم نگهشون دارم شامم بمونن اما حق با داداشمه
مامانم اینا خداحافظی کردن رفتن...
****
زنگ زدم به فریده گوشی رو برداشت
_ سلام میگن دل به دل راه داره راست میگنها من خواستم به تو زنگ بزنم که تو زنگ زدی
خندهای کردم
_ آره باورکن منو تو خیلی دلهامون بهم نزدیکه دیدی که آخرشم جاری شدیم
زنگ زدم بپرسم فردا میخوایم بریم بیرون ناهار چی درست میکنی منم همونو درست کنم یکی باشیم
_محسن گفت شامی درست کن
خیلی هم خوب پس منم شامی درست میکنم.
_ نه تو نمیخواد درست کنی من زیاد درست میکنم باهم بخوریم
_زحمتت میشه
_نه چه زحمتی
_ازت ممنونم پس حتما کنارش گوجه هم سرخ کن
با خنده جواب داد
_اونم به چشم، اگر امر و فرمایشی داری خجالت نکش بگو
خندهای از ته دلم زدم
_نه دیگه همین بود...
از هم خدا حافظی کردیم و تماس رو قطع کردم به خودم گفتم: با هزار التماس و وعده و وعید فریده رو برگردوندیم سر زندگیش... ای کاش یه مشتری بیاد برای گاوداری که ما بیشتر از این شرمندش نشیم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
باتندی بهم گفت :
کدوم دختر عاقل خانواده داری بلند میشه میره خونه پسری که داره باهاش وقت میگذرونه و حرف میزنه ؟ من که خر نیستم تو خیلی سبکی اصلا اون دختری که فکر می کردم نیستی من دنبال یه دختر خانمم که به همین راحتی ها خودشو به عرضه نذاره و با پسرا گرم نگیره که بعدشم سر از خونه پسره در بیاره
مات زده گفتم ولی من فقط به مادرت سر زدم قصد دیگه ای نداشتم خودتم میدونی
پوزخندی زد وگفت خدا میدونه تو این سر زدن به مادر بقیه چه بلاهایی سرت اومد و حالا میخوای خودتو به من قالب کنی گم شو اون لکه ننگتم ببر برای یکی دیگه.
گوشیو روم قطع کرد دنیا دور سرم چرخید حالم خیلی بد شد چند روز توی .....
https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) بابام جواب دا
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۷
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
با صدای زینب که گفت
_ مامان
از فکر بیرون اومدم رو کردم سمتش نگاهم افتاد به چهره دلخورش گفتم
_جانم، چیزی شده
_چرا همه سیزده به در میرن بیرون ما باید دوازدهم عید بریم
_ چون که بابا حالش خوب نیست شلوغی اذیتش میکنه اگه سیزده به در بریم بیرون نمیتونیم جایی رو پیدا کنیم که خلوت باشه ولی دوازدهم هست
_ای کاش بابا جانباز نبود ما مثل بقیه مردم زندگی میکردیم
خواستم جواب حرفشو بدم که امیر حسن اومد جلوش وایساد عصبانی سرش داد زد
_هوووی مواظب حرف زدنت باشا، بابای ما یه قهرمانه همه مردم دلشون بخواد باباشون مثل بابای ما باشه
زینب دستشو زد به کمرش
_خوبه خوبه برای من ادای اینهایی که خیلی باباشونو دوست دارن، در نیار من خودم بابامو خیلی دوست دارم
دستشو به سمت زینب تکون داد
_آره میبینم خیلی دوسش داری که میگی کاشکی بابا جانباز نبود ما مثل بقیه مردم زندگی میکردیم
_نخیرم منظورم این بود که کاش بابام سالم بود
امیر حسن خواست جواب زینب رو بده که امیر حسین از اتاقش اومد بیرون رو به زینب، پرید تو حرف امیر حسن
_نمیفهمی چی میگی دیگه.. مگه فرقی بین سیزده و دوازده هست تو یه روز میخوای بری بیرون بهت خوش بگذره که داری میری... چه فرقی میکنه روزش کی باشه
زینب سرشو گرفت بالا نگاهش رو داد به من
_ چرا برادرای من انقدر فضولن نمیذارن من با تو حرف بزنم؟
نشستم روی زانوم دستش رو گرفتم
_آخه حرف خوبی نزدی
نگاهی بهم انداخت بعد از چند ثانیه سکوت دستش رو از دستم کشید و دلخور رفت تو اتاقش در رو بست
امیرحسین با دستش زد به در اتاق زینب
برای چی قهر کردی پاشو کمک مامان کنیم وسایل رو بزاریم تو ماشین...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) با صدای زینب ک
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۸
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
صدا زدم
_امیرحسین ولش کن
رو کرد سمت من
_ولش کن چیه مامان! لوس میشه بزار بیاد کمک کنه
لبم رو گزیدم و آروم گفتم
_ بیا اینطرف بهش گیرنده ما فردا صبح میخوایم بریم من وسیلهای آماده نکردم که بزارید تو ماشین
امیر حسین که دید من دستش رو خوندم خنده پنهانی زد رفت تو اتاقش...اومدم کنار رخت خواب ناصر نشستم نگاهی به چهره جذاب و دوست داشتنیش انداختم تو دلم گفتم سه ماهه که دخترت رو نمیشناسی امروز به ظاهر بهش گفتم که حرف بدی زدی ولی دلم خیلی براش سوخت... هم برای زینب ، هم برای امیرحسن... بچهها نگرانت هستن خواهش میکنم خوب شو...خم شدم بوسه آرومی به صورتش زدم...
تا فردا که فریده و محسن اومدن خونه ما که با هم بریم بیرون من تو فکر حرف زینب بودم...
محسن اومد کنار رخت خواب ناصر صداش زد
_سلام داداش، پاشو حاضر شو میخوایم بریم بیرون
ناصر منو به عنوان همسرش نمیشناسه اما تکیهگاه خودش میدونه... نگاهش رو داد به من
_کجا بریم؟
لبخندی زدم
_ عزیزم سال نو شده میخوایم بریم سیزده به در
صدای زینب از پشت سرم به گوشم خورد
_ نخیر مامان خانم راستش رو بگو میخوایم بریم دوازده به در
توجهی به حرف زینب نکردم و ادامه دادم
آقا محسنبرادرت ، میخواد کمکت کنه لباسهات رو عوض کنی بیای تو ماشین بریم
_کجا بریم؟
میریم حرم امام خمینی (رحمهالله علیه)
_منم باید بیام
_ آره عزیزم بدون تو که صفا نداره
سری به تایید تکون داد
محسن کمکش کرد لباسهاش رو عوض کرد و لباسهای گرم به تنش پوشوند... نگاهش رو داد به من
_ زن داداش هوا خیلی خنک نیست اذیت نمیشه؟
_ نه بدنش ضعیف شده زود سردش میشه
نشستیم تو ماشین اومدیم تو فضای حرم زیر اندازها رو پهن کردیم و فوری یه پتو انداختم بالشت هم گذاشتم ناصر همین که نشست تو خودش جمع شد و نگاهش رو داد به من
_ سردمه
فوری از تو ماشین یه پتو دیگه آوردم انداختم روش... صدا زدم
عزیز از تو صندوق عقب، چادر مسافرتی رو بیار...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) صدا زدم _امی
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۷۹
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
عزیز چادر مسافرتی رو آورد با محسن بازش کردن رخت خواب ناصر رو بردیم توچادر خوابید روش پتو کشیدم نشستم کنارش سر چرخوند سمت من نگاه عمیق محیت آمیزی بهم انداخت دستش رو آروم آورد دست من رو گرفت و به گرمی آروم فشار داد و زمزمه کرد
_ تو کی هستی؟ چقدر دوستت دارم
از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم و یه آرامش عجیبی اومدم سراغم دستم رو گذاشتم روی دستش
_ عزیزم من همسرت هستم
_ تو خیلی خوبی همش کنار منی تو که پیشم هستی خیلی آرومم ولی وقتی نیستی...
ساکت شد
_ جانم ناصر من نیستم چی؟
_ هیچی ولش کن
_ دستش رو فشردم
_ خواهش میکنم بگو
_ میخوام بگم نمیدونم چی باید بگم... تو نیستی یه جوری میشم
مکثی کرد و ادامه داد
_ فکر میکنم خیلی تنهام و الان میخواد یه اتفاق بدی بیفته، میترسم
کلمه میترسمش خیلی ناراحتم کرد...
وااای خدا به دادم برسه بغض گلوم رو گرفت همون اتفاقی که نباید توی این شرایط بیفته... نفس بلند ولی پنهانی کشیدم و کمی به خودم مسلط شدم
_ ناصر جان من همیشه در کنارتم وقتهایی رو هم که میبینی نیستم مجبورم به خاطر بچهها و زندگیمون برم بیرون
با سر حرفم رو تایید کرد و گفت
_ یخ کردم یه کاری کن
فوری از چادر اومدم بیرون رو به فریده گفتم
_ من دو تا پتو آوردم یکیو انداختم زیر ناصر یکی هم روش ولی بازم میگه یخ کردم تو پتو نیاوردی؟
_چرا تو ماشین الان بهت میدم
فریده به سرعت رفت سمت ماشین پتو رو آورد داد به من انداختم روی ناصر و اطرافش رو جمع کردم دورش و گفتم
_الان میرم یه چایی میارم بخور گرمت شه
با نگاهش بهم فهموند که بیار
.
اومدم یه چایی نبات درست کردم یه نی گذاشتم توش و برگشتم تو چادر نشستم نی رو گذاشتم دهنش
بخور گرمت میشه...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
شوهرم پول طلاهامو پنهانی داد به برادرش تا وسایل های خونهی جاریم رو نو کنه. وقتی فهمیدم اولش گفتن قرض گرفتیم بعد گفتن پول برادرمونه به تو چه
منم رفتم....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966