زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۳۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) با لبخندهای م
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۳۶
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
پاشو بشینیم رو مبل با هم حرف بزنیم. از جاش بلند شد دوتایی نشستیم روی مبل زینب دوید اومد کنارم نشست
با منم حرف بزن
باشه با هر دوتون حرف میزنم
امیر حسین و عزیزم روبه روم ایستادند و نگران نگاهشون رو دادن بهم
من حرفی نداشتم بزنم میخواستم امیر حسن رو از این حالت بیارم بیرون موندم چی بهشون بگم امیر حسن رو کرد به من
مامان چی میخواستی بهم بگی
تو دلم گفتم خدایا کمکم کن اینها نگاهشون رو دادان به من و منتظرن... یه دفعه به دلم افتاد و گفتم
بیاید برای بابا دعا کنیم
امیر حسن گفت
من همیشه دعا میکنم ولی خدا محلم نمیده
ای وااای من نمیخوام بچهم یه همچین تصوری از خدا داشته باشه
دستای کوچیکشو گرفتم تو دستم، کشیدمش سمت خودم. زینبم چسبید بهم
گفتم:
نه مامان… چرا همچین حرفی میزنی؟ خدا همیشه میشنوه، فقط ما فکر میکنیم نمیشنوه چون همون لحظه جواب نمیده.
امیرحسن لبشو جمع کرد
پس چرا بابا خوب نمیشه؟
نفسم گرفت. نگاهم بین بچههام جابهجا شد. گفتم:
ببین عزیزم… بعضی چیزا زمان میبره. مثل وقتی مریض میشی، دارو میخوری، ولی همون لحظه خوب نمیشی. خدا هم داره کمک میکنه، فقط ما نمیبینیم.
زینب آروم گفت:
__ بابا خیلی وقته اینجوریه همش بدتر شده، خوب نشده
لبخند زورکی زدم، دست زینب رو گرفتم.
ما هم، باید براش دعا کنیم، وهم صبر داشته باشیم.
امیرحسن یه کم نگاهم کرد، بعد آروم گفت:
باشه…بازم دعا میکنم
کشیدمش تو بغلم.
آفرین پسرم نباید نا امید بشیم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
هدایت شده از خدام کانال یاوران مهدی
✨مسابقه بزرگ میثاق فاطمی✨
به عشق حضرت زهرا (س) و در مسیر یاری امام زمان
بدون قرعهکشی 🎁
بدون آزمون و امتحان 📚
کاملاً ساده و رایگان👌
فقط با یه قدم کوچیک، میتونی برنده یکی از جوایز معنوی زیر باشی: 👇
🎁 ۴ کمک هزینه ۸ میلیونی سفربه کربلا
🎁 ۳ کمک هزینه ۴ میلیونی سفربه قم
🎁 ۱۵۰ کتیبه فاطمی
✅ برای اطلاعات بیشتر و شرکت در مسابقه میثاق فاطمی کافیه وارد کانال یاوران مهدی بشی و پیام سنجاق شده بخوانی☺️👇👇
https://eitaa.com/joinchat/423101323Cb08b8029e5
#255
الگوی مقاومت- ثامن 51.mp3
زمان:
حجم:
7.2M
▪️🌱▪️
🎙صوتی
در جنگ نامتقارن چهار رمزِ
مقاومت را از
حضرت زهرا سلام الله علیها بیاموزید.
#بسیج
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#ثامن۵۱
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۳۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) پاشو بشینیم رو
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۳۷
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
امیر حسن کامل چرخید سمتم
آخه چرا هر چی دعا میکنیم خوب نمیشه؟
زینب به تایید حرفش گفت
امیر حسن راست میگه چرا بابا خوب نمیشه
دستای هر دوشونو گرفتم، کشیدم سمت خودم
— ببینین مامان… یه چیزی هست که باید بدونین. ما وقتی دعا میکنیم، خدا همون لحظه میشنوه. هیچوقت هم نمیگه نه، من گوش نمیدم. ولی جواب دادنِ خدا همیشه مثل چیزی که ما میخوایم نیست.
امیرحسن با نگرانی گفت:
— چیه مامان؟
نفسم رو آهسته بیرون دادم، دست کشیدم روی سرش:
— باباتون خیلی سختی کشیده. تو جنگ بوده، ذهنش خستهست… خستهها دیر خوب میشن.
خدا داره کمک میکنه، فقط ما هنوز کامل نمیبینیم. ببینید امشب اومد با ما شام خورد... این یعنی حالش بهتر شده
همین جواب دعاست دیگه
امیرحسین گفت:
— یعنی میگید به دعاهامون ادامه بدیم؟
— آره مامان نباید نا امید بشید
ولی یه چیزو مطمئن باشین… خدا هیچ وقت دعاهای بچههارو بیجواب نمیذاره.
شاید یه کم طول بکشه، ولی حتماً یه خوبی توش هست.
صورتم رو بهشون نزدیک کردم پیشونیشونو بوسید و گفتم:
هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشید
عزیز رو کرد به امیر حسن
تو الان کوچیکی متوجه نمیشی بزرگ که بشی میفهمی که چرا یه وقتها آدمها دعاهاشون مستجاب نمیشه
حرفش که تموم شد دستش رو گذاشت پشت کمر امیر حسین
بیا بریم تو اتاقمون من درس دارم
بریم منم فردا امتحان ریاضی دارم باید تمرین حل کنم
اون دوتا که رفتن امیر حسن هم رفت تو اتاقش
زینب رو کرد به من
امروز خانممون یه چیزی بهمون یاد داد که بهش میگن اوریگامی برم بیارم ببینی
حرفش رو تحویل گرفتم و گفتم
__ آره عزیزم برو بیار
رفت و با یه قایق کاغذی اومد...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۳۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) امیر حسن کامل
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۳۸
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
قایق کاغذی رو از دستش گرفتم، نگاهی بهش انداختم و پرسیدم:
_ اینو خودت درست کردی؟
سرش رو به نشونهی تأیید پایین انداخت
_ آره.
ابرو دادم بالا، لبخندی زدم -
_ بهبه، چه تمیز درست کردی! آفرین به تو، خیلی قشنگه
قایقش رو از من گرفت
_ برم مشقمامو بنویسم
_برو عزیزم
زینب قدم برداشت سمت اتاقش منم وضو گرفتم، اومدم تو اتاق خوابمون، سجاده رو پهن کردم و نشستم سر سجاده، رفتم تو فکر حرفهای مه بچههام سر میز ناهار زدن، مخصوصاً عکسالعملهای امیرحسن. خیلی دلم هم برای ناصر و برای بچههام سوخت و اشک از چشمانم سرازیر شد - یه لحظه به خودم گفتم:
شاید من برای ناصر اونطوری که باید دعا نکردم
ذهنم رو متمرکز کردم که چه نذری کنم کدوم عزیز رو در خانهی خدا واسطه قرار بدم که خدا رحمش به بچههای من بیاد -همینطوری که اشکهام سرازیره، سرم رو گرفتم بالا
خدایا، خودت کمکم کن - به کدوم آبرودار در خونت توسل کنم که همسرم رو شفا بدی؟ خدایا، خودت میدونی که از زندگیم هیچ گلایه و شکایتی ندارم؛ افتخار میکنم که پرستار همسر جانبازم هستم، ولی در مقابل بیقراری بچههام طاقت ندارم
اشکهام روی گونههام سر میخورد و دلم از درد و دلتنگی پر شد
_ خدایا، خودت دل بچههامو آروم کن نعمت قوی بودن رو به من دادی، به بچههامم بده اینها دل کوچیکشون طاقت دیدن شرایط باباشونو ندارن
نفسی عمیق کشیدم، و نجوام با خدا رو ادامه دادم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۳۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) قایق کاغذی رو
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۳۹
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
خدایا قسمَت میدم به پنجتن آل عبا دست منو بگیر و راهنماییم کن.
من چه نذری کنم برای شفای شوهرم؟ درِ خونهی کدوم یک از عزیزانت برم؟ یکه مرتبه مزار شهدای امامزاده عقیل جلوی چشمم مجسم شد و به دلم افتاد نذر چهل روز زیارت این عزیزان رو کنم و گفتم:
خدایا من چهل روز به زیارت و فاتحهخونی این عزیزان میرم و این شیرمردان با غیرت رو در خونت شفیع قرار میدم که تو ناصر همسرم رو شفا بدی.
صدای زینب که مرتب داره میگه
_مامان مامان کجایی و دنبالم میگرده به گوشم خورد و منو از حال و هوای مناجاتم بیرون آورد. برای اینکه از این صدا، ناصر بیدار نشه و اذیت نشه، سریع از سر سجاده بلند شدم و درِ اتاق رو باز کردم.
_ زینب جان من اینجام
زینب که وسط حال ایستاده بود قدم برداشت سمت من که دیدم پشت سرش امیرحسنم از اتاقش اومد بیرون.
زینب پرسید
_ چرا اومدی تو اتاق خوابتون نماز میخونی؟
لبخندی زدم
_ با من چیکار داری؟
_ هیچی اومدم تو حال ببینمت دیدم نیستی
امیرحسن که داشت با دقت به حرفهای ما گوش میکرد اومد پیشم.
_ داشتی برای بابا دعا میکردی؟ میخواستی ما نبینیم؟
لبخند گرمی بهش زدم.
_ اومدم اینجا دعا کنم. اما نه اینکه شما نبینین، میخواستم بهتر تمرکز کنم
مظلومانه و با لحن ملتمسانه گفت:
_ میشه خواستی برای بابا دعا کنی منم صدا کنی؟ با هم دعا کنیم؟
حرفش تموم نشده بود که زینب چادرنمازی رو که سرم بود و تندتند کشید و پشت سر هم گفت:
_ مامان منم صدا کن، مامان منم صدا کن...
امیرحسن رو کرد بهش و با تندی گفت:
_ هر کاری من بخوام انجام بدم تو میگی منم باید باشم
زینب هم با تندی جواب داد:
_ به تو چه، میخوام باشم تو چیکار من داری؟
تیز نگاهشو از امیرحسن گرفت و داد به من.
_ مامان صدام کن... باشه؟ صدام کنیها!...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
28.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨💫✨
🔸عـــهد فاطــــــمی
🔸بسیـــج ، مرز پیوند با ولایت
🔸بسیجیان پیش قدم در عرصه های خدمت
#بسیج
#ثامن۵۱
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
🔸🔹🔸🔹
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 افراد برای جداسازی یارانهها نیازی به مراجعه به پلیس +۱۰ ندارند
🔹مدیرعامل سازمان هدفمندسازی یارانهها: از این پس خدمات مربوط به جداسازی یارانهها بهصورت الکترونیکی میشود.
🍃🌹🔹 ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
27.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️▫️▪️
الـــگوی جـــهاد تبـــیین
نقش حضرت زهرا سلام الله علیها در دفاع از اسلام و ولایت
#بسیج
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#ثامن۵۱
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عملی که اگر انجامش بدی؛
👇👇
📜 هم ثواب شهادت در رکاب امام زمان عج رو بهت میدن و هم چندین برابر اجر کسانی که در رکاب پیامبر صلی الله علیه وآله شهید شدن رو بهت میدن ....
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۳۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) خدایا قسمَت می
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۴۰
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
از این حرفهاشون خندهم گرفت و تو دلم گفتم:
_ چه شود! من هر روز با این دوتا برم امامزاده؛ بهجای دعا باید یا دعوا کردنشون رو جدا کنم یا دنبالشون بگردم، مخصوصاً این زینب خانم که یکجا بند نمیشه.
تبسمی بهشون زدم.
_ باشه، این دفعه که خواستم دعا کنم شماها رو هم صدا میکنم.
زینب رو به امیرحسن زبون درآورد و سری تکون داد.
_ دلت بسوزه، منم صدا میکنه.
امیرحسن با حرص جواب داد:
_ ای کاش تو باغ اون غازها گازت گرفته بودن تا من الان دلم خنک میشد!
کمی صدام رو بردم بالا.
_ بسه بچهها! دعوا راه نندازین. برین تو اتاقهاتون درستون رو بخونین.
امیرحسن رفت. زینب رو کرد به من.
_ همه درسهامو خوندم، فقط دیکتهم مونده.
_ باشه، تا من سجادهم رو جمع میکنم تو برو کتاب و دفترت رو بیار تا بهت دیکته بگم.
زینب رفت. منم سجادهم رو جمع کردم و اومدم توی حال؛ دیکته زینب رو بهش گفتم، شامم رو گذاشتم و اومدم پیش ناصر بشینم که صدای زنگ تلفن بلند شد. برگشتم سمت میز تلفن. صفحه دستگاه رو نگاه کردم. وااای، شماره محمده! زیر لب زمزمه کردم:
_ وااای خدا بخیر بگذرونه...
گوشی رو برداشتم.
_ سلام پسرعمه.
_ سلام، داداشم چطوره؟
_ مثل قبل، تغییری نکرده.
_ فردا بعد از ظهر ساعت چهار بیا خونه بابامینا. حاج مرتضی هم میاد. میخواد یه قسمت از گاوداری رو بخره.
_ یه قسمت از گاوداری رو نه پسرعمه؛ یه بخشی از زمینِ گاوداری رو… ما یه دونه گاوم بهش نمیفروشیم و به هیچ عنوان تو هیچ کاری هم شریکش نمیکنیم.
صداش رو کلفت کرد.
_ برای من تعیین تکلیف نکن! من هر کاری صلاح باشه انجام میدم.
با لحن محکم و قاطع جواب دادم:
_ سهم خودت رو هر کاری دوست داری بکن، ولی سهم ما رو من تصمیم میگیرم که باید چیکار کنم.
طلبکارانه گفت:
_ تو نمیخوای دست از مَنمَن کردنت برداری؟
_ وقتی پای مسائل شخصی و مالیم وسط باشه، بنده مَنِ مَن هستم.
_ تقصیر ناصره که بهت رو داده، تو هم پررو شدی… بحث کردن با تو بیفایدهست.
بدون خداحافظی گوشی رو گذاشت...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\