eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
606 عکس
307 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) بچه‌م فهمید ک
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) زینب دست من را گرفت و تند تند تکون داد _ ببینش مامان داره منو حرص میده، یه چیزی بهش بگو نگاهمو دادم به امیرحسین _ الهی فدات شم پسر خوبم خواهرت اذیت نکن، آفرین _ مامان اذیتش نمی‌کنم، حرف دلمو می‌زنم _ حرف دلت رو تو دلت نگه دار به زبون نیار امیرحسین خواست حرف بزنه اخمی کردم _ بس کن دیگه... امیر حسین ساکت شد میدونم اینجور مواقع زینب یه ادایی به امیرحسین در میاره تیز رو کردم به زینب _ تو هم بس کنا خدا رو شکر هر دوشون ساکت شدن... اومدم کنار رخت خواب ناصر نشستم و دستش رو گرفتم _ سلام عزیزم حالت خوبه؟ نفس بلندی کشید و جواب داد _ سلام نگاهش رو داد بالا _ الحمد‌لله _ میخوای چایی برات بیارم؟ _آره اومدم آشپزخونه یه سینی چایی ریختم و آوردم به مامانم تعارف کردم چایی برداشت بچه‌هامم برداشتن سینی رو جلوی ناصر گذاشتم زمین. کمکش کردم نشست با هم خوردیم... لبخندی بهش زدم _ من یه کاری دارم تو حیاط انجام بدم بیام یه نگاه نگرانی بهم انداخت و گفت _ زود بیا چشمی گفتم و از کنارش بلند شدم اومدم تو حیاط شماره مش رحیمو گرفتم جواب داد _ سلام نرگس خانم خوبی الحمدالله سلام خیلی ممنون مش رحیم خوبم یه دوتا زحمت دارم برات _ شما رحمتی نرگس خانم بفرمایید در خدمتم یکی اینکه یه آیفون تصویری برای باغ بزار هر چقدر هزینه‌اش بشه می‌ریزم به حسابتون و یکی اینکه می‌خوام برای باغ یه سگ سرابی بخری مکثی کرد و گفت _باشه ولی چی شده که به فکر این کارا افتادید؟ من که از باغ اومدم محمد زنگ زده به مامانم کل تهدید کرده که نرگس حق نداره بره باغ و کاری انجام بده ولی من با توکل به خدا کارمو ادامه میدم اینارم که گفتم تهیه کن، به خاطر اینه که جلوی مزاحمت‌های برادر شوهرمو بگیرم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) زینب دست من را
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) کار خوبی میکنی اتفاقا چند وقتیه یه مطلبی رو می‌خوام بهتون بگم هی دودلم که بگم یا نگم فاطمه منو دعوا می‌کنه میگه تو مدیون میشی اگه نگی کنجکاو پرسیدم _ چی شده مش رحیم؟ محمد آقا گاهی با آقا نادر، گاهی با یکی دو تا از دوستاش میان اینجا یه جوجه‌ای میارن یا بلال میارن کباب می‌کنن می‌خورن و میرن... خدا منو ببخشه شماهم منو حلال کن... منم تو رودربایستی میمونم. نمی‌دونم چی بهشون بگم. اونا میرن خدا میدونه من چه عذاب وجدانی میگیرم... از طرفی هم می‌ترسیدم به شما بگم یه وقت دعواتون بشه از شنیدن این حرف جا خوردم با لحن آهنگینی گفتم _ مش رحیم... اون باغ دست شما امانته خودتم می‌دونی صاحب اون باغ منم، منم به شما اعتماد کردم حالا روت نمی‌شد راهشون ندی چرا به من نمی‌گفتی؟ _ نرگس خانم روم سیاهه می‌دونستم که شما یه دلخوری‌هایی از هم دارین پیش خودم فکر کردم الان اینم بهش اضافه میشه دعوا میشه خیلی عصبانیم می‌ترسم یه وقت یه چیزی به مش رحیم بگم بعدها ازش خجالت بکشم برای همین گفتم _ باشه فعلاً خداحافظ بعداً بهتون زنگ می‌زنم منتظر خداحافظیش نموندم همزمان که خواستم تماس رو قطع کنم هی صدا زد نرگس خانم قطع نکن، نرگس خانم گوش کن ولی من واقعاً از دستش دلخورم برای همین تماس رو قطع کردم و اومدم تو هال مامانم کنجکاو پرسید _ چی شده؟ چرا لپ‌هات گل انداخته؟ هرچی مش رحیم بهم گفته بود براش تعریف کردم لبش‌رو برگردون _ تو همیشه می‌گفتی مش رحیم مومنه امانت داره؟ نفس عمیقی کشیدم _مامان، اون چیزی که من از ظاهر مش رحیم می‌دیدم دیانت و امانت داریش بود من از کجا باید میدونستم محمد و رفیق‌هاش میرن باغ مش رحیمم پنهان کاری میکنه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) کار خوبی میکن
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) عزیز نگاهشو داد به من _ مامان مش رحیم آدم بدی نیست خواسته که شما دعواتون نشه، عمو هم که کاری نمی‌کرده تو باغ، خودتو ناراحت نکن _ مامان جان اگه عمو به من می‌گفت که دارم میرم باغ بهش نمی‌گفتم نرو ولی اینکه منو به حساب نمیاره و اونجا رو ملک من نمی‌دونه این منو ناراحت می‌کنه با لحن مهربونی گفت _ ناراحت نشو، خودت اون روز داشتی به مامان جون می‌گفتی آدما اگه اعصابشون راحت باشه مریض نمیشن بیشتر بیماری‌ها برای اینه که اعصاباشون ناراحته حالا خودت داری حرص می‌خوری... مریض میشیا ما بابامون مریضه برامون بسه امیر حسن پرید وسط حرفش _ نخیرم بابا مریض نیست بابا جانبازه عزیز سر چرخوند سمت امیرحسن _ مریض یا جانباز، در هر صورت ناتوانه دیگه مامانمون که نباید اینجوری بشه خم شدم صورت عزیزو بوسیدم و نگاهی به صورت زیبا و مثل ماهش انداختم _الهی فدای دل مهربونت بشم، باشه تلاش می‌کنم حرص نخورم امیرحسین خودشو لوس کرد و صورتش رو آورد جلو _ مامان خانم، فرق نذار منم بوس کن یه بوس محکم به گونه امیرحسین زدم دستمو باز کردم برای امیر حسن خودشو انداخت بغلم دو تا بوس محکم به لپ‌های امیرحسن زدم تا زینب گفت مامان، امیرحسنو از بغلم رها کردم زینب رو چسبوندم به سینه م نوازشش کردم و صورتشو بوسیدم _ سرشو آورد بالا طلبکارانه گفت: _ منو آخر بوس می‌کنی؟ با دستم آروم لپشو گرفتم عوضش بیشتر بوست کردم درسته به ظاهر خودمو آروم نشون میدم اما از درون از کار محمد و نادرو مش رحیم دارم منفجر میشم... انقدر که دلم میخواد بهشون بگم: من دیگه باغبون نمیخوام...خودمم برم بگردم دنبال یه باغبون دیگه... صدای زنگ گوشیم بلند شد. نگاهی به صفحه‌ش انداختم... صدای زنگ رو قطع کردم مامانم پرسید _ کی داره زنگ میزنه مش رحیمه جوابش رو نمیدم. مامانم سرش رو به نشونه نه این کار رو نکن انداخت بالا _ منتظرش نذار جواب بده _ نه مامان خیلی از دستش ناراحتم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) عزیز نگاهشو د
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) ببین دخترم یکی که این همه کارش خوب بوده حالا یه کارش خوب نبوده رو آدم بد نمیبینه... آدمیزاد اشتباه میکنه منو تو هم بارها اشتباه کردیم... نکردیم؟ نفس بلندی کشیدم _آره خب منم خیلی وقتها اشتباه کردم _ مش رحیمم مثل من و تو، تو ببخش بذار خدا هم از خطاهای تو بگذره حرف مامانم روم اثر گذاشت خواستم جواب بدم که صدای زنگ قطع شد گوشی‌رو به سمت مامانم گرفتم: _ فعلاً که تماس قطع شد. _ خوب تو بگیر. غرورم این اجازه رو بهم نمیده ولی باید بشکنمش داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که زنگ بزنم... صدای زنگ گوشیم بلند شد پاسخ دادم _ بفرمایید صدای فاطمه خانم اومد _ سلام نرگس جان دخترم حالت خوبه؟ انقدر این خانم مومنه و حرفاش به آدم آرامش میده که باعث شد منم آروم بشم و جواب دادم _ سلام فاطمه خانم جان خیلی ممنون شما خوبی؟ _ اگه بگم آره دروغ گفتم منم از کار مش رحیم ناراحتم همون موقعم بهش می‌گفتم مرد زنگ بزن به نرگس خانم بگو... می‌گفت نه یه وقت اختلاف بینشون میفته...کاری نمی‌کنن که میان یه دقیقه می‌شینن یه جوجه کباب یا بلالی می‌خورن میرن. خودمم اگه می‌گفتم مش رحیم ناراحت می‌شد و زندگیم به هم می‌ریخت الانم حق کاملاً با شماست ولی بزرگواری کن و چشم پوشی کن داشتم به دقت به حرفاش گوش می‌کردم ولی بنده خدا سکوت من رو که دید پرسید: _ نرگس خانم گوشی دستته _ جانم فاطمه خانم بله داشتم به حرف‌هاتون گوش می‌دادم. چشم هرچی شما بگی _ چشمت بی بلا دخترم. تو واقعا دختر خوبی هستی، خانومی، الهی که از زندگیت خیر ببینی ان‌شاالله خداوند آقا ناصر رو شفا بده بچه‌ها عاقبت بخیر بشن _ خیلی ممنون فاطمه خانم ان‌شاالله شما هم عاقبت بخیر بشید خدا شاهده که من خیلی ازتون راضیم این موردم انگار که اصلاً اتفاق نیفتاده... شمام بهش فکر نکنید فقط به مش رحیم خیلی سفارش کنید که آیفون تصویری رو بزنه سگم از نژاد سراب بخره من پولشو میدم نرگس جان من یه مقدار پول پس‌انداز دارم تو هم الان می‌خوای مرغداری بزنی به پولت احتیاج داری پول سگ و آیفون رو من میدم ان‌شالله تو از سود مرغداری به من برگردون... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) ببین دخترم یک
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ نه فاطمه خانم خیلی ممنون پول هست خودم میدم _ دخترم من که اوضاع زندگی تو رو می‌دونم از کجا میاری بدی منم مثل مادرت دستمو رد نکن _ فاطمه خانم خیلی ممنون ان‌شالله اگه لازم شد من پول از شما قرض می‌گیرم ولی فعلاً لازم ندارم پول اینایی رم هم که گفتم خودم میدم _ هر طور راحتی فقط بهت بگم منو غریبه ندون کشدا رو آهنگین جواب دادم _ واااای نه فاطمه خانم، این چه حرفیه. چشم لازم داشتم حتماً بهتون میگم بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم مامانم گفت: خوب تو که احتیاج داری ازش قرض می‌گرفتی... انقدرم اصرار داشت بنده خدا _ نه مامان، نمی‌دونی وقتی به کسی بدهکارم چقدر حالم بد میشه من که باید طلا بفروشم یه تیکه دیگه هم روش اصلاً از همون اولم من تا پول دستم میومد طلا میخریدم برای روز مبادا خوب روز مبادام امروزه دیگه _ آره مادر کار خوبی می‌کنی بدهکاری فکر آدم رو درگیر میکنه عزیز پرسید: _ مامان اسم سگمونو چی بزاریم؟ _ نمی‌دونم شماها چی پیشنهاد میدید زینب تندی گفت _ من بگم، من بگم رو کردم بهش _ بگو عزیزم _ بزاریم جسی نگاهم رو دادم به بچه‌هام _ جسی خوبه؟ عزیز نگاهش رو داد به من _ این یه اسم خارجیه ممکنه تو فرهنگ خودشون یه اسم مقدسی باشه به نظر من یه اسم ایرانی بزاریم که بفهمیم چیه فکری کرد و ادامه داد _ مثلاً البرز، سبلان امیرحسین خندید تو کوه‌ها رو میگی منم دریاها رو خزر عمان امیر حسن گفت: . به نظر من اسمشو بذاریم مهربون که با باهامون دوست بشه مامانم دستش زد تو سینه‌ش نگاهشو داد به امیرحسن الهی من قربون اون دل پاکت برم عزیزم چقدر تو ماهی زینب حسودیش شد، نگاهش رو داد به مامانم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ نه فاطمه خا
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ وااای مامان جون چه قربون صدقه‌ای بهش میری اگه ماهیِ، سرخش کنیم بخوریمش مامانم سر چرخوند سمت زینب _ تو رو هم دوست دارم... من همتونو دوست دارم حالا از این حرف امیر حسن خوشم اومد زینب شونه انداخت بالا _نخیرم فرق میزاری اومدم تو حرفشون داشتیم اسم انتخاب میکردیم برای سگمون همه با مهربون موافقن عزیز نگاهشو داد به من نه، مهربون چیه؟ به یه سگ خشن می‌خواید بگید مهربون اصلاً به هم می‌خوره؟ یکی بیاد تو باغ بهمون می‌خنده _ خب پیشنهاد تو چیه؟ فکری کرد و جواب داد _ بزاریم جک یا جکی امیر حسین فوری گفت راست میگه جکی خیلی خوبه زینب رو کرد به من _ من که صداش می‌کنم مهربون امیرحسین پوزخندی زد _ تو اگه جرات کردی اومدی تو باغ صدا بزن مهربون با این حرف امیرحسین هممون زدیم زیر خنده زینب ناراحت شد قهر کرد پا تند کرد سمت اتاقش. مامانمم خدا حافظی کرد رفت... تا فردا بعد از ظهر تو خونه ما حرف از سگ و اسم گذاریش بود تا اینکه بالاخره همون جکی انتخاب شد. صدای زنگ گوشی خونه بلند شد جواب دادم _ سلام مش رحیم حالتون خوبه _ سلام نرگس خانم الحمد‌الله یه آشنا داشتم بهش گفتم سگ می‌خوایم آورده بیا ببین خوبه اگر پسندش کردید بخریمش _چه پسندی مش رحیم شما خودت ببین دیگه... فقط نژادش سرابی باشه _نژادشون که سرابی سرابیه _ من دو تا نمیخوام یکی میخوام _ میدونم این بنده خدا یه نر آورده یه ماده میگه هر کدومو میخواید بخرید _ میشه خودتون یکی رو انتخاب کنید _ نه دخترم باید چند میلیون پول بدی، بیا ببین چی داری میخری... باشه الان حاضر میشم میام باغ بعد از خداحافظی تماسو قطع کردم برگشتم دیدم بچه‌هام پشت سرم وایسادن و سه تا شون گفتن مامان ما هم میایم لبخندی زدم حاضر شید بریم صدا زدم _ زینب جان تو هم میای؟ _ نه مامان من ازش میترسم امیر حسین خنده‌حرص دراری کرد _ هان چی شد بیا بریم مهربونت رو ببین..‌ جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ وااای مامان
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) زینب صداش و برد بالا _ مامان ببین امیر حسین داره منو حرص میده امیر حسین رو کرد به من _ برای سگه اسم میزاره ولی ازش میترسه این خنده دار نیست؟ اخم تندی کردم _ نه، نیست، بس کن. امیر حسین باشه ای گفت و ساکت شد زنگ زدم مامانم اومد خونه ما... منو پسرها سوار ماشین شدیم اومدیم باغ زنگ زدیم. مش رحیم در رو باز کرد بعد از سلام و علیک وارد باغ شدیم چشمم افتاد به یه سگی که اندازه گوساله‌ست زبونش رو از دهنش در آورده و داره نفس نفس میزنه انگار که میخواد به یکی حمله کنه چشمش به ما افتاد شروع کرد به پارس کردن خواست حمله کنه سمت ما که یه آقای جوون هیکلی زنجیرش رو کشید و مهارش کرد...انقدر از این صحنه ترسیدم که یه جیغی کشیدم و پا تند کردم به سمت در باغ که بیام بیرون...مش رحیم صدا زد _ نرگس خانم بیا... گرفتش، نمیزاره بیاد شما بیا بزار بشناسه که شما صاحب باغی که بهت کار نداشته باشه. صدای مش رحیم رو شنیدم برگشتم دیدم سگه پیش اون آقاست ولی من از ترس نفس نمیتونم بکشم نگاهم رفت دنبال بچه‌هام... عزیز و امیر حسین کنار مش رحیم ایستادن ولی امیر حسن نیست یه لحظه به ذهنم رسید که سگه امیر حسن رو خورده یه جیغ کشیدم سر مش رحیم و اون جوون گفتم _امیر حسنم کجاست؟ صدای امیر حسن از بیرون باغ اومد _ مامان من اینجام نگاهم رو دادم به سمت در باغ دیدم بچه‌م از ترسش فرار کرده از باغ رفته بیرون... اومدم کنارش بغلش کردم _ چی شد مامان ترسیدی؟ با رنگ و روی پریده از بغل من اومد بیرون _ آره مامان خیلی... چقدر بزرگ و وحشتناکه...من نمیام تو باغ بیا بریم خونه خودمم از خریدش پشیمون شدم. به امیر حسن گفتم باشه بیا بریم به مش رحیم بگیم نمیخوایم یه قدم رفت عقب _ نه من نمیام تو باغ خودت برو بگو دستش رو گرفتم _ نترس مامان من پیشتم سگه رو هم صاحبش زنجیرشو گرفته نگهش داشته امیر حسن دو دل چسبید به من... دستش رو گرفتم دوتایی اومدیم به چند قدمی مش رحیم و اون آقا ایستادیم رو کردم به مش رحیم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) زینب صداش و ب
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) ببخشید سگ نمیخوام صاحب سگ نگذاشت مش رحیم حرفی بزنه و گفت اشتباه نکن خانم یه سگ تو باغتون باشه امنیت باغ تامینه از سگم نترسید اگر شما را بشناسه کاری که بهتون نداره هیچ ، خیلی هم ازتون دفاع می‌کنه نگاهی به سگ انداختم ترس همه وجودم رو گرفت خواستم بگم نه که مش رحیم گفت من به شما نگفتم نرگس خانم گاهی از دیوار یه آدمایی میان توی باغ، میوه می‌چینن میرن منم هر بار یه مبلغی از سهم خودم می‌ذاشتم روی پول شما که مدیون نشم نگاه متعجبی به مش رحیم انداختم _ مش رحیم شما چقدر از من پنهان کاری می‌کنی چرا بهم نگفته بودی؟ _ فایده‌ای نداشت، چون اینا این کارو می‌کنن شما چه بدونی چه ندونی _ مش رحیم مثل اینکه صاحب این باغ منم چرا بدونم به دردم نمی‌خوره؟! _ والا دخترم قصدی ندارم من میگم تو به اندازه کافی تو زندگیت درگیری داری من دیگه فکرتو خراب نکنم _ این چه حرفیه شما می‌زنی الان به من گفتی محمد دوستاشو برمی‌داره میاد تو باغ من به فکرم افتاد سگ بگیرم که کسی بدون هماهنگی من تو این باغ نیاد اگر بهم می‌گفتی که دزد میاد توی باغ ، خیلی پیش‌تر از این به فکر یه سگ می‌افتادم اون آقا فوری گفت _ ببین خانم خودت الان جواب حرف خودتو دادی زودتر از اینا باید سگ می‌آوردی اصلاً یکی از فواید سگ همین نگهبانیشه شما ببینید هیچ گله چوپانی بی سگ نیست شما هم باید یه سگ داشته باشی نفس عمیق اما آهسته کشیدم _ با این اوصافی که مش رحیم داره میگه بله واقعاً اینجا یه سگ لازمه مش رحیم سرشو انداخت پایین و گفت _ خدا می‌دونه من تو رو مثل دخترم می‌دونم دلم می‌خواد بیشتر کمک حالت باشم تا اینکه یه باری به دوشت بندازم _می‌دونم مش رحیم، محبت و خوبی‌های شما و فاطمه خانم به من ثابت شده ولی از الان به بعد راضی نیستم هر اتفاقی تو این باغ بیفته به من نگی همینطور که سرش پایین بود با لحن شرمنده‌ای گفت چشم نرگس خانم از این به بعد میگم ولی وجود این سگ تو باغ خیلی لازمه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۶۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) ببخشید سگ نمیخ
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) با اینکه خیلی از این سگ میترسم ولی حرفهاشونم منطقیه نفس عمیقی کشیدم _ باشه میخریمش امیر حسن که پشت من قایم شده بود چادرم رو کشید _ مامان تو گفتی نمیخریش با کشیدن چادرم سرم به عقب برگشت و یه مقدار چادرم رفت کنار نگران شدم نکنه موهام بیاد بیرون فوری دستم رو گذاشتم روی سرم و که چادرم بیشتر از این به عقب کشیده نشه و گفتم _ امیر حسن چیکار داری میکنی چادرم رو نکش داره از سرم میفته امیر حسن چادرم رو ول کرد. روسرم مرتبش کردم و برگشتم سمتش _ عزیزم شنیدی که چی گفتن بشناسمون ازمون دفاع میکنه صورتش رو مشمئز کرد _ نه من ازش خیلی میترسم _ چاره ای نیست باید بخریمش اگه میترسی تو هم مثل زینب نیا باغ _ اونوقت زینب همش مسخرم میکنه میگه تو پسری نباید بترسی محل به حرفش نده بگو گاهی وقتها پسرها هم میترسن اومد حرفی بزنه که دستم رو گذاشتم روی بینی‌م _ هیس، بعداً در موردش با هم صحبت میکنیم صاحب سگ گفت _ مبارکتون باشه فقط من چند روز باید بیام اینجا کنارش باشم و لی کارهاش مثل غذا دادن و کارهای تمرینی‌ش رو با مش رحیم انجام بده که به صاحب جدیدش عادت کنه... مکث کوتاهی کرد و ادامه داد _ البته که صاحب شمایی چون که هم باغ برای شماست. وهم پول این سگو می‌خواید بدید ولی شما که همیشه اینجا نیستید این سگ باید به مش رحیم عادت کنه _ بله متوجهم چی می‌گید اشکالی نداره شما شماره حسابتون رو بدید من پول سگو واریز می‌کنم دست کرد تو جیبش یه کارت درآورد داد به مش رحیم _ اینو بدید به خانم مش رحیم کارت داد به امیر حسین اینو بده مامانت امیرحسین کارت رو آورد از دستش گرفتم رو کردم به مش رحیم ببخشید من دیرم شده باید برم، بقیه کاراشو خودتون انجام بدید صاحب سگ گفت ببخشید من یه سگ ماده‌ام آوردم می‌خواستم خصوصیات هر دو رو بهتون بگم انتخاب کنید که سگ نر می‌خواید یا ماده همینطور که سرم پایین بود پرسیدم همین الان یه توضیحی بدید... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۷۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) با اینکه خیلی
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ سگ‌های نگهبان نر جسورترن ولی یادگیریشون ضعیف‌تره...اما سگ‌های ماده نگهبان با هوش‌ترند زودتر یاد می‌گیرند ولی یکم محافظه کارن _ ممنون از توضیحاتتون همون سگ نرو می‌خوام _ سگ ماده هم تو ماشینه می‌خوای بیارم پایین نشونتون بدم عزیز نگذاشت من جواب بدم و گفت _ نه دیگه آقای مجیدی مامانم گفت که سگ نرو می‌خوایم تو دلم به غیرت پسرم احسنت گفتم نخواست چون این آقا جوونه با من زیاد حرف کنه آقای مجیدی هم به تائید سری تکون داد _ باشه همین سگ نر برای شما، اینم بگم که اسمش جکی هست اگر میخواهید اسمش رو تغییر بدید همین الان که میخواد با صاحب جدیدش اخت بگیره اسمش رو عوض کنید عزیز جواب داد _ نه همین جکی خوبه خودمونم میخواستیم اسمش رو بزاریم جکی خدا حافظی کردیم خواستیم از در باغ خارج بشیم رو از عزیز پرسیدم _ گفتی آقای مجیدی مگه میشناختیش؟ _ نه، مش رحیم صداش کرد آقای مجیدی _ آهان نشستیم تو ماشین امیر حسین گفت _ مامان چقدر بزرگ بود من تا حالا سگ به این بزرگی ندیده بودم _ منم ندیده بودم فقط شنیده بودم که جسه‌های بزرگی دارن و با هوشن امیرحسین خندید و ادامه داد مامان من خیلی دلم می‌خواد اینجا باشم عمو محمد بیاد تو باغ سگه رو ببینه بعد من عکس العملشو ببینم خنده‌ای کردم _ شک نکن که یه دعوا راه میندازه عزیز سر چرخوند سمت من _ مامان ما دیگه یه جورایی به این رفتارای عمو عادت کردیم امیر حسن فوری جواب داد _ نه خیرم من هیچم عادت نکردم خیلی هم می‌ترسم تا برسیم خونه بچه‌ها در مورد عموشون و باغ و ترس از سگ صحبت کردن... در خونه رو باز کردم وارد شدم نگاهم افتاد به جواد لبخند روی لبم نشست... بچه‌ها جلوتر من رفتن با جواد سلام و علیک کردن منم گفتم سلام جواد جان خوبی عزیزم خوش اومدی به پام بلند شد جواب سلامم رو به گرمی داد اومد جلو دستشو دراز کرد دست دادیم دست منو تو دستش نگه داشت پرسید... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۷۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ سگ‌های نگهبا
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ چیکار کردی آبجی؟ شنیدم برای اینکه جلوی محمدو بگیره نره باغ رفتی سگ بخری؟ دستم رو به آرومی از دستش کشیدم. _ خریدم جات خالی بود ببینیش _ نژاد چی خریدی؟ _سرابی _ اوووه سرابی _ آره خنده ای کرد و پرسید _ من چی میتونم برم باغ سگ رو ببینم؟ لبم رو به دندون گرفتم‌ _ این چه حرفیه داداش، هر وقت خواستی برو من با رفتن محمد و خونواده ناصر به باغ مشگلی ندارم فقط حرفم اینه با من هماهنگ کنید بعدم اگر من جلوی محمد وانیسم اختیار رو ازم میگیره _ خوب میکنی آبجی مراقب زندگیتو اموالت باش عزیز و امیر حسین اومدن جلو، عزیز گفت: _ دایی میای الان بریم باغ جکی رو ببینیم _ عه اسمش رو گذاشتید جکی؟ _ ما میخواستیم بزاریم جکی ولی اسم قبلی‌شم جکی بود... میای دایی بریم _ میام ولی امروز نه یه روز دیگه شماها هم یک هفته‌ نرید باغ، بزارید جکی با مش رحیم آشنا بشه و اون رو صاحب خودش بدونه بعد برید ****************** عزیز رو کرد به من _ مامان یه هفته تموم شد بریم باغ نه حالا زوده _ دایی گفت یه هفته الانم یه هفته گذشته دیگه بریم نگاهی تو صورتش انداختم...پرسید _چیه؟ میترسی میگی زوده؟ سرم رو به تایید تکون دادم _ آره _ بیا دیگه داشتم راضی میشدم بریم که گوشی خونه زنگ خورد اومدم کنار میز نگاهی به صفحه گوشی انداختم. واااای شماره ناهیده دو دل که جواب بدم یا ندم گوشی رو برداشتم _ بله بفرمایید صدای نخواستنیش اومد _ بلد نیستی سلام کنی؟ _سلام، بفرمایید طلبکارانه گفت بفرماییم... تو خجالت نمیکشی برای باغ سگ میاری به ما نمیگی اونجا ملک منه چرا باید جار بزنم و به همه بگم مگه شما تو خونه‌تون هرکاری میکنید به من میگید که من به شما بگم _خودتو نزن به نفهمی باغ با خونه فرق داره اولا با احترام حرف بزن که متقابلن احترام ببینی. دوما هیچ فرقی نمیکنه اونجا شش دونگ ملک منه... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۷۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) _ چیکار کردی
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) _ ملکت تو سرت بخوره بیشعور! تو به چه حقی سگ گرفتی برای باغ به ما نگفتی؟ _ به شماها چه ربطی داره که باید بهتون بگم یا نگم انقدر ربط داره ربط نداره در نیار بی وجدان، تو میدونستی که محمد و نادر میرن باغ، عمداً رفتی سگ آوردی..‌. امروز محمد و نادر رفتن باغ، سگه وحشیت افتاده به جونشون! الان چه جوابی داری به ما بدی؟! حالا ما هیچی، چه جوابی برای بابام داری که اون باغو دو دستی تقدیمت کرده بی‌چشم‌ورو؟!» از شنیدن این حرف اولش ته دلم خنک شدو با خودم گفتم آخیش… حقشونه. ولی همون‌موقع یه ترس افتاد تو جونم؛ نکنه واقعاً بلایی سرشون اومده باشه؟ اما نباید جلو ناهید ضعف نشون بدم. گفتم: _ والا هم شوهرت، هم دادشت، حلال و حروم سرشون نمیشه. صد بار گفتم راضی نیستم بدون اجازه من پا بذارین تو باغ، اما انگار نه انگار. حالا که سگ دوتا گازشون گرفته میفهمن وقتی صاحب یه ملک میگه نیا، یعنی نیا.» یه جیغ کشید که گوشم سوت کشید: _ خاک تو سرت کنن! دوتا گاز؟! تیکه‌پار‌شون کرده! هردوشون الان تو بیمارستان بستری‌ان! بابا و مامانم دارن دق می‌کنن! به خدا نمی‌بخشنت نرگس! دلم یه لحظه ریخت تو دلم گفتم مگه مش رحیم تو باغ نبوده ولی خودم رو نباختم _ چه تو، چه برادرت، چه شوهرت، کلاً همتون خوب گوش کنین؛ اون باغ صاحب داره. بدون هماهنگی من نرید باغ... الان یه سگ اونجاست، اگه تو کتتون نره، تعداد سگا رو بیشترم می‌کنم.» صداش لرزید و تهدید وار گفت _ خیلی پررو شدی نرگس… خیلی... خوب گوشاتو باز کن. از این به بعد با من طرفی. حالا ببین چیکارت می‌کنم… _ تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. داد زد، طوری که گفتم الان حنجره‌ش پاره میشه _ غلط رو تو کردی! چه غلطی هم کردی! حالا بشین عوضشو ببین! کاری می‌کنم که بیای به پام بیفتی و التماسم کنی! نفسم داغ شد. خواستم منم صدامو ببرم بالا که یه‌هو نگاهم افتاد به ناصر. دلم نیومد جیغ بکشم. آروم، ولی محکم و قاطع جواب دادم: تهدید نکن ناهید…خودتم میدونی من از اون آدما نیستم که بترسم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\