eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
602 عکس
303 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) صدای زنگ تلفن
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) ساکت شد و نگاهش رو دوخت به سقف اتاق... دیگه جرات نمیکم بهش بگم فکر کن به خاطرات گذشته. منم ساکت نگاهش کردم ناصر آروم آروم چشم‌هایش رو بست و خوابش رفت...پتو رو روش مرتب کردم از کنارش بلند شدم و نشستم کنار مامانم و بچه‌هام... زینب رو کرد به من _ مامان بابا تو رو کتک زده؟ نگاهمو دادم بهش _ بابات به این مهربونی به نظرت منو می‌زنه؟ _الان خودش گفت _ عصبانی شد دستشو بلند کرد خورد به من، اینکه کتک نمی‌شه آهانی گفت و ساکت شد به هر دوشون گفتم _ بابا که خوابید میشه شماها برید تو حیاط بازی کنید... یا برید تو اتاقهاتون زینب شونه انداخت بالا _ نه نمیشه _ چرا؟ _ چونکه شما میخواهید یه حرفهایی بزنید که ما نشنویم از دستش کلافه شدم اخمی کردم _ آره درست حدس زدی پاشید برید یا تو حیاط ، یا تو اتاق‌هاتون زینب توجهی به حرفم نکرد مامانم صورتش رو بوس کرد _ دختر خوشگلم آدم به حرف مامانش گوش میکنه پاشو با داداشت برید زینب با دلخوری بلند شد ایستاد رو کرد به من _ مامان خانم خیلی زور میگی این حرف رو گفت و رفت تواتاقش در رو هم بست نگاهم رو دادم به امیر حسن _ تو هم پاشو برو با اکراه رفت تو اتاقش که زنگ خونه خورد. از صفحه مانیتور دیدم محسنه در رو باز کردم... روسری چادرم رو سرم کردم... وارد خونه شد بعد از سلام واحوالپرسی اومد کنار رخت خواب ناصر _ چه حیف خوابش رفته، میخواستم باهاش حرف بزنم مامانم بلند شد نرگس جان من میرم خونمون _ مامان شام بمونید _ نه خیلی ممنون خدا حافظی کرد و رفت من فهمیدم مامانم برای چی رفت...با خودش گفته که محسن اومده اینجا از قهر رفتنن زنش بگه جلوی من خجالت میکشه .... رو کردم به محسن _ فریده سر چی رفته قهر؟... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
زنم انقد خوشگل بود که طلاقش دادم🤦‍♂ با کلی اصرار و خواهش بالاخره خونوادمو راضی کردمو راه افتادم سمت آلمان مدرک پزشکیمو گرفتم و برگشتم ایران🔖 همه چیز از روزی شروع شد که داداشم بی اجازه ماشینمو برداشت و با دوستاش رفت خارج شهر و بخاطر بی آبرویی که داداش سبک مغزم راه انداخته بود مجبورم کردن دختر سیاه سوخته ی روستایی رو بگیرم گفتم اینهمه درس نخوندم که یه دختر دهاتی زنم بشه!!! 😤😡 ولی شب عقدمون وقتی تور صورتشو کنار زدم دختر زیبایی رو دیدم که پوست تنش می درخشید و چشماش به رنگ زمرد بود..!💎🔥🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/997654729Ce1cf0f3f64 تو تمام اروپا دختری به این زیبایی ندیده بودم!✨
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 دعا و استغاثه می‌تواند وقایع تلخ نزدیک ظهور را تغییر دهد! ❇️ استاد شجاعی
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 مهم‌ترین چیزی که توی لیلة‌الرغائب باید از خدا بخوای ! منبع : احیاء لیلة‌الرغائب 🍃🌹🔹 ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍃🍃🌸 پرت می شوم به گذشته ها... به همان روزهایی که اواخر اسفند،توی مدرسه قلک هایی به شکل نارنجک به ما می دادند تا عیدی هایمان را توی آن قلک ها بیندازیم و بعد از تعطیلات عید با خودمان به مدرسه بیاوریم برای کمک به جبهه . و ما چه قدر رقابت داشتیم که قلکمان از بغل دستی مان پرتر باشد. مادرهایمان برای کمک به جبهه و رزمندگان از هر چیزی که توی خانه داشتند دریغ نمی کردند. از لباس گرم و پتو و دارو گرفته تا مواد خوراکی... توی محل و فامیل معمولا هر خانواده ای یکی دو نفر از عزیزانش توی جبهه مشغول خدمت بودند و من هم همزمان دایی و پسرعمه ام و دایی مادرم. زمستان شصت و یک بود و من هفت سال بیشتر نداشتم که از خانه ی عمه ام یکی به دنبال مادرم آمد و گفت تلفن با او کار دارد... وقتی مادرم از خانه ی عمه که همسایه ی ما بود برگشت به پهنای صورتش اشک می ریخت و هر چه از او می پرسیدم چرا گریه می کند جوابم را نمی داد. فقط دیدم که لباس و روسری اش را عوض کرد و مشکی پوشید😔 دو روز بعد دایی مادرم همراه با چند شهید دیگر در شهرمان تشییع شدند. پدر یکی از دوستانم توی جنگ جانباز شده بود و همیشه کنار تختش کپسول اکسیژن بود و خوب یادم هست که بعد از آن مادرش نان آور خانه شده بود... خواهر یکی از دوستانم توی عقد، همسرش را که به جبهه رفته بود بر اثر شهادت از دست داد و بعد از یکی دوسال همسر برادر شوهرش شد... نسل من روزهای جنگ را خوب به خاطر دارد، آژیرهای خطر را، تلفن های وقت و بی وقت را، حجله ی جوانان ناکامی که در سر هر کوچه و محله ای چراغانی می شدند و تشییع شهدایی که حتی نام و نشانی نداشتند... دیدن جانبازانی که دل آدمی را به درد می آورد و در حیرت آن همه صبوری و ایثار آن ها باید سر فرود می آوردیم... نسل من هنوز هم روزهای جنگ هشت ساله را از یاد نبرده است... دلنوشته ی پرستوی عاشق 🍀 یک دهه ی پنجاهی تقدیم به تمام آقاناصرها و نرگس خانم های سرزمینم که نشانی از جنگ در قلبشان دارند. 🌱♥️
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) ساکت شد و نگا
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) سر قبض آب و برق دعوامون شد. برای برق اخطار قطع اومد اونم گفت من جلوی همسایه‌ها خجالت میکشم بیان برقمون رو قطع کنن _ خب چرا پرداخت نکردی؟ سرش رو انداخت پایین _ نداشتم. هم دلم سوخت هم اعصابم بهم ریخت بلند شدم اومدم اتاق خواب از توی کمد اضافه پولی که از فروش النگو مونده بود رو برداشتم آوردم گذاشتم جلوی محسن _ بیا، فعلاً اینا دستت باشه پول برقتم بده تا من با فریده صحبت کنم پول رو گذاشت جلوی من با شرمندگی گفت _ به جان بچه‌هام برای این نگفتم که شما به من پول بدی، تو خودت تو این شرایط پول لازم داری من نمیتونم قبول کنم _ می‌دونم به این نیت نگفتی من یه النگو فروختم اون سگو خریدم برای باغ... اضافه‌ش مونده بود. حال شما ببر مشکلتو حل کن قرضِ دیگه بعد بهم پس میدی محسن ساکت سرش رو انداخت پایین...ازش پرسیدم _ حال آقا نادر و محمد آقا چطوره؟ سرش گرفت بالا _ نادر بهتره ولی محمد نه، بینی‌یش شکشته باید عمل شه دستشم گچ گرفتن، چشمشم خاک رفته توش عفونت کرده مکثی کرد و ادامه داد _ یه چیزی بپرسم ناراحت نمی‌شی؟ _ نه خواهش می‌کنم بپرس _ به خاطری که محمد میرفته باغ سگ خریدی؟ الان تو خونواده ما همه همینو میگن، میگن نرگس عمداً این کارو کرده شما رو مقصر این قضایا می‌دونن _ به نیت اینکه سگ بگیرتشون نه، من گفتم سگ بیارم که بدون هماهنگی من تو باغ نرن بعدم وقتی سگو دیدم خودم خیلی ترسیدم از خریدش منصرف شدم که مش رحیم گفت دزدها یه وقتا از دیوار میپرن تو باغ میوها رو میچینن منم قبول کردم خریدم یعدم آقا محسن خونواده شما کارشون شده برای هر خطایی که ازشون سر میزنه یکی دیگه رو مقصر بدونند... چرا به محمد و نادر نمیگن بدون اجازه وارد باغ کسی نشید... زنگ زدید دیدید باز نمیکنه برگرد بیا خونت واسه چی از دیوار پریدی تو باغ... نفس عمیقی کشید... بله شما درست میگید ولی من نمیتونم پیام شما رو بهشون بگم چون همینجوریشم منو طرفدار شما میدونن و میگن تقصیر توام هست... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نشانه‌ها نزدیک‌تر از همیشه‌اند 🔥 ، یکی از نشانه‌های حتمی ظهور است
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «وسوسه شیطان» 💢چرا امام زمان باید تو رو تحویل بگیره❓ 👤  استاد ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ 🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» 🍃🌹 ویژه تعجیل در فرج ✅با زدن روی لینک زیر تعداد صلوات خود را درج کنید👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/d7czt (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) ✨
@ostad_shojaeعلت ارزش ماه رجب.mp3
زمان: حجم: 13.2M
💥 بندگی صرفا به عبادت کردن نیست! در این ماه، توجه به اذکار و روزه نباید ما را از هدف اصلی ماه رجب غافل کند! | 🍃🌹🔹 ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) سر قبض آب و ب
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) واقعا خونواده تو از دست این همه خودخواهیشون خسته نشدن؟ کی میخوان دست بردارن؟ محسن از این حرفم خوشش نیومد و ساکت موند... ادامه دادم _ میدونم دوستشون داری دلت نمیخواد کسی عیب‌شونو بگه منم درکت میکنم ولی خدایی به منم حق بده که از این رفتارهای خونوادت برنجم نفس عمیقی کشید _ چی بگم؟ منم بعضی از رفتارهاشون رو نمیپسندم ولی اینجورین دیگه... ببخشید بحث و عوض میکنم یه خواهشی ازتون دارم... میتونی با فریده صحبت کنی. با شرایط زندگیمون کنار بیاد بخدا من دیگه خسته شدم نمیکشم خودم که نمیتونم کار کنم سودی رو هم که محمد بهمون میده کمه خودمم میدونم ولی دیگه چاره‌ای نیست باید باهاش کنار بیاییم _ باشه آقا محسن من باهاش صحبت میکنم ولی شما هم سعی کن درکش کنی. _ دیگه چطوری باید درکش کنم؟ نگاه پیسگرانه‌ای بهش انداختم _ کار خاصی برای فریده انجام دادید؟ _ چیکار باید میکردم که نکردم؟ اون موقع که سالم بودم جونمم براش میدادم ولی الان جسمم ناتوانه درآمدمم کمه میگید چیکار کنم؟ از نظر مالی حق با محسنه... ولی تو مسائل دیگه فریده هن حق داره... بهش گفتم _ آقا محسن من زنم و خوب احساس یه زن رو درک میکنم، فریده مسائل مالی رو بهانه میکنه و ناسازگاری داره، اون بیشتر از شما توجه میخواد... محبت و توجه کردن که خرجی نداره _ من فریده رو دوست دارم اینو خودشم میدونه _ ولی وقت برای شنیدن حرفهاش نمیگذاری حرفهای اون بیشترش بد گویی از خونواده منه... خودتون باشید این اجازه رو میدین که کسی پشت سر خواهر برادرهاتون حرف بزنن اگه ذی حق باشه و بدونم که واقعاً خونوادم مقصرن آره اجازه میدم حرف بزنن.‌‌.. ولی اگر تهمت باشه نه...فریده به محمد و ناهید تهمت میزنه؟ _ نه تهمت نمیزنه ولی یکسره میگه بی عرضه‌ان، فضولن _ احتمالا بی عرضه رو به محمد میگه فضول رو به ناهید... درست میگم؟ سرش رو با تایید حرف من تکون داد _ آره _ خب داره راست میگه به نظرتون هر راستی رو باید گفت... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\