زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_100 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا_حبیباله سینما چه فیلمی ؟ یه فیلمی بریم دیگه رفتیم د
#پارت_101
#رمان_آنلاین_نرگس
#به_قلم_زهرا_حبیباله
دست کرد تو جیبش یه چند تا پنج هزاری در آورد پرت کرد روی میز مدیریت رستوران برگشت دست منو گرفت رفتیم سوار ماشین شدیم از شدت خشم و عصبانیت صورتش سرخ شده بود منم از ترسم چشم دوخته بودم به شیشه روبرم و بیرون رو نگاه میگرم گاه گاهی هم بدون اینکه سرم رو برگردونم باگوشه چشم ناصر رو نگاه میکردم .
چی بهت گفت ؟
ترسم بیشتر شد با لکنت زبان هی چ ی
ساکت شد . سرعت ماشین رو آورد پایین وپارک کرد . تلاش کرد خودشو اروم نشون بده
نرگس غذات نصفه کاره موند میخوای یه چیزی بگیرم بخوری.
اینقدر ترسیده بودم که سیر و گرسنگی مو فراموش کرده بودم
نه
یه ساندویج بگیرم بخوری
نه
منو نگاه کن
صورتمو برگردوندم به سمتش
چی میخوای بگیرم
هیچی
نگاهی به ساعت مچی دستش انداخت
ساعت یک و ربع نرگس جان بریم خونه یه روز دیگه بریم سینما
سرم رو به تایید تکون دادم .
باشه
حرکت کرد یه دستش به فرمون ماشین بود یه دستشم مرتب می کرد لای موهاش گوشیش زنگ خورد روی صفحه گوشی نوشته بود ناهید . گوشی رو برداشت کلا خاموش کرد پرتش کرد صندلی عقب
رسیدیم در خونه ما ترمز کرد خواستم پیاده شم دستمو گرفت .
برگشتم نگاهش کردم . پسره چی بهت گفت؟
تقصیر من نبود
می دونم تقصیر تو نبود کاریت ندارم فقط میخوام بدونم چی بهت گفت
گفت این مرده ، تو رو نشون داد . برادرته یا دوست پسرت ؟
تو چی گفتی
من هیچی نگفتم
کار خوبی کردی که جوابشو ندادی . هیچ وقت جواب هیچ مرد مزاحمی رو نده . خب .
باشه .
هر وقتم کسی مزاحمت شد فقط فقط به خودم بگو . باشه
باشه چشم
من فدای چشم گفتنت
از اتفاق امروزم برای کسی نگو
چشم
هلاک این چشم گفتنتم خوشگل من
یه کم دستمو فشار داد . یه روز دیگه میریم بیرون سینما هم میریم
سرمو به تایید تکون دادم
حالا یه لبخند بزن بعد برو پایین.
با لبخند گفتم ماشینارو می دی ببرم
عه عه عه داشت یادم میرفت صبرکن بدم ببری
در صندوق عقب رو باز کرد ماشینارو داد بهم خدا حافظی کردیم رفت
در رو باز کردم رفتم تو خونمون . مامانم با خالم داشتند سبزی خوردن پاک میکردن.
سلام
سلام نرگس خانم . خوش گذشت .
نرگس مامان چرا رنگت پریده چی شده
هیچی نشده
پس چرا رنگ و روت زرد شده دعواتون شده .
دعوا شد ولی نه بامن . ناصر گفته به کسی نگو
باکی دعواش شد.
لبهامو جمع کردم هیچی نگفتم
اینا چیه دستت
ماشین کنترلی
حتما تو گفتی بخره ؟
سرم رو به تایید تکون دادم .
صدای مامانم بلند شد .
تو هم کار یاد گرفتی را به راه می ری اسباب بازی میخری دفعه آخرت باشه همین می نونده بیفتی سر زبونا که بشینن مسخرت کنن . نرگس تو دیگه ازدواج کردی . باید فکر اسباب بازی رو از سرت بیرون کنی . فهمیدی چی گفتم ؟
هیچی نگفتم . دست جواد رو گرفتم بردم تو اتاقمون
بیا داداشی ماشین کنترلی بهت نشون بدم .
صدای مامانم همینطور میومد . می بینی ملی چه کاری یاد گرفته . . .
اذان مغرب و گفتن وضو گرفتم نمازمو خوندم .
مامان
جانِ مامان
من امشب چی بپوشم
همون لباسهایی که سر خرید ، خریدید
اونا تکرارین دیشب پوشیدم .
عیبی نداره امشبم بپوش
اونو نمی پوشم اونی که بابا خریده رو بپوشم ؟
اونم خوبه باشه بپوش .
رفتم تو کمدم برش داشتم . نگاهش کردم اثری از پارگی نداشت بابا برده بود تعمیرش کرده بود.
ساعت هشت شب زنگ حیاطمون به صدا در اومد علی اصغر در حیاط رو باز کرد ناصرینا بودن
ناصر یه دسته گل خیلی قشنگ دستش بود کت شلوار پوشیده با موهای مرتب خوش تیپ اومد تو حیاط . یاد حرف فریده افتادم که گفت ناصر خوشگل و خوش تیپه . راست میگفت چقدر امشب ناصر به چشمم اومد .
اومد جلو دسته گل رو داد دستم آهسته گفت فردا شنبه تعطیله میام دنبالت بریم بیرون میخوام امروزو برات جبران کنم
منم آهسته گفتم نمیشه فردا بیست و دو بهمن صبح باید برم راهپیمایی بعد از ظهرم مراسم داریم باید سرود بخونیم . منم تک خوان سرودم حتما حتما باید باشم
اصلا لبهاشو جمع کرد
مراسم کجا هست ؟
تو حوزمون بر گزار میشه
کیا هستن؟
بسیجیا .
منظورم اینه همه خانم هستن یا زن و مرد قاطی ؟
همه خانم هستن .
پس نمیای
ابرو بالا انداختم نه . . .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_100 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_101
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
رسیدیم به روستامون، احمد رضا زنگ زد خونشون گفت ما نزدیک خونه هستیم، داریم میایم
رسیدیم در خونه، پدر شوهر مادر شوهرم با علی رضا در حیاط منتظر ما بودن یه گوسفندم گرفتن برای قربانی، از ماشین پیاده شدیم، رو کردم به احمد رضا
واای دستشون درد نکنه برامون گوسفند گرفتن
_چی فکر کردی، مریم خانم از زیارت برگشتن، مگه کمه
خنده رضایتی به حرفش زدم، قدم برداشتیم به سمتشون، بغل و رو بوسی کردیم، کلی زیارت قبول بهمون گفتن، حا ج خانم برامون اسپند دود کردن، قصاب گوسفند رو قربانی کرد، رفتیم تو خونه، سوغاتی همه رو دادیم،
مادر شوهرم رو.کرد به ما
پدر مادرم خیلی حالشون بدِ، شما که مشهد بودید من و بابات تصمیم گرفتیم بریم شیراز تا ازشون نگهداری کنیم، الان چند وقته محمد رضا با زنش اونجا هیستن، خسته شدن، میخوام خودم برم ازشون نگه داری کنم، شما هم تصمیم با خودتونه، اگر میخواهید همین جا توی این خونه بمونید، اگر هم میخواهید با ما بیاید شیراز.
احمد رضا یه نگاهی به من انداخت
چیکار کنیم خانم؟
یه فکری کردم، اینجا من کیو دارم، برادرم که باهام قهره، عموم که جرات نمیکنم از توی کوچه شون رد شم، با بقیه فامیلم که رفت و آمد نداریم، میمونه یه الهه، اونم اگر مثل من ازدواج کنه بره، من تنها میمونم
احمد رضا با اشاره زد به پام
چی شد، چرا ساکتی؟ چیکار کنیم
داشتم فکر میکردم
حاج خانم گفت
خوبه مریم جان، خوب فکرهات رو بکن، ما فردا اثاث خونم رو جمع میکنم، پس فردا هم میریم شیراز
من فکر هام رو. کردم، با شما میایم
احمد رضا رو کرد به من
مطمینی مریم جان
آره مطمینم
سر چرخوند سمت مامانش
مریم قبول کرد، پس ما هم با شما میایم
یه دفعه یاد امتحاناتم افتادم، گفتم
راستی من امتحان دارم، اون رو چیکارش کنم
حاج خانم گفت
شما بمونید بعد از امتحاناتت بیاید
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾