eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_106 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله اومد ، شروع کردن بازی کردن ، از من قشنگ تر بازی
از مدرسه برگشتم نرگس عمه هاجر زنگ زد امشب شام دعوتت کرده خونشون . مامان امروز ، داشتم می رفتم مدرسه تو کوچه ناهید و دیدم بهش سلام نکردم . چرا مامان ، کار بدی کردی . وقتی باهام قهره ، نگام نمی کنه ، چرا سلام کنم نرگس جان همه تلاشتو بکن که زندگی آرومی داشته باشی حتی اگر قرار باشه تا آخر عمرت به خواهر شوهرت سلام کنی اونم جواب نگیره . ارزش حرف و حرف کشی نداره . دیگه داره ازش بدم میاد فکر کرده من زن اون شدم . یه وقتا که دارم باهات حرف می زنم به خودم شک میکنم ، میگم شاید خیالاتی شدم حرف نزدم ، فکر کردم ، که گفتم ، نرگس محض رضای خدا حرف گوش کن ، بهت میگم سلامش کن میگی ازش بدم میاد. دروغ بگم خوبه ؟ ازش بدم میاد دیگه دروغ نگو ولی لازمم نیست هر حرف راستی رو به زبون بیاری امشب چی بپوشم سه دست لباس برات خریدم آویزون کردم تو کمدت یکی شو انتخاب کن بپوش چرا خودت می خری نمی زاری من انتخاب کنم بعد از ظهرهای یکشنبه که تو نیستی ، آقا ولی میاد ، منم قسطی سه دست برات خریدم که هفتگی پولشو بدم تو نیستی که انتخاب کنی ، برو ببینشون ، قشنگن . در کمد دمو باز کردم . هر سه دستشم دوست داشتم قشنگ بودن یکی شون یه بلوز گلبهی آستین بلند و شلوار مشگی بود ، همونو پوشیدم . به در کمدم یه آینه قدی بود ایستادم جلوش . چقدر دلم میخواست آرایش کنم ولی حیف ناصر نمی زاشت . با خودم گفتم چرا اینقدر ناصر کار به کارِ من داره ؟ اینجا برو ، اونجا نرو ، تنها نرو ، به اون چه که من کجا می رم . ولی یه دفعه هواسم رفت به چهار شنبه و اردوی خانم قربانی بعدش یادم اومد که خدا گفته به حرف شوهراتون گوش کنید مگر اینکه قبل ازدواج جیزهایی رو که دوست دارید شرط کرده باشید خب منم که شرط کردم هر چی میخواستم توی نامه نوشتم . براش نوشتم اگر قبول داری بیا ولی اگر قبول نداری نیا اونم خونده اومده . پس برای من گناه نداره که برم سر مزار شهید پلارک . فقط باید فکر کنم و راهی پیدا کنم با صدای نرگس گفتن مامانم . از فکر بیرون اومدم . بله مامان چیکار داری دارم حاضر میشم برم کجا؟ خونه عمه هاجر دیگه ، مگه نگفتی شام دعوتم کرده . صبر کن ناصر بیاد ببرت اگه خودم برم بد میشه حالا چون تازه عقد کردین بهتره با ناصر بری ولی بعدها خودتم تنها بری بد نیست زنگ خونمونو زدن به ساعت نگاه کردم شیش بود خودشه ناصره کیه باز کن درو باز کردم _سلام سلام بَه چه لباس خوشگلی چقدر بهت میاد . خواستم بگم مامانم از آقا ولی قسطی خریده . ولی حرفمو خوردم . ناصر صبر کن الان حاضر میشم بریم . کجا بریم ؟ مامانت زنگ زده خونمون ، شام دعوتم کرده پس چرا به من نگفته ؟ نمی دونم ! باشه من تو حیاط وامیستم برو چادر سر کن بریم . آماده شدم باناصر رفتیم خونشون . ناصر کلید انداخت در حیاطشون باز کرد . مامان برات مهمون آوردم عمه هاجر اومد ، تو نیاوردی خودم دعوتش کردم ، بعدم دستهاشو باز کرد . منم سلام کردم رفتم تو بغلش . عمه هاجر واقعا منو دوست داشت محبتهاش طبیعی بود مصنوعی نبود منم حس مادر جونمو بهش داشتم . تو بغلش منو یه کم فشار داد . خوش اومدی عزیزم قدمت سر چشم بعدم دو تا ماچ گنده از لپام کرد. ناصر با چه شوقی به این صحنه نگاه می کرد از رابطه منو مامانش واقعا لذت می برد . عمه دست منو گرفت برد تو اتاق خواب خودشون در کمدشو باز کرد یه بسته کادو شده داد به من . این چیه عمه جون. بازش کن ببین . باز کردم یه بلوز شلوار خیلی قشنگ بود. بوسش کردم عمه دستت درد نکنه چه خوشگله الان می پوشمش. ناصر برو بیرون میخوام لباس مامانتو بپوشم . لباسو پوشیدم از لباس خودم خیلی خیلی قشنگ تر بود . عمه دیگه درش نمیارم یه مشما بده لباسهای خودمو بزارم توش امشب همینی که شما خریدی رو می پوشم عمه هاجر رفت یه ساک خیلی قشنگ که روش تیکه دوزی شده بود آورد . بزارش تو این ببر ، ساکشم برای خودت . وای عمه خیلی ممنون . عمه جون من میرم آشپزخونه شماهم تنها باشید عمه منم میام بهت کمک کنم. ناصر دست منو گرفت نمی خواد بری بیا بریم اتاقمو بهت نشون بدم . رفتیم تو اتاقش در رو از تو قفل کرد . چرا در رو قفل می کنی اینطوری راحتریم این محسن حساب کتاب سرش نمی شه بدون در زدن میاد تو اتاق . فضای اتاقش برام سنگین اومد دوست داشتم زودتر برم بیرون . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_106 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) گفتم، پس راهش چیه بابا، من دوست دارم، خودم جهازم رو بخرم _مریم جان، ما و تو نداریم، اصلا من دختر نداشتم، الان فکر میکنم برای دختر خودم دارم جهاز میخرم، از همین امروز پول میدم به حاج خانم برید بازار، هرچی که نیاز زندگیت هست بخرید و بیاید پیش خودم گفتم، بابای منم ارزو داشته برای دخترش جهاز بخره، الانم اون همه برام ارث گذاشته، من که پول دارم چرا باید اینها برام خرید کنند گفتم آخه پدر شوهرم دستش رو به نشانه دیگه هیچی نگو اورد جلو آخه ماخه نداریم، من بهت میگم بیا برو جهاز بخر تو هم مثل یه دختر خوب حرف گوش کن میکنی، میگی چشم نگا کردم به احمد رضا دیدم ازم انتظار اطاعت و حرف شنوی پدرش رو داره، علی رغم میل باطنیم گفتم چشم بابا پدر شوهرم لبخندی زد آفرین، حالا شدی دختر خوب گفتم بابا جهاز زو شما بخرید، ولی من ارثم رو میخوام، اون رو باید چیکار کنم _باشه دخترم، شما صبر کن اونم به سر فرصت انجام میدیم عصر مادر شوهرم بهم گفت پاشو حاضر شو بریم بازار رو. کردم به احمد رضا تو هم بیا بریم احمد رضا گفت من نمیتونم بیام، باید با بابام برم سر زمین کشاورزی، تو با مامانم برو از اینکه گفت نمیام دلخور شدم، ولی به رو نیاوردم با مادر شوهرم رفتیم بازار، چقدر برام جذاب بود، مادر شوهرم گفت مریم جان از وسایل اشپز خونه شروع کنیم باشه مامان هر چی شما بگید _ دوست داری ست آشپزخونت چه رنگی باشه؟ سفید، صورتی _به به چه عروس خوش سلیقه ای هم دارم از این حرفش خیلی خوشحال شدم، رفتیم داخل یه مغازه که وسایل آشپز خونه میفروخت، مادر شوهرم گفت سرویس ادویه و برنج و اینا میخواستیم آقای فروشنده دو تا جعبه بزرگ از وسایل حبوبات و سطل آشغال و جا برنجی و... بهمون نشون داد، گفت این خارجی و اینم ایرانی، خارجیش گرونتره و ایرانیش ارزونتر همه کدوم رو میخواهید بیارم براتون مادر شوهرم رو.کرد به من، کدومش رو میخواهی ایرانیش رو میخوام مادر شوهرم لبخندی زد باور کن مریم توی دلم همش خدا خدا میکردم که نگی خارجی، چرا ما باید پولمون رو بریزیم توی جیب این خارجی ها _مامان من، همه جهازم رو ایرانی میخوام مادر شوهرم بغلم کرد فشارم داد، گفت قربون تو دخترم برم، اصلا تو دختر خود، خودمی وااای که چه حس خوبی بهم دست داد، یه لحظه فکر کردم، واقعا انگار مامان خودم کنارمِ، و داره برام جهاز میخره، 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾