eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
789 عکس
419 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_112 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله اول سکوت کردم ولی بعدش یاد حرف مامانم افتادم که
با لبخند نگاهی به من انداخت و خرید . داد دستم ، ساندویجم خرید و باعجله رفتیم سمت ماشین . نشستیم تو ماشین . اول دلم خواست پشمکمو بخورم . خیلی بزرگ بود . یه دفعه یه ماشین پیچید جلوی ما منم کمر بند نبسته بودم پرت شدم سمت ناصر . اونم برگشت منو نگاه کنه پشمک رفت تو صورتش . تمام صورتشو سیبلهاش و جلوی موهاش پشمکی شد ، قیافش خیلی خنده دار شده بود منم دست خودم نبود زدم زیر خنده . خنده های من عصبیش کرد . چیکار می کنی نرگس . درست بشین خودت بد می ری منم کج شدم پشمک رفت تو صورتت . به من چه من بد می رم یاماشین پیچید جلومون . ماشینو نگه داشت یه ظرف اب تو صندوق عقب ماشینش بود برداشت سرو صورتشو شست . منم پشمکمو از شیشه ماشین کردم بیرون . ناصر اینم بنداز تو سطل زباله چرا اینکه چیزیش نشده بخورش نمی خوام سیبلی شد بدم میاد بخورم چی شد ؟ خورد به سیبل های تو بدم اومده مگه سیبل من نجس که اینطوری می گی نه نجس نیست دیگه خورده به سیبل تو دلم به هم میخوره بخورمش. خوب هر چی دلت بخواد به من میگیا وا !! مگه چی گفتم . اصلا چرا نمی زنیشون ناصر از حرف من ناراحت شد و اخم هاش رفت توهم . هی توی آینه ماشین خودشو نگاه میکرد و پشت لبشو جمع میکرد ساکت شدم . یه کم که رفت برگشت سمت من نرگس از سیبل های من خوشت نمیاد نه اصلا خب چرا زودتر نگفتی نگفتم دیگه . الان گفتم باشه می زنمشون . ناصر الان که شبه خیابونا خلوته الان تند برو دیگه نه ، سرعت ماشین خوبه یه روز می برمت قم زیارت حضرت معصومه میفتیم تو اتوبان اون وقت تند میرم تو شهر نمی شه تند رفت . وقتی رسیدیم خونه ساعت یک شب بود . نیسان بابام در حیاطمون پارک بود . . . ناصر چشمش به ماشین بابام افتاد رنگ از روش پرید . شانس من امشب بابات اومده . چیکار کنیم نرگس تو نیا خونه ما ، من میرم میگم ناصر منو گذاشت در خونه رفت . نه بد میشه الان میگه تا پشت در اومد یه سلام نکرد رفت پس بیا بریم خونه ما . شرمنده شو _زدم زیر خنده مسخره بازی در نیار این خندهای بی موقع تو خیلی تو مخیه ، صبر کن ببینم چه خاکی باید بریزم تو سرم ماشینو خاموش کرد پاشو نرگس بریم یه طوری میشه دیگه . مامانم از ساعت نه شب به بعد بند حیاط رو می کشید دوباره که صبح علی اصغر می رفت مدرسه بند رو می نداخت به قفل در . مجبور شدیم زنگ بزنیم صدای کیه بابام بلند شد باز کنید منم ناصر بابام دررو باز کرد سلام احمد آقا یه نگاه تندی به ناصر انداخت ببخشید دیر شد فقط جواب سلامشو داد سلام بابا سلام برو تو خونه با من کاری ندارید احمد آقا بابام فقط با عصبانیت نگاهش کرد من رفتم تو خونه اونم خدا حافظی کرد رفت بابامم بدون اینکه جواب خداحافظی شو بده درحیاط و بست نرگس بله بابا ایندفعه با ناصر رفتی بیرون سر ساعت یازده شب باید خونه باشی . شیر فهم شد؟ چشم بابا رفتم سراغ گوشیم ببینم ناصر پیام داده یا نه دیدم ، بله پیام داده . نرگس من رفتم بابات چی گفت بهم گفت اگر با ناصر رفتی بیرون باید ساعت یازده شب خونه باشی منم گفتم چشم از من چیزی نگفت نه نگفت امشب بهت خوش گذشت خیلی ، خیلی ، خوش گذشت بازم بریم می برمت اینقدر بهم پیام دادیم که صدای اذان صبح از مسجد بلند شد ناصر بریم نماز بخونیم اذان صبح رو گفتن باشه برو بعدم خندید وضو گرفتم نماز خوندم خوابیدم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_112 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رسیدیم حرم، عمه رو کرد به احمد رضا عمه جون شما چقدر تو حرم میمونید؟ _زیارت کنیم میریم _پس شما برید من میخوام اینجا یه خورده دعا کنم رو کرد به من به نیت تو میخوام دعا کنم سر چرخوند سمت احمد رضا شما زیارت کنید برید من خودم میرم خونمون با عمه خداحافظی کردیم، قدم برداشتیم سمت حرم، احمد رضا رو کرد به من چرا عمه بهت گفت، به نیت تو میخوام دعا کنم خودم رو زدم به ندونستن، خنده مصنوعی کردم چه میدونم، حتما از من خوشش اومده نه این نیست، من فهمیدم منظورش چیه؟ _به نظرت چیه؟ نگرانه چرا ما بچه دار نمیشیم، فکر میکنه اشکال از توعه من به فکر اون کار ندارم، ولی ما بچه دار نمیشیم، چون ما مشگل داریم، بچه هم نمیخواهیم دستش رو گرفتم، فشار دادم چون خیلی همدیگر رو دوست داریم و خوشبختیم، واااای که چقدر دلم میخواد، الان اینجا بچرخم داد بزنم بگم، آهای مردم، ما خییییلی خو شبخیتم، همه بدونید، عشق من توی دنیا تک احمد رضا کمی دست من رو فشار داد بسه مریم، جَو گرفتت ها، دستم رو از دستش رها کردم، ایستادم رو به روش، یقه کتش رو گرفتم خودم رو لوس کردم بگو تو هم دوستم داری بازوی من رو گرفت، لبخند زد منم دوست دارم، عاشقتم، ولی اینجا جای این حرفها نیست خب چیکار کنم الان حسش اومد با متانت گفت الان شما حس خودتون رو کنترل کنید، ان شاالله رفتیم خونه، اونجا همش قربون هم میریم یقه کتش رو ول کرد اطاعت قربان این حسی که ما نمیتونیم بچه دار بشیم، احمد رضا رو خیلی آزار میده ، تا جایی که بعضی وقتها احساس میکردم، داره افسرده میشه، هر وقت حس میکردم داره اینطوری میشه، با حرکتهای نمایشی تلاش میکردم از این حال درش بیارم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾