eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
767 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_113 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله با لبخند نگاهی به من انداخت و خرید . داد دستم
بابام که خونه بود خیلی می خوابیدیم ساعت هشت ونیم تا نه صبح بود یا مسقیم بیدارمون می کرد یا با سروصدا صدای نرگس ، نرگس بابام بیدارم کرد . چند روز بود ندیده بودمش دلم براش تنگ شده بود دیشب چون دیر کرده بودیم ناراحت شده بود نتونستم خوب ببینمش صبح که بیدار شدم رفتم سلام کردم پریدم تو بغلش بوسش کردم . بابا جون چقدر دلم برات تنگ شده بود . منم بابا دلم برای شماها تنگ شده بود چیکارا کردی تو این دو سه روز که من نبودم عمه هاجر منو دعوت کرد خونشون _قصد داشتم همه چی رو براش تعریف کنم اما ایما و اشارهای مامانم که می گفت نگو ، حرفم رو خوردم . صبر کن بابا رفتم تو اتاق بلوزی که عمه برام خریده بودم اوردم اینم بهم هدیه داد بَه بَه چقدر قشنگه بابا مبارکت باشه ممنون مامانم رفت چایی بیاره دنبالش رفتم آشپزخونه آروم گفتم : چرا نذاشتی همه چی رو بهش بگم بابات تازه از راه رسیده هرچی هم که بود ، حل شد الان اعصابش بهم می ریزه. من میگم نرگس الان اگر بگی یه وقت زنگ میزنه به بابای ناصر اونوقت شر میشه ولش کن هرچی بوده گذشته میخوام بگم که روی ناهید و کم کنه روی ناهید کم بشه ناصر هم ناراحت میشه مگه نمی گی دیروز بردت پارک چقدر بهت خوش گذشته حالا میخوای ناراحتش کنی. وای مامان یعنی بشین برات تعریف کنم اینقدر خوش گذشت اینقدر خوش گذشت که هر چی بگم بازم کمه پس نگم؟ نه نگو ، من مادرجونو فرستادم سرشون اونم حال ناهید و حسابی گرفته بگو جون نرگس فرستادم وا ، فرستادم دیگه آخ جون دست مادرجون درد نکنه میرم ازش میپرسم چی بهش گفته. صدای بابام اومد چیه مادر دختر با هم پچ پچ میکنید . اون چایی رو بر دار بیار نرگس برو بعدن باهم حرف می زنیم . احمد این اتاق رو درست کن ناصر میاد اینجا علی اصغر سختش میشه میخواد درس بخونه یه وقت زودتر بخوابه . باشه درست میکنم اتفاقا یه دو روزی کار ندارم خونه ام . این اتاق رو تکمیل می کنم . از مدرسه که برگشتم دیدم گچکار اومده خونمون داره اتاق جدید رو سفید میکنه . لباسامو عوض کردم یه خورده باجواد بازی کردم . صدای زنگ تلفنمون بلند شد . شماره ناصر بود . گوشی رو برداشتم سلام سلام : نرگس کی خونتونه بابام با آقای گچکار که داره اتاق جدیدمونو سفید میکنه . من امروز نمی یام خونتون از بابات خجالت میکشم چرا مگه چی شده چیزی نشده دیگه فردا میام بهت زنگ زدم منتظر نباشی فعلا خداحافظ خداحافظ رفتم توی آشپزخونه پیش مامانم ، داشت غذا درست می کرد . مامان ، ناصر امروز نمیاد اینجا ، من دیشب و تا صبح بیدار بودم داشتیم با ناصر به هم پیام می دادیم الان خیلی خوابم میاد من برم بخوابم برو بخواب عزیزم اومدم تو اتاقمون یه بالشت و پتو برداشتم دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم رفت . سر سفره شام مامانم رو کرد به بابام احمد من فردا وقت دندون پزشکی گرفتم . نرگس و جوادُ می زارم پیش مادر جون میرم شهر دکتر ساعت چند نوبتت میشه گفته هشت ونیم مطب دکتر باشم مثل اینکه دکتر ساعت نُه میاد . خودم صبح می برمت ولی برگشتنه خودت بیا .من بار بهم خورده میرم اراک احتمالا نُه و ده شبم میام خونه. عه گفتی که دو روز خونه ای غروبی یکی گفت بیا وسایل خونه است ببر اراک منم قبول کردم . ایکاش قبول نمی کردی هم این اتاق رو تموم می کردی هم یه دو روز بمون بزار بچه ها ببیننت زن باید جهاز نرگس و تهیه کنیم من مجبورم فشار کارمو زیاد کنم رفتم تو فکر ، اَی جان فردا مامانم نیست مارو میزاره پیش مادر جون منم میپیچونمش با اردوی پایگاه می رم بهشت زهرا. ته بشقابمو پاک کردم یه لیوانم دوغ خوردم الهی شکر گفتم . سر حال ،سرحال شده بودم از خوش حالی روی پاهام بند نمی شدم دوست داشتم زنگ بزنم به فریده بگم منم میام ولی نمیشد از خونه که مامان بابام میفهمیدن فریده هم موبایل نداره که بهش بگم . رفتم تو اتاق خودمون . علی اصغرم اومد رفت سراغ درسش نرگس تو این روزا درس و مشق رو ول کردی فقط میری مدرسه نه مشقی نه دیکته ای هیچی نمی نویسی تجدید میشی ها 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_113 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وارد حرم شدم، حس خیلی خوبی پیدا کردم، اینجا هم حال و هوای حرم امام رضا علیه السلام رو داره، چشمم افتاد به خانم خیلی جوانی که یه بچه تپل مپل، بغلشِه، با حسرت نگاهم به بچه دوخته شد، یاد حرف عمه افتادم که گفت امروز میخوام به نیت تو دعا کنم، توی دلم گفتم، خیلی هم خوب عمه جان دعا کن، ان شاالله که دعات مستجاب بشه، منم دعا میکنم، که تا سال دیگه این موقع یه بچه بغلم باشه، حرم رو زیارت کردم اومدم بیرون، احمد رضا توی حیاط منتظرمِ، اومدم کنارش، رو کرد به من بریم یه خورده بگریم، شام بخوریم بریم خونه _عالیه بریم کلی تو شهر چرخیدیم، رفتیم رستوران، شام خوردیم، هم زمان که از رستوران خواستیم بیایم بیرون، گوشی من زنگ خورد موبایلم رو. از توی کیفم در آوردم، نگاه به صفحه گوشی انداختم، رو. کردم به احمد رضا خاله کبری است الو سلام خاله حالت خوبه؟ ممنون عزیزم. خوبم، مریم جان گفتی رسیدی ترمینال بگو احمد رضا میاد دنبالت، من ترمینالم خوشحال گفتم راست میگی خاله ترمینالی آره عزیزم تر مینالم، صبح که به شما زنگ زدم توی اتوبوس بودم گوشی رو از جلوی دهنم برداشتم، گفتم احمد رضا، خاله کبری اومده تر میناله، میای بریم دنبالش؟ _آره بگو ما نیم ساعت دیگه پیش شما هستیم گوشی رو گذاشتم کنار دهنم بگم، صدای خاله اومد شنیدم عزیزم، من اینجا منتظرتونم باشه خاله الان میایم، خداحافظ خدا نگهدار پاتند کردیم به سمت پارکینگ، سوار ماشین شدیم، اومدیم تر مینال، از در سالن وارد شدیم، دیدم خاله تنها نشسته رو صندلی، تا مارو دید خوشحال از روی صندلی بلند شد، نزدیک‌ش شدیم، با احمدرضا سلام و احوالپرسی کرد، با منم سلام و روبوسی، احمد رضا چمدون خاله رو برداشت همگی باهم نشستیم توی ماشین، اومدیم خونه، پدر شوهرم مادر شوهرم از خاله استقبال گرمی کردند رو کردم به خاله شام که نخوردید؟ _نه خاله من غذای توی راهی رو دوست ندارم، دلم داره ضعف میره... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ واقعی راه مدرسه تا خونه رو‌ دویدم. چشم چرخوندم هیچ‌ کس تو‌ خونه نیست. با سرعت پله ها رو بالا رفتم. در رو باز کردم که با چهره ی عصبی و‌چشمهای به خون نشسته اش روبرو شدم. _ کدوم گوری بودی؟ از صدای پر از حرصش وحشت کردم _ س...سلام جواب سلامم کشیده ی محکمی بود که من رو‌نقش زمین کرد.‌چشمهام پر از اشک شد. با تموم توانم فریاد زدم _ چکار می کنی روانی، تو قول دادی دیگه منو نمیزنی دقیقا جلوی صورتم زانو زد از بین دندونهای بهم فشرده اش لب زد _ قول دادم تا آدم باشی کاریت ندارم. ولی تو آدم نمیشی دختره ی چموش، خودم باید آدمت کنم سایه ی دستش روی صورتم افتاد https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾