eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
789 عکس
419 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_114 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله بابام که خونه بود خیلی می خوابیدیم ساعت هشت ونی
نه نمیشم من سر کلاس گوش میکنم یاد میگیرم اگر نمرهای امتحانت نیومد پایین هرچی خواستی بگو رخت خوابمو پهن کردم دراز کشیدم رفتم تو فکر . خدایا یعنی میشه منم فردا برم بهشت زهرا نکنه یه وقت یه اتفاقی بیفته نرم . اگر فردا نتونم برم سه روز با همه قهر میکنم . خانم قربانی یه حدیث برامون گفته بود که اگر کسی بیشتر از سه روز با برادر و خواهر دینی خودش قهر باشه خدا اعمالشو قبول نمی کنه ، نه چرا همه _ با مامانم و بابامو ناصر با اینا سه روز قهر میکنم با ناصر که دیگه قهر ، قهر میکنم چون همش تقصیر اونه . توی فکرم گاهی پیروز می شدم و خودمو تو مینی بوس قاطی بچه ها می دیدم گاهی هم ناامید و جا مونده . توی همین فکرها بودم خوابم برد تا صبح خواب میدیدم توی بهشت زهرا قطعه شهدا هستم . نماز صبحو که خوندم دیگه نخوابیدم . مامانم به خاطر بابام و مدرسه علی اصغر صبحونه آماده کرده بود . من فقط یه چایی خوردم . مامان : یه کم از پولهای هدیه سرعقدمو بهم میدی میخوای چیکار پول رو میخواستم گل بخرم ببرم برای شهید پلارک ولی چون نمی خواستم بفهمن من میخوام برم بهشت زهرا گفتم هیچی دوست دارم توی کیف پولم پول داشته باشم . به اونا نمی شه دست زد چرا ؟ مگه برای من نیست برای تو هست ولی حساب کتاب داره . اونو باید یه تیکه طلا بخرم بدم بهت به خونواده ناصرم بگم که با هدیه های سر عقدش براش طلا خریدم چرا آخه ؟ چون میشینن پشت سرمون حرف می زنن میگن نداشتن ور داشتن اون پولو خرج کردن بابام دست کرد جیبش بهم پول داد . بیا نرگس جان این پول . از این به بعد هم هر وقت پول خواستی به خودم بگو . پاشدم بابامو بوس کردم . ممنون بابا صبحونمو خوردیم همگی باهم بلند شدیم . علی اصغر خودش رفت مدرسه ولی بقیمون رفتیم سوار نیسان بابام بشیم که منو جواد رو بزاره خونه مادر جون خودشون برن شهر . من تندی رفتم عقب نیسان چون خیلی بهم خوش می گذشت . مامانم صداش بلند شد پاشو بیا پایین نمیام اینجا رو دوست دارم نرگس پاشو بیا پایین یه وقت یکی میبینه زشته زشت چیه من و علی اصغر همیشه جامون عقب ماشینه نمیام اینجا رو دوست دارم . اون موقع با الان فرق داشت تو دیگه نامزد کردی نباید اینکارو بکنی ناصر ببینه ناراحت میشه شانه انداختم بالا نمیام ولش کن معصومه بزار بشینه یه وقت خونواده شوهرش ببینن بد میشه بیارش پایین ولش کن نمی بینن الان در خونه مادر جون پیادش میکنم مامان جوادم بده به من اونم پشت نیسانو دوست داره . یه چشم غره بهم رفت و سوار ماشین شد . خونه مادر جونم خیلی نزدیک بود رسیدیم . من پریدم پایین اومدم سمت راننده دستمو گرفتم لب در ماشین پریدم بالا پایین بابا یه روزم بیا هممونو ببر پارک ارم ، من با ناصر رفتم اینقدر قشنگ بود که نگو لبخند زد باشه بابا جون یه روز میریم یه قولم بده ؟ چه قولی؟ رفتیم پارک ارم من برم عقب ماشین اونو دیگه باید مامانت اجازه بده پا کوبیدم زمین بابا برو خونه مادر جون دختر خوبیم باش اذیت نکن به حرف مادر جونم گوش کن اخماتم واکن یه بوسم به بابا بده دست جوادو بگیر برو خونه مادر جون تا مامانت بیاد . بابامو بوس کردم اومدم سمت مامانم که جوادو بگیرم نرگس جان دیدی بابات چی گفت دیگه من سفارش نکنم ، دختر خوبی باش تا بیام باشه مامان .دست جوادو گرفتم رفتیم خونه مادر جون . به ساعت نگاه کردم بیست دقیقه به هشت بود . یه خورده با جواد بازی کردم . ساعت هشت شد مادرجون جونم باید یه طوری حرف می زدم که هم دروغ نگم هم بتونم برم پایگاه امروز برای شهدا برنامه داره منم الان میرم تا ساعت چند هست ؟ من ناهار بزارم با جواد بیایم نه شما نیاین برنامه برای ماهاست . باشه برو ولی زود بیا که ناهارتون بخوری بری مدرسه باشه نگران نباش رفتم مسجد دیدم همه بچه ها هستند سلام منم اومدم . همشون جواب سلامم رو گرفتن فریده اومد پیشم چه خوب شد که اومدی . مامانت اجازه داد . اروم گفتم نه حالا میگم برات خانم قربانی منو صدا کرد نرگس جان مامانت می دونی اومدی باید طوری جواب می دادم که دروغ نگم‌ به نامزدم گفتم . دوباره برات مشگل پیش نیاد نه هیچی نمی شه . تو دلم گفتم هر چی هم بشه مهم نیست ارزش دیدن شهدا رو داره . میتونم برم پیش بچه ها باشه برو رفتم تو جمعشون . دیدم دارن پول جمع میکنن از فریده پرسیدم . پول برای چی جمع می کنن هرکی دلش بخواد پول میده گل بخریم برای مزار شهدا فوران از تو کیفم پول در اوردم رفتم دادم به مسئول تدارکات خانم حسینی همگی سوار مینی بوس شدیم . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_114 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم رو. کرد به من مریم جان برو برای خاله غذا بیار رفتم توی آشپزخونه برنج و خورشت قیمه گرم کردم، سفره انداختم، و سبزی خوردن و. دوغ رو هم اماده کردم همه رو گذاشتم توی سفره رو کردم به خاله بفرمایید سر سفره خالم اومد نزدیک سفره بسم الله گفت، شروع کرد به غذا خوردن، صدای بسته شدن در حیاط اومد، احمد رضا رو. کرد به مامانش علی رضاست؟ _آره _مامان جدیدا علی رضا با بچه‌های خوبی نمیگرده، حواستون بهش هست؟ پدر شوهرم گفت، تو با محمد رضا باید حواستون به علی رضا باشه احمد رضا سرش رو به تایید حرف باباش، تکون داد چشم بابا علی رضا وارد خونه شد، با همه مخصوصا خاله کبری سلام و احوالرسی گرمی کرد، مادر شوهرم رو. کرد بهش بشین شام بیارم بخور _ممنون مامان خوردم سیرم احمد رضا بهش گفت دفترچه سربازیت رو گرفتی؟ _میگیرم حالا علی رضا شب بخیر گفت رفت اتاقش، خاله کبری رو کرد به من خاله جون دستت درد نکنه بیا سفره رو جمع کن، سرچرخوند سمت مادر شوهرم خدا به سفره‌تون برکت بده، خیلی خوشمزه بود، دست شما هم درد نکنه _خواهش میکنم، نوش جونتون سفره رو جمع کردم، ما هم شب بخیر گفتیم، سه تایی اومدیم توی اتاقهای خودمون، احمد رضا رفت توی اتاق خواب، بخوابه، رخت خواب خاله رو توی اتاق پذیرایی انداختم، خاله لباسش رو عوض کرد، نشست روی رخت خواب به من گفت مریم بیا بشین یه چند دقیقه با هم حرف بزنیم نشستم کنارش، دست من رو گرفت خب بگو ببینم اوضاع و احوال چطوره، از زندگیت راضی هستی؟ آره خاله، اینها خیلی خوبن، من از همشون راضی هستم خب، خدا رو شکر، حالا بگو ببینم تو چرا بچه دار نمیشی؟ خاله خیلی رفتیم دکتر، دکتر میگه شما نمیتونید بچه دار بشید گره ای توی ابروش انداخت چرا، حالا اشکال از کدومتون هست _از من واااا یعنی چی؟ _دیگه خواست خداست توکلت بخدا باشه، دکتر که خدا نیست بله عمه منم امید وارم _مادر شوهرت میدونه؟ بله اتفاقا همین امروز عمه مادر شوهرم اومد اینجا، هی گیر داد که چرا بچه دار نمیشی، منم بهش گفتم، مادر شوهرمم، شنید... خاله خیلی ناراحت شد، ولی تلاش میکنه ناراحتیش رو بروز نده، بهش گفتم خاله انگار شما میخواستی یه حرفی به من بزنی لبخند تلخی زد ای واای، آره، راست میگی، میخواستم یه چیزی بگم 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾