eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
606 عکس
314 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_133 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله رفتم داخل مسجد پیش مامانم . من می رم خونه ،حا
زلف سیا ه افتخاری افتادم . این ترانه مورد علاقه بابام بود هروقت سوار ماشینش میشدیم این ترانه رو می زاشت . یه ، دوتا نفس عمیق کشیدم . پاشدم ایستادم . پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش بامن سیه زنجیر گیسو بازکن ، دیوانه اش بامن چشمم افتاد به ناهید، دیدم رنگش پریده ، لباشو نازک کرده . از قیافه اش معلوم بود داره حرص میخوره منم که ازش دق و دلی داشتم ، از طرفی هم تشویق های عمه و بابای ناصر ولبخندهای ناصر حسابی منو به وجد اورده بود . با تموم احسام از دستهامم استفاده کردم ، ادامه دادم . مگو شمع رخ مه پیکران ، پروانه ها دارد توشمع روی خود بنما بُتا ، پروانه اش بامن ... تا آخر ادامه دادم وقتی هم تموم شد دست راستمو گذاشتم توی سینه ام دست چپم رو به سمتشون حرکت دادم . کلی برام دست زدن و آفرین گفتن ناصر لبخند از لبش نمی افتاد . آروم دهنشو آورد دم گوشم . خوشگل خانوم چرا برای من نمی خونی تو که نگفتی بخون . مامانم میگفت صدات خیلی قشنگه ، فکر نمی کردم تا این حد صدات گیرا باشه . ساعت ده و نیم شب بود . ناصر گفت حاضر شو بریم . آماده شدم خدا حافظی کردیم . ناصر منو اورد خونمون و رفت . مامانم تو ایون نشسته بود . سلام مامان ، بیداری ؟ اره تو که بیرونی من خوابم نمی بره ، چه خبر بهت خوش گذشت . حرفهای ناهید یادم رفته بود . با چه خبر مامانم دوباره یاد حرفهای ناهید افتادم . مامان ناصر قبل از اینکه بیاد خواستگاری من با یه دختره می رفتن پارک . کی بهت گفت ؟ ناهید چه دختر بی شعوریه این ناهید آدم که اسرار دیگران رو بر فاش نمی کنه . میگفت همه دختر های فامیل ارزوشون بوده زن ناصر بشن . غلط کرد ، لاف در غریبون زده . این که گفتی یعنی چی ؟ تو رو بی زبون پیدا کرده قپی اومده . الان میخوای بگی قپی یعنی چی سرمو تکون دادم اره یعنی چی ؟ یعنی زیادی و الکی تعریف کردن . آهان . مامان از ناصر بدم اومده وای مادر دلت میاد پسر به این خوبی . به پسری که با دخترا میره پارک میگی خوب . اون نا هید از جنس خرابش این حرفو زده معلوم نیست این حرف راست باشه یا دروغ . من خوابم میاد مامان میرم بخوابم . برو بخواب ولی بیخودی سر حرفی که نمی دونی درست هست یا نه . فکرو خیال نکن اومدم تو اتاقم صدای زنگ پیام گوشیم اومد . نگاه کردم ناصر بود بازش کردم خوندم ولی جواب ندادم . بهم زنگ زد منم رد دادم . بعدم گوشیمو خاموش کردم . رفتم تو تختم خوابیدم ******** سرکلاس بودیم .دیدم فریده یه دفتر از کیفش آورد بیرون . چقدر قشنگ بود دفترش قفل داشت فریده چقدر این دفترت قشنگه میدیش به مامانم نشون بدم بگم برای منم بخره . آره از مدرسه که تعطیل شدم میام خونتون نشون میدم . زنگ خونه خورد فریده هم بامن اومد که دفتر رو به مامانم نشون بدم . رسیدیم سر کوچه دیدم وااای دعوا شده چند تا مرد افتادن به جون هم این میزنه اون میزنه ، فحش های ناجور بهم میدن منو فریده هم وایساده بودیم نگاه میکردیم یه دفعه ناصر رو دیدم ، عه چرا این اینجاست ، اون همیشه ساعت شش میومد الان خیلی باشه پنج و نیمه ، ناصر بادستش اشاره کرد برو خونه منم به روی خودم نیاوردم مثلا ندیدمت فریده بهم گفت نرگس : ناصر ، نامزدت ، میگه برو خونه . با ارنجم زدم بهش ولش کن نگاش نکن . وایسا ببینیم چی میشه غرق در تماشای زد و خورد مردها بودم که یه یک دفعه متوجه شدم یکی بازومو گرفت ، فکر کردم میخوان منم بزنن ، از ترسم یه جیغ کشیدم . ولی دیدم ناصر بود . همونطور که بازوی منو گرفته بود منو تا در حیاط برد درو باز کرد م پرتم کرد تو حیاط . دو سه قدم تو حیاط برداشتم ولی خودمو کنترل کردم که زمین نخورم . با قیافه عصبی و فریاد . بهت میگم برو خونه ، روتو بر می گردونی که مثلا منو ندیدی . دوستت منو بهت نشون میده میگی ولش کن . چیو وایسادی نگاه میکنی یه مشت آدم بی سرو پا ، بی چاک و دهن ، نمیشنیدی چطوری فحاشی میکردن . صداشو بلند تر کرد، برو تو اتاقت درم ببند جذبه نگاهشو وقاطعیت در حرفاش اختیار و اراده رو ازم گرفته بود . بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاق . قلبم چه جور می زد. اونم رفت در حیاطم بست . یه چند دقیقه گذشت . هنوز صدای دعوا میومد . دست خودم نبود دوست داشتم دعوا ببینم . اومدم در رو باز کردم که از لای در دعوارو تماشا کنم . دیدم ناصر پشت در وایساده . چشمش که به من افتاد رگهای گردنش بلند شد . با شتاب برگشت بیاد تو حیاط منم محکم در بستم .بندشم از قفل باز کردم ، عصبی شده بود با مشت میزد به در وا کن ، بهت میگم واکن . نرگس اگر وا نکنی میام تو اونوقت من می دونم تو ها ... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_133 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) برادرم که دید من قصد رفتن باهاش رو ندارم، پدر شوهر مادر شوهرمم اصرار دارن من پیششون بمونم، ساکت شد چیزی نگفت، غرق در افکار خودم بودم، که چه زود چهل روز گذشت، اخرین مراسم احمد رضا همین چهلمین روزش بود که تموم شد، حالا من چطوری میخوام روزهای بدون احمد رضا رو سر کنم، صدای برادرم من رو از افکارم بیرون اورد مریم ما داریم میریم، برای اخرین بار بهت میگم، خودت رو سبک نکن، تو دیگه با این خونواده نسبتی نداری، بیا بریم آهی کشیدم نه داداش نمیام من میخوام بقیه عمرم رو اینجا با خاطرات احمد رضا زندگی کنم، ازت ممنونم که در مراسمات احمد رضا اومدی ریز سرش رو تکون داد چقدر تو خیره سری، چقدر برای من درد سر درست میکنی، الان توی روستا حرفهایی نیست که پشت سرمن نگن روح من خسته و زخمی تر از اونیِ، که بتونم، زیر نقشه و ها فتنه‌های مینا طاقت بیاره، گفتم شاید یه روز اینحا حس اضافه بودن بهم دست بده، بیام خونمون، ولی فعلا حس میکنم جزو این خونواده هستم، همه اعضا این خونواده حکم خونواده خودم رو دارند، دوستم دارند، باهام با احترام برخورد میکنند نچی کرد، سر تکون داد ما دوستت نداشتیم؟ دل زدم به دریا شما چرا، ولی زنت نه، گوشتم بر علیه من پر میکنه لبش رو برگردوند، هینی کرد خیلی قدر نشناسی، برات متاسفم که هنوز نمیتونی بفهمی اونهاییکه واقعا تو رو به خاطر خودت میخوان کیا هستن داداش، شما محبتت به من واقعی هست، ولی زنت من رو دوست نداره، به شما وانمود میکنه که من رو دوست داره اخمهاش رو توهم کرد این عینک بد بینی رو از چشمات بردار، مینا حالش خوب نبود، سر درد داشت، بهش گفتم، تو حالت خوب نیست نیا بمون خونه استراحت کن، گفت نه به خاطر مریم میام، یه وقت نگن کَس و کارهاش نیومدن، اونوقت تو اینطوری میگی با داداشم در این مورد حرف زدن فایده ای نداره، ساکت شدم داداشم ادامه داد بالاخره چیکار میکنی میای، یا میخوای مثل بی شخصیتها بنشینی سر سفره غریبه‌ها. خیلی از این حرفش بدم اومد و بهم بر خورد، بهش گفتم ارثم رو بده تا از مال بابام بخورم هینی کرد بهت بدم که بریزی توی حلقوم اینها اینها ماشاالله اینقدر دارند که چشمشون به دست کسی نباشه، شما حق خدایی من رو بهم بده جوابم رو نداد، رو. کرد به مینا خانم آماده میشی بریم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾