زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_23 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیباله خانم اومد کلاس نشست پشت میز.منو صدا کرد.مطیعی بیا
#پارت_24
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
_نمی یاد خانم، یعنی نمی تونه بیاد
_چرا؟؟؟
_نمی تونه دیگه.
_باشه من میام خونتون.
_نه خانم نیاید.
_چرا نرگس؟؟؟
_آخه آبرمون پیش شمامیره!
_زل زد تو صورتم_ نرگس.
_بله خانم.
_دخترم خودت رو درگیر مشگلات بزرگترها نکن بچگیتو بکن اینم از من بشنو هیچ مشگلی رو زمین نمی مونه دیر یا زود. سخت یا آسون به لاخره حل میشه.
_سرم پایین بود . گوش کردی نرگس جان؟
_بله خانم.
_پاشو برو بیرون یکم هوا بخور الان زنگ کلاس میخوره.
_چشم خانم.
_اومدم بیرون حالم خیلی بهتر شده بود یه نفس عمیق کشیدم و تو بچه ها داشتم دنبال مریم و فریده میگشتم که صدای زنگ کلاس به گوشم خورد.رفتم سرصف وایسادم. قدم خیلی کوتاه بود قد بچه های کلاس سوم بودم .رفتیم تو کلاس...
_کتاب ریاضیاتونو در بیارین.
_روی تخته یه مسئله نوشت. مطیعی بیا حلش کن.....
رفتم پای تخته گچ رو برداشتم و فوری حل کردم......
_آفرین بشین سرجات........زنگ خونه خورد.کلا یادم رفت که چی شده تند تند کتاب دفترامو جمع کردم و از کلاس زدم بیرون تو حیاط منتظر دوستام شدم....
از مدرسه اومدیم به سمت خونه. مسابقه گذاشتیم ببینیم کی رود تر میرسه سرکوچه،
ریز بودم اما تند می دویدم همیشه اول میشدم...... مادر جونم برام میخوند فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه..... بازم اول از همه رسیدم اون دوتا هم اومدن .خدا حافظی کردیم و هرکی رفت خونه خودشون منم اومدم سمت خونمون....
اما تا چشمم افتاد به درحیاط دوباره دلشوره و اضطراب منو گرفت..... یعنی الان چی میشه؟؟؟
گره رو کشیدم در باز شد.رفتم تو حیاط درو بستم....
مامان . مامان .....
جانم مامان بیا تو
رفتم تو اتاق.
بابام تازه از خواب بیدار شده بود مامانم جواد رو گذاشته بو رو پاهاش داشت تکونش میداد که بخوابه.
_سلام. سکوت اتاق شکسته شد هردوشون جواب گرفتن سلام.
علی اصغر نبود رفته بود پایگاه بسیج . منم لباسای مدرسمو درآوردم آویزون کردم به چوب لباسی رفتم پیش مامانم،لم دادم روش سرم رو گذاشتم روی شونه هاش.....
صورتشو آورد مالوند به صورتم. خوبی نرگس جان.
سرم رو بالا پایین کردم اوهوم.
_پاشو برو جای جواد رو درست کن ببرم بزارم سرجاش
.باشه مامان
جاشو درست کردم جوادو بغل کرد خوابوند سرجاش...
بابا مم هی نفس های عمیق میکشید و میگفت لا اله الاالله.لا اله الاالله.
دوست داشتم همش بچسبم به مامانم.
بابام نگام کرد با لبخند گفت پاشوبرو مشقاتو بنویس.
_میارم اینجا مینویسم!
_باشه بیار اینجا بنویس.
کم مشق گفته بود تندی نوشتم. بابام پاشد کتش رو تنش کرد و رفت بیرون..... مامانم باهاش قهر کرده بود محلش نمی زاشت.....
***
تو کوچه داشتم بازی میکردم. صدای مامانم ازتو خونه اومد نرگس بیا حاضر شو برا مدرسه.....باشه مامان الان میام اومدم برم تو حیاط. یکی از پشت سرم گفت خونتون اینجاست. برگشتم دیدم خانم معلمه.
_سلام خانم:
سلام . کی خونتونه؟مامانمو داداش کوچیکم جواد.
_مامان مامان خانم معلممون اومده.
_بفرمایید بفرمایید خوش آمدید. با خانم رفتیم سمت اتاق....
سلام خانم .بفرمایید قدمتون سرچشم خوش آمدید.
ممنون خانم مطیعی ببخشید که بی خبر اومدم.
_خواهش میکنم منزل خودتونو خوب کردید که اومدید.
_مامان رفت آشپزخونه دوتا چایی ریخت و اومد.منم چقدر ذوق کرده بودم که خانم اومده خونه ما.
_غرض از مزاحمت خانم مطیعی دیروز تو کلاس نرگس جون اصلا حالش خوب نبود باور کنید دیروز نرگس یه لحظه هم از ذهن من بیرون نرفت . الان اومدم ببینم کاری از دست من برمیاد میتونم کمکی کنم......
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_23 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_24
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
غزل سریع اومد جلوی در حال ببینِ کیه، در هال باز شد وجیهه خانوم اومد داخل تا چشمش به من افتاد با حیرت به من نگاه کرد، گفتم
سلام
_ سلام خانم خوبی؟
_ ممنون
_مریم خانوم، درست میگم؟ شما با وحید ازدواج کردید؟
بله
سرش رو تکون داد
_ نمیدونم چی بگم، وحید ماها رو غافلگیر کرد، ببخشید عقد شدید؟
_بله
_عقد محضری دیگه، عقد دائم؟
_بله سند ازدواج برامون صادر شد
_خب مبارکه
بهش حق میدم، که شوکه بشه، منم جای اون بودم همینطوری میشدم
با دستش مبل رو نشون داد
_بفرمایید بشینید
نشستم، با خودم گفتم، حالا یکبار هم باید خودم رو به این معرفی کنم
مکثی کرد، نفس سنگینی کشید، رو.کرد به غزل
تو خوبی عمه
سرش رو بالا و. پایین انداخت
آره خوبم، بهتم سلام کردم، محلم ندادی
دستش رو باز کرد
ببخشید عزیزم، بیا بغل عمه
غزل رفت تو بغل عمه ش، به آغوش کشیدش، یه چند تا بوس از صورتش کرد، نشوندش کنارش، رو کرد به من
گیج شدم، نمی دونم دلم رو بدم پیش داداشم که.زن سابقش بازداشتش کرده، یا بدم به مامانم که بردنش بیمارستان، یا اینجا، پیش زن داداش جدیدم
سرم رو انداختم پایین سکوت کردم
ادامه داد
سرم داره از درد میترکه
از توی کیفم بسته ژلوفن در آوردم، گرفتم سمتش
بفرمایید من مسکن دارم
رفت توی اشپز خونه با یه لیوان آب خورد، نشست روی مبل، چشم هاش رو بست، شروع کرد آیت الکرسی خوندن، تموم که شد، چشمش رو باز کرد، رو به من گفت
توکل بر خدا، ان شاالله همه چی درست میشه، خب تعریف کن
چی بگم
از خودت از نحوه آشنایی با برادر من، از مراسمات خواستگاری و عقد و اینکه شما هم ازدواج قبلی داشتید یا نه
سرم رو انداختم پایین، غم دلم رو گرفت، با خودم گفتم، کدوم مراسم،
چرا ناراحت شدی حرف بدی زدم؟ بالاخره ما میخواهیم با هم زندگی کنیم، دوست داریم از همدیگه بدونیم
دستش رو به علامت استپ آورد جلو
اصلا صبر کن تو نمیخواد بگی بزار من یه زنگ بزنم حال مامانم رو بپرسم، بعدش میام اول من خودمون برات میگم بعدن شما بگید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾