زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_30 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله بابام لم داد رو بالشتو تلوزیونو روشن کرد سریال
#پارت_31
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
نرگس هنوز که نرفتی خونه شوهر، اینجایی به این چیزا فکر نکن.
_میگم اون اتاق جدیده هم برای تو من که دارم شوهر میکنم.
_کدوم اتاق هنوز که ساخته نشده.
_خب میشه. بابا فردا داره میره مسالح بخره.....
_حالا هروقت حاضر شد نوبتیش می کنیم یه روز براتو یه روز برا من.
_اول برای کی باشه؟
_شیر یا خط میندازیم اولین شب برا کی باشه.
_باشه. بیا بازم ابرا رو ببینیم.
_باشه بیا ببینیم فاطمه خانم پارچتو دوخت.
عه علی اصغر اذیت نکن دیگه.... راستی چرا مامان همش پارچه میگیره می دوزه چرا نمی ره حاضری بخریم.
_میخواد ارزون تموم شه.
_ولی بابا امروز یه عالمه پول داد به مامان گفت براش لباس بخر. اگر از پول لباس زیاد بیاد میگم ازاون کفاشای ناهیدم برام بخره.
_اون کفشا بزرگونس قد پای تو نمی شه.
_خب کوچیکشو میخرم.
_اصلا ازاون کفشا بچه گونه نمی دوزن برای تو باید از همین پا پیونی ها بخرن.
_راست میگی،
_آره.
_نرگس پاشو رخت خوابامونا پهن کنیم خوابم گرفت بگیر بخواب.
_راستی علی اصغر اینم بگم بعدن بخواب.
_بگو.
_امروز ناهید مامانو حرص داد منم به تلافیش آب ریختم تو کفشش.
_عه: خب بیچاره اون میخواد خواهر شوهرت بشه بعدن باهات لج میشه ها!
_نفهمید کار کی بود.
_آب ریختم تو کفشش بعدشم رفتم تو توالت قایم شدم .
_مامان هیچی بهت نگفت.
_نه اصلا به رومم نیورد.
_آخه ازاونا بدش میاد تازه دلشم خنک شده.نرگس جان ابجی چشام از زور خواب میسوزه میخوام بخوابم
_باشه دیگه حرف نمی زنم تو بخواب من خوابم نمیاد.
رخت خوابش رو پهن کرد خوابید.
_شب بخیرنرگس.
_شب بخیر داداشی .
_منم دراز کشیدم تو جام و هی فکر کردم ....نفهمیدم کی خوابم برد.
به صدای بازو بسته شدن دراتاق بیدار شدم موقع اذون صبح بود بابام برا نماز بلند شده بود منم پاشدم رفتم توالت بعدم وضو گرفتم. اومدم نمازمو خوندم دوباره خوابیدم.
علی اصغر یازده ماه از من بزرگتر بود من تازه رفته بودم تو ودازده سال علی اصغر آخرای دوازده سالگیش بود میخواست بره سیزده سال به ما میگفتن شیره به شیره . اون هنوز تکلیف نشده بود برای نماز صبح بلند نمیشد.
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_30 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_31
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از حموم اومدم بیرون لباسم رو تنم کردم، جلوی آینه خودم رو نگاه کردم، اینقدر که گریه کردم، چشم هام پف کرده
اومدم توی هال، داداشم اومده خونه
_سلام داداش
_سلا، چرا چشم هات پف کرده، گریه کردی؟
زن داداشم فوری جواب داد
_حتما دلش برای مامانش تنگ شده
یه ترسی تو جونم هست، که فکر میکنم اگر واقعیت رو به داداشم بگم، اوضاعم از این که هست بدتر میشه، برای همین در مقابل دو ریی ها و دوروغها و تحریفهای، زن داداشم سکوت میکنم، ولی بالاخره یه روز این سکوت رو میشکنم و همه چی رو به داداشم میگم
زن دادشم رو کرد به من
چرا اینها رو تنت کردی برو همون لباسهایی که برات خریدم رو بپوش
_باشه میپوشم اونها شب میان الان که نمیان
خیلی خب همون موقع عوض کن، حالا برو چایی بریز بیار بخوریم
چایی ریختم گذاستم جلوشون، دوست دارم برم توی اتاقم یه کم دراز بکشم، رو کردم.بهشون
من میرم توی اتاقم، کاریم داشتید صدام کنید
اومدم توی اتاقم، یه بالشت گذاشتم، دراز کشیدم، از خستگی خوابم رفت
با صدای زن داداشم چشمم رو باز کردم
پاشو دختر چقدر تو بی خیالی، پاشو لباست رو عوض کن
کش و غوصی به بدنم دادم، بلند شدم، رفتم جلوی آینه
وااای گریه که کردم، تازه ام از خواب بیدار شدم، چشم هام شکل ژاپنی ها شده، لباس عوض کردم، روسری و چادرم رو که محبوبه خانم برام دوخته بود. سرم کردم رفتم توی
هال، زنگ خونه رو زدن، داداشم نگاهش رو داد به ساعت، گفت
هشت شبه، زود نیومدن؟
زن داداشم جواب داد
نه دیگه یه دو ساعتم میخوان اینجا بشینن حرف بزنن، میشه ده شب
داداشم گوشی آیفون رو برداشت
_کیه؟
خواهش میکنم بفرمایید
گوشی رو گذاشت، در هال رو باز کرد، رفت توی ایون، به سلام.و احوال پرسی و خوش آمد گویی
توی حیاط رو نگاه کردم، چشمم افتاد به احمد رضا یه کت شلوار سرمه ای با یه پیرهن آبی روشن تنش کرده، موهاش رو مرتب داده بالا، فکر کنم سشوار کشیده، یه دسته گل خیلی قشنگ دستش، لبخند ملیح زیبایی به لبش، داره میاد تو خونه، دلم ضعف رفت، نگاهم دوخته شد بهش، دوست ندارم چشم ازش بردارم، یه لحظه نگاه احمد رضا هم به من افتاد، چشم تو چشم شدیم، لبخند احمد رضا تبدیل شده به خنده دندون نما، از خجالت آب شدم، نا خود آگاه سرم رو انداختم پایین، احمد رضا وارد اتاق شد، گل رو گرفت سمت من، زن داداشم اومد جلو که گل رو بگیره، احمد رضا کمی دستش رو.کشید کنار اروم به زن داداشم گفت
ببخشید
مجدد گل رو گرفت سمت سمت من، لب زد
بفرمایید مریم خانم
بعد از صدای مامانم، صدایی به این زیبایی که به جان دلم نشسته باشه نشنیده بودم، از خجالت دستم میلرزه ولی همه توانم رو جمع کردم، دسته گل که چه عرض کنم، یک گلستان عشق رو از احمد رضا گرفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾