زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_40 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله فریده بالای سرم ایستاده و باتعجب بهم گفت نرگس
#پارت_41
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
مامانم از مامان مریم تشکر کرد و دست منو گرفت و رفیتم خونه تازه رسیده بودیم که مادر جون جواد رو آورد تا جواد چشمش خورد به مامانم خودشو انداخت تو بغل مامانم .
_مامان پیرهنمو بیار نشون مادر بدم
برو تو کمد خودت بیارش
منم از فرصت استفاده کردم و تندی رفتم برش داشتمو رفتم تو اتاق خودمون تند تند لباسلامو دراوردمو پیرهن بله برونمو تنم کردم اومدم پیش مادر و مامانم گفتم خوشگل شدم .
مادر جون یه نگاهی به قد و بالای من انداخت گفت : آره مادر خیلی قشنگه ولی این که لباس بله برون نیست.
معصومه اینو میخوای بله برون تن نرگس کنی ؟
مثل یخ وا رفتم وای خدای من نگن نباید بپوشی
مامانم وا رفته به مادر نگاه کرد مگه عیبی داره. تقریبا همین مدل دادم برای خودمم بدوزن .
مادر جان عیبش اینه که اگر این لباسو نرگس بپوشه خودتم که دادی همینطوری برات بدوزن تو بله برون بپوشی یعنی اینکه ماهیچ شرط و شروطی نداریم آماده ایم دو دستی دخترمون رو تقدیمتون کنیم .این لباس جشن شیرینی خُرونِ و.... بله بررون که جشن نیست یه مهمونی رسمی هست که خونوادهای پسر و دختر با شرط شروط هایی که میزارن باهم به تفاهم برسن .خیلی از بله برونها سر همین شرط شروطها بهم خورده
چه شرط و شروطی احمد اینقدر هول شده که هرچی اونا بگن قبول میکنه.
نگفت ازچی این پسره خوشش اومده .
چرا میگه وضعشون خوبه دستشون به دهنشون میرسه دیر یا زود که نرگس باید شوهر کنه همینا خوبن .
پاهامو کوبیدم زمین و با بغص گفتم من همینو میپوشم.
مادرجون شب جمعه رو یه بلوز شلوار ساده ترو تمیز بپوش این لباس رو ان شاالله جشن شیرینی خورون تنت کن.
حالا جواب احمد و چی بدم؟
هیچی چه جوابی، بگو مگه من چند تا دختر شوهر دادم .
تجربه نداشتم حالا اینم که طوریش نمی شه میزاریم تو یه مجلس منا سب میپوشیمش ....
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_40 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_41
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وجیهه خانم رو کرد به نسترن
نسترن بس کن، تا کی میخوای به این نادونی هات ادامه بدی، چرا بچت رو وسیله انتقام خودت قرار میدی، تو مادر این بچه ای، گناه داره این طفل معصوم
راننده آژانس سرش رو از شیشه ماشین کرد بیرون
خانم من کار دارم بیاید سوار شید بریم
وجیهه خانم، دست غزل رو گرفت، رو کرد به من
بیا بریم
غزل زد زیر گریه، با دستش مامانش رو نشون داد
مامان تو هم بیا
تلاش مرد دستش رو از دست عمه اش بکشه
عمه ولم کن برم پیش مامانم
وجیهه خانم به زور دستش رو کشید، نشستیم توی ماشین،
رو کردم به وجیهه خانم
میگذاشتید مامانش ببرش، گناه داره این بچه
مریم جان شما تازه اومدی تو جمع ما با اخلاقهای وحیدم آشنا نیستی، وحید خیلی اهل گذشت و ازل و بخششِ، ولی خیلی هم تلافی جو هست، الان از دست نسترن خیلی ناراحته، بیاد ببینه غزل رو برده قیامت میکنه، اونوقت برای هممون بد میشه، برای نسترن بدتر، نسترن خیلی کار بدی کرد، وحید رو باز داشت کرد، داداش من جوون سه سالِ داره مجردی زندگی میکنه، وحید کوه غروره، با این وجود، چند بار از نسترن خواست، بیا رفتارهای گذشتت رو کنار بزار، دوباره با هم زندگی کنیم، نسترن گفت، من همینم که هستم، یک دقیقه دیگه هم حاضر نیستم با تو زیر یه سقف برم، حالا که بعد از سه سال داداشم ازدواج کرده، روز اول زندگیش اومده این بساط رو راه انداخته
یعنی هیچ راهی برای آشتی وحید و نسترن نیست؟
با تعجب رو کرد به من
حالت خوبه؟ چی داری میگی؟ میخوای نسترن و وحید رو با هم آشتی بدی؟ دوست داری با هوو زندگی کنی
نه نه وحیهه خانم، من از زندگی وحید میرم، آخه تنوز زندگی بین من و وحید شکل نگرفته
مریم جان، دیگه یه همچین مسئله ای غیر ممکنه، مگر اینکه تو خودت این حرف رو جلوی وحید بگی و اون رو بندازی تو فکر، بشین سر زندگیت، کاسه داغ تر از آش هم نشو
ساکت شدم، ولی دلم خیلی برای نسترن سوخت، اون وحید رو دوست داره، در ثانی، وحید اصلا با من رفتار خوبی نداره، من باید از دست زن داداشم شکایت کنم، ادامه زندگی من با وحید به شرط شکایت من از دست زن داداشم هست، وحید چه اجازه بده چه اجازه نده، من باید حیثیت و آبروی رفته خودم رو توی روستا برگردونم، مینا باید رسوای عام و خواص بشه، من با توکل بر خدا، باید با مامور برم، با دستبند مینا رو از توی خونه بکشم بیرون، جلوی همه اهل محل سوار ماشین پلیسش کنم، و همه این صحنه رو ببینن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾