#پارت_49
#رمان_آنلاین_نرگس
#به قلم #زهرا_حبیباله
آقا ناصر من دوست دارم به بسیج بروم و سرود تمرین کنم. و هر جا که خانوم قربانی بگه اجرا کنم. من دوست دارم به مسجد نماز جماعت بروم و جمعه ها به نماز جمعه بروم .
من دوست دارم درس بخونم و می خوام معلم بشم من دوست دارم با دوست هام رفت و آمد داشته باشم.من هروز باید برم خونه مامانم
آقا ناصر اگر اینارو که گفتم قبول دارید امشب بیاید خونه ما اما اگر قبول ندارید لطفا نیاید.
خیلی فکر کردم ولی فقط همین ها به نظرم رسید گفتم فریده ببین خوب نوشتم برگه رو گرفت
_ همین ها رو می خواستی بهش بگی
آره چیز دیگه ای نمی خوام .
خب خوبه ولی ای کاش یه دفتر می آوردی می گذاشتی زیر دستت چقدر بد خط نوشتی .
الان پاک نویسش می کنم برگه ای که کنده بودم از وسط دفتر بود دو برگ داشت از وسط جدا شون کردم از روش دوباره نوشتم .
ببین خوبه؟
آره خوبه
تا کرد و گذاشت توی جیبش یک مرتبه حواسمون جمع شد . ناظم مدرسه بالای سر ما ایستاده دلم هری ریخت .
چی کار می کردین من به ته ته پته افتادم و نه تونستم حرف بزنم.
چی گذاشتی توی جیبت .
هی هی هیچی خانوم
_ دستش رو کرد توی جیب فریده و نامه رو کشید بیرون شروع کرد به خوندن .
اینا چیَن نوشتی؟
نمیدونم چرا گریه ام گرفت .
به خدا هیچی خانوم دوست پسرمون نیست میخوان منو بدن بهش ، نمیتونم باهاش حرف بزنم گفتم براش بنویسم .
_ لپهایش قرمز شد گفت مطیعی تورو میخوان شوهر بدن راست میگی یا منو داری میزاری سر کار !
نه به خدا خانم می خوان شوهرم بدم خانوم فراهانی هم میدونه.
معلمت؟
بله خانم
_ پاشید بیاید بریم دفتر اونجا معلوم میشه.
دست و پاهایم می لرزید نمیدونم چرا !
رفتم توی دفتر خانم ناظم رو کرد به خانم مدیر
ببین این دختر چی میگه نامه رو گذاشت روی میزش
یه نگاه کرد به نامه یه نگاه کرد به من دستشو به علامت این چیه تکون داد . چیکار میکنی مطیعی
ناصر کیه؟
میگه میخوان شوهرش بدن داشته مثلا خواسته هاش رو براش مینوشته. میگه خانم فراهانی هم می دونه .
_بنشین اینجا تا زنگ بخوره باهات کار دارم.
چشم .
انگشت سبابش رو گرفت سمت فریده . این چیکار کرده ؟
دوتایی با هم بودن
پس هردوتاتون بشینید تا زنگ بخوره
خانم مریدی لطف کن خانم فراهانی رو هم صدا کن بیاد اینجا.
بله حتما.
صدای زنگ کلاس اومد .از پنجره دفتر نگاه کردم بچه ها همه میرفتن سر صف هاشون
صدای بازو بسته شدن دفتر اومد .خانم فراهانی بود .
سلام خانم اسکتدری با بنده کار داشتید.
منو فریده از جامون بلند شدیم .
عه شماها اینجا چیکار می کنید.
مدیر: بفرمایید بشینید.
نامه رو داد به خانوممون. اونم خوند و سرش رو تکون دادو به من نگاه کرد.
خودتون که می دونید اومدید خونمون با مامانم حرف زدید.
مدیر : میگه میخوان شوهرش بدن!
آ آ آ آ ه راست میگه.
چی میگی انگشت سبابشو گرفت سمت من اینو ؟این نیم وجبی رو ؟
متاسفانه بله.
خانم مدیر دوتا دستاشو گذاشت رو سرش . واااای فقر فرهنگی رو ببین جهل و ببین خدای من.
یه لحظه سکوت دفتر رو گرفت.دستشو از سرش رها کرد نامه رو گرفت سمت من .بگیر برو سرکلاست.
مطیعی
بله خانم مدیر
به مامانت بگو فردا بیاد مدرسه
باشه خانم .
از دفتر اومدیم بیرون .
وای فریده من چه بد بختم هرکاری میکنم به قول مامانم میره تو بوق و کَرنا . فردا مامانم بیاد مدرسه میفهمه که من برای ناصر نامه نوشتم.
خب بفهمه تو چقدر ترسویی .
رفتیم تو کلاس خانممون دیر تر از ما اومد داشتن تو دفتر با مدیر حرف میزدن .
چی میگفتن نمی دونم . ولی حتما داشتن راجع به من حرف میزدن.
زنگ دومم خوردو بعدم زنگ خونه .
ازمدرسه اومدیم بیرون رفتیم سوپر مارکت یه پاکت نامه خوشگل از اینا که پول میزاشتن توش کادو میدادن خریدم .نامه رو تا کردم گذاشتم توش دادم فریده اونم گذاشت تو کیفش.
قبلم داشت تاپ تاپ میکرد . انگار قلبم اومده بود تو گلوم . تو دلم میگفتم وای حالا چی میشه؟
نرگس الان ساعت دورو بر پنج پنج و نیمه .ناصر تقریبا ساعت ۶ میاد از سرکوچه ما رد میشه برو خونتون لباسات رو عوض کن بیا تو کوچه ما وقتی اومد بره من نامه رو بهش میدم.
باشه.
راستی نامه رو بده به من یه وقت تو لوش میدی کار خرابی میشه.
آره راست میگی . نامه رو از کیفم در آوردم دادم بهش و پا تند کردم دویدم خونمون .
درحیاط باز بود علی اصغر جواد رو آورده بود کوچه بازی بده.سلام کردم و دویدم تو خونه .مامان سلام من اومدم .
چرا دیر کردی ....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارتد48 #رمان_آنلاین به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_49
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا رو کرد به من
مریم حاضر شو بریم
داداشم گفت
مریم رفتی دیگه اینجا نیا
سر دو راهی موندم، حرف کدومشون رو گوش کنم، احمد رضا نامزدم رو یا داداشم، برادرم قلب مهربونی داره ولی متاسفانه مطیع زنشه، و اگر مینا بگه ماست سیاهه داداش منم میگه ماست سیاهه، بعد از مکثی کوتاه، سرم رو انداختم پایین، گفتم
داداش ببخشید من با احمد رضا میرم
داداشم با عصبانیت اومد طرفم داد زد
تو غلط میکنی
هنوز حرفش تموم نشده، احمد رضا بین من و داداشم قرار گرفت، و خیلی قاطع گفت
مگه نگفتی بردیش دیگه نیارش، منم میبرمش، دیگه هم نمیارمش
احمد رضا و داداشم، ساکت ولی با خشم زل زدن به هم
دل تو دلم نیست، میترسم همدیگر رو بزنن، برادرم هیکلی تر از احمد رضاست، خدا کنه دست روی هم بلند نکنند
خاله زد پشت دستش
یا فاطمه الزهرا، چیکار دارید میکنید؟
اومد دست داداشم رو از روی کتش گرفت، کشید کنار
من اصلا نمیخوام با کسی برم، خودم میرم تر مینال سوار اتوبوس میشم میرم
احمد رضا رو کرد به خاله
خدا شاهده اگر این کار رو. کنید، خیلی از دستتون ناراحت میشم، خاله جان شما، توی این چند روزی که اینجا بودید دیدید که مریم اینجا چقدر از طرف مینا خانم اذیت میشه، رو کرد به من
برو حاضر شو
داداشم رو کرد به احمد رضا
چرا چرت میگی کدوم اذیت، مینا مریم رو مثل خواهرش دوسش داره، سر چرخوند سمت من، داد زد
برای آخرین بار بهت میگم مریم
اگر با این پسره رفتی دیگه اینجا نمیای
صداش رو بالاتر برد نعره کشید
فهمیدی؟؟؟
بدنم داره مثل بید میلرزه، با دستهای لرزون و دلی پر از اضطراب، رفتم توی اتاقم، لباس پوشیدم، به خودم گفتم، داداشم که میگه نیا، خوبه وسیله های مورد نیازم رو بردارم، یه ساک برداشتم، شناسنامه و هدایای سر عقد از پول و طلا و سکه های طلا رو برداشتم، یه چند تا هم لباس ریختم توش زیپش رو کشیدم، مانتو روسری و چادرمم پوشیدم اومدم تو هال، چشمم افتاد به داداشم، که داره خیره خیره نگاهم میکنه افتاد، سرم رو انداختم پایین، احمد رضا اومد ساک رو از دستم گرفتم، ساک خاله رو که از دیشب بسته بود، گذاشته بودش گوشه هال برداشت، رو کرد به من و خاله
بیاید بریم.
همینطوری که دارم از در هال میرم بیرون، صدای داداشم رو شنیدم
رفتی دیگه مریم خانم، آره؟؟
دلم که هیچ همه وجودم از نحوه حرف زدنش ریخت، ولی دیگه از دست آزارهای جورو واجور، جسمی و روحیش زنش خسته شدم، هر وقت که بهم میگفت، یتیم بدبخت انگار همه دنیا روی سرم خراب میشد، خیلی دلم میخواست برگردم بهش بگم، زنت من رو با دم پایی میزنه، موهام رو میکشه، ولی میدونم که بی فایده است، چون داداشم خام حرفهای زنشِ، محمود یا حرفهای من رو باور نمیکنه، و یا هر چقدرم زنش من رو اذیت کنه، میگه حتما کاری کردی که مینا رو عصبانی کردی، بدون اینکه حرفی بزنم، سرم رو انداختم پایین، از در حیاط اومدم بیرون، سوار ماشین احمد رضا شدم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾