زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_49 #رمان_آنلاین_نرگس #به قلم #زهرا_حبیباله آقا ناصر من دوست دارم به بسیج بروم و سرود تمرین ک
#پارت_50
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم _زهرا_حبیباله
تو راه با فریده حرف میزدیم
عمه هاجر زنگ زد
آره امشب ساعت هشت میان خونه ما
تند تند لباسامو عوض کردم
مامان من یه چیزیم مونده دست فریده یه دقیقه برم پیشش الان میام.
اینو گفتمو منتظر جواب مامانم نموندم تندی از خونه اومدم بیرون.
علی اصغر:کجا با این عجله
جوابشو ندادم
داد زد با توام نرگس.
هیچی نگفتم پشت سرم رو هم نگاه نکردم بدو بدو رفتم کوچه فریده اینا . دیدم فریده سر کوچه وایساده داره تخمه میخوره.
چه خبرته نرگس !اینطوری همه نگات میکنن میگن حتما اتفاقی افتاده که داره می دوه.
تند اومدم دیر نشه بیاد بره ، تو نامه رو بهش بدی من نباشم
باشه ولی خودتو آروم نشون بده کسی شک نکنه .
باشه باشه.
نرگس .
هان
داره میاد.
رومو کردم سمت خیابون . وای !!آره آره حالا من چیکار کنم .
برو ته کوچه ما
باعجله شروع کردم دویدن رفتم ته کوچه پشت تیر برق قائم شدم .قلبم داشت از گلوم میزد بیرون .از پشت تیر برق سرم رو یواشی آوردم بیرون.
وای اومد .
فریده نامه رو بهش داد یه چیزی به فریده گفت ، نگاهی به نامه انداخت بعدم زودی گذاشت تو جیب بغل اور کتش و رفت .من همون جا وایسادم .فریده خندون از سرکوچه اومد طرف من.
دادم بهش
چی گفت
بهش گفتم اینو نرگس براتون فرستاده .گفت خودش کجااست چرا خودش نامه رو نداد ، داده شما بدید .
گفتم خودش روش نشد بده ، داده من بدم .گرفت گذاشت جیبش .
حالا چی میشه؟
هیچی ،چی میشه الان میره خونه میخونه.
فریده تو باید زن ناصر میشدی چقدر جرات داری میتونی باهاش حرف بزنی.
خنده ای کردو گفت . منو که نخواسته تورو خواسته.
اگر تو رو میخواست زنش میشدی
نه
چرا؟
ناصر خوشگل و خوش تیپ هست ولی اصلا مومن نیست اینا هیچ کدومشون مسجدم نمیان .یه وقتها فقط عمه هاجرت میاد . من دوست دارم شوهرم بسیجی و انقلابی باشه .
با حسرت گفتم :منم دوست داشتم شوهرم بسیجی یا آخوند باشه ولی دارن میدنم به ناصر.
نرگس چرا نمی ری خونه دعوا را بندازی بگی ناصر و نمی خوام .فوقش یه کتک از بابات میخوری دیگه .یه خورده دردت میاد بعدم خوب میشی عوضش محبور نمی شی زن همچین آدمی بشی.
اگر خودمو میزد این کارو میکردم ولی....
ولی چی؟
یاد حرف مامانم افتادم اصلا دوست نداشت کسی بدونه که از بابام کتک خورده .
گفتم هیچی بی خیال. فریده گفتی ناصر خوش تیپه .
آره گفتم از دهنم پرید اون نامحرمه به من چه که خوشگل هست یا نیست.
از این حرف فریده که گفت ناصر خوشگله و خوش تیپه خوشم اومد .خودم اصلا توجه نکرده بودم فقط سیبیل هاشو میدیدم .
من برم الااناس که مامانم بیاد کوچه دنبالم
باشه برو . ازش جدا شدم که صدام زد
نرگس
برگشتم. امشب بهت خوش بگذره
باخنده گفتم : ممنون .
رسیدم دم خونمون علی اصغر جواد رو برده بود تو خونه در حیاطم بسته بود .
در رو باز کردم .
سلام مامان .
به به نرگس خانم تشریف آوردید به لاخره حرفاتون با فریده خانم تموم شد. نرگس برو تو آشپز خونه شام درست کردم بخورو برو خونه مادر جون.....
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_49 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_50
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
خاله هم نشست تو ماشین، احمد رضا ساک من و ساک خاله رو گذاشت تو صندوق عقب نشست پشت فرمون، خم شد تو صورت من،
_چرا ناراحتی؟
رو کردم بهش
_محمود هر چی باشه برادرمه، دلم نمیخواست این طوری از خونه بیام بیرون
_مگه راه دیگه ای هم بود، تو مطمئن باش از فردا زن داداشت برای من مقررات عبور و مرور میزاشت، امروز ببرش فردا نبرش، خودت این ساعت نیا، اون ساعت بیا، خیلی موندی پاشو برو، بعد از رفتن منم شروع میکرد به غر زدن سر تو،
کامل چرخید سمت من
_ببین من رو
_نگاه کردم تو صورتش
_یهت چی گفتم، یادته
نمی دو نم منظورش کدوم یکی از حرفهاش بود، ساکت نگاهش کردم
_بهت گفتم نمی زارم یه تو بهت بگه، الانم میگم، نمی زارم آب توی دلت تکون بخوره، به من اعتماد کن
اصلا حواسم نبود که خاله پشت سر من نشسته، از حرفش که گفت به من اعتماد کن، دلم قوت گرفت، دست احمد رضا رو گرفتم
_تو خیلی خوبی، من بهت اعتماد دارم
احمد رضا با اشاره چشمش من رو متوجه خاله کبری کرد، دستش رو رها کردم، احمد رضا سوئچ زد، ماشین رو گذاشت توی دنده که حرکت کنه، خاله کبری گفت
خدا خودش میدونه که من قصد دعوا درست کردن نداشتم، به خودم گفتم، محمود حرف روی حرف من نمیاره، نمی دونستم که اینقدر خام و تو دست زنشِ، من دیگه پام رو خونه محمود نمی زارم
احمد رضا گفت
_خاله حساب ما رو از آقا محمود جدا کن
_آره خاله جان خونه شما میام، خونه محمود دیگه نمیام
گوشیم زنگ خورد، احمد رضا رو کرد به من
_کیه؟
_نگاه کردم به صفحه گوشی، رو. کردم به بهش
_داداشمه
_ول کن جواب نده
دلم نمیاد جواب ندم، ولی چون احمد رضا گفت جواب نده نمی تونم جواب بدم، گوشی تو دستم، زل زدم به احمد رضا، اونم گوشی رو از دستم گرفت خاموش کرد، گفت
در داشبورد رو باز کن
باز کردم
انداختش توی داشبورد
_ببند درش رو
گوشی خودش زنگ خورد، صفحه گوشیش رو نگاه کرد، رو کرد به من
_داداشته
رد تماس داد، شماره گرفت
الو، سلام، مامان
آره خوبم، با خاله کبرای و مریم داریم میریم
مامان زنگ زدم بگم من میخوام گوشیم رو خاموش کنم، زنگ زدی جواب ندادم نگران نشی
_نه چیزی نیست، یه مزاحم دارم
_باشه مواظبم، خودم بهت زنگ میزنم
_کاری نداری؟
_خدا حافظ
گوشیش رو خاموش کرد، گرفت سمت من
چه داداش پی گیری داری، یه دقیقه من با مامانم حرف زدم، پشت خطم بود، این رو بگیر بزار تو داشبورد پیش گوشی خودت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾