eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
783 عکس
420 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_57 #رمان_آنلاین_نرگی به قلم #زهرا_حبیب‌اله بابام بالباسهای شیک و مهمونیش آماده نشسته بود . م
به قلم مامانم کنار بابام نشسته بود و با من فاصله داشت .خاله ام پیش من نشسته بودو همه حواسش به سمت مردها بود که ببینه چه قرارهایی باهم می زارن صداش زدم خاله اینقدر حواسش به سمت بابام و حاج نصرالله بود که صدای منو نشنید. دوباره با صدایی بلند تر گفتم خاله . روشو کرد سمتم . جانم خاله ، یواش تر آخه جواب ندادی جانم بگو به مامانم بگو بیاد کارش دارم چیکارش داری به من بگو با خودش کار دارم . کارم واجبه. نرگس جان لحظه حساسیه یه دقیقه صبر کن نمی تونم صبر کنم اگه صداش نکنی خودم صداش میکنم. خاله ام با دستش ایما و اشاره کرد به سمت مامانم ولی مامانم روش سمت مردها و بابام بود متوجه نشد. زن عموم که نزدیک مامانم نشسته بود مامانمو متوجه خالم کرد. معصومه خانم مثل اینکه باشما کاردارن .مامانم باسرش اشاره کرد چی شده. خاله ام به من اشاره کرد. کارت داره. مامانم صورتشو به سمت من چرخوندو بااشاره دست و صورتش سرشو تکون داد که چیکار داری منم باسرم اشاره کردم بیا اومد روبروم روی زانو نسشت آروم گفت : چی شده . چیکار داری من حوصلم سر رفته منو صدا کردی اینو بگی؟ آره خب حوصلم سر رفته . بزار منم برم خونه مادر جون پیش بچه ها . عه ! میخوان انگشتر دستت کنن تو میگی میخوام برم خونه مادر جون. مامان من میرم حرفاشون که تموم شد علی اصغرو بفرست دنبالم من تندی میام مامانم لپاش قرمز شد؛ دندوناشو بهم فشار داد لباشم نازک کرد. یه نیشگونم از ران پای خودش گرفت نرگس اینقدر منو حرص نده .سرشب بابات بهت چی گفت؟ یه دفعه خاله ام گفت خواهر حرفاشون تموم شد فرستادن دنبال آقا سید بیاد بهم محرمشون کنه . ملی جان هواست به نرگس باشه برم پیش احمد ببینم چیکار میخوان بکنن . اومد بلند شه چادرشو گرفتم. میخواستم التماس کنم تا راضی شه منم برم خونه مادر جون .که چادرش رو از دستم محکم کشیدو رفت سمت پدرم . خاله مم دعوام کرد عه خاله جون بسه دیگه نق نق نکن ببینم چیکار میخوان بکنن . زن عمو کوچیکم خیلی زرنگ و به روز بود اومد جلو به خاله ام گفت صندلی تهیه کردید؟ نمی دونم . از خواهرم بپرس من پریدم وسط حرفشون . نه تهیه نکردیم . زن عمو صندلی میخوای چیکار. زن عموم جواب منو نداد و فورا از اتاق رفت بیرون پنج دقیقه بعدش یه صندلی دست خودش بود یکیشم دست خانم همسایه اومدن تو خونه و صندلیا رو بردن گذاشتن تو اتاق منو علی اصغر . آقا سید هم اومد .بعد از سلام و احوالپرسی رو کرد به میهمانها . شماها همتون تاج سر منید ولی من برای صیغه محرمیت قانون خودمو دارم . اتاقی که من خطبه عقد رو میخونم فقط باید پدر مادر آقا داماد و پدر مادر عروس خانم و خود عروس داماد باشن هیچ کَس دیگه ای نباید باشه اگر دوست دارید من خطبه عقدرو بخونم شرط من همینه که گفتم هیچ کسی هم نباید ناراحت بشه. همه رو کردن به آقا سید. نه آقا قربون جدت بریم ما ناراحت نمیشیم بفرمایید بخونید . بابام رفت سمت اتاق ما به پدر مادر ناصر هم تعارف کرد بفرمایید . پدر مادر ناصر و خود ناصر هم بلند شدند . مامانمم اومد دست منو گرفت و باهم رفتیم اتاق. خدایا چرا صندلی هار چسبوندن بهم . ناصر رفت روی صنددلی نشست مامانمم منو آورد کنار ناصر وگفت بشین اینجا منم نشستم روی اون یکی صندلی . دل تو دلم نبود صدای تپش قلبم رو خودم میشنیدم انگار قلبم توی گلوم بود .واقعی واقعی داشتم شوهر میکردم حالم اصلا خوب نبود . صدای فریده تو گوشم اکو شد .بگو نمی خوام نهایت یه کتک می خوری چند روزم باهات قهر میکنن تموم میشه ..... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_57 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مرضیه خانم رو کرد به من مریم جان شاید الان تو از دست ما ناراحت بشی، ولی باور کن به نفع خودت هست، ما بدت رو نمیخوایم با خودم گفتم، بزار بگم زن داداشم من رو اذیت میکنه شاید از بردنم منصرف بشن، مظلومانه گفتم شما زن داداش من رو نمیشناس، اون خیلی بد جنسِ لبش رو. گاز گرفت، کمی اخم کرد عه، مریم غیبت نکن، چرا نمیشناسمش، همیشه میاد حسینه، خیلی هم خّیِره، از قدیم گفتن، دو تا ظرف رو که بزاری کنار هم، میخورن بهم صدا میدن، حالا اگر زن داداشت یه چیزی گفته که تو خوشت نیومده دلیل بر بد جنسی مینا خانم نیست، بیا بریم دیدم حرفهای من فایده ای نداره، گفتم باشه حاج خانم، پس حد اقل زنگ بزنید ببینید داداشم هست بعد من رو ببرید دست کرد توی کیفش گوشیش رو. در اورد، شماره محمود رو. گرفت سلام محمود آقا، حالتون خوبه با اجازتون دارم مریم رو میارم شما خونه هستید؟ بله میدونم، مریم خودش اصرار داره که شما باشی من بیارمش چشم میایم خدمتتون، خدا حافظ تماس رو قطع کرد میگه مینا هست گفتم مریم خودش میگه شما باشید، گفت پنج دقیقه دیگه خونه ام، تا ما بریم اونم رسیده سه تایی راه افتادیم، دلم داره مثل سیر و سرکه می چوشه نکنه یه وقت محمود جلوی اینها با من دعوا کنه یا بزنم، رسیدیم در خونه، حاج رضا زنگ در خونه رو زد، صدای فرزانه اومد کیه؟ حاج رضا گفت باز کن عمو جان ماییم در خونه باز شد، رفتیم داخل، داداشم و. زنش از در خونه اومدن بیرون، یه سلام و احوالپرسی سردی با پدر شوهر مادر شوهرم کردن، حاج رضا گفت محمود آقا، این خواهرتون تحویل شما _دست شما درد نکنه ممنون _اگر کاری ندارید ما زحمت رو کم کنیم _نه خیلی ممنون برادرم یه تعارف خشک و خالی هم بهشون نکرد ، اونها هم خدا حافظی کردن رفتن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌❌پرحاشیه ترین داستان سال⚠️ ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾