eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
604 عکس
314 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_66 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله باچهره در هم کشیده ذول زدم به چشای خانم ناظم و
به قلم از مدرسه اومدم خونه ولی نامه رو ندادم به مامانم چون اگر می دادم تا قردا ظهر که میخواستم برم مدرسه مامانم به سرم غر می زدو نصیحت میکرد با خودم گفتم فردا ظهر که خواستم برم مدرسه نامه رو هم بهش میدم. ساعت ۸ شب بود بابام هنوز نیومده بود علی اصغرم مسجد تمرین سرود داشت منو مامانم و جواد خونه بودیم .من دراز کشیده بودم جلوی تلوزیون داشتم کارتن می دیدم و تخمه میخوردم که تلفن خونمون زنگ خورد مامانم گوشی رو برداشت. الو بفرمایید . سلام حالتون خوبه؟ خونواده خوب هستن؟ بله هستش یه لحظه گوشی. نرگس بیا آقا ناصره با تو کار داره بامن ؟ آره باتو وای دوباره تپش قلبم شروع شد گوشی رو از دست مامانم گرفتم اول یه نفس عمیق کشیدم بعد گوشی رو گذاشتم در گوشم سلام سلام نرگس جان حالت خوبه ممنون نرگس چرا جواب پیا م های منو نمی دی . گوشی رو خاموش کردی. بله چرا؟ یه دقیقه صبر کن. اگر مامانم میشنوید که بیچاره بودم . یه لحظه همه فکرمو جمع کردم که چی بگم چیکار کنم که مامانم از اتاق بره بیرون . یه دفعه یاد حرفهای دیروزش افتادم. دستم رو گذاشتم روی دهنی گوشی به مامانم گفتم : مامان جان میشه یه دقیقه از اتاق برید بیرون. مامانم با بهت و تعحب بهم نگاه کرد چی؟ خودت گفتی که حرفهای زن و شوهر رو نباید کسی بدونه. چشمهای مامانم گرد شد ، لبهاشو نازک کرد صورتشو در هم کشید حالا خوبه دوازده سالته . دست جواد رو گرفت از اتاق رفتن بیرون دستم رو از دهنی گوشی برداشتم. ناصر ، وای ببخشید آقا ناصر. نذاشت حرفم رو ادامه بدم _همون ناصر خوبه . بله . ببینید امروز تو مدرسه سر صف گوشیم زنگ خورد خانم ناظم شنید گوشی رو گرفت داد به مدیر. هرچی التماس کردم گوش رو بهم نداد گفت باید مامانت بیاد. چرا بردیش مدرسه ؟ میخواستم به دوستم نشون بدم لااقل صداشو کم میکردی که زنگ نزنه همه بشنون بلد نبودم . باشه من فردا عصر میام خونتون یادت میدم نه شما زحمت نکشید نمیخواد بیاید میرم خونه دوستم خواهرش موبایل داره میگم یادم بده عه چرا خونه دوستت خب خودم میام یادت میدم. حالا خدا کنه مدیر گوشی رو به مامانم بده. میده نگران نباش. نرگس جان بله فردا چیزی میخوای برات بگیرم بیارم نه ممنون . پس خدا حافط خداحافظ . گوشی رو قطع کرد گوشی رو گذاشتم روی دستگاه ..... ********* ناهارم رو خوردم لباسهای مدرسه رو پوشیدم کیفمو برداشتم ، کفشهامم پوشیدم تو در گاهی اتاق ایستادم . مامان بله . خانم مدیر نامه داده گفته حتما باید بیای مدرسه . نامه رو میزارم اینجا جلوی در اتاق برش دار بیا مدرسه. بدون اینکه منتظر جواب مامانم باشم تندی از خونه زدم بیرون ...... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_66 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) احمد رضا پاش رو گذاشت روی ترمز، اینقدر با سرعت میرفت که انگار واقعا داشتیم پرواز میکردیم، صدای قهقه خنده من از شدت هیجان بلند شد، احمد رضا هم با خنده میگه تو فقط بخند رسیدیم شهر، رفتیم جیکرکی، یه دل و. جیگر سیر خوردیم، رو کردم به احمد رضا از دیشب درست و حسابی چیزی نخورده بودم چقدر گرسنم بود ناراحت پرسید مگه بهت غذا نمیدن چرا میدن، آخه من رفته بودم توی اتاق خودم، در رو هم قبل کرده بودم، فرزانه برام لقمه میاورد میخوردم، با اونم سیر نمیشدم دستهاش رو گذاشت روی میز، هر دو دست من رو. گرفت، توی چشم هام خیره شد، لب زذ دیگه تموم شد مریم، بهت قول میدم با لبخند گفتم ممنون که هستی گوشیش زنگ خورد جانم بابا چشم الان میایم، فقط یه چیزی بگم بابا به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی من نمیگذارم مریم خونه داداشش بمونه چه صحبتی بابا، دوباره میخواهید مثل اون دفعه مریم رو بزارید خونه داداشش، من به مریم قول شرف دادم که نزارم بره اونجا، این حرف رو به مامان هم بگو باشه الان میایم تماس رو قطع کرد، رو کرد به من پاشو بریم بلند شدم، سوار ماشین شدیم، دلشوره اومد سراغم نکنه دوباره پدر مادرش به احمد رضا فشار بیارند که مریم برگرده خونه داداشش، دوباره گفتم نه، این بار این کار رو نمکنه، بهم قول شرف داد، رسیدیم در خونشون، احمد رضا ماشین رو پارک کرد، دست کرد توی داشبورد گوشی من رو در آورد، گرفت سمتم بیا گوشیت رو بگیر، ازش گرفتم پیاده شدم، چهار تایی، راه افتادیم در خونه ی ما، توی راه حاج رضا رو به احمد رضا گفت بابا جون عصبانی نشی یه چیزی بگی ها، محمود بردار زنته، بعدها میخواین با هم رفت و امد کنین، سعی کن پل های پشت سرت رو خراب نکنی چشم بابا رسیدیم در خونه خودمون ، حاج رضا زنگ زد صدای داداشم از آیفون اومد کیه؟ حاج رضا گفت باز کنید ما هستیم در باز شد، رفتیم توی حیاط، داداشم نیومد بیرون، حاج رضا از توی حیاط صدا زد یا الله، صاحب خونه داداشم در هال رو باز کرد خیلی سرد گفت بفرمایید وارد خونه شدیم، زن داداشم، حاج خانم رو تحویل گرفت، ولی داداشم هیچ کسی رو تحویل نگرفت من رو که جواب سلامم نداد حاج رضا رو کرد به داداشم راستیتش ما میخوایم زود تر از موعد قرار دادمون مریم رو ببریم داداشم خیلی جدی گفت نمیشه، طبق قرار شهریور میبریدش... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾