eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
604 عکس
314 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_67 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله از مدرسه اومدم خونه ولی نامه رو ندادم به مامانم چ
به قلم صدای نرگس ، نرگس مامانم تا سر کوچه میومد . دیگه نرفتم دنبال فریده می دویدم به سمت مدرسه یه خورده که از خونه دور شدم وایسادم برگشتم پشت سرم را نگاه کردم همش فکر می کردم مامانم داره دنبالم میاد. یه کم که نفس گرفتم دوباره راه افتادم . زود تر از همیشه رسیدم به مدرسه . تو حیاط ایستاده بودم که دیدم فریده و مریم باهم اومدن . فریده گفت: پس چرا نیومدی دنبالم تو دیر کردی ما رفتیم در خونتون مامانت گفت نرگس رفت . تازه نگرانم شد که چرا باهم نیستیم . فریده از همه ماجراهای زندگی من خبر داشت ولی مریم نمی دونست . منم گفتم اومدم دیگه . زنگ کلاس خورد همه صف بستیم بعدم رفتیم توی کلاس . دلشوره بدی گرفته بودم چون می دونستم الااناست که مامانم بیاد مدرسه . از بس این روزها گفته بودن این کارو بکن اون کارو نکن دیگه خسته شده بودم . نصفهای کلاس بود که در کلاس رو زدن خانم درو باز کرد ناظم مدرسه بود . به مطیعی بگید بیاد دفتر. مطیعی پاشو برو دفتر ، مدیر کارت داره . نگاه همه بچه های کلاس اومد به سمت من ، منم که واقعا بهم ریخته و عصبی بودم نا خود اگاه رو کردم بهشون گفتم . چیه ،نگاه داره ، در خونتون گدا داره ، قورباقه چند تا پا داره بعضی بچه ها خندیدن بعضی بدشون اومدو ناراحت شده خانم هم باتشر به من گفت . عه مطیعی بیا برو دفتر . اومدم تا پشت در دفتر ولی پام نمی کشید برم داخل پشت دفتر ایستاده بودم داشتم فکر میکردم که صدای مدیر بلند شد خانم مریدی برید ببینید کجاست . نیومد. هم زمان که من خواستم برم داخل خانم ناطم هم میخواست بیاد بیرون که بیاد دنبال من . من داخل شدم دیدم مامانم صورتش قرمز شده لبهاشم نازک کرده منو نگاه میکرد . سلام سلام مطیعی الان به مامانتم گفتم تو چون نامزد کردی دیگه حق نداری بیای مدرسه . ولی چون درست خوبه و شاگرد اول هستی و به خاطر تعهد مامانت من با مسیولیت خودم قبول کردم که بیای مدرسه .ولی الان در حضور مادرت و خانم ناظم دارم بهت میگم اگر یک مرتبه دیگه از این کارها ازت ببینم از مدرسه اخراجت میکنم فهمیدی؟ بله خانم . حالا برو سر کلاست ببخشید خانم موبایلمونو می دید . نه برای اینکه تنبیه بشی این موبایل یک هفته پیش من می مونه . زدم زیر گریه نه خانم ترو خدا بدید بخدا دیگه نمی یارمش مدرسه. ساکت شو برو سر کلاست . رفتم جلوی میزش خانم تورو خدا بی رحم نباشید موبایلمو بدید . نه مطیعی گفتم نه برو سرکلاست . رفتم دست خانم ناظم و گرفتم شما یه کاری بکن . خانم مریدی به ظاهر سخت گیر بود ولی قلب مهربانی داشت . یه دستمال داد به من گفت بیا اشگهاتو پاک کن من ضمانتت رو میکنم . قول میدید . بله قول میدم برو سر کلاس. از دفتر اومدم بیرون قصد فال گوشی نداشتم سرم رو تکیه دادم به دیوار گریم بند بیاد . که صدای خانم مدیر و ناظم رو میشنیدم داشتن مامانمو دعوا میکردن که چرا...... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_67 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) محمود آقا مریم عقد پسر منه، شرعا و عرفن اختیارش دست احمد رضاست، از ساعتی که بله عقد رو گفته، دست شما امانته، شما چرا زدید صورت عروس من رو کبود کردید؟ داداشم که اصلا انتظار شنیدن چنین حرفی رو نداشت، به پدر شوهرم خیره شد زن داداشم فوری پرید وسط این چه حرفیه میزنید حاج رضا، محمود برادر مریمِ، خیر و صلاحش رو میخواد، الان ده ساله بعد از فوت پدرش، برای مریم پدری کرده، حالا یه تشر پدرانه هم بهش زده حاج رضا سرش رو انداخت پایین، به حرفهای مینا گوش کرد، حرفش که تموم شد، سرش رو. گرفت بالا، روبه زن دادشم گفت اجازه بدید این موضوع مردونه حل بشه زن داداشم، مثل یخ وار رفت نگاهی انداخت به داداشم آره محمود آقا، شما هم میخواهید مردونه حل بشه، یعنی به من مربوط نمیشه داداشم گفت توی این خونه هرچی به من مربوط میشه به تو هم مربوط میشه سر چرخوند سمت پدر شوهرم حالا اگر ما کلا از اینکه دختر به شما دادیم پشیمون بشینم، باید چیکار کنیم؟ باشه حرفی نیست، ولی به شرطی که مریم خانم خودشون بگن که این وصلت رو نمیخوان همه نگاها اومد سمت من، بیشتر از همه نگاه احمد رضا من که اصلا فکرشم نمیکردم کار به اینجا بکشه، سرم رو انداختم پایین، گفتم من احمد رضا رو دوست دارم داداشم داد زد بیخود میکنی، پر روی بی حیا، تو همین جا میمونی جایی هم نمیری احمد رضا کلافه سرش رو تکون داد، نچی کرد، ایستاد بابا حرف زدن با اینها فایده ای نداره، پاشید بریم. داداشم ایستاد جلوی در شما میخواهید برید، برید به سلامت، ولی مریم رو باید از روی جنازه من ببرید پدر شوهرم رو کرد به داداشم ـ این چه حرفیه میزنی محمود آقا، ما اگر میخوایم مریم رو ببریم چون اینجا اذیت میشه حاج رضا مریم پانزده سالشه، توی این پانزده سال، این اولین چکی بوده که من بهش زدم، خودشم میدونه که چقدر دوسش دارم، شما گذشته رو نمیبینید این یه چک من رو دیدید میگید اینجا اذیت میشه؟ احمد رضا رو کرد به من بگو که زنش اذیتت میکنه مینا خودش رو مظلوم کرد من، من مریم رو اذیت میکنم، مریم برای من مثل خواهرم میمونه، برید در اتاقش رو باز کنید، ببینید چی کم داره، هرچی که لازم داشته بهترینش رو براش خریدم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾