eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
768 عکس
397 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_68 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله صدای نرگس ، نرگس مامانم تا سر کوچه میومد . دیگه
به قلم نرگس رو توی این سن کم شوهر دادید . خوب گوشهامو تیز کردم ببینم چی میگن .احساس کردم یکی پشتم ایستاده . برگشتم به عقب ببینم کسی هست یانه دیدم دفتر دار مدرسه است. هول شدم نتونستم حرف بزنم. سریع دویدم رفتم دم کلاس در زدم ولی اینقدر هول کرده بودم که منتظر نموندم خانم اجازه بده در رو بازکنم . خودم در و باز کردم رفتم توی کلاس . دستم رو بلند کردم با انگشت سبابم . خانم اجازه خانم یه نگاهی به چشمام که معلوم بود گریه کردم انداخت سرشو تکون داد. برو بشین. زنگ کلاس که خورد خانم گفت مطیعی بمون کلاس کارت دارم . نحوه حرف زدنش بهم آرامش میداد . بدون دلهره و با رضایت قلبی گفتم چشم . همه بچه ها رفتن حیاط . من و خانم تنها توی کلاس موندیم . خانم در کلاس رو بست اومد پشت میز کنار من نشست. خب تعریف کن ببینم چه خبر. بعدم دست راست منو گرفت . به به چه انگشتر قشنگی . خانم بهش میگن انگشتر نشون . خنده ملیحی کرد . ان شاالله خوش بخت بشی نرگس جان. پس نشون شدی خانم عقد هم شدیم . چشمهای خانم گرد شد و با تعجب گفت جدی ؟ بله خانم نرگس جان تو زیر سن قانونی هستی چطوری عقد شدی . خانم خطبه عقد رو دوساله خوندن تا وقتی به سن قانونی رسیدم عقد محضری بشم . یه خورده تو چشمهای من نگاه کرد. یعنی دیشب که بله برونت بود محرم هم شدید؟ بله خانم پس آزمایش قبل ازدواج چی ؟ شانه ها م رو بالا انداختم .نمی دونم خانم . یه خورده خیره خیره به من نگاه کرد. بعد سرشو تکون داد. آهان که اینطور . خب پس عروسیتم افتاده دوسال دیگه؟ بله خانم نرگس عروسیت منو دعوت کنی ها حتما خانم حتما شمارو دعوت میکنم . منو آغوش گرفت و محکم فشار داد منتظرما بعدم گونه ام رو بوسید . نرگس جان امروز میخوام یه حرفهایی بهت بزنم ولی قبلش باید قول بدی به کسی نگی فقط توی ذهنت نگه داری. باشه خانم قول میدم. نرگس جان بعضی وقتها بعضی از اتفاقها نباید بیفته و آدم باید سعی کنه جلوش رو بگیره ولی گاهی مواقع ما نمی تونیم جلوش رو بگیریم و پیش میاد . مثل ازدواج زود رس تو که می دونم مامانت خیلی تلاش کرده که نشه ولی شده . حالا که شده دیگه باید تلاش کنی از فرصت پیش آمده به خوبی استفاده بشه رفتم تو فکر و خیره به معلم ماندم . نمیتونستم تصمیم بگیرم که بهش اعتماد کنم یانه؟ نکنه دوباره حرفی بزنم که مامانم بگه چرا گفتی؟ خانم معلم که انگار از نگاه من چیزی فهمیده بود گفت چیزی میخوای بگی نرگس؟ سرم رو پایین انداختم و دل به دریا زدم و حرف دلم رو بهش زدم . خانم من خواستم محکم وایسم بگم نمی خوام . ولی با اون کتکی که مامان به خاطر ازداوج من از بابام خورد ...... مکث کردم و آب دهنم رو قورت دادم . خیلی ترسیدم . بعدم اگر بابام خودمو می زد میگفتم که نمی خوام . ولی بابام همه رو میندازه تقصیر مامانم . خانم یه نگاه تاسف باری به من کردو سرش و تکون داد . هر دومون ساکت شده بودیم و بهم نگاه می کردیم . بعد از چند ثانیه خانم سکوت رو شکست پس لازم شد که نرگس جان مطالبی رو بدونی تا بتونی در آینده جلوی اتفاقهای اینچنینی رو تو زندگیت بگیری . من یه کتاب درمورد همسر داری دارم بهت میدم مطا لعه اش کن هرکجا هم به مشگل برخوردی شماره تلفنم رو بهت میدم زنگ بزن بپرس. چشم خانم دفتر خطکارم رو میز بود برداشت و شماره خودش رو نوشت در دفترم . نرگس جان موبایلتو که از خانم مدیر گرفتی این شماره را در تلفنت بریز که داشته باشی چشم خانم مطلب بعدی متا سفانه بعضی از خانم ها فکر میکنن اگر درمورد ظلمی که بهشون میشه ویا حقوقی که ازشون ساقط میشه سکوت کنن خانم خوبی هستن و خودشونم اسمشو گذاشتن خانم بساز مثلا میگن خانم فلانی خیلی بسازه . این اصلا خوب نیست واصلا با آموزهای اسلامی ما منافات داره ...... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_68 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌ال
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) احمد رضا با اشاره زد به بازوم آهسته گفت حرف بزن، نترس من پشتتم تپش قلب گرفتم، با صدای لرزون رو به زن داداشم گفتم تو من رو کتک میزنی زد پشت دستش _مریم خجالت بکش، از خدا بترس، من تورو کتک میزنم؟؟ سرم رو تکون دادم آره، با دمپایی میزنی، موهام رو میکشی، بهم میگی، یتیم بد بخت، بهم میگی موی دماغ رو کرد به محمود همه رو داره دروغ میگه، اینطوری میگه، که بره خونه حاج رضا داداشم یه نگاهی تاسف بار بهم انداخت، لبش رو برگردون، سرش رو تکون داد خواستم بگم فرزانه شاهده، ترسیدم بعدن مینا بزنش بگه چرا گفتی، سر چرخوندم سمت داداشم داداش من همه رو راست گفتم، تازه همشم نگفتم مینا با عصبانیت نزدیک من شد، شروع کرد خودش رو زدن _بشکنه، دستم که نمک نداره، به هر کی خوبی میکنم، دلم رو میشکنه، از پشت بهم خنجر میزنه داداشم اومد جلو، دست مینا رو گرفت _آروم باش، من میدونم که مریم قدر نشناسی میکنه، زحمات تو رو، برای مریم دیدم رو کرد به من یک کلام ختم کلام، میخوای چیکار کنی؟ سرم رو انداختم پایین میخوام برم خونه احمد رضایینا _گر چه از چشمم افتادی، ولی چه کنم که هر دو از یه رگ و ریشه ایم، من اینطوری نمیزارم تو رو ببرن رو. کرد به پدر شوهرم جشن عروسی بگیرید، مریم رو ببرید احمد رضا سر چرخوند سمت باباش بابا من باهاتون صحبت کردم، گفتم من به مریم قول شرف دادم، که دیگه نگذارم خونه داداشش بمونه داداشم صداش رو برد بالا تو بیجا کردی که قول دادی احمد رضا خیلی جدی و قاطع گفت محمود اقا اگر نزاریدالان من مریم رو ببرم به خاطر سیلی که تو صورت زن من زدی، و صورتش رو کبود کردی میرم از دستتون شکایت میکنم، حالا برید کنار بزارید ما بریم داداشم که اینجا رو نخونده بود، وا رفت، احمد رضا دست من رو گرفت، رو کرد به پدر مادرش بیاید بریم همگی از در خونه اومدیم بیرون، در حیاط رو که بستیم، پدر شوهرم نفس بلندی کشید چه بد شد، من اصلا دوست نداشتم اینطوری بشه احمد رضا دست من رو، ول کرد رفت کنار باباش بابا منم دوست نداشتم اینجوری بشه، ولی دیگه خودتون دیدید، محمود آقا راهی برامون نگذاشت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾