زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_70 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله مثلا آقایی دست بزن داره و خانم تلاشی برای بهبود
#پارت_71
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
لباسهای مدرسه رو در آوردم دست و صورتم رو باصابون شستم موهامم شانه کردم بعد با یه کشه عروسکی دم اسبی بستم . رفتم در کمد رو باز کردم . لباسی که مامانم خریده بود آویزان بود تو کمد . برش داشتم .
مامان من اینو نمی پوشم .
چرا؟
آستینهاش کوتاهه من جلوی ناصر خجالت میکشم
اومد تو اتاق
ببینم . خوبه که نیمه آستین داره.
نیمه آستین چیه دستم میفته بیرون . نمی پوشمش
اَدا در نیار نرگس همینو بپوش.
نمی خام .
یه لباس دیگه خودم داشتم آستین بلند بود پوشیدمش.
مامانم خیره خیره بهم نگاه کرد.
مامان حالا برو گو شیم رو بیار
برو تو کیفم گذاشتم خودت برش دار.
رفتم برش داشتم روشنش کردم . وااااای خدای من چقدر ناصر پیام داده.
صدای در حیاط اومد. دلم هری ریخت وای اومد خودشه ناصره . نا خودآگاه رفتم سمت شال و چادر نمازم طوری سرم کردم که حتی یه تار موهام هم معلوم نباشه
.مامانم در حیاط باز کرده بود داشتن سلام و احوالپرسی می کردن .
منم هول شده بودم الکی هی دور خودم میچرخیدم . رفتم در اتاق اونم داشت وارد اتاق می شد.
سلام
سلام نرگس خانم . یه نگاهی به قدو بالای من انداخت وخندید
نرگس جان چیز دیگه ای نداشتی خودتو باهاش بپوشونی
فقط نگاهش کردم .
مامانم از پشت ناصر داشت منو نگاه می کرد بمب خنده شده بود و به زور داشت خودشو کنترل می کرد .
ناصر یه شاخه گل روز با یه ساک دستش بود اومد تو اتاق مامانمم رفت تو اتاق خودشون.
ناصر درو بست . ساک رو گذاشت گوشه اتاق اومد سمت من ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب. اونم با یه چهره پر محبت و خنده به لب اومد جلو گل رو گرفت سمتم . از خجالت داشتم آب می شدم گل رو از دستش گرفتم . آروم چادر از سرم بر داشت گذاشت گوشه اتاق شال رو هم از سرم باز کرد .
نرگس جان دیروزم بهت گفتم زن و شوهر تنها کسانی هستن که به هم خیلی محرم هستن من از پدر و برادرتم بهم محرم ترم.
اینارو می دونستم ولی دست خودم نبود خیلی خجالت می کشیدم .
دست منو گرفت گفت بیا بشین پیش من ، موبایل رو هم بیار بقیه شو یادت بدم .
نشستم کنارش و شروع کرد به یاد دادن ........
سرشو گرفت بالا یه کش و غوص به خودش داد یه نگاه به ساعتش انداخت .
بسه نرگس من خسته شدم تو هم دیگه یاد گرفتی فقط شب گوشیت دستت باشه به هم پیام بدیم .
چشم
عه عه سرمون گرم شد به موبایل یادم رفت . ساک رو برداشت گذاشت جلوی من برای توست درش بیار ببین خوشت میاد
یه تیشرت شلوارک قرمز رنگ که قسمت جلوی بلوز عکس یه عروسک روش نقش بسته بود دور یقه تیشرت ،لبه آستین ، و دم پای اونو با نوار مشگی دوخته بودند . خیلی به نظرم زیبا اومد.
خوشت میاد رنگسشو دوست داری .
بله دستتون درد نکنه خیلی قشنگه
مبارکت باشه. نرگس جان فراد که من میام خونتون تو این لباس رو بپوش.
تو دلم گفتم این هم آستینو کوتاهه هم شلوارش من چه جوری بپوشم. برای اینکه دروغ نگم هم که ناصر دوباره شروع نکنه به حرف زدن که ما خیلی بهم محریمم و....... سرم رو یه تکونی دادم . گفتم بزار دلش خوش باشه بره .
ناصر خدا حافظی کرد رفت خونشون
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_70 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_71
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
غرق گفتگو و خاطره گویی با هم بودیم صدای حاج خانم اومد
احمد رضا، مریم، بیاید شام حاضره
احمد رضا رو کرد به من
تو گرسنته؟
_نه جیگر خوردیم سیرم،
_منم سیرم، ولی اخلاق مامانم رو میدونم اگر نریم ناراحت میشه، بریم کم میخوریم
_باشه بریم
_ببین احتمالا علی رضا از باشگاه اومده، با حجاب بیا
چشمی گفتم، شال و چادرم رو سرم کردم رفتیم پایین
یک سلام جمعی ولی با علی رضا احوالپرسی کردم، نشستیم سر سفره، چشمم افتاد به سفره، چه مامان با سلیقه ای داره، همه ظرفها سِت، تو سبزی خوردنش، پیازچه و ترب رو تزیین کرده، مرغش رو با هویج و خیار شور و فلفل دلمه قشنگ چیده، روی برنج زعفرون زرشک، آدم دلش نمیاد بخوره، فقط میخواد نگاه کنه، یه کم کشیدم توی بشقاب، یه قاشق گذاشتم دهنم، وااای انگار غذای بهشتیِ، حتما باید ازش یاد بگیرم، منم اینطوری درست کنم، توی دلم گفتم، مینا خانم بیا یاد بگیر یه دبه ترشی و شور انداختی، هر بار یا شور یا ترشی میاری سر سفره، حیف که دیگه من توی اون خونه بر نمیگردم، وگرنه یه تزیین سفره میچیدم، که داداشم و فرزانه از خوردنش کیف کنند، سفره رو که جمع کردیم، احمد رضا و باباش و علی رضا رفتن پای تلوزیون فوتبال دیدن، منم رفتم پای جا ظرفی به ظرف شستن، حاج خانم، با لحن اعتراض آمیز و با مهربونی گفت
چیکار میکنی مریم جان؟
برگشتم سمتش
_ظرفهارو بشورم، بمونه برای صبح سشتنش سخت میشه الان تازه است، مایع هم. کمتر مصرف میشه
لبش رو بر گردوند
_مگه قراره ظرفها رو تو بشوری که اگر شب نشستی صبح بشوری
نگاهش کردم، بعد مکثی کوتاه گفتم
آخه خونه دادااشم، شستن ظرفها همیشه با من بود، دیگه عادت کردم
یه لحظه یادم اومد، جارو برقی کشیدن و جمع و جور کردن و گرد گیری و شستن حیاطم با من بود، پس زن داداشم چیکار میکرد که همیشه به داداشم میگفت من خسته ام، داداشمم کلی منتش رو میکشید که خسته نباشی
_عزیزم، اینجا خونه داداشت نیست، این اولین شامی هست که تو خونه ما بودی، نمیخوام کار کنی، بیا بریم بشینیم یه کم با هم حرف بزنیم، دستت رو بشور بیا
پس یه سینی چایی ببرم
نه تازه شام خوردیم، چایی رو دو ساعت بعد شام میخوریم، میوه هم روی میز هست بیا بریم، بشینیم یه گپی با هم بزنیم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾