زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_71 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله لباسهای مدرسه رو در آوردم دست و صورتم رو باصابون
#پارت_72
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله
شب دور هم نشسته بودیم تلوزیونم روشن بود. اومدم گوشی رو روشن کنم ببینم ناصر پیام داده یا نه که دیدم مامان بابام دارن در مورد خرید و جشن و این چیزا صحبت می کنن.
مامان جشن چی. چه خریدی
مگه شب بله برونت گوش نکردی؟ قراره یه جشن عقد برات بگیرن .
نه من حوصلم سر رفته بود دیگه به حرفاتون توجه نکردم .
پس اینم جریمه ات تا وقتی که مراسمی برای تو هست همه شش دانگ هواستو جمع کنی ببینی چی میگن.
گوشی رو خاموش کردم رفتم نشستم رو به روی مامانم _مامان تورو خدا بگو ببینم چی گفتن . کی میخوان جشن بگیرن؟
شب جمعه یه چشن عقده . پس فردا هم قراره برین خرید.
خرید چی؟
لباس و کفش و طلا و این چیزا.
با کی میریم خرید؟
از ما خاله ات میاد و تو میری از اونا نمی دونم حتما ناهید میاد و ناصر. دیگه اگه بخوان کَسِ دیگه ای رو بیارن من خبر ندارم.
فکرم رفت به خرید لباس و کفش و.... هواسم از گوشی پرت شد.
**********
. صبح که برای نماز بیدار شدم رفتم سراغ گوشیم رو شنش کردم دیدم ناصر شاید صد تا پیام داده بود .
وای یاخدا حالا فردا چی بهش بگم. باخودم گفتم راستشو میگم هیچی بهتر از حقیقت نیست الان اگر یه دروغ بگم پشت بندش همش باید دروغ بگم.
منم یه سلام صبح بخیر براش فرستادم . گوشی رو خاموش کردم رفتم خوابیدم.
ساعت ۹ صبح با صدای حرف زدن خاله ام و مامانم که داشتن برای خرید فردا صحبت میکردن بیدار شدم .
مامان خانم یواش میخوام بخوابم.
خواب چی مامان جان. پاشو مشقاتو بنویس درسهاتو بخون.
مشق نگفته خانم .
خیلی خوب پاشو دیگه خواب بسه .
صبحانمو خوردم . دلم هوای بازی کردن داشت ولی اگه به مامانم میگفتم برم کوچه بازی نمیزاشت . سفره رو جمع کردم .مامان من برم یه سر به مادر جون بزنم .
جوادم ببر بزار بچم یه هوایی بهش بخوره.
روسریمو سرم کردم پریدم تو حیاط دم پایی هامم پوشیدم همینطور که داشتم میرفتم سمت حیاط. با صدای بلند که مامانم بشنوه گفتم نمیبرمش حوصلشو ندارم . صدای گریه جواد که میخواست دنبال من بیاد بلند شد . منم محل ندادم تندی درحیاط رو باز کردم و رفتم بیرون . برای اینکه حرفم دروغ نشه اول رفتم یه سری به مادر جونم زدم بعدم رفتم در خونه فریده . آجرو گذاشتم زیر پامو زنگ بلبلی شونو زدم . صدای فریده از تو حیاط بلند شد.
کیه؟
منم فریده باز کن.
سلام میای کوچه بازی
سلام بزار رو سریمو سرم کنم بریم.
فریده بریم کوچه مریم اینا بازی کنیم . کوچه ما نریم
چرا؟
مامانم میگه تو نامزد کردی بدِ کوچه بازی کنی اگه ببینه نمی زاره.
باشه بریم.
رفتیم مریم رو هم صدا کردیم. صدای بازی لی لی ما که بلند شد یکی یکی بچه ها اومدن. گرم بازی بودم که فریده گفت.
نرگس ،نرگس . عمه هاجرو ناهید دارن میان.
تا بخودم اومدم و صورتم رو برگردوندم دیدم نزدیکم شدن .
سلام
عمه هاجر که داشت لبهاشو جمع میکرد که جلوی خند شو بگیره
سلام چیکار می کنی نرگس.
. ناهیدم لباشو نازک کرده و ابروهاشو در هم کشیده . رو من کرد .
نرگس تو ی کوچه چیکار میکنی برو خونتون .
خیره خیره نگاش کردم.
به من ذل نزن برو خونتون.
همه بچه ها داشتن ما رو نگاه میکردن . منم رفتم تکیه دادم به دیوار.
همینجا می ایستم نگاه میکنم .
نه نمی خواد نگاه کنی برو خونتون . ......
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_71 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_72
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اومدیم توی هال روی یه مبل دو نفره نشستیم، رفتارش باهام خیلی گرم و با محبتِ، احساس میکنم دوستش دارم، یه لحظه به ذهنم رسید بابت اون اجازه ای که گفت، نگرفتم ازش عذر خواهی کنم، رو کردم بهش
حاج خانم
جانم
میگم ببخشید که من ازتون اجازه نگرفتم با احمد رضا رفتیم بالا
لبخندی زد
اشکال نداره، مریم جان، منظور من از اینکه گفتم اجازه نگرفتی این نیست که تو دم به ساعت برای هر کاری اجاز بگیری، این اجازه گرفتن ها یه جور احترامه، که وقتی دو تا بزرگتر هستن میخوای کاری انجام بدی رو میکنی به اونها میگی با اجازتون
ببخشید من نمی دونستم، اصلا هر کاری رو که من باید انجام بدم بهم بگید، من حرفتون رو. گوش میکنم
لبخند پهنی زد، دستش رو. گذاشت پشت سرم، پیشونیم رو بوسید
عزیزم، دختر خوبم، چشم بهت میگم، حالا اولیش رو بگم؟
مشتاق سر تکون دادم
_بگید
خب دختر خوب تو چرا من رو مثل غریبه ها صدا میزنی؟
میگم حاج خانم، رو میگید؟
بله، وقتی من مامان احمد رضا هستم، تو هم عروسم هستی، پس مامان تو هم هستم، به من بگو مامان
حرفش خیلی به دلم نشست، از روی مبل کمی جا به جا شدم، لبخندی زدم
بله چشم، از این به بعد بهتون میگم مامان
لبخند رضایتی زد
_خوبه، یه سوال ازت میپرسم دوست داشتی جواب بده
بپرسید
مریم جان، مینا خانم زن داداشت، خیلی زنه خوبیه، از مجردیش میمومد حسینیه تا الان، توی هر کار خیری پیش قدمه، نماز میخونه حجاب داره، مشگلتون چیه که تو اینقدر پیش احمد رضا ازش بد گفتی؟
نفس بلندی کشیدم
آره همه اینهایی که شما گفتید هست، ولی از من و مامانم خیلی بدش میاد، همیشه میگه، اول مامانت موی دماغم بود حالا هم تو...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾