eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
604 عکس
314 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_73 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله توی دلم گفتم نمی خوام برم فضول خانم . عمه هاجر ه
به قلم توراه مدرسه به فریده و مریم گفتم ؛ بچه ها یه خبر خوب. هردوشون تو صورتم نگاه کردم چه خبری؟ مامانم گفت دوستاتو بیار توی حیاط بازی کنید گچ هم میخواهید بکشید عیبی نداره بکشید. مریم گفت عه آفتاب از کدوم طرف زده که مامانت مهربون شده. مریم بی شعور نشو دیگه ، مامان من همیشه مهربونه. آخه تا حالا نمی زاشت. آره نمی زاشت الان میزاره بیاین دیگه . فریده : من که میام بیا مریم خانم از فریده یاد بگیر باشه منم میام. پس دیگه فردا ساعت ۹ صبح خونه ما باشین. نرگس ، خانم قربانی گفت بهت بگیم غیبتات برای تمرین سرود زیاد شده اگه اینطوری غیبت کنی از گروه حذف میشی چون تا ۲۲ بهمن چیزی نمونده . آره به خاطر نامزدی و اینا نتونستم بیام ، باشه فردا رو ساعت ۹ صبح میریم تمرین بعد از ظهر بیاید خونه ما بازی شبم درس میخونیم. هردوشون قبول کردن ************** ساعت ۹ صبح داشتم حاضر میشدم برم مسجد مانتو پوشیدم شالمم سرم کردم . چادر مشگی نداشتم مانانم میگفت اول راهنمایی برات میخرم. ولی خانم قربانی گفته بود هرکی باچادر بیاد پایگاه بسیج تشویقی داره. مامان جانم شما دوتا چادر داری میشه یکیشو کوچیک کنی بدی من بپوشم تو حالا زودته گفتم که بری اول راهنمایی برات میخرم من الان میخوام . رفتم جلوش ایستادم چشامو کوچولو کردم با التماس گفتم مامان تورو خدا یکی از چادرهاتو کوتاه کن بده من سرم کنم. نرگس جان اگر لازم باشه خب برات میخرم من دوتا چادر دارم یکیش دم دستیه یکیشم برای مهمونی نمی تونم کوتاهشون کنم . ولی باشه چون تو میخوای زودتر برات میخرم کی میخری ؟ آخه من الان میخوام . الان ساعت ۹ صبح کدوم مغازه پارچه فروشی بازه ؟ نرگس تو دوباره پیله گرفتیا. مامان پارچه نخر ازاین لبنانیا که سر آستینش نگین داره بخر. خیلی خوب باشه میخرم . حالا الان چادرتو بده من باهاش برم مسجد تمرین سرود تا بعدن که بخری اولا چادر من به تو بلنده می کشیش رو خاکها دوما تو دیگه نامزد کردی بدون اجازه اون نباید جایی بری . پاهامو کوبوندم زمین عه مامان هر کاری میخوام انجام بدم نامزد نامزد میکنی من توی نامه بهش نوشتم که میخوام بسیج برم میخوام تو بسیج فعالیتم داشته باشم اونم قبول کرده . اصلا چادرتم نمی خام کفشهای مدرسه امو پوشیدم درحیاط رو بازکردم . خدا حافط مامان خانم من رفتم مسجد. هرچی مامانم صدا زد نرگس نرگس جوابشو ندادم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
چه?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_73 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) دلشوره افتاد به دلم، خدایا عموی من اینجا چی کار داره؟ نکنه میخواد من رو دوباره برگردونه خونه داداشم، من اصلا نمیتونم اونجا برم، میدونم که اگر برم زندگی برام میشه جهنم با احمد رضا آماده شدیم بریم پایین، توی راه پله احمدرضا به من گفت مریم، اگر حرفت رونزنی، اینجا محکوم میشی، بعد کار برای من سخت میشه، اذیتهایی که زن دادشت میکنه رو همه رو بگو، بزار دست من باز باشه برای حمایت از تو _باشه میگم پله اخر رو هم قدم برداشتیم گذاشتیم توی هال، چشمم افتاد به، عمو و زن عمو، که نشستند روی مبل، رفتیم جلو سلام و احوالپرسی کردیم، عمو گله امیز گفت مریم این چه کاریه تو کردی، برای چی از خونه برادرت قهر کردی اومدی اینجا عمو من اونجا خیلی اذیت میشدم یعنی چی که اذیت میشدم، چطور توی این چند سال اذیت نمیشدی، همچین که به عقد احمد رضا در اومدی، یادت افتاد که اذیت میشدی چشمم افتاد به احمد رضا، داره با نگاهش التماس میکنه که بگو نمی دونم از کجا شروع کنم، عموم دید من ساکتم، گفت پاشو حاضر شو ببرمت خونه داداشت، تا تاریخ عروسیت پدر شوهرم گفت ببخشید حاج موسی مریم خونه غریبه نیومدها جسارت نباشه حاج رضا، ولی هر چی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، اگر میتونید برای مریم جشن عروسی بگیرید، همین پس فردا جمعه سور و ساتش رو بچینید، مریم بیاد اینجا سر خونه زندگیش، اما الان مردم به ما چی میگن، میگن دختره چون پدر نداشت عمو و دادششم از خداشون بود ردش کنن بره، عقدش کردن، انداختنش خونه پسره و رفتن دنبال کارشون دیگه سکوت جایز نیست، باید حرفهام رو بزنم، نمی دونم چرا قلبم شروع کرد به زدن، چی بگم چی نگم، یاد حرف مادر شوهرم افتادم گفتم عمو بابای من این همه مال برای ما گذاشت، ولی شما برو از همسایمون مهبوبه خانم بپرس بگو در هفته چند روز برای من لقمه میگره که من ظهر میخوام برم مدرسه بخورم که گرسنه نمونم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾