eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
604 عکس
314 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_76 #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله خدا حافظی کردیم . سلام مامان سلام عزیزم ناهار
به قلم یاد جورابهای رنگ پای مادر جونم افتادم . درحیاطش باز بود رفتم تو صدا زدم . مادر جون ،مادر جون جونم نرگس جان بیا تو مادر سلام مادر جون داشت قرآن میخوند جواب سلام منو وقتی رسید به سر ایه داد سلام به روی ماهت عزیزم کاری داری. مادر جون یه جوراب رنگ پا داشتی اونو به من امانت میدی. چرا امانت بردار برای خودت اما نرگس جان اون به پای تو بزرگه باشه خودم درستش میکنم برو از توی کشوی کمد برش دار کشو کمد مادر جونو کشیدم جوراب رو پیدا کردم برداشتم رفتم بوسش کردم خدا حافط خدا به همراهت عزیزم ***** ساعت ۵/۵ نیم شده بود نیم ساعت دیگه ناصر میومد تند تند لباسهای مدرسه مو در آوردم رفتم دستشویی دست و صورتم رو باصابون شستم جلوی آینه موهامم شانه کردم ودوباره با کش دم اسبی بستم . اومدم اتاقم از توی کمد لباسی رو که ناصر خریده بود برداشتم .پوشیدمش روی در کمدم یه آینه قدی بود ایستادم خودمو ورانداز کردم وای اینکه آستینش زیادی کوتاهه ؟ حالا چیکار کنم که دستم پیدا نشه. آهان فهمیدم . کش رو از موهام جدا کردم و موهامو ریختم دور شانه ام‌ .موهام بلند و صاف ، لَخت بود . دوباره خودمو ورانداز کردم . اینطوری بهتر شد . نگاه کردم به پاهام . الان شمارو هم درست میکنم . جورابهای مادر جونمو از توی کیفم برداشتم و پام کردم . خیلی جالب نشد ولی خب شد چون دیگه پاهام پیدا نبود . صدای زنگ حیاط اومد. اوه خودشه وای از دست این تپش قلب دیگه خسته شدم . یه چند تا نفس عمیق کشیدم و ناخواسته و سریع رفتم سمت شال و چادرم شال رو سرم کردم تا دست بردم برای چادر صدای تقه در اتاقمو شنیدم. اجازه هست نرگس خانم . هول شدم چادر و گذاشتم تو کمد. بفرمایید. در ، رو باز کرد وارد اتاق شد بازم یه شاخه گل و یه جعبه هدیه دستش بود سلام نرگس خانم حالت خوبه. سلام ممنون دوباره که تو حجاب گذاشتی . بالبخند سرم رو تکون دادم اومد جلو گل رو گرفت جلوم بفرمایید خانم گل اوردم برای گل خودم . چقدر قشنگ حرف میزد لحن گفته هاش بهم آرامش میداد . دستشو آورد رو سرم و شالم رو از سرم برداشت به به چه موهای زیبایی به لاخره من موهای قشنگتو دیدم . بعدم شروع کرد قد وبالای منو و انداز کردم نگاهش به پاهم افتاد دولا شد دست زد به پام این چیه جوراب یه نگاهی تو صورتم کردو زد زیر خنده حالا نخند کی بخند منم به خنده اون خندم گرفت . نرگس عاشقتم . خیلی ماهی . یعنی هلاک این جوراباتم . از کجا اینارو پیدا کردی. برای مادر جونم بو ازش گرفتم همینطوری که داشت میخدید با دستش اشاره کرد به سمت پشتی که در اتاق بود . بیا بشین اینجا دوست داشتنی من . سرم رو به تایید تکون دادم ولی نرفتم . اونم خیال کرد دارم میام بشینم خودش رفت نسشت منم همونجا وسط اتاق نسشتم . عه نرگس بادستش اشاره کرد کنار خودش گفتم بیا اینجا. ممنون همین جا خوبه نه اونجا خوب نیست خودش بلند شد اومد دستمو گرفت بلند کرد پیش خودش نشوند . خب تعریف کن ببینم چه خبر . هیچی خبری ندارم . نرگس میای بازی کنیم. چه بازی. فکری کردو منچ داری بله دارم برو بیار بازی کنیم...... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_76 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) احمد رضا با شنیدن این حرف، رگهای گردنش متورم شد، چشماش از قرمزی به خون نشست، زیر لب گفت عوضی های بی* ش*رف توی این مدت نامزدیم هنوز این جوری ندیده بودمش، دارم ازش میترسم بعد ازچند ثانیه ای سکوت، نگاه تندی بهم انداخت چه با بزرگتر و چه بدون بزرگتر هیچ وقت حق نداری پات رو خونه عموت بزاری بدون معطلی گفتم چشم سرش رو بالا و پایین کرد خوبه با بی گناهی آروم لب زدم به نظرت من مقصرم لبش رو. جوید نه تو مقصر نیستی، وخیلی هم کار خوبی کردی از طرف من گفتی، من بهت گفتم خونه کسانیکه پسر جوون دارن نرو، ولی مریم، تحت هیچ شرایطی هیچ حرفی رو از من پنهون نکن چشم بیا بریم پایین اومدیم تو هال، احمد رضا در حالی که خیلی عصبیِه ولی میخواد خودش رو کنترل کنه رو کرد به مامانش مامان، جان، شما برای چی، حرف به این مهمی رو به مریم گفتی به من نگه؟ حاج خانم، خیلی با متانت گفت بگیر بشین با هم صحبت کنیم، بهت بگم چرا نه مامان من راحتم، منتظر جواب شما هستم ولی من ناراحتم، چون باید سرم رو بگیرم بالا، با تو حرف بزنم، کلافه میشم بگیر بشین نشست رو به روی مامانش _نشستم مامان بگو _چونکه، تو متعصبانه با این موضوع برخورد میکنی هینی کرد _یعنی چی متعصبانه رفتار میکنی _یعنی اینکه یه کاری عجولانه انجام میدی که بعدش نمیشه درستش کرد _هیچی دیگه، بگو کلاه بی غیرتی بزارم سرم، به مریم هم گفتم، چه با بزرگتر و چه بدون بزرگتر، پاش رو خونه عموش نمیگذاره از جاش بلند شد، کتش رو برداشت، نموند جواب مامانش رو گوش کنه، از خونه رفت بیرو حاج خانم رو کرد به من بهت نگفتم به احمد رضا نگو؟ _هر چی بهونه اوردم قبول نکرد، منم ازش ترسیدم گفتم _اشکال نداره، دیگه گفتی، ولی حالا باید عواقبشم خودت تحمل کنی مثلا چی؟ اینکه دیگه نمیزاره خونه عموت بری، هر کجا هم، پسر عموهات باشن نمی زاره بری _نزاریه، بهتر با اون چشم های هیزشون _پسر عموهات هیزن، عموت چی؟ رفت و امد با عمه خاله عمو دایی واجبِ؟ِ، و نرفتنش باعث قطع صله رحم هست و گناه داره، اما اگر سیاست کرده بودی یه حرف دیگه ای میزدی اینطوری نمیشد _یعنی میگید دروغ بگم؟ _ اینطور نگفتن ها رو نمیگن دوروغ، برای جلو گیری از یه فتنه رو بهش میگن تقیه _تقیه یعنی چی؟ _در یه جاهایی که بتونیم جلوی اختلاف رو بگیریم، مطلبی رو نگیم بهش میگن تقیه کرد _یعنی هر جا که ببینیم اختلاف میفته تقیه کنیم؟ _هرجا نه، مثلا در شهادت دادن نباید تقیه کنی باید راستش رو بگی، حالا بعدن مفصل در مورد تقیه برات میگم یه عالمه از تقیه سوال توی ذهنم اومد، دیگه گفت بعدن میگم، منم هیچی نگفتم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾