eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ▪ِاَبَالْفَضْلِ الْعَبّاس ▪ ایمان و وفا ▪سایه‌ی بالای تو بود ▪ایثار علی (ع) ▪نقش به سیمای تو بود ▪گر لب نزدی ▪به آب دریا ، عباس ▪دریای ادب ▪میان لبهای تو بود ▪ نهمین روز محرّم الحرام، تاسوعای حسینی روز یقین و وفاداری، برشیعیان جهان تسلیت باد 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه حضرت رقیه علیه السلام اهل حالی حتما گوش کن😭😭 👇👇👇 @cognizable_wan
🌺✍یک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی؛ اگر غرغرو باشد، اگر عصبی باشد، اگر بهانه گیر باشد، اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد، ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد! ✅ زنان «خوش‌بین» جذاب‌اند. جذاب بودن مهمتر از زیبا بودن است. زیبایی عادی می‌شود، اما جذابیت عادی نمی‌شود. چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است.🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 زمانی که همسرتان با شما صحبت می‌کند اگر می‌توانید حتما به نگاه کنید نگاه مستقیم و مهربانانه به او در ایجاد و علاقه موثر است. 💠 گاهی نیز در حین صحبتش لبخند ملیح بزنید و از که نشانگر توجه خاص شما به اوست استفاده کنید مثل آهان، خب، عجب، چه جالب و ... 💠 اگر هدفش شماست حتما بخندید ولو صحبتش برایتان خنده‌دار نباشد. 🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
. 🔮 . . ❤❤ . خواستم برم جلو و بگم سو تفاهم شده ولی خجالت میکشیدم...اروم اروم سمت کلاسم رفتم...فضای کلاس دانشگاه برام آزار دهنده بود...انگار یه غریبه بودم...حوصله هیچکس رو نداشتم...اروم رفتم و آخر کلاس نشستم و منتظر بودم زودتر کلاس تموم بشه... بعد از کلاس حتی حوصله نشستن تو کافه و جایی که همیشه مینشستم هم نداشتم😕 یه گوشه از حیاط نشستم و مشغول چک کردم گوشیم شدم . . تو حیاط دانشگاه بودم که دوسه تا از بچه های هم اردویی و بسیجی رو دیدم... . . انگار که میان غریبه ها اشنایی دیده باشم خوشحال شدم و سریع رفتم جلو... سلام...😊 سلام اخوی...بفرمایین؟! اگه اشتباه نکنم ما همسفر راهیان نور بودیم...😕 -آهان...بله بله...خوبید شما؟؟☺ -ممنونم... -خب کاری داشتید؟! -نمیدونم چجوری بگم😕من از وقتی از راهیان برگشتیم یه جوریم...دوست دارم مثل شماها باشم... خوب باشم ولی راه و روشش رو نمیدونم😔 -ما که خوب نیستیم حاجی😕...سعی کن مثل شهدا باشی...ما الان داریم میریم مسجد اگه دوست داری بیا اونجا بیشتر حرف بزنیم. . -باشه باشه حتما... . نزدیک مسجد که شدیم دوتایی استیناشون رو بالا زدن و رفتن وضو بگیرن...منم راستیتش وضو گرفتن رو خوب بلد نبودم و به دست اونا نگاه میکردم و همون کار رو میکردم... . داخل مسجد شدیم دیدم مشغول به نماز خوندن شدن... خواستم الکی ادا نماز خوندن در بیارم ولی گفتم سهیل کی رو میخوای گول بزنی؟! خودت رو یا خدارو؟!😕 گوشیم رو در آوردم و سرچ کردم آموزش نماز... دو دور کامل خوندم و منم شروع کردم به نماز خوندن... خیلی حس خوبی داشتم...😊 . بعد از نماز همراه بچه ها راهی دفتر بسیج شدیم...اونجا با چندتا دیگه از بچه ها اشنا شدم...و بنا به پیشنهاد بچه ها فرم بسیج رو هم پر کردم چند مدت به همین روال گذشت و من داشتم به شخصیت جدیدم عادت میکردم... به مسجد و هیات رفتن...به شوخی ها و دور دورها با بچه مذهبیا و احساس خوبی داشتم... همه چیم عوض شده بود...شوخیام...دوستام...حتی چیزهایی که باعث شادی و غم هام میشدن هم تغییر کرده بودن.. یه روز تصمیم رو گرفتم... باید مستقیم با اون دختر حرف بزنم...باید بهش بگم که... راستیتش حس میکردم هیچکس مثل اون نیست و اون با همه فرق داره... . یه روز بعد نماز دیدم کنار در مسجد با دوستش وایساده... خیلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم... آب دهنم رو قورت دادم و آروم جلو رفتم 😕😕 . سلام...😞 سلام..بفرمایین...😐 -ببخشید میخواستم اگه اجازه بدین یه چیزی بهتون بگم..😔 . http://eitaa.com/cognizable_wan
🔮قسمت دوازدهم . یه روز بعد نماز دیدم کنار در مسجد با دوستش وایساده... خیلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم... آب دهنم رو قورت دادم و آروم جلو رفتم 😕😕 . سلام...😞 سلام..بفرمایین...😐 -ببخشید میخواستم اگه اجازه بدین یه چیزی بهتون بگم..😔 -حس کردم از صدام شناخت من رو و خواست حرفی بزنه که دوستش پرید وسط حرفش و گفت بفرمایید...چیکار دارین؟! -ممنونم..میخواستم اگه اجازه بدین در رابطه با...چه جوری بگم😕 ... نمیخواین حرفی بزنین؟! چرا چرا...میخواستم بگم من.... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: -ببینید آقا فک کنم شما یه بار دیگه همچین چیزی عنوان کردید و من فکر کردم از جوابم فهمیدید باید بیخیال بشید...ولی مثل اینکه اشتباه کردم و باید بیشتر میشکافتم... فاز ما و شیوه زندگی ما با هم خیلی فرق داره...من از بچگی تو یه خانواده مذهبی بودم و قطعا خیلی چیزا برام مهمه که شما اون معیارها رو ندارید...فک کنم باید بفهمید منظورم چیه... . بریم زهرا... . خواستم توضیحی بدم ولی فهمیدم بی فایده هست 😕😕 . . بدون خداحافظی شروع به راه رفتن با دوستش کرد و ازم دور شدن... من همونجا وایسادم و انگار دنیا سرم خراب شد...چند قدم پشت سرشون رفتم که اخرین حرفم رو بزنم تا خواستم چیزی بگم صداشون رو شنیدم که دوستش گفت؟!مریم چرا اینطوری رفتار کردی؟!میزاشتی حداقل حرفشو بزنه 😕 -زهرا تو اینا رو نمیشناسی😑...پسره ریش گذاشته فک میکنه من گول میخورم...اینا همش بخاطر نقش بازی کردنه...مثلا میخواد بگه یهویی متحول شدم 😐 -واقعا؟!؟! -اره بابا..مگه تو راهیان نور ندیدی با چه وضعی بودن 😑 -اااااا این همونه...میگم چه آشناستا و کم کم دورتر شدن و صداشون ضعیف شد... . با شنیدن این حرفها دلم خیلی شکست😔...راه دانشگاه تا خونه رو قدم زدم...به خدا میگفتم خدایا من که یه قدمم رو اومدم سمتت چرا کمکم نمیکنی؟!😢 نکنه قراره تا آخر عمر تاوان اشتباهات زندگیم رو باید پس بدم 😔 مگه نگفتی هرکس توبه کنه خریدارش میشی ؟! . . 🔮از زبان مریم . بعد از دانشگاه خونه اومدم که دیدم مامانم خوشحاله... . -سلام مریم خانم -سلام مامان...خوبی؟! خبریه؟! -بهترین از این نمیشم...چه خبری بهتر از این که ببینی دخترت اینقدر بزرگ شده که براش خواستگار اومده... -خواستگار چیه 😨؟! -یه جور خوردنیه 😑خب خواستگار خواستگاره دیگه دختر -ااااا مامان...منظورم اینه کیه؟!چیه؟! -عصمت خانم اینا رو که میشناسی...همسایه خونه قدیمیمون...برا پسرش خواستگاری کرده ازت... -میلاد؟!؟😯 -خوب یادته ها شیطون...اره همون همبازی بچگیات...الان اقایی شده برا خودش . http://eitaa.com/cognizable_wan
. . ❤❤ . 🔮قسمت سیزدهم . -خواستگار چیه 😨؟! -یه جور خوردنیه 😑خب خواستگار خواستگاره دیگه دختر -ااااا مامان...منظورم اینه کیه؟!چیه؟!😯 -عصمت خانم اینا رو که میشناسی...همسایه خونه قدیمیمون...برا پسرش خواستگاری کرده ازت... -میلاد؟!؟😯 -خوب یادته ها شیطون...اره همون همبازی بچگیات...الان اقایی شده برا خودش... -خب حالا کی میخوان بیان؟!😯 -آخر هفته...حالا برو دست و صورتتو بشور تا من ناهار رو بکشم عروس خانم... -حالا که چیزی معلوم نیست...خیلی عجله دارین منو بیرون بندازینا😐😊 -امان از دست تو دختر 😀 . . آخر هفته شد و منتظر بودیم که عصمت خانم اینا بیان... خیلی استرس داشتم... دست و صورتم یخ یخ بود... تا حدی که مامانم گفت: -چی شده دختر؟! چرا مثل میت ها شدی؟!😯 -اااا مامان...الان آخه وقت شوخیه؟! -شوخی چیه...رنگ و روت پریده 😐برو یه آبی به سر و صورتت بزن... . در حال صحبت بودیم که زنگ در به صدا در اومد...و مامان و بابام به سمت در حرکت کردن و من از تو اشپزخونه منتظر بودم و صدای سلام و احوالپرسی رو میشنیدم... . -سلام -سلام عصمت خانم...خیلی خوش اومدین...بفرمایین... -خواهش میکنم و... . تو حال و هوای خودم بودم و تو فکر آیندم بودم که دیدم در آشپزخونه باز شد و مامانم اومد تو... . -مریم؟! چی شدی؟!مگه نمیشنوی دختر؟! -ها؟! چی؟! مگه صدا زدین؟! -نخیر...کم مونده بود خود پسره صدات بزنه 😑 پاشو یه سینی چایی بردار بیا بیرون😐 -باشه...الان میام...😕 . سینی چایی رو برداشتم و بیرون رفتم...بعد مدتها دوباره آقا میلاد رو میدیدم...راستش تو نگاه اول ازش بدم نیومد... . بعد یکم که نشستم خانواده ها گفتن بریم تو اتاق برای صحبت و مامانم بلند شد و راه اتاقم رو نشون آقا میلاد داد... . من رو تختم نشستم و آقا میلاد هم رو صندلی ای که تو اتاقم بود... یه چند دیقه سکوت تو اتاق حاکم بود که گفتم: شما نمیخواین چیزی بگین؟!😕 -چرا چرا...ولی خب محو تماشای اتاقتونم☺...هنوزم که مثل بچگیا رنگ سبز رو دوست دارین 😀 . -بله 😶 . -خوبه که آدم همیشه رو علایقش بمونه😊 اااااا...اون عروسکه همون نیست که من دستاشو درآورده بودم...😆 . -بله...همونه 😑و بعد هم زدین زیرش و گفتین کار خودم بوده 😐 . -یادش بخیر...😀 . -امیدوارم شما این اخلاق روتون نمونده باشه...😑😊 . -نه خیالتون جمع...با عروسکاتون دیگه کاری ندارم 😆 . -عجب 😅خب اگه اجازه بدین دیگه حرفهای جدی بزنیم؟! . -بفرمایین..اجازه ما هم دست شماست مریم خانم...☺ . http://eitaa.com/cognizable_wan
🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷 🌹 آقای عزیز ! 🌹 در کارهای خونه ، به همسرت کمک کن 🌹 حداقل ماهی یک بار ، 👈 یک وعده غذایی درست کن 🌹 گاهی وقتا به جای همسرت ، 👈 ظرف ها رو بشور 👈 خونه رو جارو کن 👈 بچه ها رو ساکت کن 👈 سفره غذا رو پهن کن 🌹 خجالت هم نداره ، این کار تو جهاده 🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨🇮🇷✨ 🇮🇷http://eitaa.com/cognizable_wan
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ ❤️ همسرت را ، ❣ با قهر و غضب و دعوا ، ❤️ از خانه بیرون نکن ❤️ اگر چنین کنی ، ❣ خداوند تو را ، ❤️ به چنان ذلتی خواهد انداخت ❣ که مجبور شوی ، ❤️ با آه و اشک و التماس و حقارت ، ❣ به دنبال او بروی . ┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ http://eitaa.com/cognizable_wan
🕌 عاشورا یعنی ؛ 🕌 قربانی کردن خود و فرزندان ، 🕌 برای اصلاح جامعه و یاری دین خدا 🌸 نه اینکه به خاطر اینکه 🌸 چون نمی تونیم برای بچه مون ، 🌸 تبلت یا لپ تاپ بخریم 🌸 حکومت اسلامی یا دین خدا رو ، 🌸 زیر سوال ببریم . 🌸 مگه زن و بچه های ما ، 🌸 از زن و بچه های امام حسین علیه السلام 👈 بهتر و بالاترند ؟! 🕌 همه ما و زن و بچه هامون ، 🕌 و حتی پدران و مادرامون ، 🕌 فدای امام حسین و بچه هایش . @cognizable_wan
┈••✾ 🏴 ✾••┈ 🕌 اگر بر حسين (علیه السّلام) 👈 گریه کنی ؛ 🕌 به طوری كه اشك هايت ، 🕌 بر گونه ات ، جارى شود ؛ 👈 خداوند تمام گناهانت را مى آمرزد . 🌷 امام رضا عليه السّلام 🌷 📚 بحار الأنوار ، ج ۴۴ ، ص ۲۸۶ http://eitaa.com/cognizable_wan ┈••✾ 🏴 ✾••┈
📌 شـیخ جـعفر شـوشتـری مـجتهـد و عـالم بـزرگ نـوشته اسـت: 🏴 امام حسین "علیه السلام" در مصیبت علی اکبر سه بار به حال احتضار و مشرف به مرگ شد: ➕ اول: وقتی دید علی اکبر (ع) آماده ی رفتن به میدان است. ➕ دوم: وقتی برگشت و از حضرت طلب آب کرد، او را به سینه گرفت و از شدت غصه و اندوه که نمی توانست آب برای او آماده کند، حالت احتضار به او دست داد. ➕ سوم: وقتی علی اکبر از اسب افتاد و پدر را صدا زد، که حضرت سکینه کبری می گوید: «لَمّا سَمِعَ أبی صوة وَلَدِه نَظَرتُ إلَیه» وقتی صدای اکبر را شنید، من پدر را نگاه کردم، «فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت» دیدم مشرف به مرگ شده است. «وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتضَر» دو چشمش مثل آدم محتضر می گردد، «وَ جَعَلَ یَنظُرُ الأطرافَ الخِيمَة» اطراف خیمه را نگاه می کند، نزدیک است روح از بدنش برود. «وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِيمَة» وسط خیمه فریاد زد: «وَلَدی قَتَلَ الله مَن قَتَلوک». . 📕 @cognizable_wan
YEKNET.IR - vahed 2 - shabe 6 moharram1399 - mojtaba ramezani.mp3
5.84M
🔳 احساسی 🌴وقتی گره میفته تو کارم 🌴یا وقتی که خیلی گرفتارم 🎤 🌹
YEKNET.IR - shoor 2 - shabe 6 moharram1399 - mojtaba ramezani.mp3
4.75M
🔳 احساسی 🌴گناه چشم ترمو ازم گرفت 🌴گناه بال و پرمو ازم گرفت 🎤 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داری از سفارش حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در خصوص دعا برای فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با خبر بشی؟
⚫️میدوني ضرب المثل« » از کجا اومده؟؟؟ ☜روی دستش"پسرش"رفت ولی "قولش نَه " ☜نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه " ☜این چه خورشید غریبی است که باحال نزار ☜پای "نعش قمرش" رفت ولی"قولش نَه" ☜شیر مردی که درآن واقعه " هفتاد و دو" بار ☜دست غم بر"کمرش" رفت ولی "قولش نَه" ☜هر کجا مینگری"نام حسین است و حسین" ☜ای دمش گرم"سرش" رفت ولی"قولش نَه " | السَّلامُ عَلَيْك یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین | ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
✳️از آیت الله بهجت (ره) پرسیدند: آقا می شود راه صد ساله را یک شبه رفت ؟ 🌷ایشان فرمودند :بله با سیدالشهدا(علیه السلام) می شود. 🏴http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 اعلام معجزه ای عجیب در نزدیکی قبر مطهر حضرت ابوالفضل خواندن توضیحات شیخ عباس ۷۴ ساله، که ۳۶ سال خادم حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بوده است، در مورد راز جریان آب در اطراف قبر علمدار کربلا خالی از لطف نیست. وی گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از ۴۰۰ سال قبل که آب لوله‌کشی نبود این آب مرتب می‌جوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج می‌شد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده می‌کردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود. اما یک فرد از خدا بی‌خبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، می‌خواهم آزمایش کنم این آب از کجا می‌آید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد. اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشم‌های کور شده را شفا می‌داد.از ۵۰ سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد می‌شود. وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانید اگر آب به مدت ۱۰ روز در یک جا بماند گندیده می‌شود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب می‌ماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است. وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحب‌الزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب می‌اید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بسته‌اند. این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است. ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمی‌کند. 🍃 🌺🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیست چه کسی تو رو دوست داره مهم نیست از چه خانواده ای هستی حتی مهم نیست چقدر اشتباه داشتی همه چیز به خواسته خداوند بستگی داره خداوند در پشت صحنه، نه تنها قدم های تو را به سمت درست هدایت می کنه، بلکه قدم های افرادی که به آن ها نیاز داری را هم تنظیم می کند. هیچ اتفاقی تصادفی رخ نمیده، لازم نیست به دلیل بسته شدن یک در ناراحت باشی. ممکنه دوست نداشته باشیم، دلیلش را درک نکنیم اما خداوند از همه چی خبر داره و میدونه چکار میکنه این اتفاق تو رو از هدفت دور نمیکنه 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan