فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جواب ایران به انگلیس در رابطه با توقیف نفتکش
Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan 🏃♀
نیاز اموات
آنچه برای اموات مفید است، قضای نماز و روزه آنان و ادای دِین، رد مظالم، طلب حلالیت از مردم و احسان خالصانه است.
اما بسیاری از مردم بدین گونه نیازها کمتر توجه می کنند و به بستن حجله و خرید دسته گل، مراسم های تشریفاتی بی محتوا همچون شب سوم، هفتم و چهلم و تزئین قبر با سنگ های گران قیمت می پردازند، که هیچ فایده ای برای اموات ندارد.
🌱
🔸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان #شب_ادراری کودکان:
🔹روغن مالی شکم و زیر شکم و مثانه با روغن کنجد
🔹 و نیز خوردن غذاهای گرم مزاج (اطفال به دلیل استفاده از پوشک در دوران نوزادی و رطوبت ناشی از آن مستعد پیدایش سردی در اندام تحتانی از جمله مثانه می شوند . )
✅http://eitaa.com/cognizable_wan
یارو ميره ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭽﯽ، صاحب مغازه ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺫیتش ﮐﻨﻪ بهش گفت :
ﺍﮔﺮ تونستي 20 ﺗﺎ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭻ ﺑﺨﻮﺭﯼ! ﻣﻬﻤﻮﻥ منی!
یارو ﯾﮑﻢ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ گفت:
من ﺑﺮﻡ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺩيگه ﺑﯿﺎﻡ بخورم؟
ﺧﻼﺻﻪ رفت ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ بعد ﺍمد 20 ﺗﺎ ﺳﺎﻧﺪﻭیچو خورد!!!
صاحب ﺳﺎﻧﺪوﯾﭽﯽ بهش گفت ﻣﻬﻤﻮﻧﻪ خودمی
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﻮ ببینم ﺍﻭ ﻧﯿﻢ
ﺳﺎﻋﺖ کجا ﺭفتي؟!
یارو گفت : ﺭﯾﺴﮏ ﻧﮑﺮﺩﻡ ، ﺍﻭﻝ رفتم ﺳﺎﻧﺪﻭیچیه کناري 20
ﺗﺎ ساندويچ خوردم
ببینم ميتونم ﯾﺎ ﻧﻪ ! ﺑﻌﺪ اومدم اينجا شرط بستم😯😃😂😐
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسود کی بودی تو😂😂
♥️🌨❄️♥️🌨❄️♥️🌨
خانم عزیز؛
مگر روابطتان بازی پانتومیم است
که طرفتان باید از رفتارهایتان حدس بزند که دوستش داری؟ که الان ناراحتی؟
که الان ته ذهنت گذشته که دلت گل رز میخواهد؟
که امشب دلت گردش خواست؟
بنظرم روشتان درست نیست
دوستش داری؟
دلت چه چیزی میخواهد؟
خیلی واضح، علنی، روشن همان را بگو، همان را بخواه
به همین راحتی
نه خودت را گیج کن نه طرف مقابلت را
نمیدانم چرا انتظار دارید
همه آدمها متخصص زبان بدن باشند؟
نصف مشکلاتتان با بیان خوش مرتفع خواهد شد
امتحان کنید؛ ضرر نمیکنید
👤 دکتر محمود انوشه
🌧❄️♥️🌧❄️
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
♥️🌨❄♥️🌨❄️♥️
دوستی دردسرساز
#پارت59
بد جوری بهم برخورد اما.به روی خودم نیاوردم زده بودم به در بی عاری و هر چی رو میشنیدم رو زود فراموش میکردم.
دوباره روی مبل نشستم و پاهامو روی میز انداختم تخمه می شکستم و با خونسردی ظاهری گفتم؟
_باشه ولی لطف کن بندوبساط خانوم بازی تو از تو این خونه جمع کن.
سری با تاسف تکون داد و گفت
_حیف که خوشم نمیاد دست رو زن بلند کنم.
با لبخند مضحکی گفتم
_اخی نه که نکردی؟چقدر خوب تربیت شدی تو ؟مامان جونت نگفته که تا خرخره عرق نخور؟منی که دماغم تعطیله بوش تا توی سرم پیچیده.
انگار حال بحث نداشت با این وجود گفت
_دیگه پاتم توی این اتاق من نمیزاری...
تخمه ای شکستن و گفتم
_چشم...ولی یادت نرفته که اون اتاق مثلا باید اتاق مشترکمون باشه بلاخره باید زیر و بالاشو باید یاد بگیرم؟راستی نمیخوای راجب عروسیمون با بابام صحبت کنی؟
لبخند مضحکی روی لبش اومد لبخندش کم کم تبدیل به قهقهه شد و شروع به خندیدن کرد.
هاج و واج نگاهش کردم.با اینکه روی اعصبانیت میخندید اما من حس می کردم خنده ای قشنگتر این خنده جایی ندیدم
سلید بخاطر دندون های صافش بود اما نه...بیشتر به این خاطر بود که من هیچ وقت خنده هاش رو ندیده بودم
😻👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
دوستی دردسرساز
#پارت60
خنده هاش که ته کشید با قدم های نامیزان به سمت حمام رفت در همون حال گفت:
_عروسک سال میکنمت نگران نباش
انگار این حرفو به خودش زد تا من...
شونه ای بالا انداختم و مشغول تخمه شکستن خودم شدم هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای زنگ موبایل امیر از تو اتاق بلند شد.
بی اعتنا مشغول تخمه خوردنم شدم اما مخاطب سیریش ولش نمیکرد.
بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم...موبایلش روی تخت بود.
نگاهم روی عکس الی مات موند و به اسمش نگاه کردم:خانوم من.
الی بود که اینطدری تند تند زنگ می زد ؟
هه. منو بگو فک کردم خانوم قهر کرده نگو ساده دل تر از منه
قبل از اینکه تلف بشه دکمه ی سبز رو زدم و تماس رو برقرار کردم.
صدای ظریفش که معلوم بود گریه کرده توی گوشم پیچید
_حافظ.خوبی؟معذرت میخوام من نمیخواستم جلوی جمع ناراحتت کنم.سهیل گفت مست کردی همش نگران بودم سالم رسیدی خونه...حالت خوبه؟
دنبال یک جواب کوبنده میگشتم که صدای بلند امیر از توی حموم اومد
_حولم و بیار.
لبخند بدجنسی روی لبم نشست گفتم
_باشه عشقم لباس زیرتم بیارم؟
از لبخنده رو به پوکیدن بودم...با این وجود رل یه زن غیرتی بازی کردم وگفتم
با شوهر من کاری داشتید
بیچاره نمیتونست جواب بده خودم گفتم
_اگه نگرانشی ک بگم حالش خوب خوبه...خیلی وقتم هست برگشته الانم حمومه. با اجازت برم حولشو بدم.
میدونستم اینقدر کپ کرده که جواب نمیده برای همینه که قطع کردم دست به کمر زدم.
ادم بد جنسی شده بودم اما...بدجنس نبودم دلم برای الی سوخت اما می ارزید ب کله پا مردن جنس مذکر.
😍👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری
♥️از قسمت اول #قسمت_518
آیسودا جلویش را نگرفت.
پژمان هم بلند شد و رفت.
یکی از آلوچه سبزها را برداشت.
درون نمک آغشته کرد و درون دهانش گذاشت.
طعم ترش و شور درون دهان بذاقش را به شدت ترشح کرد.
با لذت هومی کشید.
بهار فصل عشق بازی بود.
کاش همه ی فصل ها بهار بودند.
**
-چی میگی سوفیا؟
-بیا دیگه آسو، مسخره بازی در نیار.
حرصی نگاهش کرد.
-مخت پاره سنگ برداشته؟ میفهمی پژمان بفهمه زنده به گورم می کنه؟
-از کجا قراره بفهمه؟
برای سوفیا توضیح دادن آب در هاون کوبیدن بود.
-سوفیا من نمیام.
-تو غلط می کنی.
پوزخندی به او زد.
-گفتم نمیام، حرفمم تکرار نمیشه.
از کنار انارها گذشت.
لبه ی بهارخواب نشست.
-آسو خر نشو.
-فعلا تویی که خری.
سوفیا حرصی گفت: این همه آدم میرن دیدن دوس پسرشون هیچ اشکالی نداره، من برم عیبه؟
-برو، مگه من گفتم نرو، گفتم من نمیام.
-چرا؟
-چندبار توضیح بدم؟
-از وقتی با پژمان صیغه کردین خیلی شوهری شدی.
خنده اش گرفت.
معلوم بود آمپر جسبانده.
-باشه هرچی تو میگی.
سوفیا دستش را در هوا تکان داد.
-برو بابا.
بدون اینکه منتظر حرفی از آیسودا باشه از خانه ی حاج رضا رفت.
آیسودا متعجب به رفتنش نگاه کرد.
این دختر چرا این همه دیوانه بود؟
معلوم نبود چه مرگش است؟
همه اش می خواست پاچه بگیرد.
سرش را به چپ و راست تکان داد.
سوفیا اصلا و ابدا پژمان و اخلاقیات خاصش را نمی شناخت.
وگرنه این همه پافشاری نمی کرد.
پژمان خوب بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
♥️از قسمت اول #قسمت_519
خوب بود.
خوب بود.
اما امان از روزی که سگ شود.
به بزرگ و کوچک رحم نمی کند.
تر و خشک را با هم می سوزاند.
اگر تمام این مدت با تمام نخواستن آیسودا تحملش کرد.
سر عشق و عاشقیش ماند پ.
محض این بود که مطمئن بود آیسودا با کسی نیست.
دوست پسری نداشته.
اگر پای پولاد وسط بیاید.
همه چیز خراب می شد.
خدا کنه که همه چیز خراب نشود.
بهم نریزد.
خدا کند پولاد هیچ وقت سر راه زندگیش قرار نگیرد.
وگرنه مطمئن نبود پژمان چه بلایی سرشان می آورد.
مرد آرام و مهربان این روزها می توانست خیلی راحت به یک آتشفشان با گدازه تبدیل شود.
ابدا نمی خواست کسی باشد که در این آتش می سوزد.
پوفی کشید و از جایش بلند شد.
نمی دانست چرا به مردی که با سوفیا اعتماد ندارد.
نگاهش یک جوری بود.
چیز ناشناخته ای درون چشمانش می جوشید.
کاش هیچ وقت سوفیا ندیده بودش.
حرف گوش کن هم نیست.
آنقدر یکدنده است که فقط به کارها و رفتارهای خودش توجه می کند.
خدا کند فقط سرش به سنگ نخورد.
به این وضعیت اصلا احساس خوبی نداشت.
وارد خانه شد.
خاله سلیم نبودش.
کم کم نیمه ی شعبان نزدیک می شد.
خاله سلیم آش رشته نذری داشت.
با حاج رضا رفته بود سبزی و حبوبات بخرند.
قرار بود امشب خانم های همسایه برای کمک بیایند.
خاله سلیم سبزی را با دست خورد کردن بیشتر دوست داشت.
برای همین چندین کیلو سبزی را میخواست همه کمک کنند.
حیاط و بهار خواب را آب و جارو کرده بود.
هوا عالی بود.
می توانستند درون حیاط بنشیند و سبزی پاک کنند.
خصوصا که بوی شب بوها غوغا می کرد.
باید فکری برای شام هم می کرد.
حوصله ی سوفیا را هم نداشت که زنگ بزند.
برود هرکسی را می خواهد ببیند.
او خودش را درون دردسر نمی انداخت.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
♥️💛♥️💛♥️💛♥️💛♥️💛
#چشم_چران
♨️ #سوال :
🔰شوهرم چشم چرونه بارها هم خيانت کرده و ميکنه چيکارکنم؟
✍️ #جواب :
✅رفتار هر انسانى متأثر از ويژگىهاى شخصيتى او است، اگر روح تقوا بر شخصيت فردى حاكم باشد، رفتار او نيز رنگ معنوى اخلاقى دارد و نگاه كردن از اين قاعده مستثنا نيست بنابراين كنترل چشم تابعى از روح تقوا است كه اگر در آدمى پديدار شد، به تبع آن كنترل چشم نيز به دنبال آن خواهد آمد.
راهى كه گناه نكردن را در طول زندگى تضمين كند، براى افراد عادى بشر سهل نيست؛ زيرا انسان موجودى مختار و داراى تمايلات گوناگون است. در عين حال با عزمى آهنين و مبارزهاى دائمى و تدريجى با نفس، مىتوان به چنين جايگاه رفيعى دست يافت. شرايط محيطي نيز تأثير زيادي در رفتارهاي انساني دارد. قطعا حضور همسر شما در كشوري اسلامي با ظاهري مقيدتر به آموزههاي دين، رفتاري متفاوت از آنچه در كشور غير اسلامي است را درپي دارد.
اين نكته اساسي را بايد در نظر داشته باشيد كه با اين فرض كه نگاه او، شهوت آلود باشد (كه اين مطلب براي شما هم ثابت نيست) شما در جايگاه آمر به معروف و ناهي از منكر هستيد؛ نه كسي كه بخاطر گناه ديگري، سوهاني باشد براي از بين بردن توان روحي و جسمي خود و طرف مقابل. نهي از منكر نيز داري مراحل خاص خود است كه قطعا شما فراتر از آن، وظيفهاي نخواهيد داشت.
شما ابراز ناخشنودي خود را از اين امر هم با ناراحتي و هم با تذكرات رفتاري و كلامي ابراز داشتهايد. حق برخورد فيزيكي هم نداريد. پس بايد چه كنيد:
1. هرگز در اين مورد در مقابل ديگران با او صحبت نكنيد و تذكر ندهيد.
2. اين مطلب را با نزديكان خود درميان نگذاريد، مگر افراد رازداري و آگاهي كه بتوانند روي همسر شما تاثير داشته باشند و او را از اين رفتار بازدارند؛ آنهم بصورتي كه نفهمد شما با نفر سوم صحبت كردهايد.
3. وظايف خود را به عنوان همسر به خوبي انجام دهيد.
4. رابطه عاطفي خود را با همسرتان گسترش دهيد. (در صورت ابراز تمايل در مكاتبات بعدي، آنها را تقديم نگاهتان خواهيم نمود)
5. به ظاهر خود در خانه و هنگام حضور او برسيد. آنگونه آرايش كنيد و لباس بپوشيد كه او دوست دارد.
6. به بهانههاي مختلف او را از ديدن فيلمهاي مذكور بازداريد؛ مثلا به ديدار دوستان مورد اعتماد برويد، فيلم مناسبي تهيه كنيد و با هم ببينيد و ...
7. در موقعيتهاي مناسب عاطفي، با لحني آرام به او تذكر دهيد و هرگز در اين مورد با او مشاجره نكنيد.
8. احتمالا مجالسي مذهبي هم وجود دارد كه بتوانيد در انها حضور يابيد. اگر همسرتان امتناع مي نمايد ميتوانيد از مسوولين چنين مجالسي بخواهيد كه به بهانه كمك در موقعيتي كه همسرتان در آن تبحر دارد يا علاقمند است، او را به چنين محافلي بكشانند.
9. او را تشويق به مطالعه پيوسته در عوالم پس از مرگ و احوال برزح و قيامت نماييد.
10. او را به انجام فرايض ديني (بويژه نماز) ترغيب نماييد.
11. سعي كنيد ارتباط جنسي خود را متنوع و بيشتر نماييد.
12. خود شما نيز مواقب ارتباطات كلامي و بصري خود در مقابل نامحرم باشيد تا بهانهاي براي او نباشد.
13. نصب تصاوير معنوي در خانه نيز (در صورتي كه به تنش با او نميانجامد) مفيد است.
14. در روايتى از امام عسكرى(ع) آمده است: «برگرداندن صاحب عادت از عادتش مانند معجزه است». بحارالانوار، ج14، ص 38. پس صبور باشيد و در اين راه از توكل به خدا و توسل به ائمه (عليهم السلام) غافل نشويد.
+موفق باشید.
💛♥️💛♥️💛♥️💛♥️💛♥️
👫http://eitaa.com/cognizable_wan
❌این افراد #ماست مصرف نکنند❌
▪️کسانی که دچار دردهای استخوانی هستند
▪️مشکلات گوارشی دارند
▪️کم حافظه هستند
🔹دارای طبع سردی هستند
✍️بهتر است تا مدتی از مصرف ماست پرهیز کنند!
💠و حتما ماست را با #نعنا یا #پونه مصرف کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنون جنسی یزیدیان زمان!!
#دختران مبدل شده به #عروسکهای جنسی !
حتما ببینید بسیار جالبه!🔞
🔥 #جهالت و #شقاوت تا کجا
👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
#هفت_کار_مخفیانه
امیرمومنان علی ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ فرمـود در حضـور هـفت گـروه ، هـفت کار را مخفی کـن تا #سعادتمند گـردی: اول ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿـﺮ ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلـت ﻧـﺰﻥ. دوم ﺩﺭ ﺣﻀـﻮﺭ ﺑﯿﻤـﺎﺭ ، ﺳـﻼﻣـﺘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺭﺧـﺶ ﻧﮑـﺶ
سوم ﺩﺭﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ، ﻗﺪﺭﺕ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ چهارم ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼـﻪ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن پنجم ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﺎﯾﯽ نکن. ششم ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ ﺍﺯ ﺑﭽـﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ. هفتم ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ یتیم، ﺍﺯ #ﭘﺪﺭ ﻭﻣـﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ. ﺗﺤﻒﺍﻟﻌﻘﻮﻝ
آدم ها ساعت شنی نیستند که هر بار سر و تهشــان کنیـم و دوبـاره از اول شــروع شوند؛ آدمها گاهی تمام میشوند. مراقب دل آدمها باشیم. بعضی دلها زود میشکنه
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#حیات_وحش
⁉️ چرا فلامینگو ها صورتی اند؟
✅ فلامینگو ها پرندگانی هستند که معمولا به رنگ صورتی یا نارنجی دیده می شوند. آن ها اغلب از موجودات معلق موجود در آب ها تغذیه می کنند و پاهای بلندشان در جستجوی شکار در آب های عمیق است. گروهی از فلامینگو ها از جلبک های دریایی ، سیانو باکترها و گیاهان تک سلولی تغذیه می کنند و گروه دیگری موجودات بزرگ تری چون حشرات ، بی مهرگان و ماهی های کوچک را طعمه خود قرار می دهند. فلامینگو ها بر اساس موادی که از آن ها تغذیه می کنند می توانند به رنگ های صورتی ، نارنجی ، خاکستری یا سفید باشند. جلبک ها و سخت پوستانی که این پرندگان از آن ها تغذیه می کنند رنگدانه های کاروتنوئید دارند. جالب است بدانید جلبک های سبز - آبی و میگوهای ساکن آب های شور که پرندگان از آنها تغذیه می کنند حاوی بیشترین مقدار از این رنگدانه ها هستند. آنزیم های موجود در کبد فلامینگو ها رنگدانه های کاروتنوئید را که وارد بدن آنها شده است تجزیه کرده و از تجزیه این رنگدانه ها مولکول هایی به رنگ های صورتی و نارنجی به وجود می آید که در بال ها ، منقار و پاهای این پرندگان رسوب می کند. به همین دلیل معمولا گروهی از فلامینگو ها که از جلبک ها تغذیه می کنند در مقایسه با فلامینگو هایی که جانوران کوچک ساکن آب ها را شکار می کنند بسیار پر رنگ تر هستند. فلامینگو هایی که سر از تخم بیرون می آورند پرهایی به رنگ خاکستری دارند و به تدریج بر اساس مواد غذایی ای که از آنها تغذیه میکنند رنگشان تغییر خواهد کرد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹
امـروز🌺
هـمان روزی است
اهالی سفر کرده از دنیا،
چشم انتظار عزیزانشان هستند
دستشان ازدنیا ڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند.
بالاخص
پدران و مادران
برادران و خواهران
اساتید و شهدا
همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم.
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 #داستان_کوتاه
در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد.
و اين امر مرد را آزار ميداد فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشه آنچه میگویی انجام میدهم! همه آماده ی کوچ شدند؛ زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند.
آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد. وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم.
زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم، مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد او تو را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری.
حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده ی وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند. مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.
انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند
ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند
که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود👌🏻
♡ http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری
♥️از قسمت اول #قسمت_520
درمانده بود.
پژمان کاملا درکش می کرد.
خودش هم وقتی آیسودا را نداشت درمانده شده بود.
پس حال مردی که رقیب جدی در تجارتش بود اصلا عجیب و غریب نبود.
-چی شده؟
-یک ماهه میگردن پیدا نمیشه.
-چرا بی خیالش نمیشی؟
متعجب به پژمان نگاه کرد.
-تو بی خیال میشیدی؟
سوال ساده ای بود.
با یک جواب ساده.
-نه!
-پس شبیه همدیگه هستیم.
-من نمی دونم قراره از کجا شروع کنی.
-عکسش رو دارم، با اسم و فامیلش، بلاخره می تونی کمکم کنی.
پژمان پوفی کشید.
خودش را درون دردسر انداخته بود.
او آیسودا را هم به زور پیدا کرد.
وای به حال این دختری که پولاد از او حرف می زد.
پولاد عکسی را از جیبش درآورد.
مقابل پژمان گذاشت.
نگاه پژمان پایین آمد و روی عکس افتاد.
دختری که درون عکس بود با آن لبخند دلکش...
دستش زیر میز مشت شد.
-آیسودا راغب.
-این عکس...
-مال چهار پنج سال پیشه، الان ازش عکسی ندارم.
-خب...
-باهم همکلاس بودیم، دیوونه وار همو می خواستیم ولی یهو رفت بخاطر مادرش دیگه برنگشت تا چند ماه پیش...
پژمان به زور آب دهانش را قورت داد تا همین الان پولاد را نکشد.
به ولا که خونش را می ریخت.
-تمام روز و شبمون با هم بود، با هم نفس می کشیدیم...
-بسه، چندماه پیش چی شد؟
پولاد نگاهی به پژمان و صورت سرخش انداخت.
-از دست یکی فرار می کرد، چند روزی خونه ام بود ولی از اونجا هم رفت، البته تقصیر گندی که خودم زدم بودم.
-چیکار کردی؟
پولاد متعجب پرسید: چی شده؟ خوبی؟
تن صدای پژمان بالا رفت.
-چیکار کردی؟
-چته پژمان نوین؟
-جوابمو بده!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#فراری #قسمت_521
پولاد متعجب بود.
این تغییر رویه کاملا غیرعادی بود.
اصلا درک نمی کرد چرا حال و هوای پژمان یک هو ابری شد.
رعد و برقش دامن او را نگیرد.
پژمان عکس را چنگ زد.
-هی پسر...
-خفه شو.
پژمان از جایش بلند شد.
پولاد هم فورا بلند شد و بازویش را گرفت.
-چی شده؟
با خشم یقه ی پولاد را گرفت.
-این دختر، زن منه.
شوک به پولاد وارد شد.
دستش شل شد و کنارش افتاد.
-چی؟!
پژمان با عکس درون دستش فورا از پله های کافی شاپ پایین آمد.
دیگر تحمل ریخت و قیافه ی پولاد را نداشت.
یک کلام دیگر حرف می زنم دکور صورتش را از ریخت می انداخت.
باید آیسودا را می دید.
حس می کرد در حال انفجار است.
شاید هم در حال مردن!
زنش...
کسی که تمام مدت فکر می کرد معصوم به تمام معناست...
هرزگی هایش را کرده.
تفاله هایش نسیب او شده بود.
تفاله ی مردی که خودش را شیدا نشان می داد.
نشانشان می داد.
هزار بار از آیسودا پرسید مردی در زندگیش بوده یا نه؟
هر بار گفته بود نه!
هر بار جواب قانع کننده ای نداد.
نگو، خانم لذت هایش را برده.
جولان هایش را داده.
ته مانده هایش به او رسید.
وقتی چهارسال را در این شهر بی در و پیکر طی کرد.
سوار ماشینش شد.
حال و احوال پولاد هم اصلا برایش مهم نبود.
او را هم آدم می کرد.
یک شب که مهمان نوچه هایش شود می فهمید دنیا چند رنگ است.
به زمینش می زد.
تمام دار و ندارش را می گرفت.
ولی اول تکلیفش را با آیسودا روشن می کرد.
آن چند روز...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
یه ﻭﻗﺘﺎ ﻻﺯﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯼ ....
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﯿﺎ ﭘﺸﺘﺘﻦ ...
ﮐﯿﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪﺗﻦ ...
ﮐﯿﺎ ﻣﯿﺮﻥ ...
ﮐﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭﻩ ﻣﯿﻤﻮﻧﻦ!!!
ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯﻡ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﯽ ...
ﺯﺧﻤﺎﺗﻮ ﺑﺎﺯ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ...
ﮐﯿﺎ ﻧﻤﮏ ﻣﯿﭙﺎﺷﻦ ...
ﮐﯿﺎ ﻣﺮﻫﻢ ﻣﯿﺰﺍﺭﻥ ...
ﮐﯿﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭﺩﻥ ...
ﮐﯿﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺩﻥ ...
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺗﺎ ﺯﺧﻤﯽ ﻧﺸﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﯽ ﭼﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ!!!
ﺩﺳﺖ ﯾﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﻧﻤﮏ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ...
ﻭ ﯾﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﻣﯿﺰﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯼ ...
ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ!!!
ﮐﯿﺎ ﺧﻮﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ..........
ﮐﯿﺎ ﻧﺨﻮﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ............
ﮐﯿﺎ ﻫﻢ ﺑﯿﺨﻮﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ..........💚
http://eitaa.com/cognizable_wan