eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۵_مقام معرفت اهل‌بیت (چرا که در حدیث داریم: من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتة جاهلیة) ⬅️ اکرمنی بمعرفتکم و معرفة اولیائکم... ⭐⭐⭐⭐⭐ ۱۶- مقام ثبات قدم و اهل تزلزل نبودن ⬅️ ان یثبّت لی عندکم قدم صدق ⬅️ ثبّت لی قدم صدق عندک مع الحسین... ⭐⭐⭐⭐⭐ ۱۷- مقام رجعت، که هرکسی قادر نیست به این مقام برسد و شخص باید خیلی کارها در این راه انجام دهد. ⬅️ و ان یرزقنی طلب ثارکم مع امام منصور ⭐⭐⭐⭐⭐ ۱۸- مقامی که خدا به ما درود بفرستد ⬅️ اللهم اجعلنی فی مقامی هذا ممن تناله منک صلوات و رحمة و مغفرة ⭐⭐⭐⭐⭐ ما در زیارت عاشورا، خیلی از این مقام‌ها و خواسته‌ها را به‌صورت لامکان و لازمان می‌خواهیم. یعنی درخواست خود را محدود به یک زمان و مکان خاص نمی‌کنیم. ⬅️ فی هذا الیوم و فی موقفی هذا و ایام حیاتی (یعنی الآن و اینجا و همه روزهای عمرم) ⬅️ و لا جعله الله آخر العهد منی... (یعنی الی‌الابد باشد و محدود به حال نباشد) ⭐⭐⭐⭐⭐ اکنون در پایان این مطلب باید گفت که هدف خلقت ما انسان‌ها، رشد نامحدود ما از طریق کسب معرفت و محبت و خشوع در برابر خدا و همچنین ولی خداست. لذا این درخواست‌های بی‌انتهایی که ما در زیارت عاشورا به درگاه خدا عرض می‌کنیم، کاملاً همسو با هدف خلقت ماست. یعنی اگر به مقامات فوق دست یابیم، در واقع تا سطوح بسیار بالایی از هدف خلقت دست یافته‌ایم. http://eitaa.com/cognizable_wan
بیمارستانی در زنجان تاسیس شده که علاوه بر امکانات بسیار عالی، درجه یک‌ ‌و به روز دنیا، کلیه بیماران سرطانی را به صورت کاملا مجانی، حتی یک ریال هم دریافت نمی کند، مداوا می کند! این بیمارستان ‌هیچ دفترچه یا بیمه ای نیاز ندارد! هیچ پیش شرطی ندارد و کاملا رایگان است... ادرس: زنجان، انصاریه، تقاطع خیابان بوعلی سینا و بوستان هفتم ۰۲۵۳۳۷۸۱۹۱۲ _ ۱۵ http://eitaa.com/cognizable_wan
♨️هیچگاه به معشوقه تان این جملات را نگویید: ➖ تو نیاز به مشاور داری باید بریم پیش روانشناسی ببینه تو چیزیت نیست؟ ➖ چرا عین دیونه ها رفتار میکنی؟ اینجور حرفها رو به جنس مرد نزنید وگرنه باید منتظر متلاشی شدن زندگیتان باشید اگر مرد شما یک مسئله یا مشکلی دارد که احتیاج به روانکاو دارد به هیچ وجه به او نگویید "بیا بریم پیش روانکاو" بلکه شما خودتان به روانکاو مراجعه کنید و از او راه حل بگیرید. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺      💚نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا💚 دلی ده که جای تو باشد لسانی که در وی ثنای تو باشد بده همتی آن چنانم که سعیم وصول بقای تو باشد چنانم کن از عشق خود مست که خواب و خورم از برای تو باشد عطا کن مرا گوش قلبی که آن گوش پر از صدای تو باشد عطا کن بر این بنده چشمی که بینائی‌اش از ضیای تو باشد چنانم کن از فضل و رحمت که دائم سرم را هوای تو باشد 💜 http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت مجید و مینا دختر خاله و پسر خاله بودن ... و چون با مادرهاشون هر روز میرفتن خونه مادر بزرگ از کوچیکی تا الان که 8 سالشون بود باهم بزرگ شدن... . خونه مامان بزرگشون یه خونه قدیمی بود با یه حیاط بزرگ و یه حوض فیروزه ای وسط حیاط که دور تا دورش گلدونهای شمعدونی رنگی رنگی چیده شده بود و وگوشه حیاط هم یه گلخونه ی شیشه ای برای زمستون بود ... . یه درخت آلوچه هم گوشه حیاط بود که مجید دزدکی ازش بالا میرفت و آلوچه برا مینا میکند ❤️ و چون خودش دوست نداشت نمیخورد و همه رو میداد به مینا. مینا هم از سر بچگی هسته ها رو تو حیاط مینداخت و مامان بزرگ فک میکرد کار مجیده.. مجید خیلی مینا رو دوست داشت و از بچگی بهش احساس مسئولیت میکرد... مثلا وقتی تو کوچه میرفتن نمیزاشت پسرا مینا رو اذیت کنن😡 یا اگه تو بازی ای مینا رو به خاطر دختر بودن راه نمیدادن مجید هم بازی نمیکرد و میرفتن تو حیاط با مینا لی لی بازی میکردن😊 همیشه وقتی مینا خراب کاری میکرد... مثلا گلدونهای حیاط خونه مامانبزرگ رو میشکست یا توپ رو اشتباهی شوت میکرد تو شیشه ی گلخونه ی گوشه ی حیاط مامانبزرگ و گریش میگرفت مجید سریع اشکای مینا رو پاک میکرد و میگفت تو هیچی نگو☺... اونوقت خودش جلو میرفت و به همه میگفت که کار اون بوده که شکسته و گاها کلی هم از مامانش کتک میخورد ولی حس خوبی داشت که نزاشته مینا کتک بخوره....😕 در مورد خانواده مجید و مینا بگم که پدر و مادر مینا مذهبی بودن ولی مجید خونوادش آزاد تر بود... یه روز مادر مینا بهش گفت: _دخترم تو دیگه داری به سن بلوغ میرسی....خوب نیست دیگه با مجید بازی کنی و بگردی...باید با دخترهای هم سن و سال خودت بگردی... مینا هم فردا این حرف رو به مجید رسونده بود... مجید از شدت ناراحتی چشماش سرخ شده بود ولی نمیخواست جلو مینا گریه کنه...😞💔 سرشو انداخت پایین و گفت: _یعنی دیگه نمیتونیم باهم فوتبال بازی کنیم؟!😒 -نه..مامانم گفته از سال دیگه منو کمتر میاره اینجا...شایدم ماهی یبار...😔 _مگه سال دیگه چی میشه مینا؟!😟 -مامانم گفت به سن تکلیف میرسم 😕 -یعنی چی؟! یعنی تکلیفای مدرست بیشتر میشه؟! خوب میاری اینجا باهم انجام میدیم 😞 -نه...میگفت از سال دیگه مجید بهت نامحرم میشه...😐 -من؟؟؟ 😯 -آره.. -من که از همه بیشتر مراقبتم 😕 -به مراقبی نیست که😕یه چیزاییه که مامانم میدونه... 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت 💓از زبان مجید💓 تا تولد 9 سالگی مینا این اومدنا به خونه مادربزرگ ادامه داشت و من هرچی به تاریخ تولد مینا نزدیک تر میشدم ناراحتیم بیشتر میشد اخه نسبت به مینا حس خاصی داشتم😕 دوست داشتم هیچوقت از دستش ندم . اونموقع بعد از ظهرها وقتی از دویدن و بازی کردن خسته میشدیم مینشستیم کنار حوض و پاهامون رو تو آب میکردیم و از اینور و اونور برا هم حرف میزدیم...☺ مثل پسرهای دیگه عاشق بزن بزن و و ماشین بازی و این چیزا نبودم و بیشتر دوست داشتم با مینا حرف بزنم و باهم عروسک بازی میکردیم😄 . یادمه یه بار افتاده بود و دستش زخم شده بود و من دستش رو بوس کردم تا خوب بشه. اخه هروقت هرجام زخم میشد مامانم بوس میکرد تا خوب بشه😊 اما نمیدونم چرا خاله ناراحت شد😞😥 چون میدونستم مینا رنگ زرد رو خیلی دوست داره و منم گلهای زرد حیاط رو یواشکی میکندم و میاوردم به مینا میدادم و اونم میزاشت لای کتابش😊 بماند که مامان بزرگ از دستم ناراحت میشد😕 گذشت و گذشت تا اینکه روز تولد مینا رسید. من اونروز خیلی ناراحت بودم. با مامان بیرون رفتیم تا کادو بخرم و به مامان پیشنهاد دادم تا یه لباس زرد برا مینا بخره. مینا با دیدن لباس خیلی خوشحال شده بود و سریع رفت تو اتاقش و لباس رو پوشید و اومد بیرون😌 تولد تموم شد و مهمونا رفتن😕 مامانم مونده بود تا به خاله تو تمیز کردن خونه کمک کنه... اروم اروم رفتم تو آشپزخونه اب دهنم رو قورت دادم و گفتم: -خاله؟!😊 اما شیر آب باز بود و خاله متوجه صدام نشد اینبار بلندتر صدا زدم: -خالههه؟!😵 -جانم مجید؟!😊 -ممنونم بابت پذیرایی☺️ -خواهش میکنم عزیزم...و خندید و منو بوسید😘 -خاله ؟! یادتونه گفته بودید از 9 سالگی دیگه مینا رو کمتر میارین خونه مامان جون؟😕 -اره عزیزم...چون به سن تکلیف میرسه👌 -یعنی نباید با من حرف بزنه؟!😥 -حرف نزدن که نه ولی کلا دیگه با پسرهای نامحرم باید بازی و شوخی نکنه. -خاله مگه مینا از شما بزرگتر میشه؟!😕 -یعنی چی؟!😯 -چطور شما الان منو بوسیدین اشکال نداره بعد مینا حرف بزنه اشکال داره😕 -عزیییزم 😀..اخه من خالتم😊محرمتم.بزرگ بشی این چیزا رو میفهمی -باشه😕راستی خاله؟! -جانم؟! -میخواستم بگم مینا رو بازم بیارین خونه عزیز.عوضش من دیگه نمیام😔چون مینا تنها خونه باشه حوصلش سر میره ولی من خودمو تنهایی یه جوری سرگرم میکنم.💔😒 -عزیییزم.باشه قربونت برم 😊 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
💓رمان فانتزی نیمه واقعی 😍👌 💓 💓قسمت بعد از اون سال من کمتر خونه مامان جون رفتم...😕 بعد از ظهرا تو کوچه میرفتم و با بچه های محل فوتبال بازی میکردم... همبازیهای زیادی پیدا کردم ولی باز ته دلم برا مینا تنگ شده بود😕 چند ماه بعد متاسفانه مامان جونم فوت کرد و دیگه از اون به بعد مامان و خالم کمتر میرفتن خونه مامان جون.. ولی باز دلم به همون شب نشینی های شب جمعه ها خوش بود. اما بعد چند ماه شوهر خالم هم به خاطر شغلش انتقالی گرفت یه شهر دیگه و شانس دیدن مینا برای من خیلی کم شد😔 اولین باری که بعد مدتها دیدمش عید اونسال بود. بعد از هشت نه ماه که همدیگه رو ندیده بودیم.. وقتی که شنیدم مینا اینا میخوان بیان دل تو دلم نبود😊😍 کلی خاطره نگفته از این یه مدت داشتم براش تعریف کنم... شب قبلش تا صبح نخوابیدم و حرفام رو تو ذهنم تک تک مرور کردم که کدوم مهم تر و قشنگ تره که به مینا بگم😯🙈 از جکهایی که شنیده بودم تا اتفاقات تو مدرسه همه رو ردیف کردم تو ذهنم.. با خودم گفتم حتما اونم خیلی چیزا برا گفتن داره که تعریف کنه برام. اتاقم رو با کلی ذوق و شوق تمیز کردم😌 اخه مینا همیشه میومد میرفتیم تو اتاق و باهم بازی میکردیم... . فردا صبح دل تو دلم نبود... ظهر که شد یهو دیدیم درومون رو زدن... بابام رفت در رو باز کرد و منم سریع پریدم تو حیاط برای استقبال از مینا اینا😊 خاله اینام اومدن تو... و مینا هم با یه چادر مشکی😳 وارد شد و سلام کرد و... اولین بار بود مینا رو با چادر میدیدم... خیلی باوقار شده بود ولی دلم گرفت😕 اخه قبلا همیشه با موهای دوگوشی بسته و دامن چین چینی میدیدمش و الان😞 حتی با من سلام درست و حسابی هم نکرد😔 یهو انگار تموم ارزوهام خشکید😕 وقتی وارد خونه شدیم رفت پیش خانما نشست و منم پیش بابام و شوهر خاله به بحث های کسل کننده سیاسی گوش میدادم 😔 مینا سرش پایین بود و گاهی اوقات زیر زیرکی نگام میکرد ولی چیزی نمیگفت. . بلند شدم رفتم تو اتاقم... وقتی تمیزی اتاقم دیدم و ذوق دیشبم یادم اومد حالم داشت از خودم بهم میخورد... با گریه همه لباسام رو از کمد در اوردم و ریختم وسط اتاق ... حس میکردم دیگه دنیا برام تموم شده. برام این همه بی محلی مینا قابل هضم نبود برای منی که همیشه دوستش داشتم و حامیش بودم 😔 برای منی که کلی به خاطرش کتک خوردم. نمیدونستم باید چیکار کنم😣😔 💓💓💓💓💓💓💓💓💓 ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
: چگونه قلب زنان را برای همیشه مال خود کنید! عشق برای زن مفاهیم بسیاری در بردارد. او می خواهد به مردی که دوست دارد اعتماد کند و مطمئن شود او می تواند برایش محیطی امن و آینده ای خوب فراهم کند و به نقاط ضعفش توجهی ندارد و در هر حال سرشار از حمایت است. وقتی مردی تمام عشقش را نثار زنی می کند، در واقع به او این اطمینان را می دهد آنقدر قوی و تزلزل ناپذیر است که می تواند وفادار باقی بماند و هرگز گمراه نمی شود. زن عشق را می خواهد تا بدین وسیله بداند عقل مرد تحت هر شرایطی حتی مواقع سخت و بحرانی خوب کار کرده و می تواند از او همیشه حمایت کند. ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❣️☘️❣️☘️❣️☘️❣️ ■ یک زن باید برای زندگیش برنامه داشته باشه؛ صبح یه سری از کارش، بعد از ظهر یه سری و شب هم یه سری رو انجام بده نباید زندگیش رو هوا پخش باشه ■ از خواب که بیدار میشی کرم دست و عطر فراموش نشه‌، طی روز قرص آهن و ویتامین و میوه فراموش نشه ■ یه روز در میون دوش بگیرید، موهاتون سشوار کنید، ماسک مو، ماساژ پوست، بخور صورت و ورزش فراموش نشه! ■ قبل از آمدن شوهرتون رژلب، خط چشم و دوباره عطر بزنین و لباساتون عوض کنید ■ نگید نمیرسم، بچه دارم، اعصابم خورده، حوصله ندارم و... خودت رو دوست داشته باش نگران خودت باش فقط تویی که میتونی به داد خودت برسی مریض میشی، پیرمیشی، افسرده میشی اگه خود را رها کنی... 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ از تشكر كنيد. وقتي همسرتان كارهای مردانه‌اش را انجام مي‌دهد، پيش خودتان نگوييد به وظيفه‌اش عمل كرده و نيازی به تشكر نيست. فكر نكنيد مردتان به‌ خاطر دست‌های قوی و توانايي‌های مردانه‌اش نيازی به شنيدن تشكر ندارد. در ازای هر قدمی كه برای شما و زندگی مشترک‌تان برمي‌دارد، از او تشكر كنيد. به او نشان دهید که متوجه هستيد برای شما چه كارهايی انجام مي‌دهد. جملات ساده‌ای مانند «ممنون كه مرا صبح‌ها تا ايستگاه مي‌رسانی» و «متشكرم كه با تمام خستگی‌ات، خريدهای خانه را انجام مي‌دهی»، برای او بسيار انرژی‌بخش خواهد بود. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
‌ فرق مادر خلاق و غیرخلاق _وقتی بچه غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود؛ چگونه از مغازه کودک را خارج کنیم؟ پاسخ: پدر یا مادر خلاق به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد بچه به طرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد. پدر یا مادر غیرخلاق او را به زور و کشان کشان بیرون می‌برد. بچه گريه مي‌كند، غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود و مشغول چانه زدن بر سر تعداد بستنی است. _بچه در مدرسه دعوا کرده است؛ داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر خلاق گوش می‌دهد و اجازه مي‌دهد فرزندش صحبت كند. مادر غیرخلاق به بچه می‌گوید: "اون بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!""به خانم معلم میگم دعواش کنه"! _بچه بستنی می‌خورد. مادر خلاق به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند. مادر غیرخلاق خودش دور دهانش را پاک می‌کند. _در مطب دکتر حوصله بچه سر رفته است.‌‌ مادر خلاق از کیفش کاغذ و مدادرنگی بیرون می‌آورد و بچه مشغول می‌شود. مادر غیرخلاق مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشد لاینقطع می‌گوید: "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، بشین، ول کن، به بابات می‌گم، اعصاب همه رو خرد کردی. الان آقای دکتر میاد آمپولت می‌زنه!!!" http://eitaa.com/cognizable_wan
💭 داروی جسم و روح همه‌ی ما از فواید ورزش برای جسم‌مان آگاه هستیم، اگر بخواهیم تعدادی از این فواید را بشماریم می‌توانیم به : - کنترل وزن - کاهش خطر بیماری‌های قلبی - کاهش سطح قند خون - کمک به ترک سیگار - قوی کردن عضلات و استخوان‌ها - کاهش ابتلا به تعدادی از انواع سرطان - بهبود خواب - بهبود مهارت‌های یادگیری با افزایش سن - و عمری طولانی‌تر اشاره کرد. ولی آیا می‌دانستید که ورزش برای بهتر کردن حال روحی و روانی هم بسیار بسیار مؤثر است؟ ثابت شده است که ورزش می‌تواند اثرات مفیدی در مقابله با افسردگی داشته باشد، چون: - باعث افزایش ترشح هورمون‌های-حال-خوب-کن می‌شود : ورزش باعث افزایش ترشح اندورفین شده که باعث کاهش درد شده که در اغلب موارد یار افسردگی تلقی می‌شود. - انتقال‌دهنده‌های مهم عصبی را تعدیل می‌کند : افسردگی، انتقال‌دهنده‌های عصبی مرتبط با واکنش به استرس را (سروتونین ، دوپامین و نوراپی‌نفرین) را ضعیف می‌کند. در حالی که ورزش این انتقال‌دهنده‌ی مهم را بیشتر در حال آماده‌باش نگه می‌دارد که عملکرد مغز را بهتر کرده و به شما حس و حال بهتری می‌دهد. - موجب افزایش اعتماد به نفس و خوشحالی می‌شود - افزایش آرامش : افزایش دمای بدن در طول ورزش باعث کاهش تنش‌های عضلانی شده که به تمدد اعصاب شما می‌انجامد. پس، ورزش را دست کم نگیرید و هرروز هرچند کم از تحرک غافل نمانید. http://eitaa.com/cognizable_wan
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ اگه 10 سال بعد همديگرو ببينيم و ازت بپرسم تو اين 10 سال چيكار كردی؟ آيا دوست داری بگی: "راستش يه خروار سريال تماشا كردم، كلی بازی رو تا آخر رفتم و پيگير همه استوری ها و لايو ملت بودم... و ديگه كار خاصی نكردم" يا اينكه ترجيح ميدی بگی: "حسابی برای رسيدن به آرزوهام كار كردم، زندگيم رو سر و سامون دادم، مسافرت كردم و با كلی آدم عالی آشنا شدم و الانم درآمد عالی دارم که هم به خودم کمک میکنم هم به دیگران!" به سمت آرزوهات حركت كن... http://eitaa.com/cognizable_wan
✍روزی سلطان محمّد خدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند. سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله. در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت: جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.) عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد. سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند. وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند. علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است. دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام می‌کردند و خدای تعالی نیز فرموده است : (چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.) از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است. پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟ علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود. احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است. علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند. علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند. در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند... سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند. آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد.💚 سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید؟ سلطان گفت: نه! علامه گفت: در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند.🌷 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍹هرگز نوشیدنی یخی ننوشید 🔹️تحقیقات نشان میدهد نوشیدنی های یخی و خیلی سرد موجب کاهش ضربان قلب و سکته قلبی میشود 🔹️همچنین باعث گلودرد و آسیب به سیستم گوارشی میشود‎‌‌‌‌‎. http://eitaa.com/cognizable_wan