#خواستگار_مومن
💠 حسيـن بن بشـار میگـويد ، به امـام جواد علیه السـلام نامه اى نوشتم تا در مورد #ازدواج از ایشان سـؤال كنم ، حضرت در جوابم نگاشت:
🔸 اگر #خواستگارى برايتان آمد كه از ديانت وامانت اوراضى هستيد، به او زن بدهيد و اگر او را ردّ كنيد و اين دو شرط را در نظـر نداشته باشيـد سبب فتنه و فساد بزرگى خواهد شد.
📚 التهذيب، ج ۷، ص۳۶۸
🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﯽ؟
گفت:ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ:
💐1.ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
💐۲. ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
💐٣.ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ
💐۴.ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
💐۵.ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣن ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽكنم.
❣ http://eitaa.com/cognizable_wan
صبح داشتم تلویزیون میدیدم مجری گفت پاشو اولین کار مثبت امروزتو انجام بده
منم پا شدم رفتم تلویزیونو خاموش کردم
😂 http://eitaa.com/cognizable_wan 🐒
از عارفی پرسیدند. از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟ او جواب داد :
اگر برای امام زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدم برمی داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی، بدان که بیداری؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی!
http://eitaa.com/cognizable_wan
گل مراد میخاسته آمپول بزنه میپرسه چقدر میشه ؟
تزریقاتیه میگه هزار تومن!
میگه پونصد میدم شما فقط آمپولو نگه دار من خودم عقب عقب میام!!😂😂😂😂😂😂
♧♧♧♧♧♧
😝
👚@cognizable_wan
👖
#فراری #قسمت_638
-نمی تونی سعی کنی که خفه بشم.
امان از دست زبان این دختر.
-اون دوستمه...
آرش زبان باز کرد و گفت: دوستی که می فروشدت به چه دردی می خوره؟ کسی که در اصل آمار همه چیزتو داد سوفیا بود.
آیسودا وا رفت.
متعجب به آرش نگاه کرد.
-یعنی چی؟
-نمی خواست تنهایی دزدیده بشه و بلایی سرش بیاد.
قلب هری پایین ریخت.
انگار حالش بد شده باشد.
یوسف زیر چشمی نگاهش می کرد.
پس این دوستی برای دخترش ارزشمند بوده.
-وگرنه من نمی دونستم تاریخ دقیق عروسیت کیه؟ و چه عروسی میری.
سرش پایین آمد.
انگار روی گردنش سنگینی کند.
دوباره قلبش تیر کشید.
دست روی قلبش گذاشت و شروع کرد مالیدن.
چرا همه را شبیه خودش می دید؟
سوفیا دوستش بود.
دوستش داشت.
برایش مایه گذاشته بود.
آخر چرا؟
زیر لبی گفت: چرا؟
آرش با غرور گفت: ساده اس، هنوز عاشق شوهرته.
انگار به قلبش تیر زدند.
آوار شد.
سوفیا هنوز چشمش دنبال پژمان بود؟
قلبش بیشتر تیر کشید.
این بار انگار واقعا می خواست پدرش را در بیارود.
یوسف به سمتش خم شد.
-چت شد دختر؟
-قلبم تیر می کشه.
رنگ یوسف پرید.
کتایون هم گاهی همین حال می شد.
بلند شد و به سمتش رفت.
-آرش برو براش آب بیار.
کنارش زانو زد.
-دوتا نفس عمیق بکش دختر.
آیسودا جیغ خفه ای کشید.
-درد داره لامصب.
-میگم دو تا نفس عمیق بکش.
همان کاری که گفت را انجام داد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃 #بدانید
💦🍃از خوردن تخم مرغ به همراه تن ماهی و ماهی بپرهیزید
✍خوردن همزمان این دو ماده غذایی باعث قولنج، باد بواسیر و دندان درد می شود
➖➖➖➖➖➖➖➖
📕 http://eitaa.com/cognizable_wan
به زن میگن با شاش جمله بساز میگه شوهرم رفته خونه داداشاش😁.
میگن منظورمون از شاش
جیش میگه اهان شوهرم رقته خونه آبجیش😳
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #مسئولیت_در_قبال_همسران_دیگر
💠 روزی پسر حاج آقا وحید بهبهانی برای همسرش #لباس زیبا و گران قیمتی خرید. آیت الله بهبهانی با این کار پسرش مخالفت کرد. پسر که قصد لجاجت یا اهانت به پدر را نداشت، در پاسخ اعتراض وی آیه ۳۲ سوره اعراف را تلاوت کرد: «بگو چه کسی زینتها و رزقها و غذاهای پاکیزه را که خداوند برای بندگانش آفریده، حرام کرده است؟» سپس افزود: «پدر جان! مگر پوشیدن لباس های زیبا برای زنان #حرام است که میگویید چرا این لباس را برای زنم خریدهام؟» آیتالله بهبهانی با لحنی آرام به پسرش گفت: «اینها #حرام نیست، ولی من مرجع تقلید مردم هستم. از این رو، #مسئولیت بزرگی بر عهده دارم. شما نیز به عنوان فرزندانم مسئولید. در جامعهی ما، افراد #فقیر و نیازمندِ بسیاری وجود دارند. وقتی توانایی مالی نداریم آنها را از نظر مالی هم سطح خود کنیم، باید به گونهای رفتار کنیم که برای آنان #قوّت_قلب باشیم تا اگر زنی از شوهر فقیرش لباس گران قیمتی خواست و مرد قدرت خریدش را نداشت، بتواند بگوید مگر زن یا عروس وحید بهبهانی این گونه لباس میپوشند که تو نیز بپوشی؟»
📙قصص العلماء، ص ۲۰۳
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
شرایط امر و نهی
برخی از افراد گمان می کنند، امر به معروف و نهی از منکر در هر شرایطی واجب است.
در حالی که امر به معروف و نهی از منکر در صورتی واجب است که واجد شرایط چهارگانه باشد، بنابراین اگر امر و نهی یکی از آن شرایط را نداشته باشد، مثلاً مفسده داشته باشد، در این صورت امر و نهی واجب نیست، هر چند شرایط دیگر را دارا باشد.
شرایط امر به معروف و نهی از منکر:
1. علم به معروف و منکر.
2. احتمال تأثیر.
3. اصرار بر گناه.
4. نداشتن مفسده.
رساله آموزشی بخش امر به معروف و نهی از منکر
🌱
🔸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مدار بسته فقط این😂
Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_639
با این حال باز هم قلبش تیر می کشید.
انگار واقعا قرار بود بمیرد.
آرش با عجله آب آورد.
یوسف سعی کرد کمی آب به خوردش بدهد.
ولی خودش خوب می دانست هیچ چیزی دوای دردش نیست.
پر از غصه بود که دوستش از پشت خنجر زده.
پر از درد بود که همسرش کنارش نیست.
پدری دارد که یک جانی است.
و مادری که زیر خروارها خاک است.
همه ی این ها نابودش می کرد.
بلاخره قلبش کمی آرام گرفت.
پلک هایش را روی هم گذاشت.
-یکم بذارید نفس بکشم.
یوسف و آرش عقب رفتند.
یوسف با کلافگی و خشم رو به آرش غرید:حالا وقت گفتن این چرت و پرت بود.
-آقا من نمی دونستم قلبشون درد میاد.
-گمشو از جلو چشمام.
آرش سرافکنده از اتاق بیرون رفت.
یوسف با همان کلافگی مقابل دختری که مطمئن بود از خون خودش هست نشست.
-مامانمو دوست داشتی؟
-برای بدست آوردنش خیلی جنگیدم.
-پس چرا گذاشتی بره؟
-نتونست با شرایطم کنار بیاد.
آیسودا پلکش را باز کرد.
خیره خیره به به یوسف نگاه کرد.
مردی درشت هیکل با چشمانی نافذ.
انگار بتواند زیر و بم وجودت را بخواند.
-شرایطت چی بود؟
-یه معتاد که کشیده شده بود تو باند قاچاق.
-هنوزم معتادی؟
-نه!
نپرسید هنوز هم قاچاق می کند یا نه؟
چون جوابش کاملا مشخص بود .
بیشتر از این نمی خواست بداند.
با صدای خسته و ناراحتی گفت:بذار دوستم بره، خانواده اش خیلی نگرانن.
-انتخاب خودشه.
متعجب پرسید:یعنی چی؟
-دوس داره بره اونور مرز.
غیرقابل باور بود.
انگار در این یک سال اصلا سوفیا را نشناخته بود.
-باور نمی کنم.
-مهم نیست.
#فراری #قسمت_640
از روی مبل بلند شد.
-چیزی از تصادف خودت و مادرت می دونی؟
-ما اصلا تصادفی نداشتیم.
پس این دختر چیزی نمی داند.
-تمام این سالها کجا زندگی می کردین؟
-تو روستا، نزدیک خاله اینا بودیم.
پس تمام این سالها کنار ارسلان بودند و نفهمید.
ارسلان هم نم پس نداد.
فقط مانده بود چرا باید از خواهر زنش محافظت کند.
منفعتی نداشت.
البته غیر از اینکه حالا آیسودا زن پسرش بود.
سری تکان داد.
باید این پسر را می دید.
ناسلامتی دامادش بود.
چرخی دور اتاق زد.
اتاق بزرگی بود.
یک اتاق کار بزرگ و دلباز.
از آنهایی که از دیدن دکورش سیر نمی شوی.
آیسودااز جیغ و داد خسته شده بود.
دلش می خواست فقط یکم ذهنش خلوت شود.
به آمدن پژمان فکر کند.
درون دلش قربان صدقه اش برود.
از این همه درگیری بدش می آمد.
شاید حدود نیم ساعت اتاق درون سکوت محض بود که صدای در اتاق آمد.
-بیا داخل.
آرش بود.
با همان چشمان سبزِ گستاخش.
-اومد آقا.
آیسودا با شوق بلند شد.
-بگو بیاد داخل.
آیسودا به سمت در دوید.
ولی آرش فورا در را بست.
-بمون دختر خودش داره میاد.
با پرخاش گفت: به چه حقی مانع من میشی؟
در اتاق دوباره باز شد.
قامت درشت پژمان نمایان شد.
آیسودا به سمتش پرواز کرد.
جوری بغلش کرد که اگر پژمان کمی ظریف بود دردش می آمد.
پژمان با همه ی دلتنگی اش دستانش را جوری دور آیسودا حلقه کرد انگار می ترسید از او بگیرندش.
با این حال با چشمان تیز و وحشیش به یوسف نگاه کرد.
-پس تو پسر ارسلان نوینی؟
آیسودا سرش را درون سینه ی پژمان مخفی کرد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی خدا یکیو
سر راهت گذاشت
که باعث
میشه همیشه بخندی
و نسبت به خودت
احساس خوبی داشته
باشی،هرجوری شده
نگهش دار...
چون خوشبختی واقعی
همینه!❤️
⠀
Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخم هر قلبی
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری محبت را..
به ناف زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم
نباشد روزگاری که...
نمک بر زخم هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
ز آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه ز دلها گم
اگر بشکستن پیمان
نگردد عادت مردم
♡ http://eitaa.com/cognizable_wan
#مراقب_این_جماعت_باش...
🍃حضرت على(ع) : از كسى كه تو را بى جهت مدح و ستايش مى كند پرهيز كن ، زيرا زود باشد كه بى جهت نيز توسط او بى حرمت و بی آبرو شوى.
📚ميزان الحكمه ، ج ۱۰،ص۴۴۱
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#تمثیل_زیبا_از_آزمایشهای_الهی..
🍃میرزااسماعیل دولابی : وقتی مادر از روی محبت لباس کثیف بچه را بیرون آوردہ و او را بهحمام می برد و می شوید بچه گریه میکند. خدا هم وقتی با ابتلائات می خواهد بندهاش را پاک کند ، چون جاهل است گریه و ناله میکند.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💟 #دانستنی
✍ زمانی دست از غذا خوردن بکشيد که حدود 80% احساس سيری میكنيد، محققان میگويند مغز ما حدود 20-10 دقيقه از معدهمان عقبتر است
👈 اگر صد در صد خودتان را سير و ميز غذا را ترک کنيد، بعد از 20 دقيقه، کاملا متوجه خواهيد شد که بيش از نياز بدنتان غذا خوردهايد !
💐 همين پرخوریها به مرور زمان باعث اضافهوزن، بالا رفتن کلسترول بد خون، ابتلا به ناراحتیهای قلبی روحی میشود
••••❥• http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
🌿 پوشالهای بين تخم خربزه سنگ شكن كليه
✍دانه خربزه را آسياب كرده سپس الك كرده و يك قاشق در يك ليوان آب با مقداری عسل حل كرده ميل كنید درمان سردی رحم و اسپرم زا است.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم از شاهکار گودزیلای دهه نودی😢😅
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فراری #قسمت_641
اصلا و ابدا نمی خواست از شوهرش جدا شود.
پژمان حرفی در تایید کلام یوسف نزد.
فقط نگاه وحشیش را به این مرد تنومند دوخت.
انگار می خواست یقه اش را بگیرد و به زمین بکوباند.
-بیا بشین، خیلی حرفا با هم داریم.
دست آیسودا دور کمرش سفت تر شد.
سرش را از سینه ی پژمان بیرون آورد.
-اومده دنبالم که بریم، حرفی هم نیست و نداریم.
-تو حرف نزن دختر.
پژمان خیره ی مرد شد.
این مرد را از کجا می شناخت؟
دست آیسودا را گرفت و به سمت مبل کشاند.
آیسودا از رفتارش متعجب شد.
-گوش میدم.
یوسف خنده اش گرفت.
فکرش را هم نمی کرد این پسر این همه مغرور باشد.
با این حال رفتارش را قبول کرد.
پژمان مقابلش نشست.
اما آیسودا را در کنارش در آغوش گرفت.
انگار داشت مالکیتش را به رخ یوسف می کشاند.
مردی که هنوز نمی داند کیست؟
-وقتی دیدمت یه پسربچه بودی.
پژمان پوزخند زد.
-ولی من فکر نکنم شمارو جایی دیده باشم.
آیسودا می خواست حرف بزند.
ولی جرات نداشت.
خود یوسف گفت: من همونم که از ترسم پشت سر بابات قایم می شی.
اخم های پژمان درهم گره خورد.
انگار توهین شنیده باشد.
آیسودا با تحقیر به یوسف نگاه کرد.
-شناختم.
-آفرین پسر...
منتظر کلام یوسف شد.
انگار می فهمید چه می خواهد بگوید.
-این دخترو طلاق میدی...
آیسودا جیغ کشید.
دست پژمان را عقب زد و بلند شد.
با خشم گفت: هرچی از دهنت میاد رو نباید بگی، نه تو نه هیچ کس دیگه نمی تونه منو مجبور کنه از شوهرم جدا بشم...
با خشم بیشتری گفت: مگه مرده باشم.
یوسف تیز نگاهش کرد.
پس این دختر عاشقش بود.
وگرنه کسی برای یک شوهر معمولی این🍁 همه حرص و جوش نمی زد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#فراری #قسمت_642
-باشه، دو راه داریم یا طلاقه، یا اینجا زندگی می کنید.
پژمان مدام ساکت بود.
انگار درون ذهنش داشت نقشه می کشید.
آیسودا پوزخند زد.
-یه شبه برای من بابا نشو، بذار اول سعی کنم دوستت داشته باشم.
-زیادی داری زر زر می کنی دختر.
-اول آزمایش میدی، اگه دخترت بودم بعد برام تصمیم بگیر.حتی همون موقع هم نمی تونی برام تصمیم بگیری چون من شوهر دارم.
پژمان دستش را گرفت و مجبورش کرد بنشیند.
آیسودا با صورتی سرخ نشست.
به شدت عصبی بود.
درون کتش نمی رفت.
کسی حق نداشت او را از شوهرش جدا کند.
کم بدبختی نکشیده بودند که حالا با دوتا حرف از هم جدا شوند.
یوسف خونسرد بود.
انگار هیچ چیزی آزارش نمی داد.
شاید هم از خوشحالی پیدا کردن دخترش بود.
دختری که مدام فکر می کرده مرده.
بچه اش...
-باشه.
-چی باشه؟
-برین به زندگیتون برسید.
هر دو متعجب نگاهش کردند.
-ولی زیر نظرم هستین.
آیسودا فورا گفت: چرا؟
-فک کنین بادیگارد دارین.
-کسی آسیبی به ما نمی زنه.
پژمان از جایش بلند شد.
-خوبه!
آیسودا متعجب از جایش بلند شد و به پژمان نگاه کرد.
یوسف هم بلند شد.
-برای عروسیتون میام.
آیسودا با تمسخر گفت: عروسی که نوچه ات بهمش زد؟
-دوستتم می فرستم خونه.
هنوز درست و حسابی از کار یوسف نمی دانست.
پژمان گفت: بهتر شد.
-مواظب این دختر باش.
آیسودا عصبی بود.
هیچ چیزی در کتش نمی رفت.
-هستم.
قدم برای رفتن برداشت که یوسف گفت: ناهار رو باید پیش پدر زنت بمونی.
آیسودا آه کشید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عالیه این؛
بیا از من دستمال بخر
کارم نباشه بی ثمر
از سختیا رها میشم
دستمال بخری از پیشم
Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنگ_تفریح
اینم روش جدید تمیز کاری مامانهای مهربون 😄😂😂😂
حق دارن خدایی آخه چقدر بروبن و بشورن😬
😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زنگ_تفریح
باور کنید شک کرد به شعور طرف، دررفت طفلک😬😂😂😂
😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
اولین انسانی که به فضا پرواز کرد یوری گاگارین فضانورد روسی بود. او در سال 1961 به فضا پرواز کرد. هر چند که او از میان جاذبه زمین خارج نشد ولی به آسانی یک بار زمین را دور زد.
اولین فضانوردانی که از جاذبه زمین خارج شدند فرانک بورمن و ویلیام آندرز آمریکایی بودند. آنها در دسامبر 1968 با آپولوی 8 ماه را دور زدند و بعد از چند روز سالم به زمین بازگشتند.
#مشاهیر #اولین
http://eitaa.com/cognizable_wan
الانُ نبینین بچه ها رو درحد مدلا خوشگل و خوشتیپ میکنن ...
زمان ما همه بچه ها رو کچل میکردن، مدرسه ها شبیه معبد شائولین میشد 😂
○●○●○●○●
😂
👔 @cognizable_wan
👖