eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت اربعین، التماس دعا
دوباره مکث می کند. این بار طعم تلخ دارد سکوتش. - چند باری هم بیرون با پسرهای غریبه دیده بودمش. دلم نمی خواست که درگیرش بشم. صبر کردم تا پدر بیایند و بروند. پدر که آمد حالشون خوب نبود قرار شد خودم برم. خبر نداشتم که خاله رفته بیرون و کسی نیست. خدا می دونه که نمی دونستم شیرین تنهاست. سه باره مکث می کند. انگار دارند شکنجه اش می کنند. دستش را به صورتش می کشد. - زنگ که زدم تعارف کرد برم تو. من هم از همه جا بی خبر رفتم. وارد سالن که شدم ساکت بود. کمی شک کردم که شیرین اومد. سراغ خاله رو گرفتم. گفت الآن می اد. حالا صدایش تحلیل می رود. نفسم بند آمده است. نمی خواهم بقیه اش را بشنوم. هرچه می کنم تارهای صوتی ام تکان نمی خورند، یخ زده اند. سکوت بهترین حرف است. صورت مصطفی بر افروخته و لب هایش خشک شده است. زبانی دور لبانش می چرخاند و آب دهانش را فرو می برد. - برگشتم حرفی بزنم که مانتوش رو درآورد. من فقط بهش پشت کردم. شروع کرد حرف زدن. از خواسته هایش، از محبتش. چرت و پرت می گفت. نفسم مکث می کند. - لیلا باور کن که حتی نگاهش هم نمی کردم. همون وقت ها نامه هم می داد که من نمی خواندم. چون می دیدم که از روی ضعف درونش این کارها را می کنه صبر می کردم و به کسی نمی گفتم. بعد، مجبور شدم مادر رو در جریان بذارم که باهاش صحبت هم کرد؛ اما نتیجه اش شد لجبازی شیرین با خودش و زندگیش. چشمانم را از ماتی نجات می دهم و به صورت پراز اخمش می دوزم؛ یعنی باید باور کنم یا دارد یک افسانه تعریف می کند. - فقط ته دلم از خدا می خواستم که نجاتم بده و از این مخمصه رها بشم. می دونی لیلا نذرهای عمری کردم. یک ساعت بال بال زدم. نمی گذاشت بروم. هرچی باهاش حرف نزدم، تلخی کردم، نگاهش نکردم، فریاد زدم، فایده نکرد. دیگه داشتم به این فکر می کردم که پنجره رو بشکونم و خودم رو پرت کنم بیرون. دارد دق می کند، اما با حرارتش دارد یخ های وجودم را آب می کند. چه بساط غریبی در عالم به پا شده است. - ليلا من آدم خوبی نبودم. حالاشم نیستم؛ اما اهل این حرمت شکنی ها هم نیستم. برای حریمی که خدا تعیین کرده احترام قائلم. به خدا گفتم حريم من رو خودت حفظ کن تا عمر دارم از حریم هات دفاع می کنم. نفسی می کشد: - با وعده راضیش کردم. وعده ی این که فکر کنم تا هفته بعد. با حرف این که اگر می خواد من به قضیه ی ازدواجمون فکر کنم پس خودشو نفروشه به حروم . اومدم بیرون. یه راست رفتم ترمینال و با همون حالم رفتم پیش امام رضا علیه السلام . اون عکس ها هم که نشونت داده کنارتختش من ایستادم برای همون روز کذاییه. خدا شاهده که من خطایی نکردم. فقط غفلت کردم. این که آن قدر عکس داره از من، چون گوشی لعنتيش همش دستشه. توی هر مهمونی ای من رو زیر نظر داره. توی عروسی ها حتى با یکی احوال پرسی کردم هم عکس گرفته. عکس هایی که دیروز دیدی خیلی هاش فوتوشاپه. حرف هایی که پریشب زد یا برات نوشته فقط تفکرات و خیالاتشه والا من هیچ وقت، هیچ جا باهاش خلوت نکردم که بخوام باهاش اون حرف های... خدایا من از کجا باید بفهمم مصطفی راست می گوید یا شیرین، عکس ها صادق اند یا حرفها؟ - اون عکس هایی که توی اردوی دانشجویی انداخته مثلا با من، از دفتر دانشکده بپرس. من اصلا یک بار هم اردوی مختلط دانشجویی نرفتم. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
حتی مشهد هم اگر دخترها و پسرها رو بردند من نرفتم. چون همیشه دلم می خواسته ذهنم آزاد باشه نه درگیر اتوبوس قبلی و بعدی. لیلا من هیچ وقت توی اتاق استاد عکس ننداختم. استاد نیستم تا اتاق داشته باشم. فقط گاهی به جای استاد می رم تمرین حل می کنم. نفس عمیقی می کشد. نفسم گیر می کند، چون یک لحظه می خواهم اختیار نفس کشیدنم با خودم باشد. قدرت تفکر و خیال براختیارم غلبه می کند و نفسم بین رفتن و آمدن متحیر می شود. چند ثانیه طول می کشد که دوباره بی خیال اختيار مزخرفم شوم. توی دلم از این تجربه ی تلخ غوغا می شود. کاش اختیار فکر و خیالم، تصمیم هایم، خواب و بیداری ام را هم داده بودم دست خدا. دیگر آنقدر سردرگم و پراشتباه نمی شدم. اما حالا مانده ام در گلی که شیطان شیرین مقابل زندگی ام ریخته است. یا نباید پا می گذاشتم یا حالا که گیر افتاده ام باید رد کنم. - من اصلا نگران خودم نیستم ليلا. نگران تمام اعتمادی هستم که در وجودت ترک برداشته و کی می خواهد ترمیم بشود ؟ غصه ی قصه ی شیرینی رو می خورم که با امید شروع کردی و حالا داره صحنه های تلخش رو میآد، ولی باور کن که این رنجی که اون می خواهد به زندگیمون بزنه از حسادته. از حسرت خواسته ایه که بهش نرسیده و نمی خواد دست کس دیگه هم ببینه. مامان امروز می خواست دوباره بره سراغش؛ اما من نگذاشتم. دلم می خواست که فکر کنه شما نشکستی. مقاوم تر شدی و موندي. والا اگه احساس کنه که توی این قصه می تونه هربار زخمی بزنه، کارش رو ادامه می ده. همراهت روهم روشن کردم تا فکرنکنه از ترس خاموش کردی. حالا من نه ! اما تو مقاومتت رو شکستنی نشون نده . مصطفی جمله آخرش را با شکستی که توی صدایش می افتد، می گوید و سکوت می کند؛ یعنی تمام حرف ها دروغ است؟ این زمزمه ی ذهن خسته ام است. همراهش زنگ می خورد. برمی دارد و روی بلندگو می گذارد. صدای علی است که احوال من را می پرسد. پدر گوشی را می گیرد و احوال مصطفی را می پرسد و مادر که حالش از صدایش مشخص است. مصطفی چشمانش را بسته و سر به دیوار تکیه داده و جواب همه را با محبت می دهد. پدر طلب می کند که با من گفت و گو کند. می ترسم و با سر جواب رد می دهم. مصطفی با مهارت خودش جواب می دهد و قطع می کند. نگاهم می کند. - لیلا با من حرف بزن. باید حرف بزنم. باید حرف هایی که ذهن و دلم را مشغول کرده برایش بگویم؛ چرا نمی توانم این سکوت را بشکنم! چادر و مقنعه ام را می آورد. سر می کنم؛ و مثل یک عروسک کوکی همراهش می شوم. از در خانه بیرون می رویم. فضای طالقان آرامش بخش است. اصلا برای اینکه مصطفی را داشته باشم، قید همه چیز را می زنم. چه عیبی دارد در همین جا ساکن شویم، اما دلمان خوش باشد. مصطفی دستم را می گیرد و به سمتی که خودش می داند می برد. دست دلم را دراز می کنم سمت خدا و می گویم: - من به راه بلدی تو اطمینان دارم. بیا خودت ببر به هرطرفی که می دانی. همان قدر که مطمئن دارم به دنبال مصطفی می روم، احمق باشم اگر به تو که خالق زیر و بم جهانی اعتماد نکنم. هرکجا که بکشی دنبالت می آیم. خسته شدم بس که فکر نکرده، دستم را دادم به دیگران و دنبالشان راه افتادم. به هیچ جا نرسیدم. به کنار چشمه که می رسیم زنده می شوم. چقدر من از این چشمه خاطره دارم. فقط دلم می خواهد بدانم کی همه ی اینجا را زیر پا گذاشته است. مصطفی روی سنگ صافی می نشاندم و خودش آن سوی چشمه مقابلم می نشیند. دستش را زیرآب می برد و صورتش را می شوید. آب می خورد و ناگهان هردو دستش را زیرآب می کند و می پاشد سمت من که خفه نشسته ام. تا به خودم بجنبم چند مشت آب رویم ریخته وخیس شده ام. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
جیغ می زنم و فرار می کنم. - مصطفی خیلی بدجنسی! سرخوشانه می خندد. - الآن سرما می خورم. بازهم می خندد. جلو می روم به گمان این که دیگر آب نمی پاشد. می گیردم و به زور می نشاندم سرچشمه و مشت مشت آب می زند به صورتم. نفسم بند می آید از خنکی و زیادی آب. فایده ندارد. باید رویش را کم کنم. بی خیال خیس شدن می شوم. شروع می کنم به خیس کردنش. می ایستد تا تلافی کنم و فقط می خندد. لرزم می گیرد. چوب جمع می کند و آتش روشن می کند. رجزهم می خواند. - فکر می کردم سفت تر از این حرف ها باشی پری طالقانی. به همین راحتی خیس شدی. حالام مثل جوجه اردک داری می لرزی. نگاش کن. بیا خانوم کوچولو. بیا گرم شو فرشته ی کوهی. آخ آخ آخ. خیس می شی خوشگل تر می شی. از توی جیبش شکلات در می آورد و می دهد دستم. از حرصم تمامش را می خورم و تعارف هم نمی کنم. به خوردنم هم می خندد و با بدجنسی شکلات دیگری در می آورد. از دستش می قایم و دوباره می خورم. کمی عقب می کشد و شکلات سوم را در می آورد. به چهره ی خشمگین من می خندد. شکلات را نصف می کند و نصفش را به من می دهد. آتش خوبی شده. گرم می شوم. - الآن روستایی ها می گن دختر بی بی عاشق شده. عروس شده توسرما اومده اینجا آتیش روشن کرده . دلشون واسه ی من هم می سوزه که گیر یه همچین دختر مجنونی افتادم. پاش بیفته یه کارنامه ی اعمال مفصلم از شیطنت هات بهم می دن که دیگه عمرا اگر قبول کنم. با تندی نگاهش می کنم ببینم می خواهد چه بگوید. می خندد و لابه لای خنده هایش می گوید: - عمر اگه قبول کنم دیگه روی ماه تو رو ببینند. دهن هر کی بدی تو رو بگه خودم یه دور سرویس می کنم. بعد لبخند موذیانه ای می زند. - هرچند که من جواب دلمو گرفتم. نباید با مردها در افتاد. مغلوبه می شوی. آتش کم کم فروکش می کند. کنار آتشم و نگاهم به چشمه است. با آب زنده می شوم. مصطفی از کنار آتش بلند می شود و کنار چشمه مقابل من می نشیند. دستش را زیر آب می برد و می گوید: - می دونی فرق چشمه و مرداب چیه؟ نگاهم را از آب نمی گیرم اما می گویم: - هیچ وقت از جوشش نمی افته. متعفن نمی شه. آب پاک هرچی بخوای آلوده ش کنی نمی شه. چون اصالت داره . دوباره می جوشه، آلودگی رو می شوره می فرسته بره. اما من چشمه نیستم. این را نگاهش می کنم و می گویم. چشمانش مات آب است و آرام زمزمه می کند: - هرقدر هم توی چشمه سنگ بندازی خاموش نمی شه. شاید بشه بپوشونیش، اما فقط لحظه است. تا حالا شنیدی کسی تونسته باشه چشمه رو بخشکونه؟ - می خوای بگی شیرین سنگیه که افتاده توی زندگیمون. . - می خوام بگم بی خیال سنگها، چشمه باقی بمون. با شیرین امشب قرار داریم. دادگاه و شاهد و مجرم همه یک جا جمع می شن. هرچه تو قضاوت کنی؛ دلم نمی خواد ان قدر زجر بکشی، حاضرم یک عمر تنها زندگی کنم، اما یک روزش مثل دیروز سرگردان نباشی. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
از دیروز پدر با شیرین قرار گذاشته است. قرارمان خارج از خانه ما و مصطفی در خانه ی خادم مسجد است. شیرین همراه با ما می رسد. پدر هم عجب کارهای خاصی می کند. قداست مسجد را می گذارد وسط؛ اما در جایی که اگر حرفی هم زده شد، حرمت خانه خدا شکسته نشود. خادم در را که باز می کند، خودش می رود . شیرین که برخورد مصطفی را با ما می بیند، حالش عوض می شود. خیلی خودداری می کند مقابل پدر، اما باز هم آن چه را نباید، می گوید. مصطفی صورتش مدام رنگ عوض می کند. آرام جواب حرف های شیرین را می دهد. نقاطی که او پررنگ می کند پاک می کند. هربار هم به شیرین می گوید: - من آن قدر ارزش ندارم که به خاطرم این حرف ها را سرهم می کنی. پدر ناظر بیرونی است. حرف ها را دارد می شنود. پیری زودرس گرفته است. مادر تنها دستم را فشار می دهد و آرام زیرلب ذکر می گوید که حرف ها نمی گذارد بشنوم. کار به جایی می رسد که مصطفی کبود شده از عکس هایی که شیرین رو می کند، دو دستش را بین موهایش می کشد و صورتش را می پوشاند. - بسه شیرین، تو را به خدا بسه. دارد می میرد مصطفی، مردن کار سختی نیست. جدایی روح از تن است مصطفی دارد خودش روحش را جدا می کند. مادر طاقت نمی آورد و بلند می شود. رو به شیرین می گوید: - به خودت رحم نمی کنی، لااقل به مصطفی رحم کن! دخترجان، به دست آوردن جواهری مثل مصطفی، نیاز به این همه دروغ و حیله نداشت. خودت را اگر عوض می کردی، الآن برای تو بود. واقعا عاشق مصطفایی که حاضری ببینی این قدر داره زجر می کشه! دنیا روی دور مسخره اش افتاده است. حالا متوجه می شوم که هر کس می تواند هرطور که بخواهد زندگی چند روزه اش را اداره کند. پدر با دادن جانش برای آرمان الهی و شیرین با دادن عقل و آبرویش، برای جان گرفتن از هوس بشری. این مسخره ترین دوری است که دنیا را مجبور می کند تا بر مدار آن بچرخد. هوس و لذتش مزه ی تلخ دنیایی است که در دهان خیلی ها می ماند. مثل زهر است. گنداب است. دلت می خواهد آن را تف کنی، اما وقتی می بینی خیلی ها با لذت آن را می بلعند، حالت تهوع می گیری. معده ی پر و خالی هم ندارد. مدام عق میزنی. با اختيارهم عق می زنی تا هرچه هست و نیست، از این شیرینی دنیا از معده ات بیرون بیاید. پدر از سکوت بهت آور شیرین استفاده می کند و به حرف می آید: - من حاضرم لیلا را راضی کنم تا دست دلش را از مصطفی بردارد. خونی که تا به حال با سرعت طوفانی در رگ هایم می دوید به آنی منجمد می شود. لرزم می گیرد. پدر دست می گذارد روی دستم و فشار می دهد تا عکس العمل ناگهانی مرا کنترل کند. به چشم های به خون نشسته ی مصطفی که با حیرت بالا می آید، محل نمی گذارد. - ولی به شرطی که توتمام شرط های مصطفی را قبول کنی. لبخند پیروزمندانه ای روی لب های شیرین می نشیند. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
- خیالتان راحت. خوش بختش می کنم و همه ی شرطها را هم قبول می کنم. شیرین رو می کند به مصطفای بی جانی که محکم نشسته. - هرچی بگی گوش می دم. به این قرآن قسم . و قرآن سرتاقچه را بر می دارد و مقابل مصطفی روی زمین می گذارد. مصطفی قرآن را از روی زمین برمی دارد و می بوسد. روی پایش می گذارد. دوست دارم دوباره اختیار نفس کشیدنم را دست خودم بگیرم و در لحظه ای اجازه ندهم تا دیگر بیاید، این قدر که حال مصطفی نه، حال و روز شیرین برایم دردناک است. شیرین انگار که من هستم. مصطفی زل می زند به صورت پدر و می گوید: - من روی حرف شما حرف نمی زنم. شرطم اینه که شیرین دست تمام اون هایی که باهاشون رابطه داشته رو بگیره بیاره پیش روی پدر و مادر من و خودش. اجازه بده پرینت تمام صحبت ها و پیام هاشو بگیرم. حتی شوهر سابقش هم بدونه که شیرین زمان بودن با اون با چند نفر دیگر ارتباط داشته تا حلالش کنه. همه باید شیرین رو ببخشن تا من بتونم زندگی جدید شروع کنم. شیرین می خواهد حرفی بزند که مصطفای سیر شده از دنیا بدون آنکه نگاهش کند ادامه می دهد: - هنوز همه ی شروطم رو نگفتم. اگر برای تو قیامت معنایی نداره و همه چیز توی این سر وشکم خلاصه می شه ، من قیامت باورم . حقم رو بابت تمام تهمت ها می بخشم، از حق ليلاهم می گذرم، اما از حقم برای یک زندگی مشترک پاک نمی گذرم. بقیه اش رو بگم یا نه؟ تموم می کنی این بازی رو یا تموم این باری رو که داره این وسط خالی می شه به حراج بذارم؟ پدر صدایش می زند. ساکت می شود. حالا این شیرین است که کبود شده است. مصطفی بلند می شود تا برود. کنار در مکثی می کند و می گوید: - حاج آقا این شرط اول و دوممه. بقیه شروطم هم بعدا اگر خواست می گم. فقط نمی دونم همسر سابقش اگر خیلی چیزها رو بفهمه و بقیه ی دیگه، چند سال باید توی دادگاه ها بره و بیاد. من گرمم است یا کره زمین به تولید گرما افتاده است؟ انگار که تمام تلاشش را می کند تا بنی بشر را به خاطر خطاهایش ذوب کند. می خواهد که سربه تن جن و انس خطاکار نباشد. از اینکه شاهد بدترین ماجراهاست، شرمگین است. پدر سر پایین انداخته و مغموم لب باز می کند. - شیرین خانم! زندگی اون قدر طولانی نیست که چند مدتش هم بخواهد به این بازی ها بگذره. حتما آلبوم عکس داری. یک دور نگاه کن. فاصله ی کودکیت تا جوانیت، قدر یک سال هم به نظر نمی آد. هیچ کس مثالی نداره برای اینکه بگه دنیا چه قدر زود می گذره و چه بی قدر و قیمته. تا بخواهی امروز رو دریابی فردا شده . مصطفی هم یک تکه از امروزه . من این حرف ها رو به ليلا هم می گم. مصطفی هم یک تکه از امروزه که وقتی به دستش می آری، متوجه می شی که برای تو كمه. گاهی حتی خسته ات هم می کنه. بدی که می کنه متنفرمی شی، متوجه می شی که چه قدر کسل و افسرده ای. مصطفی عشق نیست. فقط یک هم قدمه به سمت عشق. شاید تو بگی که از لج مصطفی دنبال تمام این هوس ها رفتی. حالا ببین خودت رو، فکر و روحت رو خراب کردی، اما باز هم مصطفی رو نداری. دنیا مثل باتلاق می مونه. اگر برای رسیدن به لذت هاش زیاد دست و پا بزنی، خفه ات می کنه. دیر نشده هنوز، به جای این که دنبال مصطفی بری، برو از کسی که اون رو خلق کرده ، طلب بھیترین راه رو بکن. شروط مصطفی رو قبول کردن یعنی تمام ابرویی که خدا برات نگه داشته، خودت از بین ببری. زندگیت رو سخت ترنكن. صدای گریه ی شیرین بلند می شود، سرم را مثل یک وزنه ی سنگین شده بالا می آورم. رگ هایم تیر می کشد. درد در تمام سلول هایم سر به فریاد بلند کرده است. شیرین حرف می زند و پدر برایش جواب ها دارد. فقط وقتی به خودم می آیم که زیر سرمم. ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ http://eitaa.com/cognizable_wan
زن مرد را دوست دارد مرد حتی اگر ضعیف باشد نباید ابراز ضعف کند دست کم نشان دهید که مقتدر هستید خرابی های خانه را اصلاح کنید و مسئولیت پذیر باشید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
درست است عشقِ پس از از اصالت و پایداری بیشتری برخوردار بوده و می‌شود روی آن حساب بیشتری باز کرد، اما علاقه و دوست داشتن قبل از ازدواج هم در حد متعارف بسیار لازم و ضروری است. دختر و پسر نمی‌توانند با نگاهی کاملا منطقی و عقلانی اما بدون هیچ علاقه یا ذره‌ای احساسات سر سفره عقد بنشینند و به این مسئله امید داشته باشند پس از ازدواج علاقه حاصل می‌شود 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 خانمای عزیز ! 🌸 به شدت از ماهواره و تلویزیون و فضای مجازی ، دوری کنید 🌸 آنها را دشمن خود و زندگیتان ، بدانید 🌸 اگر به زندگی خود علاقه دارید 🌸 آنها را از برنامه روزانه خود حذف کنید 🌸 در عوض ، خود را 🌸 با کتاب و همسر و بچه ها ، مشغول کنید 🌸 و با عشق ، همسرداری و بچه داری کنید http://eitaa.com/cognizable_wan
💠حسین علیه السلام و امتحان طبیب: روایت است که در شهر موصل طبیبی بود مروانی و اکثر اوقات در خدمت معاویه علیه الهاویه به سر می برد. در زمان خلافت امام حسین علیه السلام آن طبیب می گفت: که امام زمان، حسین بن علی بن ابیطالب است. علت آن این بود که روزی درویشی به طبیب گفت: اعتقاد یزید پلید که فاسق و فاجر و ظالم و عاصی است، مانند پدرش معاویه و جدش ابوسفیان می باشد. ولی امام زمان حسین بن علی علیه السلام است که به جمیع اوصاف حمیده موصوف است و کمترین صفاتش این است که مال او وقف محتاجان و بیوه زنان است و در یزید این صفات موجود نیست. طبیب این سخن را در ظاهر قبول نکرد؛ اما در دل می گفت: من این قول درویش را امتحان می کنم، اگر در این باب صادق باشد من نیز شیعه وی خواهم شد. از قضا در همسایگی آن طبیب زنی بود بیوه و پسر یتیم داشت. وقتی آن زن بیمار گردید پسر خود را نزد طبیب فرستاد که فلان مرض را دارم، علاج فرمای. طبیب گفت: ای پسر، مادرت را جگر اسب سالم می کند که فلان رنگ باشد. آن یتیم گفت: من جگر اسبی از کجا پیدا کنم؟ طبیب گفت: نزد حسین بن علی. قصد طبیب این بود که ببیند کرم و خلقی که لازمه امامت است آیا در امام حسین علیه السلام موجود است یا خیر. یتیم به در خانه امام حسین علیه السلام آمده، احوال مادر خود و قول حکیم را معروض داشت. آن حضرت فرمودت تا یک اسب را طویله را معروض داشت. آن حضرت فرمود، تا یک اسب را طویله بیرون آوردند و کشتند و جگرش را به یتیم دادند. یتیم جگر را گرفته، نزد طبیب آورد. طبیب گفت: اسبت چه رنگ بود؟ یتیم گفت: فلان رنگ که تو گفتی. طبیب گفت: جگر اسب این رنگی خوب نیست، فلان رنگ خوب است. برای بار دوم یتیم خدمت امام حسین علیه السلام رسیده، قول حکیم را بیان نمود. حضرت فرموده تا اسب دیگر را سر بریدند و جگرش را به یتیم دادند. یتیم آن را گرفته نزد طبیب آورد. طبیب گفت: این نوع اسب نیز جگرش خوب نمی باشد، اسب باید فلان رنگ باشد. پسر یتیم برای بار سوم خدمت حضرت رسیدند تا آنکه این مراجعه ها پنج بار تکرار شد و هر نوبت حضرت اسبی می کشت و جگرش را به طفل می داد. طبیب چون این حسن خلق و کرم آن حضرت را مشاهده کرد، برخاست و به در خانه آن حضرت آمد و از ملازمان آن حضرت التماس کرد که مرا به طویله حضرت ببرید. خادمان طبیب را به طویله بردند؛ نگاه کرد. دید پنج اسب سر بریده در طویله افتاده است. پرسید: چرا این اسبها را سر می بریده اند؟ گفتند: برای خاطر یک یتیم که مادر او را گفته طبیب باید با جگر اسب معالجه نمود. طبیب با دیدن این جریان، به در خانه حضرت نشست تا آنکه حضرت بیرون آمد. طبیب برخاسته دست و پای آن حضرت را بوسید و از آن حضرت عذر می خواست و از شیعیان خاص آن حضرت شد. حضرت پرسید: سبب اخلاق و اعتقاد تو چه بوده است؟ طبیب احوال یتیم و امتحان خود را برای حضرت بیان نمود. حضرت فرمود: این ها سهل است، بیا تا تو را خبر دهم به چیزی که بالاتر از این فضل باشد. پس امام حسین علیه السلام دست به آسمان برداشته، عرض کرد. خدای برای رضای تو و دوستان تو این اسبها را کشتم و تو قادری که آنها را زنده گردانی. اگر خانواده ما نزد تو قرب و منزلتی دارند، به حرمت جدم مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمة الزهرا و برادرم حسن مجتبی این اسبها را زنده گردان. هنور دعای حضرت تمام نشده بود که هر پنج اسب زنده شده، برخاستند. ✍ 💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
✳️علامه حسن زاده آملی وضو در هنگام کار به مثابه ی تطهیر در حین عبادت است هر صبح که برای کار بر می خیزید، وضویی بگیرید و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحیم» به عدد حروف این آیه ی مبارکه تلاوت کنید تا آن «وضو» تطهیرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بلیّات و شعله های اشتغالات جهنّمی دنیا را از شما دور نماید. این قدر به زور و بازوی تان متّکی نباشید، رزق را باید از جای دیگر بدهند شما دائماً اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان وسیع خواهد شد. ⬅️شرح مراتب طهارت http://eitaa.com/cognizable_wan
💞 بهترين زنان شما 💞 زنی است که برای شوهرش 💞 آرايش و خودنمايی کند ، 💞 و خود را از نامحرمان بپوشاند. 🌷 پيامبر اکرم صلّی الله عليه و آله 📖 بحارالانوار، ج 103، ص 235 http://eitaa.com/cognizable_wan
كارما ميگه : بعضي وقتا بايد تو زندگي رنج بكشي ؛ نه به خاطر اينكه آدم بدي بودي بلكه به خاطر اينكه درك نكردي كجا بايد دست از خوب بودن برداري!!! 『 http://eitaa.com/cognizable_wan
*🌸مژده🌸* ☺️ احکام پاسخگویی قم درخدمت شماست * احکام خود را با نام مرجع تقلید به سامانه 👈 30009640 ارسال و پاسخ را دریافت نمائید* همچنین می توانید از طریق این سایت👈 ╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮ 30009640.ir ╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯ سوال خود را رایگان (بدون هزینه پیامکی) ارسال کنید پاسخ از طریق پیامک به خط شما ارسال می شود *✳️نشر این پیام برای شماست* ✳️http://eitaa.com/cognizable_wan 🌸✳️ ✳️🌸✳️
جملات ممنوعه: ❌بمیرم از دستت راحت بشم! ❌دیگه مامانت نیستم! ❌لولو میخوره تورو! ❌غذا نخوری کوچولو میمونی! ❌پلیس دستگیرت میکنه! لجبازی بین دو تا پنج سالگی طبیعی است و کودک بین این سنین به دلیل خودمختاری لجاجت می‌کند و دوست ندارد به حرف والدین خود گوش دهد. برای مجبور کردن کودک او را نترسانید. 🍃🌸 🌸JOin👇 👶🏻 http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 انسان‌ها عاشق شمردن مشکلاتشان هستند اما لذت‌هایشان را نمی‌شمارند! اگر آنها را هم می‌شمردند می‌فهمیدند که به اندازه کافی از زندگی لذت برده‌اند... http://eitaa.com/cognizable_wan
📛 بزرگترین خیانت زنان به خودشان ♨️ زنان خواسته یا ناخواسته ، مردان خود را در معرض خیانت قرار می دهند . ♨️ قصه از آنجا شروع می شود که زن ، در کنار شوهر خود ، عکس دختر و زنان بی حجاب ماهواره یا تلویزیون یا فضای مجازی 📵 نگاه می کند 😡 ♨️ و یا عکس دختران هم کلاسی و فامیل را ، به شوهرش نشان می دهد 😳 ♨️ و یا پای شوهر خود را به مهمانی های مختلط و قاطی از محرم و نامحرم 😱 ، باز می کند ♨️ مخصوصا در عروسی ها و میهمانی های فامیلی که حیا در آنها کمتر است 😔 ♨️ و حتی ممکن است برای جلب توجه و چشم و هم چشمی ، شوهر خود را به وسط میدان آورده و با او رقص و ... می کند 😱 📛 شاید به نظر آنان ، این کار هیچ اشکالی نداشته باشد و حتی با این توجیه که من به شوهر خودم اعتماد دارم یا اون چشمش پاکه ، مذهبیه یا فلان دختر مثل خواهرشه و... به سادگی از این موضوع بگذرد 🆑 اما باید این را به زنان گفت : 👈 که با استمرار این امر ، خیانت بزرگی در حق خودشان و بنیان خانواده کرده اند . 📵 چون با این کار ، مردان تنوع طلب شده و به دنبال زنان دیگر می روند 😡 و اینجاست که خیانت مردان به زنان ، آغاز می شود 🌷 اگر مرد آنقدر مرد باشد که به جای خیانت ، برود یک بار ازدواج موقت یا دائم بکند 👈 از نظر روانشناسی خیلی خوب و عالی است و حتی به نفع زن است 🌷 چون نهایتا بازگشتش به زن اول خواهد بود 👈 و حتی در چشم مرد ، زن اولش ، عزیزتر و جذابتر خواهد شد 🌷 و بنیان خانواده محکمتر می شود 📛 اما وای به روزی که شوهرش ، نامرد باشد ♨️ هر روز با یک جنس مخالف ، به صورت نامشروع و حرام ، در ارتباط مخفیانه خواهد بود ♨️ و کم کم ، میل جنسی او به زن خود کم شده ، ♨️ بعد طلاق عاطفی و در نهایت طلاق محضری و... 📵 پس خانمای عزیز 📵 از هم اکنون مراقب بنیان خانواده خود باشید 👈 و به ماهواه 📡 و تلویزیون 🖥 و فضای مجازی 📱 به عنوان یک دشمن واقعی و جدی ☠️ ، نگاه کنید . http://eitaa.com/cognizable_wan
🦋🐾 ميدونيد يك روش تربيت بچه لوس چيه؟ وقتي به فرزندتون نه بگيد وقتي گريه و زاري كرد جلوش كوتاه بيايد فرزندتون تبديل بچه لوس ميشه. وقتي كودك ميبينه در جواب "نه" والدين دست به مانور و بازي و گريه ميزنه و به هدفش ميرسه و نه رو به بله تبديل كنه، معمولا در بزرگسالي شنيدن نه براي او بازي تازه يست. بنابراين تا ميتونيد به بچه نه نگيد اما وقتي نه گفتين با مانورهاي كودك كوتاه نياييد. 🍃🌸 🌸JOin👇 👶🏻 http://eitaa.com/cognizable_wan
کودکانی که بیشتر حضور فیزیکی پدران خود را احساس می‌کنند، از آستانه‌ی تحمل استرس، توانایی حل مسئله، مدیریت احساسات و مهارت‌ های اجتماعی بالاتری برخوردارند. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
👏همسرتان را تشويق كنيد 🔗 زوج هايى كه يكديگر را تشويق و تحسين مى كنند به اعتماد به نفس يكديگر و افزايش علاقه بينشان كمك مى كنند 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❌هرگز داد نكشید وتحقیر نكنید 💟مهربانی ونرمی درسخن آنچنان در دل زنان نفوذ می‌كند كه تاثیرش هزاران برابر فریاد است 🔺فریادو تحقیرشما را از چشم همسرتان می‌اندازد 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️اربعین یعنی چهل منزل عزا ▪️اربعین یعنی غریبی ، بی کسی ▪️اربعین یعنی همه دلواپسی فرارسیدن اربعین سرور و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام تسلیت باد🙏🏻🖤