eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 بیست سال پیش بود از تهران می‌آمدم. سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده هزار تومان پول همراه داشتم. اتوبوس در یک غذاخوری بین‌راهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویجی که کنار غذاخوری بود رفتم. یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ 200 تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم. دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود. شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پول‌هایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال. وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت. مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمی‌توانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم. لقمه را آرام آرام می‌خوردم چون اگر تمام می‌شد، باید پول را می‌دادم. می‌خواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ می‌خوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید می‌دانستم کسی باور کند واقعاً بی‌پولم. با شرم نزد مرد جوانی رفتم کارت دانشجویی‌ام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پول‌هایم گم شده است، در راه خدا 200 تومان کمک کن. مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونت‌ات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند. مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعت‌ام را باز کردم که 4 هزار تومان قیمت داشت به او بدهم. مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا می‌توانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور می‌توانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟؟» با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود. که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.» مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را می‌دهی.» گفتم: «نه. گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مرده‌ام. یا ساعت را بگیر یا به من 200 تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن. که شهرم رسیدم 200 به نیابت از شما صدقه می‌دهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم. آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول الله‌تعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند می‌پندارد. http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 اصطلاحاتی که بهتره وقتی میری کافه بدونی : ‏ ‏۱- اسموتی: نوشیدنی غلیظ از میوه‌های مختلف ‏۲- کوکتل: آب‌میوه و آب‌گازدار(سودا) ‏۳- آفوگادو : قهوه داغ روی بستنی ۴- دتاکس: میوه‌ای که در آب نگهداری شده ‏۵- پانچ: آب‌میوه گازدار و میوه ‏۶- شیک: بستنی و شیر و خامه ‏۷- فراپه: قهوه، شکر، آب با قالب‌های یخ ‏۸- کرپ: موز، شکلات داخلِ نان نازک سرخ شده ‏۹- پنینی: ساندویچ گریل مرغ یا گوشت ‏۱۰- آلفردو: پاستا و سُس آلفرد (از کره و خامه درست شده) ۱۱- کاربونا: پاستا رشته نواری همراه گوشت یا مرغ ‏۱۲- آمریکانو: آب و اسپرسو ‏۱۳- لاته: اسپرسو، کف شیر، شیر جوشیده ‏۱۴- موکا: خامه زده شده، شیر جوشیده، پودرشکلات، اسپرسو ‏۱۵- کاپوچینو: اسپرسو، شیرجوشیده، کف شیر ‏۱۶- اسپرسو: نوعی درست کردن قهوه با فشار زیاد آب جوش ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
بســم الله الــرحــمـن الــرحــیـم ـﺁﯾـﺎ ﻣـﯿـﺪﺍﻧـﯽ ﭼـﺮﺍ ﺩﺭ ﮔـﻮﺵ ﻃـﻔـﻞ ﺗـﺎﺯﻩ ﻣـﺘـﻮﻟـﺪ ﺷـﺪﻩ اذان ﻣـﯽ ﮔـﻮﯾـﻨـﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﮐﺮﻡ صلی الله علیه وسلم ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ : ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪ ﻃﻔﻞ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺭﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﭼﭗ ﺍﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺑﮕﻮﺋﯿﻢ . 💫ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﭘﺲ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﮐﺠﺎﺳﺖ ✔️ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ✅ ﺁﯾﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ▪️ﭼﻮﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﻣﺎﻥ ﺍﺫﺍﻥ ﻭﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﮔﻮﺷﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦﺭﻭﺯﯼ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ . 💫 ﭘﺲ ﻋﻤﺮ ﻣﺎ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﯿﻦ "ﺍﺫﺍﻥ" ﻭ "ﻧﻤﺎﺯ" است. ✔️ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻋﻤﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ پرﺑﺮﮐﺖ و ایمانی ﮐﻦ http://eitaa.com/cognizable_wan
✅"داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک!" توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!» بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم. http://eitaa.com/cognizable_wan
راوی داستان می گوید: در شهر ما ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد. روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد. او را به خانه بردم و پرسیدم:  چرا کودکانی که تو را میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟ با خنده گفت:  «مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟» جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد! دوباره از او پرسیدم: ✅قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن ... لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید. با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت: قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت. و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند. پرسیدم: چرا به نظر تو زشت بود؟ مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم میشود؟ جواب داد: «مگر برای کسی که به لبخند زده است باید گریه کرد؟؟ و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند...؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
◾️عظمت اشک بر سیدالشهداء علیه‌السلام حکایتی از آیت‌الله بهجت در مورد توجه اهل‌بیت علیه‌السلام به گریه‌کن‌های امام حسین علیه‌السلام ✍آیت‌الله بهجت (ره) : در نزدیكی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانۀ فرات و دجله، آبادی‌ای است به نام «مصیب»، كه مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام از آنجا عبور می‌كرد. مردی كه در سر راه مرد شیعه خانه داشت، چون می‌دانست او همواره به زیارت حضرت علی علیه‌السلام می‌رود، او را مسخره می‌كرد. حتی یک‌بار به امیرالمؤمنین علیه‌السلام جسارت كرد و همچنین گفت: به او (امام علی علیه‌السلام) بگو من را از بین ببرد، وگرنه در بازگشت، تو را خواهم کشت! مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون به زیارت مشرف شد، بسیار بی‌تابی كرد و عرض کرد: شما که می‌دانی این مخالف چه می‌كند؛ چرا پاسخش را نمی‌دهید؟! آن شب آن حضرت را در خواب دید و به ایشان شكایت كرد. حضرت امیر علیه‌السلام فرمودند: او بر ما حقی دارد كه نمی‌توانیم در دنیا او را كیفر دهیم. مرد شیعه می‌گوید: آری، لابد به‌خاطر آن جسارت‌هایی كه او می‌كند، بر شما حق پیدا كرده است؟! حضرت فرمودند: روزی او در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می‌كرد، ناگهان ماجرای كربلا و منع سیدالشهدا علیه‌السلام از نوشیدن آب، به خاطرش آمد و پیش خود گفت: عمربن‌سعد كار خوبی نكرد كه این‌ها را تشنه كشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت؛ از این جهت بر ما حقی پیدا كرد كه نمی‌توانیم او را در این دنیا مجازات کنیم. 💥آن مرد شیعه می‌گوید: از خواب بیدار شدم و به سمت منزل خود رفتم. در سر راه با آن سنی ملاقات کردم. با تمسخر گفت: امامت را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری، پیام تو را رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف كرد. مرد سنی با شنیدن این ماجرا سر به زیر افكند و كمی به فكر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ‌كس در آنجا نبود و من این را به كسی نگفته بودم، علی علیه‌السلام از كجا فهمید؟! بلافاصله شیعه شد. 📚 رحمت واسعه، ص٢٧٢ ❤️❤️❤️👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻در وعده صبحانه از دارچین استفاده کنید ! 🔹دارچین خاصیت چربی‌سوزی دارد و نوشیدن چایی دارچینی یا ترکیب عسل و دارچین در کاهش کلسترول، آب شدن چربی‌های شکم و نیز افزایش عملکرد مغز موثر است! ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
: ، موجب ازدیاد هاست؛ و اگر شکر نکردید، خبری از ازدیاد نیست. لذا اگر دیدیم ازدیاد نیست، شک نکنیم و بدانیم که شکر نیست. 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌ 🖤 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی که به مدرسه می رفتم معلم مان داستان زنی را برایمان نقل می کرد. پسر زن به سفر دور رفته بود و ماهها بود که از او خبری نداشت. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه بازگردد. این زن هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و آن را پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بردارد. هر روز مردی گوژپشت از آنجا می گذشت و نان را برمی داشت و به جای آنکه از آن تشکر کند می گفت کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد. این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژپشت ناراحت و رنجیده شد. او به خود گفت این نه تنها از من تشکر نمی کند بلکه هر روز این جملات را به زبان می آورد، نمی دانم منظورش چیست. یک روز که زن از گفته های مرد کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر آن خلاص شود. بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت این چه کاری است که من می کنم. بلافاصله نان را برداشت را در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرفهای معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت. آن شب در خانه زن به صدا درآمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود، او گرسنه،تشنه و خسته بود. در حالی که به مادرش نگاه می کرد گفت: مادر اگر معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم. ناگهان رهگذری گوژپشت را دیدم که به سراغم آمد، از او لقمه ای خواستم و او یک نان به من داد. گفت این تنها چیزی است که من هر روز می خورم، امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری. وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهرآلودی برای مرد گوژپشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد را دریافت. هر کار پلیدی که انجام می دهید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام می دهید به شما بازمی گردد... 🌐http://eitaa.com/cognizable_wan
چه وقت باید احساس بزرگی کرد؟ 1- هر گاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند خوشحال شدیم. 2- هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم. 3 - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم. 4- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود. 5- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 6- هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 7- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. 8- هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد. مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد. 9- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود. 10- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم : هیچ نیستیم ... http://eitaa.com/cognizable_wan
✨ ⭕️➕ يك پسر براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از اين فروشگاهاي بزرگ كه همه چيز مي فروشند در ايالت كاليفرنيا رفت. مدير فروشگاه به او گفت: «يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم مي‌گيريم.» در پايان اولين روز كاري، مدير به سراغ پسر رفت و از او پرسيد كه چند مشتري داشته است؟ پسر پاسخ داد: «يك مشتري.» مدير با تعجب گفت: «تنها يك مشتري؟ بي‌تجربه‌ترين متقاضيان در اينجا حداقل ۱۰ تا ۲۰ فروش در روز دارند. حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟» پسر گفت: «۱۳۴/۹۹۹/۵۰ دلار.» مدير فرياد كشيد: «۱۳۴/۹۹۹/۵۰ دلار؟ مگه چي فروختي؟» پسر گفت: «اول يك قلاب ماهيگيري كوچك فروختم، بعد يك قلاب ماهيگيري بزرگ، بعد يك چوب ماهيگيري گرافيت به همراه يك چرخ ماهيگيري ۴ بلبرينگه. بعد پرسيدم كجا ميريد ماهيگيري؟ گفت: خليج پشتي، من هم گفتم پس به قايق هم احتياج داريد و يك قايق توربوي دو موتوره به او فروختم. بعد پرسيدم ماشين‌تان چيست و آيا مي‌تواند اين قايق را بكشد؟ كه گفت هوندا سيويك، من هم يك بليزر 4WD به او پيشنهاد دادم كه او هم خريد.» مدير با تعجب پرسيد: او آمده بود كه يك قلاب ماهيگيري بخرد و تو به او قايق و بليزر فروختي؟» پسر به آرامي گفت: نه، او آمده بود يك بسته قرص سردرد بخرد كه من گفتم بيا براي آخر هفته‌ات يك برنامه ماهيگيري ترتيب بدهيم، شايد سردردت بهتر شد!» http://eitaa.com/cognizable_wan
با رعایت برخی نکات تربیتی بهترین مادر دنیا و شادترین کودک جهان داشته باشیم... 💕💕 ما گاهی کوله باری از آسیب رو حمل می کنیم.... آسیب هایی که گاهی والدین ما، ناخواسته به ما زدن و اثر و زخمی تو وجودمون حک شده اسیبی که منبع اون ناآگاهی و جهل بوده اونها هم به واسطه جهل و ناآگاهی والدینشون آسیب دیدن و این چرخه معیوب همچنان ادامه داره چرخه ایی به نام زخم خوردگان که زخم میزنن! چند باور غلط که به واسط والدین بر ما تحمیل شده و آسیب زده: ۱. به فرزندت سخت بگیر تا برای بیرحمی های دنیا آماده بشه... کودکی که نیازهای دیده نشده داره یا محبت کافی دریافت نکرده به تنهایی آمادگی و توانایی لازم برای مواجهه با سختی ها و رنج های دنیارو نداره بلکه خودش با زخم هاش تبدیل به یکی از بی رحمی های دنیا میشه! ۲. کودکت رو تنبیه کن تا از کار بدش درس بگیره همدلی، در آغوش گرفتن، درک علت رفتار بد کودک و ارائه محبت،دقیقا همون زمانی که بچه ها کار بدی انجام میدن، احتمال تکرار اون رفتار اشتباه رو کاهش میده گاهی پیامد برای بچه ها لازمه اما همون پیامد باید اصولی و همدلانه باشه ونه ظالمانه... 💕💕 باور غلط سوم: بزرگ میشی یادت میره! زخم های کودکی فراموش نمیشن عمیق میشن و دردشون از بین نمیره اگر زخم زدیم (‌که متاسفانه بخشی از اون غیر ارادیه) بایستیم و در همون دوران کودکی ترمیمش کنیم... باور غلط چهارم: برای قطع رفتار اشتباه کودک باید نسبت به رفتارش بی توجه باشی! بی توجهی به کودک یعنی من تورو نمی بینم یعنی غفلت! یعنی من فقط وقتی می بینمت که رفتار تو دوست داشته باشم. بی توجهی به رفتار کودک رفتارشو قطع نمیکنه و آسیب های عمیق تری براش ایجاد میکنه... باور غلط پنجم: بچه باید از پدر و مادرش حساب ببره! حساب بردن یعنی ترسیدن از والدین! والدینی که باید منبع محبت و امنیت باشن... آیا فرزندی به این دنیا میاریم که بترسونیمش تا مطیع ما باشه؟! مراقب رفتارها و گفتارهای خود در ارتباط با گلهای زندگی باشیم.... http://eitaa.com/cognizable_wan
💫گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند . او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت . روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! » مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم . ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد . گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . » ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ » گفتم : « نزدیک ده . » گفت : « ببر نیازی نیست . » خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟ پرسیدم : « مگر ناهار دعوتی ؟ » گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . » واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم . پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ » گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . » ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم . از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست . http://eitaa.com/cognizable_wan
‏میگفت وقتی به هر دَری میزنی که یه‌چیزی رو بهش بگی و نمیفهمه، دیگه بحثِ نفهمیدن نیست، بحثِ نخواستنه. http://eitaa.com/cognizable_wan
✅وقتي فرزندتان از انجام كاري لذت ميبرد، دستور دادن شما براي توقف كار بي نتيجه خواهد بود. مثلا وقتی کودک در حال بازی رایانه ای یا تماشای تلویزیون است؛ اگر مادر بیست بار هم بگوید: _ بسه دیگه _ پاشو دیگه _ درس هات مونده _ چشم هات آسیب می بینه _ بیام خاموشش کنم و... ولی کودک حاضر نیست، ادامه ندهد و لذتش را متوقف کند. پس بهتر است به جای این حرف ها یا تهدیدها به او پیشنهاد یک جایگزین جذاب بدهید، یا به او زمان اتمام بدهید. مثلا بگویید: بیا با هم کیک بپزیم. بریم فوتبال بازی کنیم. وقتی عقربه بزرگ ساعت به عدد سه رسید، تلویزیون را خاموش کن. بریم با رنگ انگشتی روی دیوار حمام نقاشی کنیم. بسته به علایق فرزندتان جایگزین در نظر بگیرید و مدام تذکر ندهید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
پنج كليد رابطه موثر : ۱- به جای پنهان كردن كنيد. از مشكلات، ناراحتی ها و دلخوری ها فرار نكنيد. آنها روی هم تلمبار شده باعث ميشود منفجر شده يا نا اميد شويد. ۲-با یکدیگر كنيد. رابطه يک كار دو نفره است. یک نفر به تنهايی نميتواند رابطه را به موفقيت برساند. ۳- نشان دهيد قابليت شنيدن گله و را داريد. اگر گلايه همسرتان به شما بربخورد به مرور رابطه رو به سردی خواهد گذاشت. ۴- تمركز خود را بر قسمتهای رابطه بگذاريد نه قسمتهای منفی آن. ۵-برقراری رابطه را بياموزيد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
چند روش آسان برای نابودی بوی سیر🧄 چای 🔹️چای، خصوصاً چای سبز و چای نعناع، حاوی پلی‌فنول است. پلی‌فنول ترکیبات سولفوری که سیر ایجاد می‌کند را از بین می‌برد. سعی کنید هنگام خوردن سیر یا پس از آن چای بنوشید. لیموترش 🔹️استفاده از لیموترش در کاهش بوی سیر بسیار موثر است. لیمو همچنین می‌تواند باکتری‌های مولد بوی بد دهان را از بین ببرد. سعی کنید بعد از خوردن سیر یک تکه لیموترش را در دهان خود بگذارید و بمکید. همچنین اگر دست شما بوی سیر گرفته است، می‌توانید با استفاده از آب لیمو، این بو را از بین ببرید. دانه‌های قهوه بسیاری از افراد معتقدند که جویدن دانه‌های کامل قهوه یا آسیاب شده آن پس از خوردن سیر می‌تواند بوی سیر را کاهش دهد، البته لازم نیست این دانه‌ها را بخورید. می‌توانید پس از جویدن، آن‌ها را از دهان خود خارج کنید. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨🥕مناسب برای افرادی با پوست خشک: کمبود پتاسیم باعث می‌شود خشکی پوست ایجاد شود، هویج غنی از پتاسیم است، نوشیدن آب هویج باعث می‌شود تا پوست شما هیدراته شود. ✨🥕سرشار از کلسیم: هویج دارای کلسیم زیادی است که برای رشد استخوان‌ها در کودکان و زنان موثر است. ✨🥕کنترل فشار خون: همانطور که گفته شد هویج دارای پتاسیم است که باعث می‌شود تا سدیم اضافی در بدن کنترل شود و فشار خون کاهش پیدا کند. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan