eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻این تمرین ایزومتریک ساده که در هر زمان و مکانی قابل انجامِ، در تقویت عضلات گردن و کاهش دردِ گردن بسیار موثر است. 🔹کف دست خود را روی پیشانی بگذارید، سر را ثابت نگه‌ دارید، ۱۰ ثانیه فشار دهید و ریلکس کنید. 🔹طی روز تمرین را پنج مرتبه برای چهار طرف سر تکرار کنید. http://eitaa.com/cognizable_wan
یه جا تو کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین نوشته بود: «وقتی قاطعانه تصمیم می‌گیری که زندگی رویاهایت را داشته باشی، جهان هستی همه چیز را به نفع تو تغییر می‌دهد تا تو بتوانی آن را به دست بیاوری. افرادی که به آن‌ها نیاز داری ظاهر می‌شوند، شفایی که به آن نیاز داری اتفاق می‌افتد، درهای بسته باز می‌شوند. هنگامی که برآورده شدن آرزوهایت را باور داشته باشی، معجزات یکی پس از دیگری رخ می‌دهند.» در واقع همه چیز وقتی شروع می‌شه که ما قلباً تصمیم می‌گیریم که برای چیزی که می‌خوایم، عمیقا تلاش کنیم! ♥️ 🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه چیز بگم اینو همیشه یادتون باشه و یه جا سیوش کنید و چند بار بخونیدش: خوشحالی یه چیز درونیه، دنبال دور دور و لباس شیک و چیزای گرون و این‌چیزا نباشید، چون فوقش مدت خیلی کوتاهی نسبتاً حالتون خوبه، اگه میخواید از درون حالتون خوب باشه یه راهش دلِ خوبه، و نزدیک بودن به خداوند، و بخاطر خدا کاریو انجام دادن. و اینکه از ادما انتظار جبرانش رو نداشته باشید. 🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
4262929106.pdf
6.53M
💌عنوان رمان : نام تو زندگی من 👩🏻‍💻نویسنده : DARYA 🎭ژانر : 📖تعداد صفحات : ۳۴۱ 💬خلاصه : آیه ، یه دختر چادری ولی شاد و شیطونه که به هیچ عنوان حاضر نیست تن به ازدواج اجباری که پدربزرگش واسه اش درنظر گرفته بده. بنا به دلایلی می خواد شناسنامه اش رو عوض کنه که موضوع داستان ما از همین شناسنامه شروع میشه. دلیلش هم اینه که وقتی شناسنامه رو تحویل می گیره می بینه تو قسمت نام همسر اسم یه مرد نوشته شده. آراسب شخصیت مقابل آیه هست که اعتقادات خودش رو داره. آیه چادری و اهل نماز و پایبند به اعتقادات ، آراسب جذاب و امروزی اون هم با اعتقادات خاص خودش.این دو درست نقطه مقابل هم هستن.... 🌷🌺🌷🌺🌺🌷 #ⓜⓐⓗⓓⓘⓘⓗ
🌷 🌷 ؛ .... 🌷ابتدای اسارت مرا را به استخبارات برده بودند تا تخلیه اطلاعاتی کنند. درحالی‌که زخمی و خونین بودم مرا به سلول انفردای ‌انداختند. از صدای اذانی که در فضای بیرون از زندان پخش می‌شد متوجه شدم در شهری شیعه نشین هستم به حضرت موسی بن جعفر (ع) متوسل شده و گفتم از شما خدمت حضرت زهرا (س) شکایت می‌کنم، که ناگهان در حالتی شبیه خواب و بیداری دیدم در سلول باز شد.... 🌷در سلول باز شد، سه آقای جلیل‌القدر وارد شدند درحالی‌که من صورت آن‌ها را کامل نمی‌دیدم از وضعیت خود برای آن‌ها گفتم و این‌که به خاطر خونی بودن لباس و بدنم نجس هستم و نمی‌توانم نماز بخوانم، اين‌که کی آزاد می‌شوم و خانواده‌ام در چه وضعیتی هستند.... 🌷آن بزرگواران فرمودند: وضعیت شما خوب می‌شود و در روز تولد من آزاد می‌شوید. نگران خانواده خود هم نباشید آن‌ها را به خدا بسپارید. بعد از این دیدم در را باز کردند زخم پای مرا بستند و شلنگ آب گرم دادند تا خودم را تطهیر کنم که به دنبال آن آمدم سلول و نمازم را خواندم. بعدها در سالروز ولادت حضرت موسی بن جعفر (ع) آزاد شدم و یاد آن خوابی که در زندان دیده بودم، افتادم. : آزاده شهید معزز محمد خمامی ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده‌ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت‌ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس‌های آخرش را می‌کشید. رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را به‌سمت دیگری می‌چرخاندند و بی‌اعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را می‌رفتند. شخصی از آن جاده عبور می‌کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به او گفت: این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می‌رسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد می‌شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک می‌کنی؟ آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی‌کنم، من دارم به خودم کمک می‌کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک می‌کنم. 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃
💚هرگز از حرفهايي كه مردم درباره تو مي گويند نگران نشو. هيچگاه كوچكترين توجهي به آن نشان نده. هميشه فقط به يك چيز فكر كن: « داور خداست. آيا من در برابر او روسفيدم؟ » بگذار اين معيار قضاوت زندگي تو باشد تا بي راهه نروي ... تو بايد روي پاي خودت بايستي و تنها ملاحظه ات اين باشد كه :‌ 💌«‌هر كاري انجام مي دهم بايد مطابق آگاهی و شعور خودم باشد.و خداوند از من راضی باشد. آنگاه خواهی دید که خداوند چگونه حامی و سرپرست تو خواهد شد.💚 💌وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا 💚ﻭ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ ; ﻭ ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻭ ﻛﺎﺭﺳﺎﺯ [ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ] ﺑﺎﺷﺪ. سوره احزاب 🌿 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
درونت قلمرویی از آرامش هست که می تواند همه نیکبختی هایی که خواهان آنهایی را خلق کند http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 🌷دلشوره و توهم جانم را به بازی می‌گیرند. و باز هم انتظار.... آن صدای انفجار چه بود؟ اگر علیرضا زخمی شده باشد، چگونه او را برگردانم؟ عملیات فردا چه می‌شود؟! برمی‌خیزم. پایم را از کف قایق بیرون می‌نهم و در پاسخ سئوالاتی که به جانم افتاده‌اند، به راه می‌افتم. حالا به راه کار رسیده‌ام و به آرامی نفس نفس می‌زنم. از موانع خورشیدی می‌گذرم و آن‌جا، کمی دورتر، سایه‌وار، علیرضا را .... 🌷 علیرضا را نشسته می‌بینم که دوربین به چشم به روبرو می‌نگرد. تا چند قدمی‌اش جلو می‌روم و صدایم را خفه می‌کنم: علی.... با اشاره دست مرا می‌خواند. به یک خیز کنار او می‌رسم و گوشم را نزدیک دهانش می‌برم؛ _من تا فردا شب می‌مونم. بچه‌ها از همین‌جا عمل می‌کنن. برو! من هیچ حرفی نمی‌زنم. می‌دانم که هر کاری را به صلاح انجام می‌دهد. به سرعت برمی‌گردم. 🌷از دیشب تا به امشب، جانم به لب رسیده است. بلندتر از دیگران، در راه کار، گام برمی‌دارم تا به او برسم. آها.... آن‌جاست! _علی آمدیم.... علی؟! و اما ناگهان می‌شکنم. دو پای علیرضا، از زانو قطع شده بود و دستانش، چون دو ستون محکم، نشسته‌اش داشته بودند. و آن انفجار، در کار ملکوتی ساختن او شده بود.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علیرضا قوام، معاون گردان نوح، لشکر ۲۱ امام رضا (ع) 📚 کتاب "فرمانده من"، صفحات ۲۶ و ۲۷ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
. 🔹 «مردم و متدیّنین ایلام، زمانی از آیت‌الل‍ه‌ گلپایگانی (ره) درخواست کرده بودند که عالمی را برای آن‌جا بفرستند. پس از بررسی قرار شد حجّت‌الإسلام‌والمسلمین آقای شیخ عبدالرّحمٰن ایلامی (ره) که از فضلای حوزهٔ علمیّهٔ نجف بود به آن‌جا اعزام شوند. 🔸 امّا وقتی از ایشان درخواست شد که این امر را قبول نمایند، آقای ایلامی راضی به این کار نشدند. روزی آیت‌الل‍ه‌ گلپایگانی (ره) ایشان را خواستند و مسأله را با او مطرح کرده و علّت مخالفت او را جویا شدند. آقای ایلامی گفت: من طلبهٔ حوزهٔ علمیّهٔ نجف بوده‌ام و در درس‌های آیت‌الل‍ه‌ خویی (ره) شرکت کرده‌ام و برای تقلید ایشان را اعلم می‌دانم؛ حال شما که می‌خواهید من را به ایلام بفرستید، من نمی‌توانم مردم را در تقلید به شما رجوع دهم. 🔹 آیت‌الل‍ه‌ گلپایگانی (ره) فرمودند: ما شما را برای حفظ دین و دیانت مردم به آن‌جا می‌فرستیم، نه این‌که مقلّد برای ما درست کنید. لذا من به شما وجهی می‌دهم که رسالهٔ آقای خویی را تهیّه کنید و در آن‌جا به مردمی که رسالهٔ ایشان را می‌خواهند بدهید». 📚 (حاج آقا جواد گلپایگانی؛ شب‌های رمضان، صفحه ۶۴). http://eitaa.com/cognizable_wan