هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
💠 درمان آنفولانزا
آنفولانزا بیماری کشنده نیست و اگر کسی بیماری زمینه ای نداشته باشد هیچ مشکلی بوجود نمی آید.
ایجاد رعب و وحشت در مورد خطرات آنفولانزا با هدف فروش و تزریق واکسن های شیمیایی انجام می شود...
درمان حادترین و شدید ترین نوع آنفولانزا:
🔻استراحت
🔻سیب درختی رنده شده یا آب سیب چند مرتبه
🔻چند عدد پیاز آب پز یا دمنوش پیاز با دو قطره آبلیمو و کمی عسل دو مرتبه در روز
و گذاشتن پیاز کف دست و پا به مدت نیم ساعت
موقع گلو درد گذاشتن پیاز پخته روی گلو
🔻دمنوش پونه ، نعنا ، آویشن + عسل چند مرتبه و همچنین بخور دادن آن
🔻بخور دادن شلغم و سپس خوردن شلغم همراه با عسل چند مرتبه
نکته اول:مصرف داروی جامع امام رضا علیهه السلام به همراه هر کدام از ترکیبات بالا اثر آن را قوی تر می کند.
نکته دوم: انجام دو مورد از موارد بالا به همراه استراحت کفایت می کند.
http://eitaa.com/cognizable_wan
♣️ السلام علیک یا فاطمة المعصومه
امام رضا علیه السلام فرمودند:
♠️ هر کس خواهرم فاطمه معصومه را در قم زیارت کند، بهشت بر او واجب است.
◾️ منبع: عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2 ، ص 307.
شهادت حضرت فاطمه معصومه(س) تسلیت باد.
پادشاهی خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم
پادشاه موضوع را به وزیر گفت وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است. پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟! وزیر گفت قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید. پادشاه چنین کرد
خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکه ها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد ۹۹ سکه؟! و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود
او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند ،او از صبح تا شب سخت کار میکرد، و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند
خوشبختی در سه جمله است:
تجربه از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم:
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا
#زن_تنبل_و_خوابی_که...
مرحوم آیت الله بهجت فرمود یکی از ثروتمنـدان رشت که در #نجف اشـرف ساکن بود دختـر خود را به ازدواج یک روحانی سید که فقیر بود در آورد ، از آنجایی که خانم درخانوادهای ثروتمند بزرگ شـده بـود به هیـچ وجه حـوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت
شبی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: دخترم ، چرا با پسر من خوش رفتاری نداری و برای او غذا درست نمی کنی؟ او درخواب جواب داد که من حال غذا درست کردن برای این آقا را ندارم
حضرت اصرار کردند و او همـان جمله را تکرار میکرد. تا این که حضرت زهرا علیها السلام فرمودند : شما فقط مواد لازم #خورشـت را آمـاده کـن و داخـل قابلمه بریـز و روی چـراغ بگـذار ، لازم نیست که دستکاری کنی
ازخواب بیدار شد و باتعجب به عنوان امتحان همـان کار را انجـام داد ، وقت ظهر یاشام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت دید غذا آماده است و #عطر خورشت خانه را معطر کرد. او همیشه بهاین صورت غذا درست میکرد. حتی روزی #مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اینطور غذا نخورده ام
تعجب این هست کـه آن خانم با اینکه ایـن کرامـت را بارها دیـد ، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
درمان_ #کم_خونی 👇
⚜سوپ گندم به همراه روغن زیتون هفته ای 1 الی 2 وعده میل شود.
⚜خوردن روزی 14 عدد بادام خام درختی که دانه دانه جویده شود
مصرف لبوی قرمز و زرد(چغندر)
⚜روزانه ۲۱عدد مویز،انجیر شبی7 عدد، زیتون 7 عدد صبحها، خرما 3 عدد
⚜خوردن ارده ی کنجد با شیره ی انگور به عنوان صبحانه(هفته ای سه الی چهار روز)
⚜شربت عسل یا شربت شیره انگور روزی 1 الی 3 لیوان.(طرزتهیه شربت:2 الی 3 قاشق غذاخوری از عسل یا شیره به همراه یک لیوان آب میل شود.)
⚜فسنجان بادام درختی(نصف بادام+نصف گردو) هفته ای 2 الی 3 وعده شام میل شود.
⚜روزی یکبار از ترکیب(یک عدد سیب رنده شده+3 قاشق غذاخوری عرق بیدمشک+1 قاشق غذاخوری عسل)میل شود.
⚜بادکش خونساز که در جزوه بادکش کاملا توضیح داده شده است.مراکز خونساز بدن مثل کتف،لگن،رانها و ساق پاها یک شب درمیان 14 الی21 مرحله بادکش گردد.
❌ممنوعات👇
✔️کاهش جدی سردیها مخصوصا چای،عدس،گوشت گاو،لبنیات،گوجه وخیار،هندوانه،بادمجان،سوسیس و کالباس،نوشابه و..
http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستانکهای_پندآموز
🌺🍃ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ...
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد .
پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم
ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ
ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪنﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ
نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ
ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ .
ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ...
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا
نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم
🌿🌻🌿
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📌 خواص به دانه
🔸 به را حتما با دانه بخورید. برخی خواص به دانه عبارتاند از
🔻 بهبود سرفه
🔻 تب بر
🔻 تقویت قلب
🔻 ضد سرطان
🔻 تسکین گلودرد
🔻 روشنی پوست
🔻 بهبود خشکی پوست
🔻 درمان خشکی دهان و زبان
🔆 امام صادق (علیه السلام) : بر شما باد خوردن میوه به شیرین همراه با دانه اش، زیرا انسان ضعیف را قوی میکند و معده را خوش و پاکیزه مینماید
http://eitaa.com/cognizable_wan
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صد_و_هفدهم
❤️جواب قبولی ها اومده بود. توی در بهش برخورد کردم، با حالت خاصی بهم نگاه کرد.
ـ به به آقا مهران، چی قبول شدی؟ کجا قبول شدی؟ دیگه با اون هوش و نبوغت، بگیم آقا دکتر یا نه؟
♥️خندیدم و سرم رو انداختم پایین
ـ نه انسیه خانم، حالا #پزشکی که نه ولی خدا رو شکر، مشهد می مونم.
جمله ام هنوز از دهنم در نیومده لبخند طعنه داری زد
ـ ای بابا، پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ تو هم که آخرش هیچی نشدی. مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران، تو که سراسری نمی تونستی، حداقل آزاد شرکت می کردی.
❤️حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می کندی. اون که پولش از پارو بالا میره. شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته. هر چند مامانت هم عرضه نداشت، نتونست چیزی ازش بکنه.
ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم.حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند.
❤️هر چند، با آتش حسادتی که توی دلش بود و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود، برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت.
اومدم در رو باز کنم که مادرم بازش کرد. پشت در، با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود.
❤️ـ تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد.
دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد. به زور خندیدم.
ـ بیخیال بابا، حالا هر کی بشنوه فکر می کنه چه خبره. نمی دونی #فردوسی چقدر بزرگه. من که حسابی باهاش حال کردم، اصلا فکر نمی کردم اینقدر … پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می زدم، شاید دل مادرم بعد از اون حرف هایی که پشت در شنیده بود، کمی آرام بشه.
❤️حالتش که عوض شد، ساکت شدم. خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم و شیطان هم امان نمی داد و داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می زد. آرزوهای بر باد رفته ام جلوی چشمم رژه می رفت.
دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن، فراموش کردم، بگم:
❤️– خدایا ! بنده ات رو به خودت بخشیدم.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
#قسمت_صد_و_هجدهم
❤️مادر، مدام برای جلسات #دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود. من بودم و سعید. سعید هم که حال و روز خوشی نداشت. ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود، از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف، از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد، حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ که با حیاطش، یک سوم خونه قبل مون نمی شد.
❤️برای من که وسط #ثروت، به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم، عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود. اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد.
❤️من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال و اتاق رو دادم دستش. اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد. آرامش بیشتر اون، فشار کمتری روی مادر وارد می کرد. مادری که بیش از حد، تحت فشار بود.
توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد.
❤️– مهران پاشو، پاشو مهران مارم نیست.
گیج و خسته چشم هام رو باز کردم.
ـ بارت نیست؟ بار چیت نیست؟
ـ کری؟ میگم مار، مارم گم شده.
مثل فنر از جا پریدم.
ـ یه بار دیگه بگو، چیت گم شده؟
❤️ـ به کر بودنت، خنگی هم اضافه شد. هفته پیش خریده بودمش.
سریع از جا بلند شدم.
ـ تو مار خریدی؟ مار واقعی؟
ـ آره بابا، مار واقعی.
❤️ـ آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ نگفتی نیشت میزنه؟
– بابا طرف گفت زهری نیست، مارش آبیه.
✍ادامه دارد.....
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یارو دستشویی بوده برق قطع میشه، شروع می کنه به جیغ و داد زدن 😱
زنش میگه: نترس برق رفته، 😳
یارو میگه: خداروشکر!
فکر کردم زور که زدم کور شدم 😂😆😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
یه خواهر زاده ی کوچولو دارم تازه زبون باز کرده 👶
بهش گفتم: دایی رو دوست داری؟
گفت: نه!
خواهرم واسه اینکه من ناراحت نشم گفت:
کلمه “نه” رو فقط بلده ☺️
به خواهرزادم گفتم: مطمئن باشم که دوستم نداری؟
گفت: “ آله ”😐
به جمع ما بپویندید👇👇😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
#چـــادرانـــہ🌸
مَـقَّـرِمـان...⬅ اسلام...
گُـردانـمـان...⬅ تَشَیُع...
ما✋🏻
با بقیۂ سپاهی ها فرق داریم...!!!
لباسمان خاکی نیست...
ولی گاه خاکی میشود با غبار روزگار...🍃
لباس ما لباس حضرت زهراست (س)❤
مــا اسلحـه نداریم...❌
تربیت درست کودکانمان...✔
برای دفاع از حرم عمهٔ سادات...💚
تنها سلاح ماست...✊🏻
و چه بزرگوارانی که در مقابل سلاحمان تعظیم کرده اند...☺
ما میدان جنگ هم نداریم...
شاید عجیب باشد...😶
ولی در میدان جنگ نرم پرسه میزنیم...✌🏻🇮🇷
لباس چریکی نمیپوشیم ؛ چادرمان لباس رزم است...
تربیت کردن مدافع ها سلاح ماست...
همرزمانی همچون شیرزنان خرمشهر به ما درس ایستادگی میدهند...
راستی یادم نرود...🖐🏻
فرماندهی هم داریم که...
عمریست دخیلیم به ضریحی که ندارد...💚🍃
بهتر معرفی کنم...☺
ما دختران چادری...🌹
و مادران فرداییم...❤
ما...
سپاه زهــ(س)ــراییم...😍✌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan