فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محبت یعنی این
بفکر هم بودن
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف حق
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاخ 93 میلیاردی روحانی !
روایت دکتر زاکانی از نحوه خرید خانه 93 میلیاردی جناب رئیس جمهور در سال 92
کاخ نشین درد مردم نمیفهمه دست پخت رفسنجانی کاخ مرمری ازین بهتر نمیشه
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت65🌱
_خب حرفو عوض نڪن بگو طرف ڪیہ؟
الہام _ عین میرغضب اومدے بالاے سرم ، مگہ جرأت مے ڪنم حرف بزنم؟جذبت آدم رو بدجور میگیره
_بیخود ...مگہ جرأت دارے حرف نزنے. خب تعریف ڪن منتظرم
یہ ڪم مِن مِن ڪرد
الہام _آخہ چے بگم؟
_من این چند وقت اینقدر درگیر خودم بودم ڪہ حواسم بہ تو نبوده .پسره کیہ؟
الہام_از بچہ هاے دانشگاهمون هست.هم رشتہ اے خودمہ. یکسال از من بالاتره . تو آزمایشگاه شیمے باهم آشنا شدیم. اسمش ڪامرانہ
۲۱سالشہ ،شیرازیہ
_چند وقتہ باهم ارتباط دارید؟
الہام_شش ماهہ
_تو این شش ماه با هم بیرون هم رفتید؟
یہ ڪم خجالت ڪشید و گفت آره
الہام با اینڪہ چادر نمیپوشید ولے همیشہ مقید بود. اهل دوست پسر و اینہا نبود.
_بہت ابراز علاقہ ڪرده ؟تو هم دوسش دارے؟
الہام_آره ، هر دومون همدیگر رو دوست داریم.
_خب چرا اقدام نمیڪنہ؟
الہام_خانواده اش قبول نمیکنند ازدواج ڪنہ .میگن براش زوده باید تکلیف سربازے و ڪارش مشخص بشہ
_اون وقت تو تا ڪِے میخواے صبرڪنے؟ اینڪہ ممکنہ چهار پنج سال طول بڪشہ.و تو تحمل دارے این ارتباط همینجور ادامہ داشتہ باشہ؟
الہام_نہ نمے تونم تحمل کنم .نمے دونم واسہ همین بیشتر وقتہا باهم بحثمون میشہ. من خستہ میشم
_دخترا زودتر خستہ میشن تو این ارتباطات . بخصوص اونہایے ڪہ واقعا قصد ازدواج دارند .
میدونے این ارتباط وابستگیتون رو بیشتر میڪنہ ؟
و البتہ چون اون خیالش از جانب تو راحتہ چندان تلاشے براے بدست آوردنت نمیکنہ.
الہام_میدونم اما نمیتونم ارتباطم رو قطع کنم. هربار میام قطع کنم دلم تنگ میشہ دوباره شروع میشہ
_خب این جور مواقع بہ دو طرف امیدے نیست.
و نیاز بہ نیروے خارجے هست. یکے از بیرون باید مجبورت ڪنہ ڪہ ارتباطت رو یہ مدت قطع ڪنے. سختہ ولے بہ امتحان ڪردنش مے ارزه .
باید ببینے اون چقدر مصمم هست . و خانواده اش رو میتونہ راضے ڪنہ.
الہام_یڪے دیگہ؟چطورے؟
_من میتونم اما بہ شرطے کہ واقعا بہ حرفام عمل ڪنے و زیرش نزنے.
اولش سختہ ولے ڪم ڪم عادت
مے ڪنی.اولین کار اینہ سیم ڪارتت رو عوض ڪنے. من اینڪارو برات میکنم.
فقط بگو ببینم خودت واقعا میخوایش دیگہ یا فقط وابستہ شدے؟
الہام_میدونے حُسنا خیلے عجیبہ ، وقتے باهم صحبت میکنیم مداوم دعوامشون میشہ. سرِ کوچڪترین چیزے ، همش عقلم میگہ بدردت نمیخوره ولے دلم باهاشہ .اصلا تصور نبودنش رو نمیتونم ڪنم.تاحالا چندبار بهم زدیم ولے ...دوام نداشتہ.
از لحاظ عقلے واقعا اونے ڪہ من میخوام نیست ولے دلم ...
_اینہا بخاطر دلبستگیہ .ببین از الان با خودت قرار بزار یہ مدت تعیین ڪن مثلا یک ماهہ این ارتباط رو قطع ڪن .بہش بگو . این مدت ایام عید هم اینجایے خوبہ نمےبینیش.
تو خلوت خودت بشین سنجش ڪن .یادداشت ڪن. ببین وقتی باهم ارتباط ندارید بازهم عقلت پَسش میزنہ ؟ یا نہ هنوز دوسش دارے؟
تحت هیچ شرایطے باهاش تماس نگیر .این ڪار خیلے دردناڪہ میدونم. ولے لازمہ .هر وقت دلت تنگ شد بہ من بگو .
بعدا متوجہ میشے و با خودت میگے ڪہ ڪاش زودتر اینڪارو میڪردم.
لااقل تڪلیفت با خودت مشخص میشہ.
الہام_باشہ قبولہ لااقل از این بلاتڪلیفے درمیام.
الہام بہ ڪامران پیام داد و بعد سیم ڪارتش رو ازش گرفتم .
_یہ بار تو زندگیت پاے قولت بمون الہام ...
و من آیا پاے قولم ایستاده ام؟
الہام_راستے میدونے محمد داره میاد ایران؟برای ایام عید میاد.
_محمد؟
الہام _ آره خالہ حانیہ گفت اونجا دوره اش تموم شده احتمالا میاد ڪہ بمونہ.خالہ هے راه میرفت و جلو مامان تعریفشو میڪرد. پسرم اینجوریہ ، پسرم اونجوریہ ...
و من بہ حماقت کودکے ام فڪر میڪنم. اصلا دلیل علاقہ من بہ رشتہ پزشڪے
پسرخالہ ام بود.
آن روزها محمد براے من خاص بود.
بہ افڪار کودڪیم تاسف میخورم.
آن محمد ڪجا و این محمد ڪجا؟
پس دلیل نگاه هاے مشڪوک خالہ حانیہ محمد بود.
خدا بخیر ڪند ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت66🍃
دو هفتہ از بازگشت من گذشتہ بود. امروز براے من از آن روزهاے شلوغ بود.
دستم هنوز درد داشت.
امروز بخاطر فشار زیاد اذیت بودم.
صبح ڪلاس داشتم و عصر سریع خودم را بہ ڪلینیڪ تخصصے رساندم.
حدود ساعت ۷ عصر توے اتاق ِ استادم بودم.
وقتے او در بیمارستان نبود من بہ جایش بیمارانش را میدیم و نظراتم را بہ او منتقل میڪردم.
در حال بررسے پرونده اے بودم ڪہ تقے بہ در خورد و خانم سہرابے مسئول هماهنگ ڪننده بخش فیزیوتراپے ڪلینیک وارد اتاق شد.
سہرابے_سلام خانم دڪتر ، ببخشید آقاے دڪتر بہرامے امروز یہ نوبت داشتند ڪہ نتونستند برسند. الان تماس گرفتند گفتند پرونده ے بیمارے رو ڪہ براے فیزیوتراپے اومده چڪ ڪنید .
باشہ الان میام اونجا ...چادرم را پوشیدم و با خانم سہرابے راهے اتاق فیزیوتراپے شدیم .
خانم سہرابے _در ضمن دستگاه دیاترمیمون هم دچار مشڪل شده احتمالا لازمہ بہ صورت دستے ڪار رو انجام بدیم.
تمرینات روے تخت و تمرین راه رفتن رو اقای دڪتر براشون نوشتند.
اون جلوتر از من وارد اتاق شد .در را باز ڪردم
با صحنہ اے ڪہ دیدم قلبم از حرڪت ایستاد.
سیدطوفان و فاطمہ ڪنار هم ...فاطمہ در حال خندیدن و طوفان با لبخند نگاهش میڪرد .
چقدر دلم براے این لبخند تنگ شده بود.
نگاهش را بہ سمت در برگرداند تا مرا دید عین جن زده ها از تخت پایین آمد و سرش را بہ زیر انداخت.
ودوباره ابروهایے ڪہ با من سرِ جنگ داشتند.
چرا هنوز محاسنش بلند است؟
من هنوز محرَم توأم مرد ، میدونستے؟
آتشے از قلبم زبانہ ڪشیده بود ڪہ حرارتش تمام بدنم را میسوزاند.
رویم را برگرداندم و بہ سختے سلام ڪردم
فاطمہ_اِه سلام ...شما هم اینجایید .
دست خودم نبود خیلے سرد و جدے جواب دادم
_سلام ، متاسفانہ بلہ دکتر نبودند من بجاش اومدم.
طورے جواب دادم ڪہ فاطمہ جرات نڪند حرف دیگرے بزند.
طوفان هم با صدایے ڪہ از تہ چاه بیرون مے آمد بہ سختے سلام ڪرد.
پرونده اش را گرفتم و مشغول بررسے شدم.
بدون اینڪہ نگاهش ڪنم صحبت ڪردم ، یعنے در واقع تحمل دیدنش را نداشتم آنہم ڪنار یڪ نفر دیگر ...
دست خودم نبود .
_اینجا میگہ یہ بار پاتون در رفتہ ، البتہ جا افتاده ...
نمےدونم چرا دوست داشتم با این آتشے ڪہ در درونم شعلہ ور شده او را هم بسوزانم
برگشتم بہ سمتش و نگاهش ڪردم. مستقیم...
_دڪترِ خوبے بوده اونے ڪہ براتون جا انداختش.
یہ آن احساس ڪردم چشمہایش را با درد بست.
پس تو هم درد ڪشیدن بلدے؟
_ولے دقیقا چون بہ بالاے اون قسمت تیر اصابت ڪرده ،و احتمالا روش راه نرفتید و فشار بهش وارد شده عضلاتش ضعیف شده .
باید تمرین راه رفتن رو انجام بدید.
فاطمہ _چقدر طول میڪشہ تا خوب بتونہ راه بره . بعد لبخندے زد و گفت آخہ قرار بہ محض بهبودے مراسم عروسیمون رو بگیریم.
و من در عمق چشمهاے این دختر برق شادمانے میدیدم ڪہ خودم در حسرت داشتنش بودم.
چرا شمشیرم را از رو بستہ بودم ؟
_صبور باشید شما ڪہ نمیخواید داماد شب عروسیش لنگان لنگان بیاد و دستتون رو بگیره
با گفتن این حرف طوفان رویش را برگرداند و دستش را بہ لب تخت گرفت .احساس ڪردم ڪم آورده
فاطمہ_طوفان حالت خوبہ؟چِت شد؟
سیدطوفان_خوبم ، چیزے نیست.
اگر ممڪنہ تمرین امروز رو بزاریم براے بعد. ڪار دارم بایدجایے برم.
دست خودم نبود نیش هاے من همچنان ڪارے بود
_فاطمہ خانم اگر عروسیتون همین زودياست.بهتره بهشون بگید هرچہ زودتر تمرینات رو انجام بدن ،اینجورے براشون بهتره. لااقل آقا داماد بتونہ شب عروسیش قشنگ راه بره و بیاد دستہ گل رو بہ شما بده
با این حرفم چنان برآشفتہ شد ڪہ نفهمیدم ڪِے و با چہ حالے با عصایش از اتاق بیرون رفت.
فاطمہ هم بہ دنبالش .
همانجا روے صندلے ولو شدم.سرگیجہ داشتم .
سہرابے ترسیده بود و شانہ هایم را تڪان میداد و حرف میزد من اما هیچ صدایے نمیشنیدم .
ڪمے بعد با پاشیدن آب روے صورتم بہ حال آمدم.
خدایا این طوفانِ سرنوشت چرا تمامے ندارد؟
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت67🍃
★طوفان
حالم بد بود .نمےدونستم ڪجا دارم میرم.
اصلا تحمل شنیدن اون حرفہا را نداشتم.
فڪر نمے ڪردم اونجا ببینمش .اونہم جلو فاطمہ ...
امیدوارم چیزے نپرسد
فاطمہ_طوفان صبر ڪن با این پا ڪجا راه افتادے میرے؟چرا اینجورے شدے؟
این دختره همسفر ڪربلات بود درستہ؟همونے ڪہ با شما اسیر شد؟چرا با حرفاش ناراحت شدے؟
_فعلا حال توضیح دادن ندارم.
فاطمہ_تو یہ چیزیت هست از وقتے برگشتے یہ جورے شدے.
خدایا الان آخہ وقت جواب دادنہ...
_چیزیم نیست. از اینڪہ گفت لنگ میزنے ناراحت شدم .بهم بر خورد ،تازه یاد اسارتم افتادم حالم بد شد
فاطمہ_آها ، آره یہ ڪم لحنش تمسخرآمیز بود .نمےدونم چرا اینجورے حرف میزد.اصلا ازش خوشم نیومد
با خودم گفتم اتفاقا اونہم از تو خوشش نیومد .هرڪسے جاے او بود بدتر از این رفتار میڪرد.
با بلایے ڪہ من سر این دختر آوردم...
فاطمہ_میگم طوفان حالا کہ فیزیوتراپے نرفتے بیا بریم واسہ عروسے ڪم ڪم خریدهامون رو انجام بدیم.
پرخاشگرانہ سرش داد زدم
_چے میگے براے خودت من این چند روز هرچے هیچے نمیگم شما هم با مامان من هم عهد بستے هر چے اون میگہ تو هم تایید میڪنے.
آخہ شما حال منو نمیبینید؟ من هنوز مریضم ، درست نمیتونم راه برم .اعصابم ضعیف شده ، ڪلے ڪار عقب مونده دارم ڪہ باید انجام بدهم.
بابا ملت یڪے دوسال تو عقد هستند بعد میرن سر خونہ زندگیشون .شما چہ عجلہ اے دارے؟
همینجور مات نگاهم میڪرد.
فاطمہ_من...من حرفے ندارم اما عمہ اصرار داره ...آخہ بابام ...
شروع بہ اشڪ ریختن ڪرد.
بابام منتظره . ...تنہا آرزوش دیدن عروسے ماست.
دایے رو ڪجاے دلم بزارم.
_الحمدلله حال دایے خیلے بهتره ، حالا شما گریہ نڪن
میدونم مامان من اصرار میکنہ انگار من میخوام از دستش فرار ڪنم .ولے شما چے مگہ اختیار ندارے؟
سرشو زیر انداخت و سڪوت ڪرد.سڪوتش یعنے چرا باید مخالف باشم؟
ڪلافہ بودم. همان موقع گوشے موبایلم زنگ خورد
_بلہ
سعید_سلام مهندس ، میگم با این پا تنہایے از ڪلینیک میزنے بیرون نمیگے بلایے سرت بیاد؟
تازه جر و بحث وسط خیابون خوبیت نداره براے شما . بیایید خودم مےرسونمتون
همہ ناراحتیم را سر سعید خالے ڪردم
_تو چے میگے براے خودت این وسط؟ شما جز سرڪ ڪشیدن تو زندگے من ڪار دیگہ اے هم بلدے؟ بہ آقایونتون بگو دست از سرم بردارند .من هر ڪارے دلم میخواد انجام میدهم .نیازے بہ مراقب هم ندارم.
گوشے را قطع ڪردم.
دستے بہ موهام ڪشیدم
_فاطمہ یہ خواهشے ازت دارم بہ مامان بگو فعلا تو تمایلے بہ زود برگزار ڪردن عروسے ندارے.چہ میدونم بگو موقعیت ندارے . میخواے آماده تر باشے. هرچے من میگم فایده نداره تو بگو حال بابات خوبہ و عجلہ اے نیست.
فاطمہ_آخہ عمہ میدونہ من هیچ مخالفتے با این قضیہ ندارم و برعکس...
نگاهش را جاے دیگرے دوخت.
فاطمہ_مشتاق هم هستم.من بگم باور نمیکنہ
من از این دختر چہ توقعاتے داشتم .ڪسے ڪہ از بچگے تو رؤیاهاش منو کنار خودش تصور ڪرده .
خدایا در چہ برزخے گرفتار شدم .ڪاش برنمیگشتم.
من نہ بے وفام ، نہ خیانتڪار فقط بین دوراهے
دل و وجدانم اسیرشدم.
این چند روز هر زمان فاطمہ بہ سمتم مے آمد ، نمیتونستم با اون ارتباط درستے برقرار ڪنم.
یاد حُسنا در ذهنم جولان مےدهد.خاطراتش ،حرفایش مداوم در ذهنم تڪرارمےشود.
با بلا تڪلیفے دستم را براے اولین تاڪسے بلند ميکنم تا زودتر از آنجا دور شوم.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ فیلمی که هر ایرانی وطن دوستی باید بارها آنرا ببیند تا دریابد در دومینوی طراحی شده توسط امریکا در کدام مرحله قرار داریم و بهتر خائنان به کشور را بشناسند.
♻️ نشر حد اکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• بجا مانده از روز جهانی بغل
🔴️ ما نمیفهمیم! ما نمیتوانیم درک کنیم؛ حال و روز آن مادرشهیدی که بعد از ۳۰سال پیکرِ فرزندِ رشید خود را، مانند روزی که در قنداقه بوده در آغوش میکشد...
شاید زیباترین تصویر از #روز_جهانی_بغل مربوط باشد به آخرین سکانس فیلم شیار۱۴۳
🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
#سربازان_ولایت
4_5834499169359758796.mp3
8.25M
آتیش غم به دلم افتاده
داغِ تو به جگرم افتاده
علی غریب شده زهرا بیتو
به چه کنم چه کنم افتاده
...💔💔💔
حسن داد میزنه
حسین آه میکشه
فراغِ فاطمه زینبُ میکُشه
#حسینسیبسرخی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی : #مشروعیت همه ما از مردم است
جناب روحانی ، نتایج نظرسنجی ها نشان میدهد #محبوبیت شما نزد مردم ایران به کمتر از ۱۰٪ رسیده است
بنابراین شما الان برای پست ریاست جمهوری مشروعیت نداری
چرا غاصبانه بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده ای؟؟؟
چرا #****_قدرت را در خود سرکوب نمیکنی تا خاضعانه از ملت عذرخواهی کرده و #استعفای_خود را اعلام کنی؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای سپاهی شدن محافظ حاج قاسم سلیمانی از زبان پدر👆 #حاج_قاسم_سلیمانی #سردار_دلها
http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت68🍃
*حُسنا
با تنے خستہ و دلے شڪستہ بہ خونہ رفتم. ماشین سفید رنگے ڪنار خونہ پارک بود. یعنے مهمون داریم؟
ڪلید انداختم و در روباز ڪردم . دو جفت ڪفش زنونہ ڪہ میشناختمشون ڪفش هاے خالہ حانیہ و ریحانہ بود و یہ جفت ڪفش مردونہ ڪہ احتمالا متعلق بہ محمد بود .
وارد سالن شدم با ڪمترین رمقے ڪہ داشتم سلام ڪردم و همہ با دیدن من بلند شدند .
خالہ حانیہ جلو اومد و منو بغل ڪرد .چشم گردوندم و محمد را دیدم ڪہ با لبخند نگاهم میڪرد .یہ نگاه خیلے معمولے و خودمونے. احسان هم ڪنارش نشستہ بود و با گوشیش ور میرفت.
محمد_سلام خانم دڪتر خستہ نباشید
_سلام پسر خالہ ممنون ، خوش آمدید بفرمایید بشینید .
مامان _حُسنا جان ،تا تو لباسہاتو عوض میڪنے منم بساط شامو آماده میڪنم.
چطور بهشون بگم من اشتہا ندارم .
لباسامو کہ عوض ڪردم چادر رنگیم رو پوشیدم و بہ آشپزخونہ رفتم.
_مامان نگفتہ بودے مهمون داریم.
مامان_خالہ ات ڪہ مهمون نیست. بیشتر مواقع اینجاست.اگر منظورت مهرداد ، دوسہ روزيہ ڪہ اومده ،حانیہ میگفت میخوان بیان جویاے احوال تو بشن گفتم بعد مدتہا شام درست ڪنم .
(اسم شناسنامہ ای مهرداد ، محمد بود ، وقتے دانشگاه رفت، میگفت منو مهرداد صدا بزنید از اسم عربے خوشم نمیاد.
همہ صداش میزدند مهرداد بجز من،
من با همون محمد اونو میشناختم ،بعدها متوجہ شدم همون مهرداد بہ ویژگے هاے شخصیتش بیشتر میخوره )
_مامان من اصلا حالم خوب نیست .اینقدر خستہ ام ڪہ حال ندارم بشینم. همین الان بیهوش میشم.اشڪال نداره من برم بخوابم؟
مامان_یعنے چے زشتہ؟ پسرخالہ ات بعد این همہ مدت اومده، خالہ ات اینا بخاطر سفر ڪربلات اومدن حالتو بپرسن.
_من ڪہ ڪربلا نرفتم ، میخوان از وسط داعش سوال بپرسن؟مامان جان گفتہ باشم من اصلا حوصلہ هیچ سوال جوابے ندارم.
الہام ڪنارم ایستاده بود.اومدم از آشپزخونہ بیرون برم آروم ڪنار گوشم گفت :
_حواست بہ خودت باشہ ، خالہ همش داره تو رو نگاه میکنہ، فڪر ڪنم فڪر و خیالاتے داره .
پوزخندے زدم
_زهے خیال باطل
از آشپزخونہ بیرون اومدم .رفتم دستشویے ڪہ آبے بہ دست و صورتم بزنم . تو آینہ بہ خودم نگاه ڪردم .
صورتم شادابے گذشتہ رو نداره.
چرا؟
طوفان با دل من چہ میکنے؟چرا نمیتونم فراموشت ڪنم؟
یعنے من اینقدر عاجزم ڪہ نمیتونم از پسِ تو بربیام؟
قطره هاے اشڪ روے گونہ ام میریخت.
مامان پشت در زد
_حُسنا مادر بیا غذا رو ڪشیدیم.
شیر آب را باز ڪردم و آثار اشک رو پاڪ ڪردم .
بیرون رفتم و در دورترین نقطہ ممڪن میز ناهار خورے نشستم .
مهرداد دقیقا روبہ روے من قسمت سر میز نشست.
یہ ڪم غذا براے خودم ڪشیدم ولے توان بہ دهان بردنش رو نداشتم.
امروز فشار عصبے ، اوضاع معده ام رو بہم ریختہ بود.
با غذام بازے میڪردم.
خالہ حانیہ_خالہ جان چرا غذاتو نمیخورے؟
مهرداد فورے جواب داد
_بخاطر خستگیہ و بیمارستانہ. خیلے وقتہا منم همینجورے میشم.
خالہ حانیہ_الهے بگردم ، آره دیگہ پزشکہا حال همدیگر رو درڪ میڪنند .
خواهر جان این دوتا دکتر رو باید ما براشون برنامہ بچینیم یہ ڪم بہ خودشون برسن .
راستے مهرداد میدونستے حُسنا جان دارن براے تخصص میخونن.
خالہ حانیہ میخواست ڪارے ڪنہ منو مهرداد با هم حرف بزنیم.
مهرداد_پس حسابے سرت شلوغہ .
_تقریبا
مامان_چے چیو تقریبا ، صبح میره و شب میاد .وقتے هم میاد مثل جنازه میفتہ
خالہ حانیہ_خالہ خودتو خیلے اذیت نڪن .زندگے ڪہ همش درس و ڪار نیست.
اصلا حوصلہ حرف زدن نداشتم.
ناگہان یادم افتاد دایے حبیب نیست.
_مامان اصلا حواسم نبود، پس،دایے ڪجاست؟
مامان_بیرون ڪار داشت گفت دیر میام.
همون موقع صداے گوشے موبایلم بلند شد. بهانہ خوبے بود برای فرار کردن از این جمع .
گوشیمو برداشتم و بہ اتاقم رفتم .
شماره ناشناس بود.
هرچے الو الو ڪردم حرفے نزد و قطع ڪرد.
مزاحم بہ موقع اے بودے بہ دادم رسیدے.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پاسخ حسن عباسی به توهین روزنامه 19 دی درباره اینکه #ترور_سردار عزیز اسلام را به گردن سردار حاجی زاده انداخت.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تصاویر کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی و به آغوش کشیدن فرزند شهید مدافع حرم حامد بافنده
#بماند_برای_تاریخ
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_زیبا_و_واقعی
❣خواستگارم مرا رد کرد...
🌼🍃من یک دختر دینی و پابند به اخلاق اسلامی بودم.
سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد
دخترهای جوانتر از من ازدواج کردند و مادران فرزند شدند.
عمرم به ۳۴ رسید.
یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد، زیاد خوشحال بودم و ازدواج کردیم دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد
من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم.
🌼🍃مادر نکاح من را با پسرش فسخ کرد
شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم منو به حج عمره فرستاد،رفتم به سفر عمره و در حرم شریف نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که صدای زیبا یک آیت قران را تلاوت میکند و بارها آنرا تکرار میکند [#فضل الله علیک عظیما] فضل و مهربانی بزرگ الله بر توست
🌼🍃غم خود را با او شریک کردم من را در آغوش گرفت و این آیت را تکرار میکرد [ولسوف یعطیک ربک فترضی] و زود است که برایت بدهد و تو راضی شوی
خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود.
برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم، عمرم به ۳۶ رسید، ماه ها گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت برای چکاو نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی، تا هنگام ولادت هیچگونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم، بعد از ولادت
شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند یک پسر و یک دختر است! با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دوباره یاد آن خانم در حرم شریف و آیت را که بارها تکرار میکرد افتادم [ولسوف یعطیک ربک فترضی] یعنی که حرف الله متعال حق است [#وَاصبِر لِحکمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعیُنِنَا] منتظر فرمان رب خود باش، ما تو را میبینيم...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اختصاصی_پونز| ببینید
⭕️ وقتی یک رسانه غیر حرفهای در شهر آل الله به مقدسات انقلاب توهین میکند، انقلابیون کجای قصه هستند؟
#ترور_سردار
📌 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت69🍃
تو اتاقم بودم ڪہ گوشیم یہ بار دیگه زنگ خورد همون شماره و بازهم سکوت ...
خیلے خستہ بودم .دوست نداشتم دوباره تو اون جمع برم .الہام تو اتاق اومد و گفت براے جمع ڪردن سفره میاے؟
_نہ نمیتونم خیلے خستہ ام .
الہام_مامان گفت بهت بگم حتما بیاے بیرون پیش بقیہ.دایے هم داره میاد .
سرم را روے بالش گذاشتم
_واقعا نا ندارم ، حالم بده . باید استراحت ڪنم .
چشمامو بستم .الہام وقتے دید نمیتونہ حریفم بشہ از اتاق بیرون رفت .همون موقع دوباره گوشیم زنگ خورد .
_الو...الو ...چرا حرف نمیزنید؟...فڪر کنم دوره مزاحم تلفنے تموم شده .و بازهم سڪوت .
خداشفاتون بده
تلفن را قطع ڪردم.
باید سعے ڪنم بخوابم .
صداے اس ام اس گوشیم بلند شد.
ناشناس_سلام نمیخوام مزاحمت بشم فقط میخواستم حالتو بپرسم.
_شما؟
جوابے نداد ، چند دقیقہ بعد دوباره صداے اس ام اس بلند شد.
ناشناس _همسفر ڪرب و بلا
قلبم از هیجان ایستاد. خودش بود.
دوباره نوشت:
سیدطوفان_شماره ات رو از دڪتر بهرامی گرفتم.امروز خوب چوب ڪاریم ڪردی. حقم بود نہ؟
نمیدونستم چے باید بنویسم
طوفان_ اے تیغ بے دریغ در چارچوب زخم ، دل را نشانہ گیر ... حق دارے بزنے.
دلم برایش سوخت.براش نوشتم:
_سلام فڪر میڪردم دیگہ هیچوقت سراغم نمیاے. بابت حرفہاے امروز معذرت میخوام .دست خودم نبود .
طوفان_مہم نیست. میدونے هنوز محرمیم؟
_آره مگہ میشہ حواسم نباشہ
خدایا من دارم چیڪار میڪنم.خلاف شرع ڪہ نمیڪنے .هنوز زنشی...
ناخودآگاه نوشتم :
_مے دونےچقدر دلم برات تنگ شده ؟
جواب داد :
سید طوفان_ "اے دل اَندر بندِ زلفش از پریشانے مَنال /مرغِ زیرک چون بہ داݥ افتد ،تحمل بایدش ...
این پیام یعنے چے؟یعنے من براے رسیدن بہ تو صبر ڪنم؟ این یعنے امیدوار باشم کہ اون منو میخواد؟
من نباید حرفے بزنم . من قول دادم .
دیگہ نہ من پیام دادم و نہ اون .
هیجان داشتم.حالم عوض شده بود.اشتہا پیدا ڪرده بودم .
پاشدم از اتاق بیرون اومدم. بہ آشپزخونہ رفتم و براے خودم غذا ڪشیدم .
از توے سالن خالہ حانیہ گفت :
_حُسنا جان سر میز غذا نخوردے. گرسنہ ات شده ؟
_بلہ اون موقع اشتہا نداشتم ولے الان دارم .
مهرداد_تلفنت هر ڪے بود دستش درد نکنہ خوب شارژت ڪرد .
چقدر راحت حرف میزد.ولے واقعا درست حدس زدے پسرخالہ . واقعا شارژ شدم.
میگن عشق نیروے عجیبے داره ، آدم فلج رو سرپا میڪنہ.
غذامو ڪہ خوردم پیش بقیہ رفتم.
هر از گاهے مہرداد در مورد کار و درسہام ازم سوال میپرسید و من جوابش میدادم.
خالہ هم ڪلے ذوق میڪرد.
قرار بود توے یڪے از بیمارستانہا بزودے مشغول ڪار شہ.
مهرداد شش سال از من بزرگتر بود و متخصص قلب بود.
بالاخره مهمانہا عزم رفتن ڪردند ڪہ همان موقع دایے از راه رسید.
سلام و احوالپرسے و بعد خداحافظے.
_ڪجا تشریف داشتید آقا حبیب؟
دایے حبیب_بہ تو هم باید جواب پَس بدهم؟با دوستم بیرون ڪار داشتیم.
_بادوستتون؟
چشمڪے زدم و گفتم
مطمئنید با زهرا خانم نبودید؟
دایے حبیب_ خوبہ راه افتادے . نخیر دایے صلواتے بہ اونہم میرسیم.
موقع خواب همہ ے فڪر و خیالم دور طوفان میچرخید.
رفتار امروزم هر چے ڪہ بود انگار یہ تلنگر حسابے بود.
خدا را چہ دیدے شاید همین روزها تو را بہ من بخشید.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹
امـروز🌺
هـمان روزی است
اهالی سفر کرده از دنیا،
چشم انتظار عزیزانشان هستند
دستشان ازدنیا ڪوتاه است
ومحتاج یادڪردن ماهستند.
بالاخص
پدران و مادران
برادران و خواهران
اساتید و شهدا
همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم.
🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
داستان خیلی عالی حتما بخوانید
💮 پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمى رفت دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد ، خيس وگلى شد به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد .ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى ؟
💮جوان گفت نه ، اى پير ، من شيطان هستم
💮 براى بار اول كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
❕ براى باردوم كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
❕ ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى الله ﷻ به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت70🍃
سه روز از آن شب گذشت .
هم خوشحال بودم از آن اتفاق و هم ناراحت . عذاب وجدان داشتم . من قول داده بودم بہ خدا . . .
جهاد با نفس گاهے آنقدر برایم سخت میشد ڪہ فقط بہ خدا پناه میبردم.
دلم ڪہ میگرفت ،سجاده ام را پہن میڪردم و اشڪہایم را لاے چفیہ ام میریختم و پیشڪش خدا میڪردم .
غصہ هایم را فقط بہ او میگفتم .
حالم خراب بود .از این بلاتڪلیفے طوفان هم ڪہ مستقیما تصمیمش را نمیگرفت ڪلافہ بودم .
باید با دکتر صارمے صحبت میڪردم . صبح تماس گرفتم و برای بعدازظهر وقت گرفتم.مستقیما بعد از کلاسم بہ مطبش رفتم.
مثل همیشہ با روے گشاد و ظاهرے شیڪ جلویم نشست.
همہ اتفاقات آن روز در کلینیڪ تا پیام هاے طوفان ، همہ را گفتم .
بغض داشتم . بین حرفہایم گریہ میڪردم ، از اینڪہ نتوانستم سر عهدم بمانم ناراحت بودم .
دڪترصارمے_ حُسنا جان یہ سوال؟
توقبلا میگفتے سیدطوفان با این ازدواج بہ تو لطف ڪرد .در واقع از تو محافظت ڪرد.
بعد هم مگہ شرط ازدواج این نبود ڪہ بعد از بازگشتتون اون بہ تو هیچ تعہدے نداره .
پس چرا در نقش یہ طلبڪار برخورد ڪردی؟
در واقع تو باید ممنون اون باشے .نہ اینڪہ طلبڪارش باشے.
_شما درست میگید خانم دڪتر ،نمےدونم شاید الان ڪہ برگشتیم و همه چیز در امن وامان هست ، از موقعیتے ڪہ الان توش قرار گرفتم ناراضیم.
مے دونید خیلے سختہ یہ دختر باڪره بدون اینڪہ قانونا اسمش بره تو شناستانہ مردے ، بدون هیچ تشریفات خاصے ، تبدیل بشہ بہ یڪ زن مطلقہ .
شما بگید من الان تو جامعہ مذهبے اطرافم چقدر شانس یہ ازدواج خوب رو دارم؟
الان خانواده من در جریان وضعیت من نیستند ، گاهے منو تحت فشار قرار میدهند براے ازدواج .نہ کہ مجبورم ڪنند اما خب چقدر بگم نمیخوام.
من ڪہ اهل پنہان ڪارے نیستم اگر موقعیتے برام پیش بیاد باید واقعیت رو بگم. بنظرتون یہ پسر مجرد حاضره با شرایط من باهام ازدواج ڪنہ؟
قطعا نہ
حاضر بودم باهاش ازدواج ڪنم بعدش طلاق بگیرم تا اینڪہ تو این شرایط باشم.
شاید. . . شاید من از سیدطوفان توقع داشتم حواسش بہ این موضوع باشہ .و علے رغم حتے تعہدے ڪہ داره شرایط منو درک کنہ.
آخہ اونہا هنوز عروسے نڪردند ، رابطہ اے باهم نداشتند و شرایط اون دختر مثل من نیست.
خانم دڪتر بہ نظرتون من خودخواهم؟
دڪترصارمے_ نمےدونم بگم این خودخواهیہ یا نہ . . .فقط اینو باید بدونےبا تمام این مسایل ، اون شرطش براے ازدواج با شما عدم تعہد بوده ، شرطے بوده ڪہ تو خودت پذیرفتے.
حالا اون مردونگی ڪرده جاے خودش .
حُسنا جان از اعماق وجودت بہ خداے خودت بسپارش تا بهترین راه رو جلو پات قرار بده.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯