eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ 💜 🍃 یڪ هفتہ از محبوس بودن من در این اتاق میگذشت. طے این روزها بین من و این وطن فروشان بےغیرت جز چند مڪالمہ ساده در مورد طوفان هیچ اتفاق خاص دیگرے نیفتاد. آنہا بہ خوبے میدونستند اذیت ڪردن من مساوے است با ندادن هیچ اطلاعاتے از سمت طوفان . گرچہ مطمئن بودم طوفان هیچ اطلاعاتے را درز نمیدهد . از آنجا ڪہ اطلاع داشتند شہادت براے امثال ما خیلے شیرین است و قطعا مخالفتے نخواهیم داشت .روے این قضیہ اصلا فڪر نمیڪردند. این چند روز دوبار با او صحبت ڪردم .یعنے مجبورم ڪردند ڪہ حرف بزنم . وقتے صدایم را شنید باور نڪرد خودم هستم بغض داشتم بہ سختے سلام ڪردم _سلام طوفان_سلام حُسنا تویے؟حالت خوبہ؟ باید چہ میگفتم اینڪہ خوبم؟ خوب بودن بہ چہ معناست؟ طوفان_حرف بزن بگو ببینم حالت چطوره ؟اذیتت نڪردن ؟ بخدا دارم میمیرم ...حُسنا منو ببخش همہ ے این بلاها بخاطر منہ بگو ڪجایے؟ بہ سختے حرف زدم _نمےدونم ڪجام بابڪ بالاے سرم با یڪ اسلحہ ایستاده بود. داوود ڪہ صدایش میزدند دیوید هم روے صندلے روبہ رویم نشستہ بود. طوفان_خودت خوبے؟ احساس ڪردم صدایش آهستہ تر شد _بَچ ...بچہ خوبہ؟ ناخوداگاه لبخند زدم و چہ لبخند تلخے! پس حواست بہ بچہ ات هم هست. بغض داشتم. دلم لبریز شده بود ، دلم از بے مہریت پر بود .من الان بہ تو نیاز داشتم ڪہ سپر بلایم باشے ڪجایے ڪہ حال مرا ببینے باردار بودم وشڪننده ...باردار بودم و حساس آنہم نسبت بہ پدر بچہ ام چہ ماجراے غریبے پدر بچہ ام هستے اما محرمم نیستے . بہ گریہ افتادم با هق هقم گفتم _نمےدونم صداے نفس هاے عمیق و پے در پے اش را میشنیدم بہ معناے واقعے طوفانے شد _بہشون بگو اگر فقط دستشون بہت بخوره ، مطمئن باشند پدرشون رو جلو چشمشون ڪہ در میارم هیچے ...پشت گوششون رو دیدن نقشہ سایت و اطلاعات هم میبینن اگر نقشہ رو میخوان باید تو رو تحویل بدهند دیوید گوشے را از من گرفت _خب آقاے طوفان مثل اینڪہ سر عقل اومدے هان ؟ آروم باش ...آروم باش ما ڪاریش نداریم خنده ے خبیثانہ اے ڪرد و گفت : البتہ فعلا احساس انزجار پیدا ڪردم.تو خودم جمع شدم دیوید_ اگر اهل معاملہ بودے باهم حرف میزنیم.باے یڪبار دیگر هم باهم حرف زدیم و در آن روز قرار معاملہ گذاشتہ شد . قرار شد در زمان معین اطلاعات مربوطہ فرستاده بشہ و بعد از چڪ ڪردن در صورت درستے اطلاعات همزمان مرا هم تحویل بدهند. معاملہ ڪاملا ظاهرے بود. یہ معامله صورے. دیوید با من صحبت کرد و تہدیدم ڪرد اگر با او همڪارے نڪنم قطعا جلو چشمانم طوفان را خواهد ڪشت. اینقدر مطمئن حرف میزد انگار واقعا در نزدیڪے او زندگے میڪند. برایم جالب بود نسبت بہ ڪوچڪترین حرڪت طوفان اطلاع داشت. من هم بنابر توصیہ آقاے سعیدے بہ آنہا قول همڪارے دادم. پناه بر خدا از این راهے ڪہ در آن قدم گذاشتم . دل تو دلم نبود. اگر اطلاعات درست نباشد چہ ؟اگر باور نڪنند چے؟ نیروهاے اطلاعات با آن زیرڪے چطور چنین معاملہ صوری را بہ راحتے قبول ڪردند؟با چہ اطمینانے آدرس را باور میڪنند؟ اگر دیوید زیرش بزند چہ؟ فقط این را میدانستم ڪہ مرا نخواهند ڪشت. هزاران مجہول در ذهنم نقش بستہ بود. خدایا فقط بہ تو توڪل میڪنم . محافظ من و این بچہ بی گناه باش گرچہ از مردن باڪے ندارم. مرا با چشم بستہ سوار ماشین ڪردند و بردند. وقتے چشمہایم را باز ڪردم توے یڪ خونہ خالے نسبتا قدیمے بودم .دستہایم را با دستبند بہ میلہ هاے فلزےِ در بستند . بابڪ مثل همیشہ بالاے سرم ایستاده بود و گاهے با تلفن صحبت میڪرد . از استرس حالت تهوع داشتم. این چند روز حرڪت جنین داخل شڪمم را خوب احساس میڪردم .اینبار بیشتر سرگیجہ و ضعف هم بہ حالاتم اضافہ شده بود. یڪ ساعتے ڪہ گذشت بابڪ با عجلہ داخل آمد و وسایلے مثل دوربین و تفنگ وساڪش را برداشت و رفت. لحظہ آخر برگشت نگاه خصمانہ اے ڪرد و گفت: _حیف ڪہ باهات ڪار داریم وگرنہ بلایے سرت میاوردم ڪہ بہ چشمت ندیده باشے ، از همتون متنفرم عرب پرست هاے عصر قجرے .از تو و دینت بیزارم پایش را بالا آورد و بہ بالاے ڪتف و ڪمرم لگد محڪمے زد و رفت. دلم ضعف رفت ، احساس ڪردم تمام محتویات دستگاه گوارشم در حال بالا آمدن است. دردے از وسط ڪمرم تا پایین پاهایم احساس ڪردم . انگار ڪمرم را از وسط نصف ڪرده باشند . _خدایا خودت نگہدارش باش حسین نتونستم امانت دار خوبے باشم یا فاطمہ ڪمڪم ڪن جیغ ڪشیدم.نالہ ڪردم. بہ دیوار تڪیہ دادم ودر خودم مچالہ شدم .چشمہایم از فرط درد روے هم بازوبستہ میشد. "یاعلے! ما را بخاطر تو هنوز میزنند " لحظاتے گذشت ڪہ صداے پا و دویدن هایے را شنیدم _همین جاست،بیاید چند نفر بہ سمت من میدویدند لحظہ آخر چہره ے آشفتہ مردے را دیدم ڪہ با دیدنم یڪبار بہ زمین افتاد و بلند شد جلویم زانو زد . دست بہ سر گرفت و نالہ زد _یا فاطمہ ... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ 💜 🍃 طوفان ★ وقتے اونجا رسیدیم تمام انرژیم را براے دویدن جمع ڪردم تا یڪ بار دیگہ بتونم ببینمش. هنوز هم برایم عجیب بود ڪہ چرا علے رغم اطلاعات غلط، آنہا حُسنا را بہ همین راحتے رها ڪردند؟ وقتے نیروهاے نظامے از امن بودن خونہ اطمینان حاصل کردند ، وارد خونہ شدند .بہ محض صدا زدنم مطمئن شدم حُسنا اونجاست. با تمام توانے ڪہ در بدن داشتم دویدم . با دیدن حُسنا در آن وضعیت رمق از پاهایم رفت و بہ زمین افتادم . دوباره بلند شدم و بہ طرفش رفتم . براے یڪ مرد دیدن ناموسش در آن وضعیت سخت است. دستہایش بستہ بود و صورتش کبود و روبہ سیاهی میزد. نگاهش ڪہ بہ من افتاد پلڪهایش بستہ شد دست بہ سر گرفتم . _یا فاطمہ تحمل دیدنش در آن وضعیت را نداشتم .از نفس افتاده بودم. _خدایا این دختر چرا باید این قدر سختے بڪشہ؟ ... همش هم بخاطر من دستاشو باز کردند .دوتا مرد با لباس امداد جلو اومدند و میخواستند بزارنش روے برانڪارد تا خواستند بلندش ڪنند داد زدم _بہش دست نزنید ...خودم میذارمش میدونم محرمم نبود ولے مادر بچہ ام ڪہ بود. تو بین این همہ مرد غریب، منِ نامحرمِ آشنا ، محرم ترین بودم . مثل خودش وقتے پاهامو جا انداخت .از روے لباس بلندش ڪردم و روے برانڪارد گذاشتمش . با تنے خستہ و قلبے آزرده گوشہ اے نشستم .پاهامو دراز ڪردم و فقط پشت سر هم نفس عمیق ڪشیدم . _خدایا شڪرت سعید ڪنارم نشست . سعید_پاشو پاشو ببرمت خونہ ،خستہ اے _نہ میخوام برم بیمارستان سعید_خیلے لجبازے ،وقتے میگم بیا با وزارت همڪارے ڪن بخاطر این چیزاست. باید نقشہ هات جایے دیگہ اے باشہ ڪہ اگر اتفاقے افتاد خیالمون راحت باشہ _سعید فعلا حال ندارم منو برسون بیمارستان سوار ماشین شدم و شماره محسن و حبیب را گرفتم و ماجرا را برایشان تعریف ڪردم. توے بیمارستان منتظر نشستہ بودم ڪہ خانواده حُسنا را دیدم با سرعت بہ این سمت مے آمدند. احسان از ڪنارم رد و تخت سینہ ام زد و گفت: فقط دعا ڪن چیزیش نشده باشہ نگاه من اما فقط بہ مادرش بود. پسرخالہ حُسنا با روپوش پزشڪے وارد اتاق شد. دوست نداشتم اونو ڪنارحُسنا ببینم. محسن وزهرا و حبیب هم پشت سر بقیہ رسیدند. مہرداد از اتاق خارج شد و بہ من نگاه غضبناڪے انداخت. مہرداد_بہ لطف شما هنوز بہوش نیومده، معلوم نیست چہ بلایے سرش آوردن احسان بلند شد ڪہ بہ طرفم بیاید سعید و حبیب و محسن جلویش را گرفتند. ڪاش جلویش را نمیگرفتند تا عقده اش را خالے ڪند. ‌زهرا داخل رفت و بعد از نیم ساعت از اتاق خارج شد. داشت بہ سمت سرپرستارے میرفت. صدایش زدم_خانم ڪمالے برگشت بہ طرفم ، بادرماندگے پرسیدم _حالش چطوره؟ با دیدن حالت چہره ام نگاهش را بہ زمین دوخت. زهرا_ باید بهوش بیاد مشخص نیست. خجالت میڪشیدم بپرسم بالاخره دلم را بہ دریا زدم _بچہ چے؟ زهرا لحظہ اے سرش را بالا آورد .و نگاه معنادارے ڪرد. احتمالا با خودش میگوید :"چہ عجب آقاے پدرحرڪتے هم از تو دیدیم." زهرا_ تو سونوگرافیش قلبش میزد ولے متاسفانہ حُسنا خونریزے داره باید مراقبش بود.خیلے عجیبہ این بچہ تو چہ شرایطے زنده مونده .واقعا معجزه است. وقتے حُسنا میخواست سقطش ڪنہ گفت تو خواب بہم گفتن هدیہ امام حسینہ...باید مراقبش باشم. اسم سقط ڪہ آمد حالم بد شد .از اینڪہ حُسنا بخاطر من میخواستہ این بچہ را بیندازد ناراحت شدم. با خودم گفتم تو بودے چیڪار میڪردے؟ یہ دختر براے حفظ آبرویش بدون ازدواج قانونی بچہ دار شده ...باید چیڪار میڪرد؟ اینڪہ نگہش داشتہ خیلے شجاعت و جسارت میخواهد. سرمو تڪون دادم . "خدایا منو بخاطر همہ سهل انگاریام ببخش" از خستگے زیاد سرم را روے شانہ محسن گذاشتم و براے لحظہ اے چشمہایم روے هم رفت. صداهایے مے آمد.سریعا بیدار شدم . پرستارے میگفت بہ هوش اومده باید منتظر باشید. اول مادرش وارد شد .منم باید میرفتم تا خواستم بہ سمت در بروم احسان با من هم تنہ شد. نگاه معنادارے ڪرد ڪہ یعنے جرات دارے پاتو بزار توے اتاق. عقب گرد ڪردم و دوباره روے صندلے نشستم. دستامو بہ سرم گرفتم . چند دقیقہ ڪہ گذشت طاقت نیاوردم و بہ در اتاق نزدیڪ شدم صدایش مے آمد . حُسنا _بچہ ...بچہ ام حالش چطوره ؟تو رو خدا راستشو بگید؟گریہ میڪرد و قلب مرا از سینہ ام بیرون میڪشید ڪاش ڪنارش بودم و آرامش میڪردم . باید میرفتم درِ اتاق را باز ڪردم تا منو دید داد زد_ڪے گفتہ بیاد اینجا ؟بہش بگید بره .نمیخوام ببینمش، براے چے اومدے؟ اومدے ببینے بچہ اتو ڪشتم خیالت راحت بشہ بہ عروسیت برسے. زهرا و مادرش دستش را گرفتہ بودند . مہرداد بہ سمتم آمد و هلم داد _برو بیرون ،میبینے ڪہ نمیخواد ببینتت حبیب دستم را ڪشید و بیرونم برد. حبیب_بہش وقت بده، فعلا برو بزار استراحت ڪنہ باشہ میرم اما خودت را از من دریغ مڪن ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
✨﷽✨ ✨ بیشتر آدما با چنان عجله و شتابی به سمت داشتن زندگی خوب حركت می كنن كه از كنارش رد می شن. زندگی پر از فرصت هاست، فرصت ها رو از دست نده... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅ آنچه رهبری درباره حاج قاسم نگفت‼️ 🔹 رهبر معظم انقلاب در فرمایشات اخیر خود به یک خصوصیت بارز و شاخص شهید سلیمانی که یکی از اصلی ترین و مهم ترین ویژگی های ایشان هم در حوزه گفتار وهم در عرصه عمل  بود اشاره ای نکردند، نه از این جهت که معظم له اطلاعی از این مشخصه بارز شهید نداشتند بلکه بهتر از هرکسی رهبر معظم انقلاب به این ویژگی شهید واقف بودند اما از آنجا که این موضوع به شخص و جایگاه والای ایشان برمی گشت از اشاره مستقیم به آن خودداری فرمودند. آن موضوع اعتقاد قلبی و راسخ حاج قاسم به "ولایت فقیه" و مسئله ولایتمداری بالای ایشان بود. 🔻آنچه در ذیل می آید تنها بخش کوچکی از جملات ارزشمند شهید سلیمانی راجع به جایگاه رفیع ولی فقیه است: 🔹 مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می‌کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می‌شناسم. الان ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را می‌شناسم، علمای پاکستان را می‌شناسم، علمای حوزه خلیج فارس را می‌شناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیت‌الله العظمی خامنه‌ای» است. 🔹 من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و می‌شناسم آنها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آنها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاست‌شناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازی‌های سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این نظام است. (کنگره شهدای کرمان- ۱۳۸۹) 🖌 ( کارشناس زمانه ) 🖌 💥http://eitaa.com/cognizable_wan 🇮🇷
1_168426490.mp3
994.9K
حجت الاسلام دارستانی برای فاطمیه چیکار کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6012725571815998036.mp3
3.65M
🎙بسیار زیبا و شنیدنی🎙 👈در عصر غیبت چه کنیم تا آقا بیان؟؟ اول باید باهم رفـیـق💚باشیم.... استاد 👈حتما گوش کنید...
📚 ❗️ پسر جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :  - میخواهم ازدواج کنم پدر خوشحال شد و پرسید :    - نام دختر چیست ؟  مرد جوان گفت : - نامش سمانه است و در محله ما زندگی می کند .پدر ناراحت شد صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود. با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم .مادرش لبخند زد و گفت :    - نگران نباش پسرم تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی چون تو پسر او نیستی . . . ! 👈از هر دست بدهیم از همان دست میگیریم التماس تفکر 🙏 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اگر غذا بود قضا نمیشد! حالا میخونی وقت زیاده ...!!چرا عجله؟؟ حی علی الصلاه ...بشتاب به سوی نماز... تا وقت به خدارسیدحالش نبودوقتش نبودحسش نبود.... ولی برای خوردن همیشه بایدسروقت سیر شد برای مردم باید همیشه وقت داشت نماز هم واسه خودت بود..خداکه احتیاجی نداشت خواست بین مشغله ها آرامش بهت هدیه بده گویا وقت گذاشتن واسه خداست که سخته سخته!! http://eitaa.com/cognizable_wan
📔✍ این بار اگر زن زیبارویی را دیدید هوس را زنده به گور کنید و سپاسگزار باشید برای خلق این زیبایی. زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره ، به او امنیت بدهید، او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان هنگام ورود به هر مکانی با لبخند بگویید : اول شما! در تاکسی ، خودتان را به در بچسبانید نه به او؛ بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه ای خلوت می بیند احساس امنیت کند نه ترس بیایید فارغ از جنسیت مرد باشیم ✓ 📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم با این دو زمزمی که خداوند داده است بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم بر روی بالهای سپید ملائکه بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم😭