eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
چی بودیم؟!😒 چی شدیم😊 زنده باد ایران اسلامی🇮🇷✌ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 علی ابن مهزیار اهوازی به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف 💠 حکایت علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد. سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد. در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد. اسبابش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد. علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد. آن حضرت در بدو ورود فرمودند : « علی ابن مهزیار! من شب و روز منتظرت بودم تا بیایی اما نمی آمدی» علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است. اما امام در ادامه فرمودند: « سه مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛ بدنبال جمع آوری مال بودی به فقرا رسیدگی نمی کردی و صله رحم نیز نمی کردی» 📕 کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی پ ن : کسب مالی که به دین و دینداری کمک کنه نکوهیده نیست بلکه سیره ی ائمه بوده است. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت جدید مداح شب گذشته بیت رهبری از اقدام عجیب سردار سلیمانی در فاطمیه سال گذشته در کرمان 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸 پوستر جدید سایت رهبر انقلاب اسلامی از لقب اخیر آیت‌الله خامنه‌ای به حاج قاسم: سپهبد سلیمانی قوی‌ترین فرمانده مبارزه با تروریسم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️‏آقا جان الهی ما برات بمیریم ، ما فدایی تو هستیم ، اشک چشمان تو جگر ما رو آتیش میزنه. آقا جان اینهمه سرباز و فدایی داری بخدا بغض تو از غم حاج قاسم برای ما بزرگتره ‎ 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهـید محســن حججی: 🌼همـه می گـویند: خــوش بحـال فلانی شد اما هیــچ کس حواسش نیست که فلانی برای شهید شدن شهیـد بــودن را یاد ڱـــرفت. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله عاقبت بخیر شویم 🌷☝️ 👈 🌺 حتما این کلیپ را ببینید و جهت تهذیب نفس ؛ برای دیگران ارسال کنید۰ سپاس 🌹
❤️ امام علی علیه السلام فرمودند: 🌺 هر چه را شنیدی، بدون بررسی بازگو مکن، که همین برای دروغگویی تو کافی است.
❣️ ❣️ 🕊به دیدنت 🌸دوباره برگ🍃 میشوم 🕊و با عبور شبنمی💧 🌸غریق میشوم 🕊مرا رها مکن🚫 مگر 🌸به روز و رفتنم 🕊بدان فقط به 🌸درون قبر میشوم 🌸 🍃http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین اختراع قرن ترامپ احمق ایرانیا رو تحریم نکن ما موتور رو مجهز به بخاری کردیم ببین😂😂😂😂
♡﷽♡ ❤️ 🍃 سیدعلے را مامان بغل ڪرد و با دایے حبیب پشت سر ما حرڪت میڪردند. سیدطوفان و سعید هم جداگانہ ڪنار ما مے آمدند. براے لحظہ اے از شیشہ ماشین بہ بیرون نگاهے انداختم ،ماشین سعید ڪنار ما حرڪت میکرد . سیدطوفان سرش را بہ دست گرفتہ بودو با دیدن من سرش را به حالت تاسف چپ و راست کرد و دست بہ صورت گرفت. بہ اداره پلیس ڪہ رسیدیم مرا بہ اتاقے بردند. بعد از چند دقیقہ یڪ مامور خانم سیدعلے را پیشم آورد و آرام کاغذے در دستم گذاشت. از بیرون هیچ خبرے نداشتم. بہ سختے کاغذ را باز ڪردم . "هرچے پرسیدند ،در حد ضرورت جواب بده، هیچے را رد نڪن " بعد از دقایقے همان مامور خانم داخل شد و سیدعلے را بیرون برد. _مادرتون بیرونہ، نگہش میداره مرا بہ اتاق دیگرےبردند .اتاق بازجویے بود. بازپرس پرونده اے را جلویش باز ڪرد و سوالاتے پرسید اینڪہ قصد شما از همڪارے با این شبڪہ چے بود؟ من در حد ضرورت جواب میدادم . _تهدیدم ڪرده بودند اگر همڪارے نڪنم خانواده یا همسرم را میکشند. بازپرس_ولے با توجہ بہ شواهد و مدارکے ڪہ ما پیدا کردیم از سیستم کامپیوتر خونہ تون ، شما فراتر از همڪارے جلو رفتید. اسناد و مدارڪ نشون میدهند شما اطلاعات ضرورے سایت نظامے مارا منتقل کردید و این فراتر از یه همڪارے ساده است. از ڪجا این اطلاعات را بدست آوردید؟ جواب من سڪوت بود. بازپرس_امیر کریمے منزل شما چیڪار میکرد؟این وسط نقش اون چے بود؟ _ڪار شخصے داشت. من از ایشون خواستم که نگاهی به کامپیوترمون ڪہ خراب شده بود بیندازد. بازپرس_همسرتون هم در جریان بود؟ _نہ بازپرس_ولے همسرتون گفتند در جریان بودند. من بہ قربان تو ڪہ اینجا هم حواست هست آبرویت بر باد نرود. _بلہ یادم افتاد در جریان بودند.یعنے بهشون گفتہ بودم بازپرس_مشخصات و اسم طرف هاے همڪاریتون رو بنویسید. اسم دیوید و بابک را نوشتم و مشخصات چہره . بعد از چند بار سوال و جواب ، دوباره بازپرس خانمی آمد و همان رویہ ادامہ داشت. دو سہ روزے در بازداشتگاه بہ سر بردم. سیدعلے پیشم بود. با اینڪہ اذیت بودم ولے باید تحمل میکردم . فرداے آن روز جلسہ دادگاه برگزار شد. و جلسات مکرر بعدے بعد از حدود دو هفتہ با نظر قاضے بہ ۵ سال حبس محڪوم شدم. خودم هم باور نمیڪردم ڪہ جدے جدے محکوم شدم.فقط منتظر دیدن اقاے سعیدے بودم. موقع قرائت حڪم ترس بدے وجودم را فراگرفتہ بود. نکند اقای سعیدے اشتباه ڪرده باشہ؟نڪنہ من بازے خوردم؟ آخہ همہ چیز اینجا جدے بود. جدے من محڪوم بہ حبس شدم. این وسط خانواده بیچاره من شب وروزشان گریہ بود. هر ڪارے میکردند تا ثابت ڪنند ڪار من نبوده فایده اے نداشت. قاضے در دادگاه اعلام کرد بچہ هم تا ۲ سال میتواند پیش مادرش بماند . از امیر کریمے هم بازجویی شده بود ولے بہ جایے نرسیدند. براے طوفان محرز شده بود ملاقات هاے من و امیر ڪاملا شخصے بوده و نہ ڪارے! چند بار سیدطوفان بہ ملاقاتم آمد.حال خوبے نداشت. برایش مجهولات زیادے پیش آمده بود. من تنہا حرفے ڪہ بہ او زدم این بود ڪہ چون تهدیدم ڪرده بودند مجبور بہ همڪارے شدم. سیدطوفان نمیتوانست قضیہ جاسوسے را درڪ ڪند. بار آخر موقع رفتن ایستاد و گفت : سیدطوفان_ دوست ندارم سیدعلے اینجا بمونہ، اجازه بده با خودم ببرمش سد اشڪ جلو چشمهایم را گرفتہ بود.آخر بہ پلکہایم اجازه باریدن دادم. روے میزخم شد. طوفان_راهے ڪہ خودت انتخاب ڪردے.تو زندگیت چے ڪم داشتے؟ محبت ؟عشق؟ من ڪہ شب و روزم تو بودے! من ڪہ دیوونہ وار دوسِت داشتم. چے برات ڪم گذاشتم؟ حُسنا داغے بہ دلم گذاشتے ڪہ تا آخر عمر نمیتونم فراموش ڪنم. بہ این بچہ چے بگم ؟ بگم مامانت باباتو دور زد؟ فڪر آبروتو نڪردے، فڪر نڪردے خدا هم هست و میبینہ. براے اولین بار از شدت این غم جلو من گریہ ڪرد. گریہ ڪرد و من هم گریہ ڪردم. طوفان_اجازه بده سیدعلے را ازاینجا ببرم ،نمیخوام بچہ ام تو زندان بزرگ شہ. براے جبران هم شده اینڪارو بڪن. .میگم یڪے براے شیردادن بیاردش . اگرچہ ... حرفش را خورد. میدونستم میخواهد چہ بگوید؟ اینڪہ تو حتے لیاقت شیر دادن بہ بچہ ام را هم ندارے. برایم سخت بود جدایے فرزند اما سختتر اینڪہ دوست نداشتم طوفان از من برنجد .دوست داشتم حداقل آخرین خواستہ اش را اجابت ڪنم. دوباره اشڪم ریخت. سرم روے میز گذاشتم براے بچہ ام گریہ میڪنم ڪہ چہ غریبانہ این میان بہ دنیا آمد . _باشہ فقط بہ یہ شرط ، ڪہ فاطمہ سید علے را برام بیاره. سرش را بالا آورد و با تعجب نگاهم ڪرد سیدطوفان_میخواے انتقام بگیرے؟فڪر ڪردے من مثل توأم؟ من مثل تو نیستم .هیچوقت هم بہ اون چیزے ڪہ تو مغزتہ نمیرسے. بہش میگم بیاد اگر بتونہ ، تو هم بشین تو این خلوت توبہ ڪن شاید خدا بخشیدت.ڪاش میتونستم ببخشمت ...ڪاش بدون خداحافظے از اتاق بیرون رفت. ✍🏻 ↩️ ... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهرخالےشد.. مگرتوچندنفر بودےسردار؟؟!!!... بہ‌وقتِ‌دلتنگے.. ...
علامه حسن زاده آملی: جناب وصی حضرت امیرالمومنین علی(ع) به فرزندش ابن حنفیه وصیت می کند و می فرماید: ✍فرزندم! قرآن است، مبادا و بر تو و به این عهد الهی سری نزنی و از عهد الله غافل بمانی. قرآن عهد الله است و از این عهد ! 💠و بر هر است که در عهد او ، هر چند در پنجاه آیه. لااقل شب و روز را با نظر و کند.
🎬 فیلم‌هایی برای نفرت! ⚫️ فیلم‌هایی چون پرسپولیس، سنگسار ثریا، شرایط، ناهمتا، شورشی و تک تیرانداز آمریکایی فیلم‌هایی هستند که به دنبال تخریب بنیاد اسلام‌گرایی شیعی و انقلابی می‌باشند. 📍در فیلم‌ها با سخره گرفتن حجاب، وحشتناک بودن حکومتی که در آن اسلام حکومت می‌کند و بازگشت افراد به قرون وسطی، نظام طبقاتی که همیشه دربارۀ آن بحث بوده است، به دنبال رسیدن به این نتیجه است که حکومت لیبرالیستی بهتر از حکومت خشن ولایت فقیه و اسلامی است! 📄 علی‌اصغر سیاحت‌هویدا|
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بعد از این همہ مدت بہ خودم اجازه دادم بلند بلند گریہ ڪنم. گریہ ڪردم و لیوان روے میز را پرت ڪردم . داد زدم : خدااااا آرومم ڪن. من هم آدمم گاهے ڪم مے آورم . چطور دوریش را تحمل کنم؟چطور؟ طوفان من بے وفا نیستم. تمام خاطراتمان را از روز اول مرور ڪردم. از فرودگاه و آسانسور و سامرا ،روزهاے خوبے ڪہ داشتیم.عاشقانہ هایمان....همہ چیز برایم زیبا بود. حتے خاطرات تلخ اسارت هم برایم زیبا بود. من با خاطراتم زنده ام طوفان مرا با گردباد زندگے درنینداز ڪہ قطعا بازهم من پیروزم. نیروے عشق من چنان است ڪہ فرهاد ڪوه ڪن را هم از پا در مے آورد . فقط منتظرم بمان ... من منتظر روزے هستم ڪہ خورشید درخشان حقیقت از پشت ابرهاے تاریڪے بیرون بیاید و بےگناهے من براے تو ثابت شود. ڪاش آن روز خیلے دیر نباشد. من منتظرم ...منتظر★ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بعد از آخرین دیدارم بہ زندان منتقل شدم. بند سیاسے . سیدعلے هم همراهم بود. در آن یڪ روزے ڪہ در زندان مستقر بودم. یڪ نفر عجیب جلو سلول ما رفت وامد میکرد. ڪمے مشڪوڪ شده بودم. یکبار ڪہ براے دستشویے بیرون رفتم ، وقتے برگشتم دیدم ایستاده و سید علے را بغل ڪرده. وقتے مرا دید فورا آن را زمین گذاشت و من من ڪنان بیرون رفت. با خودم گفتم احتمالا بچہ ندارد و دلش بچہ میخواهد .یا اینڪہ بچہ دارد و دلش برایشان تنگ شده. روز بعد فاطمہ بہ دیدنم آمد. آنقدر گریہ ڪرد ڪہ نمیتوانست درست صحبت ڪند. _آروم باش فاطمہ فاطمہ_چطور میتونم آروم باشم ؟ حُسنا تو براے من یہ دوست نبودے از خواهرم بهم بیشتر نزدیڪ بودے. حُسنا من با حرفات زندگے ڪردم تو این سہ ماه ڪریمے برام تعریف ڪرد چے شده؟ دلم میخواد سر بہ تنش نباشہ . دیگہ نمیخوام ببینمش اگر اون حرفها رو نزده بود تو اون لحظات تو الان لااقل یہ پشت و پناهے داشتے. لااقل طوفان تو رو باور داشت. حُسنا من دارم ڪم میارم میخوام برم بہ طوفان همہ چیزو بگم .دیگہ بسہ ...چقدر سختے باید بڪشے . بخدا من ڪم آوردم تو چرا هیچے نمیگے؟ چرا داد نمیزنے بگے خدا بسہ. تمومش ڪن ...من میرم میگم مطمئن باش دستاشو گرفتم. _فاطمہ اگر میخواے زندگے رو از من و طوفان بگیرے اینڪارو ڪن. اگرمیخواے جنازه طوفان رو ببینے اینڪارو بڪن. اگر میخواے نفس ڪشیدن رو ازمن بگیرے بهش بگو. من تحمل میڪنم .تا هر موقع ڪہ بشہ تحمل میڪنم.تو صبور باش هیچے نگو نباید بگے فاطمہ_قرار آقاے سعیدے باهات حرف بزنہ، امروز رفتم پیشش .برات پاپوش درست .... دستمو بہ علامت سڪوت بالا بردم . متوجہ شد نباید چیزے بگہ. _فاطمہ سیدعلے رو بہ تو میسپارم ، مراقبش باش قطره اشڪے لجوج وار از چشمم پایین چڪید. _براے شیر خوردنش یه وعده بیارش اینجا براے وعده عصر یا شب هم میریزم تو شیشہ ، بهت میدهم براش نگہ دار تو فریزرے جایے . یا نهایتا اگر دیدےگرسنہ است بہش...بہش شیر خشڪ بده دستام میلرزید... تو گریہ ڪردن ، میخندیدم. _باشہ فاطمہ؟قول بده مراقبش باشے ، قول بده زود بہ زود بیاریش . فاطمہ نتونست تحمل ڪنہ سرشو رو میز گذاشت و گریہ ڪرد . بہ حال من و بچہ ے مظلومم گریہ میڪرد. من براے زندگیم گریہ میڪردم و لبخند میزدم براے این امتحان . بہ خداے مهربون لبخند میزدم . فڪر کردے ڪم آوردم؟ نہ من ڪم نمیارم. هنوزم راضیم بہ رضاے تو ... فاطمہ رفت و سیدعلے را با خودش برد. یڪ روز بعد از اقامت در زندان در بلندگو اعلام ڪردند ملاقاتے دارم. حاج آقا سعیدے بود. مرا بہ اتاقے غیر از اتاق ملاقات بردند. روبہ رویم نشست . سعیدے_اینجا نہ دستگاه شنودے هست و نہ دوربینے خیالتون راحت باشہ نمیدونم باید چطورے از شما تشڪر ڪنم بخاطر همڪارے ڪہ با ما داشتید .واقعا زن صبورے هستید. من شرمنده ام ... از شما بخاطر این وضعیت شرمنده ام. ولے بخدا قسم اگر نگران جون سیدطوفان نبودیم لحظہ اے بہ خودمون اجازه نمیدادیم ڪہ شما اینطورے سختے بڪشید. حقیقت اینہ ڪہ ما براے نجات شما پاپوش درست ڪردیم. راه دیگہ اے نداشتیم. دشمن ما از یہ منبعے مطلع میشن ڪہ احتمالا اطلاعاتے ڪہ شما ارسال ڪردید اطلاعات حقیقے نیستن . براے همین ڪسے رو میفرستن تا بررسے ڪنہ. و اون فرد با ورود بہ خونہ شما تا حدودے متوجہ میشود ڪہ حدسیاتشون درست بوده . ما خیلے نگران شما بودیم. حین یا بعد از این ماجراے تبادل اطلاعات قطعا شما بہ عنوان مہره سوختہ تلقے میشدید و درصدد حذف شما بر مے آمدند. مجبورشدیم در زمانے ڪہ شما بیمارستان هستید مدارڪے را در منزل و سیستم شما جاسازے و وارد ڪنیم. در واقع براے شما عمدا پاپوش درست ڪردیم . باید همہ چیز طبیعے جلوه میڪرد تا همہ باور ڪنند شما در زندان هستید. با قاضے دادگاه هماهنگ شده بودیم. نڪتہ مهمتر این هست ڪہ با توجہ بہ نفوذے ڪہ در بین زندانیان سیاسے داشتیم متوجہ شدیم ڪہ از طریق واسطہ ها ڪسے سعے داره بہ شما آسیب برسونہ . بہ همین علت درخواست ڪردیم شما را بہ جایے ڪہ خود ما تعیین ڪردیم منتقل ڪنند. و بہ همہ باید بگیم ڪہ شما ممنوع الملاقات هستید. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 _آقاے سعیدے فقط اینو بگید تا ڪے باید این بازے ادامہ داشتہ باشہ؟ سعیدے_ما بہ وسیلہ شما بہ سرنخمون رسیدیم اما منتظر هستیم اطلاعات بیشترے از طرف اون و سر دستہ ها بہ ما برسہ. فقط شرمنده ام و تمنا دارم تحمل بفرمایید . نڪتہ دیگہ از اونجایے ڪہ شما باید مدتے منتقل بشید جاے دیگہ فرزندتون را پیش خودتون نگہ ندارید. چون شما قراره ممنوع الملاقات باشید و اینجا نیستید ڪہ بہ بچہ تون برسید. ما این رو در اسرع وقت بہ اطلاع همہ خواهیم رساند. عصر همان روز مرا بہ سلول خاصے بردند و بہ همہ زندانیان اعلام ڪردند ڪہ ممنوع الملاقات هستم. براے آخرین بار فاطمہ وسیدعلے و مادرم را ملاقات ڪردم . مادرم گریہ میڪرد.سعے کردم دلداریش بدهم اما چہ ڪند مادر است و دلش براے دخترش پر پر میزند. اما طوفان نیامد ... نیامد و مرا با خودم تنہا گذاشت. طوفان یعنے مرا فراموش ڪرده اے؟ با خودم تڪرار میڪردم: _حق دارد ...او حق دارد. دل بیچاره من نگران او بود.نڪند از غصہ دق ڪند. دوسہ روز بعد تحت تدابیر امنیتے مرا بہ خانہ اے منتقل کردند. در آن خانہ براے سیدعلی شیر میدوشیدم و بہ خانم غفورے مرضیہ میدادم تا در زندان بہ فاطمہ برساند. هیچ ڪس از مڪان و جاے زندگے من خبر نداشت. نزدیڪ چهار ماه گذشت . در این چہار ماه تمام زندگے من مرور خاطراتم بود. یڪ موبایل بدون سیم کارت بہ من داده بودند با عکس هاے سیدعلے و تعدادے فایل هاے صوتے تا ڪمتر دلتنگ شوم. مداحے میگذاشتم و گریہ میڪردم . یڪ ماه اول از خانہ بیرون نرفتم . بعد از یڪ ماه با سختے و محافظت شدید از خونہ بیرون رفتم. تا اینڪہ همان روز اقاے سعیدے بیخبر بہ خونہ آمد و گفت باید از اینجا منتقل شوید شمال . علتش را نگفت و من هم نپرسیدم اما حدس اینڪہ اینجور حرڪات اطلاعاتے براے امنیت بیشتر بود ، ڪار دشوارے نبود. یڪ هفتہ در شمال در خانہ اے سڪونت داشتم . در آن یڪ هفتہ خانمے بہ اسم ڪلانترے ڪنارم بود. و ڪمے رفت وآمدم راحتتر شده بود. گاهے ڪنار دریا میرفتم. بعد از یڪ هفتہ حاج اقا سعیدے ‌، آقاے رضایے را فرستاد ڪہ مرا بہ تهران برگرداند. وسایلم را توے چمدان ڪوچڪم گذاشتم . من از همہ دنیا فقط یڪ تسبیح داشتم یڪ تسبیح سبز شاه مقصود ڪہ دلم بہ بند بند مہره هایش بند بود. تسبیح شاه مقصود را با خودم وقت زایمان بہ بیمارستان آورده بودم و ذڪر میگفتم از آن خانہ فقط دلم را و تسبیح شاه مقصود را برداشتہ بودم. این تسبیح عجیب بوے تو را میدهد طوفانِ من ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ برمن ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎنه http://eitaa.com/cognizable_wan
اغاز دهه فجر انقلاب اسلامی ایران مبارک 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
کیسه های کیسه ای زاست: چون دارای ماده (اپی کلروهیدرین) بوده که از ان در صنایع کاغذ پیلاستیک و آفت کش ها استفاده می شود پ ن : کلا از چای سیاه و سبز استفاده نکنید چون عامل خونی و .... http://eitaa.com/cognizable_wan
✅فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند ⭕️از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! ✴️نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! ☑️نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . ⭕️ شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد . 📚کتاب بوستان حجاب صفحه ۱۰۹ http://eitaa.com/cognizable_wan