eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
اصفهانيه توي اتوبان با سرعت ۱۸۰ کيلومتر مي رفته که پليس با دوربينش شکارش مي کنه و ماشينش رو متوقف مي کنه. پليس مياد کنار ماشين و ميگه گواهينامه و کارت ماشين ! يارو با لهجه ي غليظ اصفهاني ميگه :من گواهينامه ندارم. اين ماشينم مالي من نيست کارتا ايناشم پيشي من نيست … راستيش من صاحب ماشينا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلي عقب گذاشتم. حالاوم داشتم ميرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گيريفتين … مامور پليس که حسابي گيج شده بود بي سيم مي زنه به فرماندش و عين قضيه رو گزارش ميده و در خواست کمک فوري مي کنه؛ فرمانده ش هم بهش مي گه که کاري نکنه تا اون خودشو برسونه فرمانده خيلي سريع خودشو به محل مي رسونه و به راننده اصفهاني مي گه: آقا گواهينامه ؟ اصفهانيه گواهينامه اش رو از تو جيبش در مياره و به فرمانده مي ده فرمانده مي گه آقا کارت ماشين ؟ اصفهانيه کارت ماشينو در مياره و مي ده به فرمانده فرمانده که روي صندلي عقب چاقويي پيدا نکرده با عصبانيت دستور مي ده تا راننده در صندوق عقب رو باز کنه اصفهانيه در صندوق رو باز مي کند و فرمانده مي بينه که صندوق هم خاليست! فرمانده که حسابي گيج شده بود به اصفهانيه ميگه: پس اين مامور ما چي ميگه ؟ اصفهانيه مي گه: چه ميدونم والا جناب سرهنگ. لابد الانم مي خواد بگه من ۱۸۰ تا سرعت مي رفتم !!😂😂😂😂 ‌http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 ملانصرالدین خواست زن دوم دزدکی بگیرد میره صحبتهایش رو میکنه میگه روز جمعه میام برا عقد زن اولش میفهمه ملا شب جمعه شامش رو میخوره و میگیره میخوابه صبح پا میشه بهترین لباسش رو می‌پوشه بهترین عطرش رو میزنه میخواد بره بیرون زنش بهش میگه کجا ؟ میگه من میخوام برم نماز جمعه دیر میام زنش بهش میگه بیا بشین امروز دوشنبه است، من قرص خواب بهت دادم چهار روزه خوابیدی، اگه دوباره تکرار کنی، قرصی بهت میدم که وقتی پا شدی روز قیامته !😁 ✓http://eitaa.com/cognizable_wan
🥀 گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا🥀 ◀️ مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد. ◀️رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید؟ ◀️ ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: ◀️ آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع می‌روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!" ◀️ من از گلایه امام زمان (عجل الله فرجه) به گریه افتادم... 📚 کتاب مهربان‌تر از مادر، انتشارات مسجد مقدس جمکران ⛅️|🌻 http://eitaa.com/cognizable_wan
دلتنگ که باشی نفست بندِ تنت نیست دل داری و انگار که جان در بدنت نیست دلتنگ که باشی همه جا تیره و تار است نه نای شنیدن و نه حرف و سخنت نیست دلتنگ که باشی، به کما رفته‌ای انــگار دل مرده ولی گور و عزا و کفنت نیست دلتنگ که باشی همه جا عین جهنم می‌سوزی و یک چاره به درد و مِحَنت نیست دلتنگ توام ای همهء دار و ندارم! در خانه من عطر تن و پیرهنت نیست http://eitaa.com/cognizable_wan
اسمشو صدا می کنم، جواب میده "جان" میگم نگو "جان"، بگو "جانم" یا بگو "جانِ دلم" باید تو جواب اسمت، یه اثری از تو توش باشه که آروم بگیرم... ♡•°•♡♡•°• http://eitaa.com/cognizable_wan
شروع رابطه مهم نیست ک با دختر باشه یا پسر حفظ رابطه مهمه عاشق شدن اسونه و عاشق موندن سخت...♡ ♡•°•♡♡•°• http://eitaa.com/cognizable_wan
گفتن جمله “من عاشق تو هستم”را فراموش نکنید. 💕هرگز از از گفتن جملاتی مثل «من عاشق تو هستم» دوری نکنید، زیرا همسر شما باید این را همیشه احساس کند. تلاش کنید تا به شریک زندگی خود بگویید که چقدر او را دوست دارید، حداقل یک بار یا دو بار در روز “دوستت دارم” را به او بگویید و این اطمینان را حاصل کنید که شما کم کم، شریک زندگی خود را در چشم نگاه می کنید، و به معنای واقعی دوست داشتن را حس کند. وقتی  از خانه بیرون میروید میتوانید «دوستت دارم» را در یک پیام بنویسید، و وقت خود را صرف گفتن این جمله کنید تا همسرتان بداند که چقدر او را به معنای واقعی دوست دارید. 👫❤این تلاش کوچک برای گفتن این کلمات مقدس می تواند تفاوت زیادی در رابطه شما ایجاد کند. فقط این کلمات را به زبان نیاورید بلکه ان را با تمام وجود به همسرانتان القا کنید، چرا که انها تفاوت این دو را کاملا احساس می کنند. 🍃🌸 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🚨 خاطره‌ای زیبا از رهبر انقلاب 💠 آقای ذوالنوری می‌گوید: در یکی از سالها که مقام معظم رهبری دیداری از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولین نفری که مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسی نمودند. یکی از جانبازان عرض کرد: آقا من تقاضا دارم که انگشترتان را به عنوان یادگاری به من بدهید. مقام معظم رهبری بلافاصله انگشتر خود را درآوردند و به ایشان دادند. جانباز دیگری عبای رهبر را برای تبرک درخواست کرد. معظم له عبای خود را برداشتند و به آن جانباز عطا کردند. جانباز ویلچری دیگری عرض کرد: آقا من می‌خواهم برای نجات از فشار قبر، پیراهن شما را همراه کفنم داشته باشم. مقام معظم رهبری به حالت مزاح فرمودند: اینجا که نمی‌شود پیراهن را از تن درآورد! وقتی به محل استقرار رفتم، آن را برای شما خواهم فرستاد. دیدار طولانی و صمیمانه جانبازان که تمام شد، آقا به محل اقامت خود بازگشتند و پیراهن را توسط بنده برای آن جانباز فرستادند، این در حالی بود که هنوز جمعیت جانبازان از مدرسه فیضیه متفرق نشده بودند. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
💠 توصیه امام خمینی به برادر بزرگ‌شان آقای پسندیده نسبت به رعایت دستورات پزشک بسمه تعالی 🔰 برادر بزرگوارم، قربانت شوم 🔻شما را به خدای متعال قسم می‌دهم به حرف‌های دکتر ترتیب اثر دهید. چرا موجب نگرانی همه می‌شوید؟ خداوند لازم نموده است که در مواقع ، انسان از آنچه موجب است، اجتناب کند، اگر چه ترک حج و صوم و صلوة باشد. 🔻شما می‏‌خواهید موافق حکم خدا عمل کنید، کاری نکنید که خداوند نعوذباللّه‏ از شما ناراضی نباشد. این احتیاطات شما برخلاف شرع است و لازم است از آن اجتناب فرمایید. والسلام ۶۵/۱/۱۳ روح اللّه‏ الموسوی الخمینی 📙صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۳۰
🚨 توصیه رهبر انقلاب برای رفع بلای کرونا و دیگر بلاها سلام عليكم 💠به آقايان و خانواده های ایشان توصیه شود: مداومت بر داشته باشند و قرائت آن را به مؤمنین هم توصیه کنند. همچنین برای رفع و دفع بلا یک فقره همه اعم از زن و مرد نیابتاً از نرجس خاتون سلام الله عليها والده ماجده حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف بخوانند و آن خاتون را نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار دهند که آن حضرت شفاعت نماید تا بلا از دوستان حضرت رفع و دفع شود. دعای شریف نیز فراموش نشود. هم که معلوم است. 🔻این مطالب توسط یکی از مسئولین که خدمت حضرت آقا رسیده بودند بیان شده است. 🔰مطلب موثق است دوستان اگر مایل بودند. انتشار دهند. 💠ارادتمند شما از ستاد فرهنگی فجر انقلاب اسلامی قم/سبحانی التماس دعا 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔ویروس در جهت جنگ بیولوژیکی ساخته شده است👆این یک آزمایشگاهی بود که به بیرون درز کرد...
ــ راستش یه جورایی مجبور شدم بیام از ریحانه مراقبت کنم. به خاطر لطف آقای معصومی. اخمایش رادرهم کرد و گفت: –چه لطفی؟ ــ قصه اش یه کم طولانیه. لبخند محوی زد. –من سرو پا گوشم. آهی کشیدم و گفتم: –پارسال با دختر خاله ام که تازه گواهی نامه گرفته بود رفته بودیم خیابون گردی که هم بهم شیرینی بده هم دست فرمونش رو نشونم بده. بعد از این که تو یه رستوران شام خوردیم گفت، بریم توی خیابونهای خلوت یه دور دوری کنیم. من اول مخالفت کردم ولی با اصرارهای اون کوتاه امدم آخه اون برام مثل خواهرمه، از بچگی با هم بودیم و هستیم. واسه همین نخواستم بزنم تو ذوقش و قبول کردم. با سرعت می رفت و من همش بهش تذکر می دادم که آروم تر، ولی اون اونقد ذوق داشت که اصلا انگار نمی شنید.صدای موسیقی که از ماشین پخش میشد خیلی بلند بود که البته بی تاثیر نبود توی سرعت بالا. از یه خیابون فرعی که خواست وارد اصلی بشه اصلا سرعتش رو کم نکرد چون فکر می کرد اونجا خیلی خلوته، ناگهان ماشین پژویی جلومون سبز شد. دیگه خیلی دیر شده بود واسه ترمز گرفتن. ماشین سعیده با قدرت کوبیده شد به اون پژوکه رانندش آقای معصومی به همراه همسرو فرزندش بودو اون فاجعه اتفاق افتاد. همسر آقای معصومی چون کمربند نبسته بودپرت شد تو شیشه ی جلوی ماشین و ضربه ی مغزی شدبعد از اینکه مدتی توی کما بود فوت شد و خود آقای معصومی هم پاهاش آسیب دید. دلیلش هم این بود که آقای معصومی در لحظه ی تصادف بر می گرده و دستش رو می زاره رو ی بچه که توی صندلی عقب ماشین خواب بوده. خوشبختانه چون بچه داخل صندلی کودک بوده وکمربندش روهم بسته بوده وپدرش هم به موقع به دادش رسیده، ریحانه کوچولو طوریش نشده بود، فقط خیلی ترسیده بودوهمش گریه می کرد. اونم چه گریه های وحشتناکی، تا مدتها صداش توی گوشم بود. دختر خالمم آسیب جدی دیده بود و یک ماه بیمارستان بود ولی بالاخره به مرور بهتر شد، در حقیقت از مرگ به طور معجزه آسایی نجات پیدا کرد. منم آسیب های سطحی دیدم که با چند روز بستری توی بیمارستان حالم خوب شد. به این جاش که رسیدم زیر لبی گفت: –خدارو شکر. مشکلات ما بعد از اون شروع شد. آقای معصومی از دختر خالم شکایت کردوبدتر از همه این که ماشین دختر خالم بیمه نبودواندازه پول دیه هم پول نداشتیم که بپردازیم. شوهرخاله ام، هم توانایی مالی نداشت که بخواد بپردازه. دو راه بیشتر نداشتیم یا بایدپول رو می دادیم یا دختر خالم می رفت زندان. آقای معصومی هم اون روزا حال خوشی نداشت، کسی رو هم نداشت از خودش و بچش نگهداری کنه. البته یه پدرو مادر پیر داره که خودشون به نگهداری احتیاج دارند ولی بازم امدن و یک ماهی موندن تهران و از بچه نگهداری کردند.یه خواهر ناتنی هم داره که با تصمیم پدرو مادر آقای معصومی زمینی توی شهرستان داشتند که فروختند و این خونه دو طبقه رو خریدند که خواهرو برادر یه جا باشند با این شرط که زهرا خانم خواهر آقای معصومی از بچه نگهداری کنه. ولی از اونجایی که سند خونه رو پدر آقای معصومی می زنه به نام پسرش، دامادش بهش برمی خوره و دیگه اجازه نمیده زهرا خانم بیاد پایین و بچه رو نگهداره. چون مثل این که می گفته باید بخشی از خونه روهم میزدن به نام زنش. یه روز که رفته بودم واسه چندمین بار از آقای معصومی خواهش کنم که از شکایتش صرف نظر کنه. یه جورایی مجبور شد مشکلاتش رو بهم بگه، می گفت دیه رو می خوام که واسه بچم پرستار بگیرم.تا کی تو منت این و اون باشم.می خواست یکیم باشه که غذایی براش بپزه و کارای خونشون رو انجام بده.منم یهو بهش گفتم شما از شکایتتون صرف نظرکنید،خودم پرستار بچتون میشم و کارای خونتون رو هر روز میام انجام میدم. از حرفم جا خوردو گفت: –واقعا؟ خانوادتون اجازه میدن؟ منم با اطمینان گفتم: –اگر اجازه بدن شما شکایتتون رو پس می گیرید؟ با سرش جواب مثبت داد. خیلی خوشحال شدم و بلند شدم رفتم و به خالم و مامانم گفتم رضایت آقای معصومی رو گرفتم. ولی نگفتم چطوری. بعد از این که آقای معصومی شکایتشون رو پس گرفتن، منم بهشون گفتم یه قرار داد بینمون بنویسیم واسه یک سال. ولی اون گفت:نیازی نیست من بهتون اعتماد دارم. وقتی خانوادم فهمیدن بگذریم که چه الم شنگه ایی به پا شد. دختر خالم می خواست خودش این کارو کنه، ولی هم هنوز کاملا خوب نشده بود، هم آقای معصومی می گفت نمی خواد کسی رو که باعث این حادثه شده ببینه. به هر حال بعد از کشمکش های فراوان من کارم رو شروع کردم. البته زهرا خانم وقتی متوجه موضوع شد گفت من تا ساعت دو میام پیش بچه شما از ساعت دو به بعد بیایید تا شب. چون شوهرش ساعت دو از سرکار میومد و دیگه نمیشد بیاد پایین. خیلی خوشحال شدم و ازش تشکر کردم، اینجوری به دانشگاهم هم می رسیدم، آرش با تعجب به حرفهایم گوش می کرد، به اینجا که رسیدم پرسید: – خوب پس چرا دوشنبه ها نمیایید دانشگاه؟ ... 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
–چون روزهای دوشنبه شوهرزهراخانم کلاسرکارنمیره ومنم بایدازصبح برم اونجا... البته روزهای دیگه بیشتر کارهای خونه روخود زهرا خانم انجام میده، من کار زیادی انجام نمیدم. فقط مواظب اون بچه ی بی مادرم. نفس عمیقی کشید. –خب اگه خواهرشون صبح ها نمیومد که شما یک سال از زندگی میوفتادید، اونوقت می خواستید چی کار کنید؟ سرم پایین بود و نگاهم به گوشه ی چادرم که دور انگشتم می پیچیدم و بازش می کردم. استرس داشتم دلم می خواست زودتر به خانه بروم. نگاه سنگینش را احساس می کردم. ــ خب فکرش رو کرده بودم دوترم مرخصی از دانشگاه می گرفتم. ــخب این خواهرش یعنی زهرا خانم، چرا قبل از خرید خونه از بچه مراقبت نکرد؟ ــ چون خونشون خیلی دور از برادرش بود، تقریبا خارج از شهر، رفت و آمد براش سخت بود. نگاه دلخورم راازصورتش گذراندم و گفتم: –اگه سوالاتتون تموم شد من برم که حسابی دیرم شده. ــ نظرتون رو نگفتید. ــ راجع به؟ ــ راجع به من. بی توجه به حرفش دستم را روی دستگیره درگذاشتم و همانطور که بازش می کردم گفتم: –واقعا دیرم شده، خداحافظ. "چه توقعاتی دارد وسط خیابان راهم راگرفته، تخلیه اطلاعاتی کرده، حالانظرم راهم می خواهد." خیلی فوری گفت: –می رسونمتون. ــ نه اصلا. مترو شلوغ بودو جابرای نشستن نبود، خیلی خسته بودم،ولی افکارم اجازه نمی داد به این شلوغیها فکر کنم. امروز روز عجیبی بود، با فکر کردن به آرش در دلم غوغا به پا می شد، یک حس خوشایند و دل پذیر. **** دو روز نتوانستم به دانشگاه بروم، حال ریحانه خیلی بد بود و تبش قطع نمی شد، سرمای بدی خورده بود. از صبح تاشب کنارش بودم. زهرا خانم هم که بود بازم از پسش بر نمی آمدیم. مدام بهانه می گرفت و فقط با بغل کردن آرام میشد. ماشالا تپل هم بود، نمی توانستم زیاد در بغلم نگهش دارم. ولی او مدام به من می چسبید. نوبتی بغلش می کردیم. گاهی هم پدرش می آمدو بغلش می کردوننو وار تکانش می داد. آنقدرباعشق بغلش می کردونوازشش می کردکه به ریحانه بابت داشتن همچین پدری حسادت می کردم. آقامعلم پراُبهت من آنقدرهیکل ورزیده وشانه های پهنی داشت که ریحانه دربغلش مثل یک عروسک کوچک بود. کاش پدرمن هم زنده بودومن هم مثل ریحانه به آغوشش پناه می بردم. روز دوم نزدیک غروب بود که بالاخره تب ریحانه قطع شدو حالش هم بهتر شد. آقای معصومی رو کرد به من وگفت : –شما خیلی خسته شدید یه کم استراحت کنید من مواظبش هستم. –نه دیگه اگه اجازه بدید من برم خونه؟ ــ واقعا بابت این دو روز ممنونم. ــ خواهش می کنم، فقط داروهایی که دکتر دادند رو بایدسر ساعت بدید، فراموش نکنید. ــ بله می دونم، حواسم هست. ... 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴🔴🔴 ✅ دقت کردید وزارت بهداشت فرمان میده: ۱-زیارت گاه ها محدود شود. ۲-نماز جمعه تعطیل شود. ۳-مجالس مذهبی تعطیل شود. ۴-مراسم اعتکاف تعطیل شود. و.... ۹۹ درصد علما قبول میکنند و دلیل شان این است که *پزشکان در این موضوع تخصص دارند...* چون حفظ جان انسان ها مهم است... ⛔ اما اگر علما بگـویند: کنسرت و سینما و فضای مجازی و... را *کمی کنترل کنید، چون روح انسان ها را میکُشد یا مطابق شرع نیست* ؛ آنوقت علما میشوند: مُتحجّر، اُمُّل، عقب افتاده، جهان سومی، بیسواد و... 👌 یعنی شرافت و انسانیت رو باید از علمای دین یاد گرفت نه یه مُشت خودباخته بیچاره غربزده. http://eitaa.com/cognizable_wan
از خونه که بیرون امدم گوشی ام زنگ خورد. شماره ناشناس بود. –بله بفرمایید. ــ سلام خانم رحمانی، آرشم. ــ انگار با شنیدن صدایش تمام خستگیم از تنم رفت. «محکم باش، دختره ی احساساتی» با تردید جواب سلامش رو دادم و گفتم: –شماره من رو از کجا آوردید؟ ــ از سارا گرفتم ــچرا این کاررو کردید؟ ــخب نگران شدم، دو روز نیومدید دانشگاه. اما من که امروز با او کلاس نداشتم از کجا می دانست. ــ مشکلی پیش امد نشد که بیام. ــ چه مشکلی؟ ــ کمی سکوت کردم و گفتم: –ببخشیدمن باید برم، خداحافظ. زود گوشی را قطع کردم. نمی دانم چرا بااوحرف زدن درگیر عذاب وجدانم می کرد. وارد خانه که شدم سلام بلندی کردم.مامان سرش را از آشپزخونه بیرون آوردو گفت: –سلام، صبح رفتنی خیلی دمق بودی، خدارو شکر که الان خوشحالی. رفتم سالن و کیف و چادرم راروی مبل انداختم و نشستم و از همانجا گفتم: –آخه ریحانه تبش قطع شده مامان، حالش بهتره. سر چرخاندم ونگاه گذرایی به سالن انداختم. همه جا ریخت و پاش بود، مامان بیشتر سالن رو فرش فرش می انداخت. همیشه میگویدفرش خانه را گرم و زنده نگه می دارد، ولی حالا خبری ازهیچ کدامشان نبود. به اتاق ها هم سرکی کشیدم انتهای سالن یک راه روئه کوچک بود که هر طرفش یک اتاق بود و انتهایش هم سرویس و حمام قرار داشت. فرش های اتاق ها هم نبود پس مامان خونه تکونی راشروع کرده بود. برگشتم آشپزخانه و گفتم: –مامان جان می خوای فردا نرم دانشگاه بمونم کمکت؟ ــ نه دخترم اولا که خواهرت هست، بعدم تو دوروزه نرفتی برو به درست برس. عجله ایی که ندارم زود خونه تکونی رو شروع کردم که سر صبر کارهام رو انجام بدم. حالا اینا رو ولش کن از ریحانه بگو، پس واسه همین امروز زود امدی؟ خندیدم و گفتم: – آقای معصومی تشویقی بهم داد. ــ دو هفته دیگه راحت میشی مادر. با این حرفش غم در دلم نشست، احساس خاصی داشتم به آنجا، به ریحانه، به آقامعلم قهرمانم. نمی دانم شایدحس خانه ی پدری یا یک حمایت گر که خیال آدم را همیشه راحت می کند. با صدای چرخیدن کلید درقفل در ورودی ، سرم را به سمت راچرخاندم. خواهرم اسرا بود. اسرا سه سال از من کوچکتر بود و در مقطع پیش دانشگاهی درس می خواند. ـــ به به سلام بر خواهر بزرگوار. ــ سلام اسرا جان خوبی؟ آهی کشیدو گفت: – ای بابا مگه این درس و مشق میزارن آدم خوب باشه... .. 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والدین و فرزندان امروزی برا خواستشون دست به هر کاری میزنن لطفا مواظب باشین😭😭😭 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🚨 آیا اهل بیت علیهم‌السلام به طبیب مراجعه می‌کردند؟ مگر علم نداشتند به درمان بیماری؟ 🔰پاسخ: بله. به طبیب مراجعه می‌کردند! توضیح اینکه علم اهل بیت بر دو قسم است: الف.‌ علم عادی ب. علم لدنی 💠علم عادی، علمی است که همانند دیگران کسب می‌کنند و علم لدنی همان علوم الهی است که از وحی الهام می‌شوند! 💠اهل بیت علیهم‌السلام موظف به رعایت و زندگی بر اساس علم عادی هستند لذا در بیماری به طبیب مراجعه می‌کردند و یا در هر زمینه‌ای به متخصص مراجعه می‌کردند. 🔻زیرا: ۱. نظام هستی و مشیت خداوند بر اداره هستی، بر اساس نظام اسباب و مسببات است و نباید این نظام دچار اختلال شود. چون اساس اداره نظام هستی این است. ۲. اهل بیت علیهم‌السلام باید در جایگاه اسوه و الگو بودن، همانند عامه‌ی مردم زندگی کنند. اقدام بر اساس علم غیرعادی، الگو و اسوه بودن ایشان را دچار تردید می‌کند. 💠لذا اهل بیت علیهم‌السلام نیز برای درمان خود و اطرافیان به طبیب مراجعه می‌کردند زیرا تحت چارچوب نظام اسباب و مسببات زندگی می‌کردند دارو می‌خوردند و به متخصص مراجعه می‌کردند. 🚨http://eitaa.com/cognizable_wan
🔺۹ وسیله مهم که احتمال انتقال ویروس کرونا را افزایش میدهند
آیا کرونا روی خانم‌های باردار تاثیری دارد؟
🚨بهبود سرماخوردگی‌ و تنگی نفس با 💠 دمنوش گل گاوزبان به همراه کمی لیمو عمانی و عسل برای درمان سرماخوردگی، تنگی نفس و گلودرد، مفید است. 💠 این دمنوش سرفه‌های فصل سرما را درمان می‌کند و به صورت مرهمی قوی عمل خواهد کرد. 💠 گل گاوزبان، سرفه‌های مزمن، وقفه‌های تنفسی و آسم‌های خفیف را درمان می‌کند و می‌توان گیاه گل گاوزبان را با بابونه، سنبل الطیب، شقایق مخلوط نموده و دم کرده؛ حاصل از این چند گیاه را روزی ۲_۳ بار برای درمان سرفه‌های خشک بنوشید. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan