#رمان_فراری
پارت 156
-حاج رضا خونه اس؟
-نه، ولی میاد تا یه ساعت دیگه.
خاله سلیم نمازش را خوانده بود داشت چادرش را تا می زد.
-میام می بینمش!
ابرویی بالا انداخت.
با کمال پررویی گفت: واسه چه کاری؟
-کاری نداری دختر؟
-چرا نمی گی آیسودا؟
-شبت بخیر!
تماس قطع شد.
مطمئن بود از زور خشم و تحقیر صورتش سرخ شده.
خدا لعنتش کند که زنگ می زد سراغش را بگیرد.
آدم نبود که!
گوشی را درون دستش فشرد.
-آیسودا جان!
فورا از جایش بلند شد.
-بله خاله جون؟
-شام آماده شد؟
-بله!
-بیا چای بریز دستت درد نکنه.
-چشم.
از جایش بلند شد تا چای بریزد.
خون خونش را می خورد.
فقط در فکر این بود یک طوری تلافی کم محلی هایش را بکند.
نه آن وقت که در خانه اش بود و مدام موس موس می کرد.
نه به الان که طاقچه بالا می گذاشت.
فکر کرده بود کیست؟
وارد آشپزخانه شد و دو فنجان چای ریخت.
خاله سلیم تسبیحش درون دستش بود و ورد می گفت.
کنارش نشست و سینی را روی زمین گذاشت.
توجه کرده بود با اینکه خانه مبله بود ولی ترجیح می دادند روی زمین بنشینند.
انگار که مبلمان فقط دکور بود.
-عصبی به نظر می رسی.
دستی به صورتش کشید و گفت: نه بابا!
-کم حرص بخور دختر!
لبخند زد و گفت: بفرمایید چای!
-جوون لایقیه ولی اگه دلت باهاش نیست سعی کن کم بری سراغش!
مگر سراغ پژمان هم می رفت؟
او بود که ولش نمی کرد.
-من که نمیرم، اون میاد.
حرفش رایحه ی طنز داشت.
خاله سلیم حکیمانه نگاهش کرد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#رمان_فراری
پارت 157
حرف دیگری نزد.
چون نمی خواست بیخود او را در راه اشتباه بیندازد.
همینطور که پیش می رفت خوب بود.
حس می کرد کم کم ممکن است اتفاقاتی برایش بیفتد.
اتفاقاتی که سرنوشتش را کاملا تغییر می داد.
**
قبل از مراسم آمده بود.
لباس سیاه به تنش داشت.
چقدر رنگ سیاه جذابش می کرد.
هیکلش درون سیاهی لباسش خوش تراشتر شده بود.
کنار حاج رضا درون حیاط ایستاده بود و حرف می زد.
نمی فهمید بحثشان در مورد چیست؟
ولی هرچه بود حاج رضا قبول داشت.
آنقدر محوش بود که نفهمید خاله سلیم دارد نگاهش می کند.
وقتی به خودش آمد که عین دیوانه ها از کنار پنجره عقب رفت.
خودش را ملامت کرد.
هیچ چیزی تغییر نکرده بود که داشت خودش را می کشت.
این مرد همان بود.
بدون کوچکترین تغییری!
پرده را انداخت.
-خاله جون نمیریم؟
خاله سلیم با لبخند گفت: میریم عزیزدلم.
یکباره تمام صورتش پر از خجالت شد.
نمی فهمید چرا حس می کرد لبخند خاله سلیم معنی خاصی دارد.
چادر را از چوب لباسی کنار در برداشت و به سر کشید.
خاله سلیم خودش را به او رسانده چادر به سر کشید و همراهش شد.
آیسودا کمی زودتر از او از ساختمان بیرون آمد.
نگاه پژمان به او افتاد.
نگاهش را از او گرفت.
پژمان رو به حاج رضا گفت: هرچی بگید تهیه می کنم.
-لیستش رو می نویسم.
قدمی عقب گذاشت و گفت: پس مزاحمتون نمیشم.
-بمون پسرم، اینجا می دونی که، هرشب مراسم آقامونه.
-هستم در خدمتتون، ولی کمی کار دارم.
سری برای خاله سلیم تکان داد.
بدون توجه به آیسودا رفت.
تمام قد به او برخورد.
این رفتارها یعنی چه؟
اصلا مانده بود.
نه به قبلش نه به الان؟
دیگر دوستش نداشت یا چیزی عوض شده بود؟
-بریم عزیزم؟
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
در صبح روز نوزدهم بعد از اذان صبح، أمير المؤمنين عليه السّلام وارد مسجد شد و صداى نازنين ايشان به «يا ايها الناس، الصلاة» بلند شد.
سپس آن حضرت مشغول نماز شد. هنگامى كه در ركعت اول سر از سجده برداشت شبيب بر آن حضرت حمله ور شد، ولى شمشيرش خطا كرد.
بلافاصله ابن ملجم لعنة اللَّه حمله كرد و شمشير او فرق مبارك آن حضرت را شكافت و محاسن شريفش به خون فرق مباركش خضاب شد، صداى مباركش بلند شد: «بسم اللَّه و باللَّه و على ملة رسول اللَّه، فزت و رب الكعبة»
صداى جبرئيل بلند شد:
تَهَدَّمت والله اَركان الهُدى و انطمست اعلام التُقى و انفصمت العُروة الوثقى
قتل ابن عَمِّ المصطفى قَتَلَ عَلى المُرتضى، قتل سید الاوصیاء ،
قتل ابن عم المصطفى، قتله اشقى الاشقیاء
#السلام_علیک_یا_اول_مظلوم
👇👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
شده تا حالا به همسرت زنگ بزنی بگی خانمم امشب دوست دارم با هم شام بریم بیرون بعدشم قدم بزنیم؟
شده حرفاتو تو یه نامه با دست خطت بنویسی و بذاری تو یه پاکت و بهش بدی؟
شده شبا براش قصه بگی
براش کتاب بخونی؟
شده بگی دوست دارم همین الان بغلت کنم؟
شده بعد ده سال زندگی تو چشماش نگاه کنی بگی هنوزم عاشقتم؟
اینا سادس اما برای زنان یه دنیا ارزش داره.
خرید طلا لوازم سفر و امثالهم فقط موقتا نیاز به توجه خانم هارو جواب میده!
زنا نیاز به احساسات و توجه عمیق دارن با کارای ساده و کم هزینه هم میشه همه دنیاش بشی
باور کن راست میگم
امتحان کن همین امروز...
❣ http://eitaa.com/cognizable_wan
#امام علی علیه السلام:
خداوند
✅ (ايمان) را براي پاكسازي دل از شرك
✅ (نماز) را براي پاك بودن از كبر و خودپسندي
✅ (زكات) را عامل فزوني روزي
✅ (روزه) را براي آزمودن اخلاص بندگان
✅ (حج) را براي نزديكي و همبستگي مسلمانان
✅ (جهاد) را براي عزت اسلام
✅ (امر به معروف) را براي اصلاح توده های ناآگاه و (نهي از منكر) را براي بازداشتن بيخردان از زشتي ها
✅ (صله رحم) را براي فراواني خويشاوندان
✅ (قصاص) را براي پاسداري از خونها
✅ اجراي (حدود) را براي بزرگداشت محرمات الهي
✅ ترك (ميگساري) را براي سلامت عقل
✅ دوري از (دزدي) را براي تحقق عفت
✅ ترك (زنا) را براي سلامت نسل آدمي
✅ ترك (لواط) را براي فزوني فرزندان
✅ (گواهي دادن) را براي به دست آوردن حقوق انكارشده
✅ ترك (دروغ) را براي حرمت نگهداشتن راستي
✅ (سلام كردن) را براي امنيت از ترسها
✅ (امامت) را براي سازمان يافتن امور امت
✅ و (فرمانبرداري از امام) را براي بزرگداشت مقام رهبري،
واجب كرد.
🌼 حکمت 252 🌼
🌷◾️🌷◾️🌷◾️🌷◾️🌷◾️
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_فراری
پارت 158
سر تکان داد و با خاله سلیم همراه شد.
مثلا بی توجه می رفت که چه؟
می خواست بگوید بی اهمیت شده؟
پس چرا راهش را از این محله نمی کشید برود؟
به خانه ی بغلی رفتند.
تعداد زیادی نیامده بودند.
ولی سوفیا آمده بود.
درست عین هرشب که زود سر و کله اش پیدا می شد.
جای همیشگی نشست.
سوفیا که چای می خورد با دیدنش بلند شد.
با لبخند به سمتش آمد.
کنارش نشست و گفت: سلام، خوبی؟
-سلام، ممنونم.
-فکر می کردم زودتر میای؟
-یکم شام خوردن و کارا طول کشید.
سوفیا جرعه ی آخر چایش را نوشید.
-میگم...
تن صدایش را پایین آورد و گفت: این پسره...یعنی همین مرده که تازگی اومده تو کوچه مون...
اخم هایش در هم گره خورد.
همین مانده بود که چشم دختر همسایه هم او را بگیرد.
-خیلی میاد خونه ی حاج رضا، فامیلن؟
شانه بالا انداخت و گفت: نمی دونم.
صمیمی نبودند که بخواهد در مورد همه چیز حرف بزند.
و عمرا اگر می گذاشت بحثشان راجع به پژمان باشد.
-خیلی خاصه، استایلش رو دیدی؟ من چند بار اتفاقی دیدمش.
حس کرد دارد دندان روی دندان می سابد.
-هیچ چیز خاصی نداره.
-کج سلیقه نباش، هر کی ببیندش دلش میره.
درون دلش با خودش تکرار کرد: ولش کن دختر، یه چی داره میگه، نپری بهش...
-برای من که آدم خاصی نیست.
سوفیا چشمکی زد و گفت: نکنه خودت یکیو داری؟
داشت...
یکی را بیشتر از 8 سال داشت.
اما همه ی عشق و دلدادگی 8 ساله اش خراب شد.
با هم خوابیش با این و آن...
این مردی بود که عاشقش بود؟
می گفت بود چون باید دیگر از افعال گذشته استفاده می کرد.
این عشق را در دلش کشته بود.
-کسیو ندارم.
-باشه، حالا که این یارو برات خاص نیست، یکم اطلاعات ازش برام گیر میاری؟
متعجب نگاهش کرد.
این دختر چرا این همه زود صمیمی می شد؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#رمان_فراری
پارت 159
-اگه بگم نه ناراحت میشی؟
سوفیا با خنده نگاهش کرد.
-الان نه، ناراحت نمیشم چون زیاد صمیمی نشدیم اما چند ماه دیگه ناراحت میشما.
تا چند ماه دیگر از این ستون به آن ستون هم فرجی بود.
بلاخره راه حلی برای منحرف کردن ذهن سوفیا پیدا می کرد.
-کو تا چند ماه دیگه؟!
سوفیا باز هم خندید.
خودش را خوب می شناخت.
زود با دیگران صمیمی می شد.
شاید برای همین بود که این همه با اطمینان حرف می زد.
-زود می گذره دوستم...چای می خوری؟
-بدم نمیاد.
-الان برات میارم.
سوفیا بلند شد تا برود و چای بیاورد.
حس می کرد تا بناگوشش داغ شده!
عصبی بود.
ابدا که حسادت نمی کرد.
اصلا چرا باید حسادت می کرد؟
ولی عصبی بود و ناراحت!
دلش می خواست سوفیا را خفه کند.
پژمان آدم بود که چشمش هم او را بگیرد؟
هنوز پژمان را نمی شناخت که اینگونه حرف می زد.
اگر می شناختش از صد فرسخیش هم رد نمی شد.
ته دلش یکی نهیب بود که دارد چرت و پرت می گوید.
انگار نوعی گول زدن خودش باشد.
سوفیا با چای خوش رنگی برگشت.
آن را جلویش گذاشت و گفت: برات خصوصی آوردم.
لبخند زد و گفت: ممنونم.
سوفیا خودش را به او چسباند و گفت: چه وقتایی میاد خونه ی حاج رضا؟ همینو بگو حداقل؟
-نمی دونم واقعا، سرزده اس.
-لعنتی!
-اونقدرها هم خاص نیستا که ذهنتو درگیرش کنی.
سوفیا دستش را روی ران پای او کوباند و گفت: چون اون تیکه ی وجودی رو پیدا نکردی.
حرفش زیادی معنی داشت.
از آنهایی که درکش کمی سخت بود.
-شاید حق با تو باشه.
کم کم داشت روضه شلوغ می شد.
همه ی همسایه ها آمده بود.
در این چند مدت خیلی ها را شناخته بود.
همه هم در مورد او کنجکاوی می کردند.
خاله سلیم هم سربسته می گفت از فامیل های دور است.
جواب خوبی برای کنجکاوی های بی حدشان بود.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
دل با صلوات محرم راز شود
سیمرغ شود بلند پرواز شود
فرمود پیامبر که با هر صلوات
درها ی اجابت دعا باز شود
🌻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌻
🌹🍀🌺🌹☘🌷🍀🌺🌹☘🌷
👇👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش
او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش...
دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش
همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش
این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش
👇👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
موسی (علیه السلام)گفت:
خداوندا! مى خواهم به تو نزدیک شوم، فرمود: قرب من از آن کسى است که شب قدر بیدار شود،
گفت: خداوندا! رحمتت را مى خواهم، فرمود: رحمتم از آن کسى است که در شب قدر به مسکینان رحمت کند.
گفت: خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو مى خواهم فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر صدقه اى بدهد.
گفت: خداوندا! از درختان بهشت و از میوه هایش مى خواهم، فرمود: آنها از آن کسى است که در شب قدر تسبیحش را انجام دهد.
گفت: خداوندا! رهایى از جهنم را مى خواهم، فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر استغفار کند.
گفت: خداوندا خشنودى تو را مى خواهم، فرمود: خشنودى من از آن کسى است که در شب قدر دو رکعت نماز بگذارد.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
4_5994446032090433403.mp3
2.94M
💫 ارزش صلوات در ماه مبارک رمضان
🎙 استاد بسیطی
5cde7a274634f4bcf252f246_2824611667096199400.mp3
4.06M
فزت ورب الکعبه شد روی لب...
#کربلایی_حنیف_طاهری
#شهادت_حضرت_علی (ع)
#دلداده_حسین🏴
#آیت الله #بهجت (ره):
🔶«بهگونهای #قرآن بخوان که #چشم تو قرآن را ببیند، #گوش تو قرآن را بشنود و #قلب تو نسبت به #معارف بلند او حضور داشته باشد. باید آن را از #آفرینندۀ قرآن تلقی کند، که قرآن را خدا میگوید و تو شنونده قرآن هستی»🌸🍃
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
#رمان_فراری
پارت 160
ولی مگر بیخیال می شدند؟
باز هم می پرسیدند تا بلاخره یک چیزی از بینش در آوردند.
چایش را برداشت و جرعه ی نوشید.
-چرا اومدی اینجا آیسودا؟
به سوفیا نگاه کرد.
از اسمش خوشش می آمد.
نمی دانست چه معنی می دهد.
فقط می دانست یک اسم فارسی نیست.
انگار که یک اسم خاص فرانسوی باشد.
-واسه کار و درس.
-می خوای کنکور بدی؟
-امسال آره!
واقعا هم قصد داشت امسال درس بخواند.
باید ارشدش را ادامه می داد.
-هر کمکی ازم برمیاد بهم بگو.
دختر پرحرفی بود.
فضول هم بود.
تازه به پژمان چشم هم داشت.
اما بانمک بود و مهربان.
از آنهایی که می شد حسابی با او وقت گذراند و خسته نشد.
-مرسی عزیزم.
-می خوای باز برات چای بیارم؟
-نه ممنونم.
-اهل استخر رفتن هستی؟ من هستم، ولی مگه پایه پیدا میشه؟ همش تنهایی، نمی چسبه به آدم.
اهلش بود.
یعنی کلا از سرگرمی و وقت گذرانی های سالم خوشش می آمد.
ولی این کارها پول می خواست.
فعلا هم درآمدی نداشت که بتواند از این ولخرجی ها بکند.
-یکم کارامو مرتب کنم هستم، چرا که نه؟!
سوفیا خندید.
-عالیه!
صدای روضه خواند آقا سید از بلندگو پخش شد.
فردا باز هم جلسه بود.
می خواستند در مورد مدرسه ای که قرار بود بسازند مشورت کنند.
از این برنامه ریزهایشان لذت می برد.
بحث می کردند ساعت ها تا شاید به نتیجه ای برسند.
-اسمش چیه؟
-کی؟
-همون مرده ته کوچه دیگه!
ای خدا پس چرا یادش نمی رفت؟
-پژمان.
-اوه چه اسم باکلاسی!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#رمان_فراری
پارت 161
کاش می شد جواب سوفیا را ندهد.
دیگر کم کم داشت عصبی می شد.
البته خب عصبی بود.
فقط داشت بیشتر از قبل پا روی دمش می گذاشت.
-رفتم تو نخش!
پوفی کشید و نگاهش را از سوفیا گرفت.
-حواست با منه؟
-نه دارم روضه ی امشب آقا سید رو گوش میدم.
سوفیا خندید و ساکت شد.
برایش مهم نبود آیسودا گوش می دهد یا نه؟
خوشش می آید یا نه؟
او که به شدت از پژمان و استایلش خوشش آمده بود.
از آن تیپ هایی که مرد و زن می پسندید.
انگار مردانگی از سر و رویش ببارد.
فقط باید موقعیتی جور می کرد که بتواند با پژمان آشنا شود.
معلوم بود مرد آرامی است.
از آنهایی که آسه می رفت و می آمد.
چند روز دیگر نذر آش رشته داشتند.
می توانست به این بهانه تا دم در خانه اش برود.
یکی دو کلام هم صحبت می شد.
حداقل جوری خودش را معرفی می کرد.
آیسودا زیر شمی نگاهش می کرد.
یک لحظه هم سوفیا لبخندش قطع نمی شد.
انگار که در افکار قشنگی دست و پا می زند.
اهمیتی نداد.
حوصله ی پر حرفی هایش را نداشت.
غیر از این بود مدام در مورد پژمان می پرسید.
فکر کرده بود پژمان طرفش می آید.
نگاهش هم کند خیلی بود.
مرد سختی بود.
از آنهایی که معمولا از یکی خوشش می آمد و تمام!
انعطافش صفر بود.
روضه که بعد از نیم ساعت تمام شد از بلندگوی نوحه پخش شد.
می دانست بزودی صف زنجیر زنی تشکیل می شد.
با خاله سلیم بلند شد و به سمت بیرون رفتند.
یکی از پسرها اسپند دود کرده بود و دور زنجیر زن ها می چرخاند.
بوی خوب اسپند دود کرده را به ریه هایش فرستاد.
از گوشه ی چشم به در بسته ی خانه ی پژمان نگاه کرد.
مردیکه ی غد نیامد!
البته بهتر که نیامد.
هر چه جلوی چشم سوفیا نباشد بهتر است.
دختره ی هیز!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
اهدای خون
بسیاری از مردم تصور می کنند خون دادن برای آزمایش یا اهدای خون و یا حتی حجامت باعث ابطال روزه است.
در حالی که هیچکدام از این موارد، باعث ابطال روزه نیست و تنها اگر باعث ضعف شود، کراهت دارد.
استفتاء از دفتر مراجع تقلید
🌱
🔸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
☘ اعمال شب های قدر ...
@cognizable_wan ✍
✅ 1. غسل کردن مقارن با غروب زآفتاب (بانیت غسل توبه -غسل شب قدر - غسل زیارت امام حسین ) هر سه نیت صحیح است
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 2. دو رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سوره حمد ۷ مرتبه سوره توحید و بعد از اتمام نماز هفتاد مرتبه استغفرالله و اتوب الیه ( بعد از استغفرالله، ربی ندارد ) و بعد از آن هم حاجت خود را از خدا بخواهید
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 3. شب های قدر ۱۰۰ رکعت نماز هم دارد که مثل نماز صبح دو رکعت دو رکعت خوانده می شود.
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 4. قرآن بر سر گذاشتن و دعای آن
(قصد زیاد شدن عقل و خرد باشد و نیتش این باشد که با علوم قرآنی کامل شود و نور قرآن با نور عقل او جمع شوند)
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 5. زیارت امام حسین ( علیہ السلام )
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 6. تلاوت سوره های روم، عنکبوت، دخان به خصوص در شب بیست و سوم
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 7. احیا نگه داشتن (باعث آمرزش گناهان می شود)
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 8. خواندن دعای جوشن کبیر
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 9. صد مرتبه از شب تا قبل از نماز صبح ( اللهم العن قَتَلَتَ امیرالمومنین )
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 10. صد مرتبه از شب تا قبل از نماز صبح ( استغفرالله ربی و اتوب الیه) (بعد از استغفرالله ربی هم گفته شود )
✅ 11. خواندن دعای مجیر
__
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
💢 💠 💢 پیام را نشر دهید شاید کسی مشتاق شد و عمل کرد، در ثوابش تو هم شریکی
☎️ تماس و سوال مسائل شرعی:
📞 الو سلام عليكم،
من 90 سالمه و تا حالا تو عمرم حتی یک روز هم روزه نگرفته ام.
میخواهم بدونم کفاره روزه هام چقدر میشه؟!
📞 پاسخگوی مسائل شرعی:
سلام و زهرمار، خاک بر سرت،
سه راه داری:
۱) یا باید دو قرن پشت سرهم روزه بگیری.
۲) یا باید به تمام مردم چین غذا بدی.
۳) یا باید کل مردم فلسطین و آزاد کنی 😂😂
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹نکته تربیتی👇👇
از وقتی ماه رمضان شده، بابا دیگه دوستم نداره. دیگه باهام بازی نمیکنه. مامان هم به جای اینکه برای من قصه بگه یه کتاب دستش گرفته و همش همون رو میخونه. هیچکدوم هم که با من صبحانه و ناهار نمی خورن. تازه هر چی به بابا میگم منو ببر پارک میگه حوصله ندارم...
بچه ها همیشه به توجه و رسیدگی ما نیاز دارند حتی وقتی روزه دار هستیم و تشنگی و گرسنگی رمقی برایمان نگذاشته است. ماه میهمانی خداست و باید این میهمانی برای بچه ها هم شیرین و خاطره انگیز باشد.
1. بچه ها پذیرایی از مهمان را دوست دارند. خوب است میهمان دعوت کنیم و افطاری بدهیم و بچه ها را در آماده کردن افطاری و پذیرایی از مهمان مشارکت بدهیم.
2. به فرزندمان پیشنهاد بدهیم که با چند نفر از دوستانش روزه کله گنجشکی بگیرند و برای آنها سفره افطاری پهن کنیم تا با هم افطار کنند.
3. چقدر خوب می شود که گاهی سفره افطاری را در پارک پهن کنید و بعد از افطار یک دل سیر با هم بازی کنید. بخصوص بازی های خانوادگی.
4. اگر کودکتان دوست دارد سحر بیدار شود. بیدارش کنید. بگو بخند هنگام سحری خوردن فراموش نشود.
5. اگر دوست داشتید به نیازمندان کمکی بکنید مثلاً سفره افطاری برای آنها پهن کنید یا بسته ارزاق تقدیمشان کنید حتماً بچه ها را در این کار مشارکت بدهید.
6. زمان صبحانه و ناهار کنارش بنشینید و با هم حرف بزنید
7. یک بسته خرما به فرزندتان بدهید تا در مسجد به روزه داران تعارف کند.
در این ماه قشنگ و دوست داشتنی که حتی خوابیدن و نفس کشیدن برای روزه داران عبادت است؛ یکی از بالاترین عبادتها، ایجاد خاطرات شیرین و به یاد ماندنی در ذهن کودکان است. چرا که این خاطرات زیبا سرمایه او برای یک عمر روزه داری و بندگی خداوند خواهد شد.
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️ شمشیر ابن ملجم بر سر تو فرود آمد و قلب کودکان شهر شکست... پیشانی تو شکافته شد و یتیمان خون گریه کردند...
▫️ شهر پُر شده از صدای خاموشیِ کودکان و یتیمانی با کاسه هایی پُر از خالی... و زمزمه سوالی بی جواب، که
دیگر صدای دلنشین آهنگ دَر، از کدام کوچه به گوش خواهد رسید!؟ دیگر آهنگ گام هایش در کدام گوش نجوا خواهد شد؟
▪️ وقتی بهانهی شب های یتیمان و روزهای کودکان پَر کشید، دیگر شب ها ماندند و کیسه هایی پُر از خالی و سکوتی که گوش شهر را کر کرده...
▫️ و اینک یتیمانی که خود مقصرند، مقصرِ نبود پدر در شب قدر؛ وقتی قدرش را ندانستند...
▪️ خدا خُلفِ وعده نمیکند، قدر پدر را ندانی دریغش میکند؛ از آنها علی میگیرد و از ما ولی...
▫️ ایام شهادت #امام_علی علیه السلام را محضر امام زمان و شما شیعیان تسلیت عرض میکنیم.
☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبه
مِهر مولا در دل هر کس نباشد، صاف نیست
معترف هر کس به حقش نیست، با انصاف نیست
بندبندم با ولای او به هم پیوسته است
در تمام تار و پودم غیر از این الیاف نیست
هم امیرالمؤمنین، هم حیدر و هم بوتراب
در کسی غیر از علی«ع» اجماع این اوصاف نیست
برگزیدی گر ولایت را، بدان، در این مسیر
جای استیضاح و استنطاق و استنکاف نیست
بیم از تحریف قرآن بود اگر نام علی«ع»
در «نسا» و «مائده»، در «دهر» یا «اعراف» نیست
دشمنی آغاز شد، تا گفت: «فرقی بعد از این
بین قشر مستمند و تودهٔ اشراف نیست»
غزوه های بدر و خندق را به یادآرید اگر
این چنین جنگاوری، شایستهٔ اجحاف نیست
نه علی«ع» اسطوره است و نه غدیر افسانه است
بیگمان جای حقیقت، پشت کوه قاف نیست
اصل «ایجاز» است اما از علی«ع» گر شاعری
صد هزاران بیت گوید، باز هم حراف نیست
از علی«ع» و آنچه بر او رفته در اشعار خویش
تا قیامت هم اگر گوییم، باز اسراف نیست...
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
arzi_13_0.mp3
1.33M
#حاج_منصور_ارضی
🎵 پیش از آنی که به هر بی سرو پا دلبندم
کمکمکن که به مردان خدا دلبندم...😭
#لیلة_القدر💔
💠کانال یاس فاطمی💠