eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ❤️توی راهرو بهم رسیدیم. با سر بهش سلام کردم و از کنارش رد شدم. صدام کرد.ـ از همون روز اول ازت خوشم نیومد. ولی فکر نمی کردم از یه بچه اینطوری بخورم. فکر می کردم اوجش دهن لقی و خبرچینی کنی. خندیدم 💜– که بعدش، بچه مذهبی کلاس بشه خبرچین و جاسوس. لو بره و همه بهش پشت کنن؟ خنده اش کور شد. ـ خیلی دست کم گرفته بودمت. مکث کوتاهی کرد و با حالت خاصی زل زد توی چشمم. ـ می دونی؟ زمان انقلاب و جنگ، امثال تو رو می کشتن. 💙دستش رو مثل تفنگ، آورد کنار سرم. ـ بنگ، یه گلوله می زدن وسط مخش. هنوزم هستن. فقط یهو سر به نیست میشن. میشن جوان ناکام. و زد تخت سینه ام. 💛ـ جوان هایی که یهو ماشین توی خیابون لهشون می کنه یا یه زورگیر چاقو چاقوشون می کنه. حادثه فقط بعضی وقت هاست که خبر نمی کنه. ناخودآگاه، بلند از ته دلم خندیدم 💜ـ اشکال نداره، با رجعت برمی گردن. حتی اگه روی سنگ شون نوشته شده باشه. جوان ناکام، خدا موقع رجعت به اسامی بنیاد شهید کار نداره. برو اینها رو به یکی بگو که بترسه. هر کی یه روز داغ می بینه. فرق مرده و شهید هم همینه. مرده محتاج دعاست، شهید دعا می کنه. ❤️و راهم رو کشیدم و رفتم سمت دفتر. بعد از مدرسه، توی راه برگشت به خونه. تمام مدت داشتم به حرف هاش فکر می کردم و اینکه اگه رفتنی بشم، احدی نمی فهمه چه بلایی و چرا سرم اومد. و اگه بعد من، بازم سر کسی بیاد چی؟ 💚به محض رسیدن، سریع نشستم و کل ماجرا رو نوشتم. با تمام حرف هایی که اون روز بین ما رد و بدل شد و زنگ زدم به دایی محمد و همه چیز رو تعریف کردم. 💙ـ شما، تنها کسی بودی که می تونستم همه چیز رو بهت بگم. خلاصه اگر روزی اتفاقی افتاد، همه اش رو نوشتم و تاریخ زدم، امضا کردم، توی یه پاکته توی کتابخونه سومی. عقایدش که به سازمان مجاهدین و … ها می خوره. اگه فراتر از این حد باشه، لازم میشه … ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 ❤️اون تابستان، اولین تابستانی بود که ما مشهدی نشدیم. علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست بریم، اما من پیش دانشگاهی بودم و جو زندگیم باید کاملا درسی می شد. مدرسه هم برنامه اش رو خیلی زودتر سایر مدارس و از اوایل تابستان شروع می کرد. علی الخصوص که یکی از مراکز برگزاری آزمون های آزمایشی * بود و کل بچه های پیش هم از قبل، ثبت نام شده محسوب می شدن. 💚امتحان نهایی رو که دادیم، این بار دایی بدون اینکه سوالی بپرسه، خودش هر چی کتاب که فکر می کرد به درد کنکور می خوره برام خرید. هر چند اون ایام، تنوع کتاب ها و انتشارات مثل الان نبود و غیر ۳ تا انتشارات معروف، بقیه حرف چندانی برای گفتن نداشتن. 💜آزمون جمع بندی پایه دوم و سوم، رتبه کشوریم، شد. کارنامه ام رو که به مادرم نشون دادم، از خوشحالی اشک توی چشماش جمع شد. 💛کسی توی خونه، مراعات کنکوری بودن من رو نمی کرد و من چاره ای نداشتم جز اینکه حتی روزهایی رو که کلاس نداشتیم توی مدرسه بمونم. اونقدر غرق درس خوندن شده بودم، که اصلا متوجه نشدم، داره اطرافم چه اتفاقی می افته. روزهایی که گاهی به خاطرش احساس گناه می کنم. ❤️ زمانی که ایام اوج و طلایی و روزهای خوش و پر انرژی زندگی من بود، مادرم، ایام سخت و غیر قابل تصوری رو می گذروند. زن آرام و صبوری که دیگه صبر و حوصله قبل رو نداشت. 💙زمانی که مشاورهای مدرسه، بین رشته ها و دانشگاه های تهران، سعی می کردن بهترین گزینه ها و رشته های آینده دار رو بهم نشون بدن و همه فکر می کردن بعدی دبیرستان 💛منم و فقط تشویق می شدم که همین طوری پیش برم. آینده زندگی ما، داشت طور دیگه ای رقم می خورد. نهار نخورده و گرسنه، حدود ساعت ۷ شب، زنگ در رو زدم. محو درس و کتاب که می شدم،گذر زمان رو نمی فهمیدم. به جای مادرم الهام در رو باز کرد و اومد استقبالم. 💜ـ سلام سلام الهام خانم، زود، تند، سریع، نهار چی خوردید؟ که دارم از گرسنگی می میرم. برعکس من که سرشار از انرژی بودم، چشم های نگران و کوچیک الهام، حرف دیگه ای برای گفتن داشت. . ✍ادامه دارد...... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
خاطره ای بسیار از دکتر عبدالرسول کشمیری: که بودم یه دوستی داشتم که رتبه ی کنکورش بود و برق دانشگاه شریف میخوند برای فوق لیسانس رفت کانادا، بعد از مدتی به باباش گفت: می‌خوام ول کنم و برگردم تو دانشگاه های خودمون مدیریت بخونم.... باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت: تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس می‌خونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران میشی استاد دانشکده مهندسی برق ، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچنین تصمیم گرفتی؟ گفت: بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود به فکر فرو رفتم و در احوالات هم کلاسی هام دقت کردم که ظاهرا جزو درجه یک دنیا بودن، دیدم همشون یا هستند یا ایرانی، یا ، یا هندی و ... و به طور کلی همشون مال این کشورای استعمار زده هستن...از خودم پرسیدم... مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست؟ پس نوابغ و و آمریکایی کجان؟ بالأخره همشون که خنگ نیستن و اونام چهارتا دارن. رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه سرم رفته. دیدم اونا نوابغشون رو میفرستن تو رشته هایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط میشه؛ این کارو میکنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن. نابغه هاشونو میفرستن تو رشته‌هایی که برای امورات و بشری، مثل منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداری‌ها، وزارت خونه‌ها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...حکم رو داره تا بتونن همه اینها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن. نابغه های اونا در رشته های علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، ، جامعه شناسی یا کشاورزی، و امثال اینا درس میخونن. اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه نگاه می کنن نه . همون طور که ما اگه لوله آب خونه‌مون بترکه، زنگ میزنیم لوله کش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا میخوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ میزنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقب مونده بیاد و برای اونا و زیر نظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این بر خلاف لوله کش، باید حتما نابغه باشه. و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل می‌گیریم و دمشو می‌بینیم تا کارمون رو درست و خوب انجام بده، اونا هم کارگرای نابغه‌شون رو تحویل می‌گیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن. فهمیدم که تو کشور اونا، ارزش واقعی رشته های و ، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّار، یه ذره بیشتره، ولی تو کشورای استعمارزده ارزش رو جابه جا کردن؛ رشته‌هایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده، ولی رشته های مهندسی و به کاخ آرزوها تبدیل شده. یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع سخنرانی میکرد و اونجا با افتخار گفت: ما افتخار می‌کنیم که چهل درصد ، و بزرگترین استادان ، ایرانی هستند؛ ما افتخار می کنیم پزشکان اروپا، اند و... من تو دلم بهش گفتم: آقای رئیس! تو فکر کردی اون شصت درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟! اون ۶۰ درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت هستن که مسؤولین شون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون شصت درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن.. آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشته ها تلف نمیکنه. سیستم مدیریتی شون به گونه‌ای طراحی شده که نابغه اونا به رشته ای بره که بشریته، به رشته ای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه به کار بگیره.. یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده هایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زنها و مردهای سیاه پوست، از بچه هفت هشت ساله، تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن. امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاه پوست دیروزی که کارهای بدنی انجام میداد؛ برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و و رادار و عجیب غریب بسازه. برده دیروز رو به زور با کشتی بار میزدن و میبردن اما برده امروز رو با برنامه ای به نام ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی می‌کنند و می‌برند....!!!! 📚منبع: کتاب در جست و جوی ثریا کشمیری ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🇮🇷http://eitaa.com/cognizable_wan