eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 خاصیت سیر 🧄 🔹تاثیر زیادی در افزایش سوخت و ساز و سوزاندن چربی و سم‌زدایی بدن دارد 🔹میزان قند خون را تنظیم می‌کند و به کاهش وزن کمک می‌کند 🔹ضد سرطان است ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻منشا ام اس 🔹حرص خوردن بیش ازحد 🔹حساس و زود رنج بودن 🔹عصبی شدن 🔹خوردن غذاهای سردی بخش ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
همه مردم آموزگاران شما هستند: آدمهای خشمگین به شما آرامش می آموزند؛ آدمهای ریاکار به شما یکرنگی می آموزند؛ آدمهای سرسخت به شما نرمش می آموزند؛ آدمها ی وحشت زده به شما شهامت می آموزند؛ همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد زندگیتان میشونداز خود بپرسید: این شخص برای آموزش چه چیزی به من فرستاده شده؟ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 بدوید تا افسرده نشوید!🏃🏻‍♂ 🔹یکی از موثرترین درمانهای افسردگی این است که صبح زود در زیر نور آفتاب 15دقیقه بدوید وسپس دوش ولرم بگیرید. 🔹یک ماه انجام این روند به همراه خواب کافیِ شب بسیاری از افسردگی ها را درمان میکند. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانی که هدفش 🍃🌼 "خدمت به خداست" ممکن است انسان خوبی باشد، اما انسانی که هدفش "خدمت به انسان" باشد، حتما انسان خوبی است.🍃🌼 ♡ زکریای رازی ♡ 👇👇❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
در زیر خاك به قدر كافی زمان برای خوابیدن داریم. اگر زمان گرانبهاترین چیزهاست، بیهوده صرف كردن آن بدترین كارهاست. زیرا زمانی كه از دست رفت دیگر باز نخواهد گشت. هیچ وقت به گمان آنكه زمان كافی دارید، ننشینید. در عمل خواهید دید كه همیشه زمان، كوتاه و ناچیز است. بنجامین فرانکلین 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
گلاسر در کتاب "ازدواج بدون شکست" ميگويد: هفت عادت مخرب وجود دارد که در دراز مدت زندگی های مشترک را از بين ميبرد؛ ١) عيب جویی ٢) سرزنش ٣) نق زدن ۴) شکوه و گلايه ۵) تهديد ۶) تنبيه ٧) دادن حق حساب يا باج برای تحت کنترل در آوردن ديگری. در مقابل هفت عادت مهرورزی را بايد جايگزين رفتار هايمان سازيم: ١) گوش سپردن ٢) حمايت ٣) تشويق ۴) احترام ۵) اعتماد ۶) پذيرش ٧) گفتگوی هميشگی بر سر اختلافات. http://eitaa.com/cognizable_wan
امام زمان آمدنی نیست، آوردنی‌ست.mp3
3.77M
🔊 🎵 «امام زمان آمدنی نیست، آوردنی‌ست» 🎙 استاد 🔘 در خیلی‌ها ریزش می‌کنن... شما وایستید، نترسید. ❓ وظیفمون تو این شرایط سخت چیه؟ باید چه‌کار کنیم؟ التماس دعا یا علی🌹
♦️ ✔️ با چهار تا *نون* میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید. این هم *چهار نون* راهگشا 🌀 *نبین* 🌀 *نگو* 🌀 *نشنو* 🌀 *نپرس* 🌀 *اول: نَبین* ۱- عیب مردم را، نَبین ۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را، نَبین ۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی نَبین ۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل) ￸ 🌀 *دوم: نگو* 1- هرچه شنیدی، نَگو ۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، نگو ۳- سخنی که دلی بیازارد، نگو ۴- هر سخن راست را هرجا، نَگو ۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو ۶- راز را نَگو حتی به نزدیک‌ترین افراد ￸ 🌀 *سوم: نَشنو* ۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو ۲- وقتی دو نفر آهسته سخن می‌گویند، سعی کن نَشنوی ۳- غیبت را نَشنو ۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی. اصل تغافل (خود را به نشنیدن بزن) ￸ 🌀 *چهارم: نَپرس* ۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس ۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس ۳- آنچه باعث آزار شخص می‌شود، نپرس ۴- آن پرسشی که در آن فایده‌ای نیست، نپرس ۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع می‌شود، نپرس. 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
ما میرویم ، باید به جایی که برویم. این رفتن با ثانیه های عمر تحقق می یابد. و این ماندن با گذشت زندگی محاسبه می شود. بیاد داشته باشیم این زندگی و حق حیات برای ما نیست. برای همه است حتی موجودات ریز در قهر اقیانوسها. این زندگی و دنیا میدان گذر است. برنده این میدان کسی است که با توشه قابل قبول الهی برای همیشه می رود. و بازنده این میدان کسی است که بدونه توشه و در صراط الهی قطعا پای او می لغزد. http://eitaa.com/cognizable_wan
نویسنده‌ای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت: "سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت. سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!" در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود: "سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم. سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت. در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند. " و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!" نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد. در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد. 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید _این واسه ایرانیها جاسوسی میکنه! با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد..😡 و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید _کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟😡 و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم...😣😖 یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی اش چنگ زد😡👊 و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند.. که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ای نبود.. و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی است...🗣👿 از پرده بیرون رفتند.. و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد _هنوز این شهر انقدر بیصاحب نشده که تو فتوا بدی!😡☝️ سایه دستش را دیدم که به شانه اش کوبید تا از پرده دورش کند.. و من هنوز باورم نمیشد زنده مانده ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد.. و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می لرزیدم و او حیرت زده نگاهم میکرد... تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید.. و میترسید کسی قصد جانم را کند که و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد _شما هستید؟😰 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سوال کرد _شما هستید؟😨 زبانم طوری بند آمده بود.. که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد.. و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد _من اینجام، نترسید! هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند.. و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد😱 و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم.. که 🔥سعد🔥 آمد... با دیدن همسرم بغضم شکست😭 و او همچنان آماده دفاع بود.. که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید _چی میخوای؟😡✋ در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید،😠 به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد.. و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد _چه غلطی میکنی اینجا؟😠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن مسجد فریاد کشید😡🗣 _بی‌پدر اینجا چه غلطی میکنی؟ نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت،... او را داخل پرده کشید و با صدایی که میخواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند _ دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!😡☝️ سعد نمیفهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم😩😭 _همونی که عصر رفتیم در خونه اش، اینجا بود! میخواست سرم رو ببُره...😰😱😭 و او میدید.. برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد _باید از اینجا برید، تا خونش رو نریزن آروم نمیگیرن!😠 دستان سعد سُست شده بود،... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دستان سعد سُست شده بود،.. همه بدنش میلرزید.. و دیگر برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد _من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟😥 و🌸 او🌸 در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش پناهمان داد _من اهل اینجا نیستم، اهل دمشقم. هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد👿 اینجاست. میبرمتون خونه برادرم!😊 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم،.. سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم.. که با اشک چشمانم به پایش افتادم _من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!😭 از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید.. و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد.. که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت _اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن. و فکری به ذهنش رسیده بود که از سعد خواهش کرد _میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟ برای از جان ما در طنین نفسش موج میزد و سعد صدایش درنمی‌آمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد.. و او بالفاصله از پرده بیرون رفت... فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم،.. هر لحظه برق خنجرش😰🔪 چشمانم را آتش میزد.. و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هق هق گریه به جان 🔥سعد🔥 افتادم _من دارم از ترس میمیرم!😰😭 رمقی برای قدمهایش نمانده بود،..پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد.. و حرفی برای گفتن نداشت که فقط... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ فقط تماشایم میکرد... با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم.. و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم _خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید🔥 کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟ لبهایش از سفید شده و به سختی تکان میخورد _ولید از ترکیه با من تماس میگرفت.گفت این خونه امنه... و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم _امن؟!...؟؟؟ 😠امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود! پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه چه کند که صدایش درهم شکست _ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن! خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه را از من کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت _این قرارمون نبود سعد!😒 ما میخواستیم تو مبارزه مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکش ها کار کنی!!! پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که توبیخم کرد _تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟😠 اون بچه بازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای این دیکتاتورها بشی باید ! از همین وحشی های وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه! و نمیدید در همین اولین قدم... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود.. و به هر قیمتی تنها را میخواست که دیگر از چشمانش .😥 درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..😣و دلم میخواست فقط به خانه برگردم.. که دوباره صورت روشن 🌸آن جوان🌸 از میان پرده پیدا شد. مشخص بود تمام راه را دویده🏃‍♂ که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد... با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان🧕 وارد شود.. و همچنان اطراف را مبادا کسی سر برسد... زن پیراهنی سرمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد _من سمیه هستم، زنداداش 🌸مصطفی🌸. اومدم شما رو ببرم خونه مون. سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید _یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!😊 من و سعد🔥هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را تا من باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با _✨بسم الله.. ✨ شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت😖 و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم... از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر ✨یاالله ✨پیراهن سرمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو هم شویم. از پرده که بیرون رفتیم، 🌸مصطفی🌸 جلو افتاد... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
⛔️آقایون فراموش نکنند ❇️ هیچ وقت نگید من دارم کار می کنم، و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش ❇️خانوم شما به شنیدن واژه های دوست داشتن و ابراز علاقه و محبت کلامی و رفتاری نیاز داره ❇️ و این مسئله هم چون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است♨️ 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
های_زنانه 🔶 لباس آشپزی را برای شوهر و لباس تمیز و گرانقیمت را برای مهمانی اختصاص ندهید 🔶بلکه بهترین و تمیزترین لباس را برای شوهر خود بپوشید و از نتایج آن لذت ببرید❤️❤️ 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
والد حمایتگر درون: والد درون فقط شامل امر و نهی و هشدار و تنبیه و اتهام نیست. بلکه بخش حمایت کننده ما یا همان والد حمایتگر را نیز شامل می شود. البته به همان صورتی که آن را از والدین خود دریافت کرده ایم. پس مطمئناً این قسمت نیز علاوه بر محاسن، معایبی هم دارد. برای درک بهتر این قسمت می توانید مادر یا پدری مهربان و حمایتگر با آغوشی باز را تصور کنید. والد حمایتگر درون، نقش حامی را بازی می کند. با این بخش، از خودمان و کسانی که دوستشان داریم حمایت می کنیم. ولی همانطور که گفتیم این روش حمایتی نیز می تواند سالم یا ناسالم باشد. 🟢 در بُعد سالم والد حمایتگر، تمام عشق و محبتی را که روزانه نیاز داریم نثار خود می کنیم ؛خویش را در آغوش می گیریم. جملات مهرآمیز به خودمان می گوییم و از خود دفاع و حمایت می کنیم. 🔴 اما در حالت ناسالم یعنی زمانی که الگوی مناسبی برای این بخش نداشته ایم، حمایت هایمان می تواند کاملاً مخرب باشد. والدینی که بیش از حد مراقب بچه هایشان هستند، اغلب فرزندانی خواهند داشت که به همین شیوه از خود مراقبت می کنند ؛ تبدیل می شوند به افرادی خجالتی یا بی تفاوت نسبت به مسائل و انسان های پیرامون که با دوری گزیدن از همه چیز، از خود مراقبت می کنند. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه عقل امروزمو داشتم،هیچوقت اشتباهات دیروزمو نمی کردم. ولی اگه اشتباهات دیروزمو نمی کردم، عقل امروزمو نداشتم. پس باید از اشتباهات نھایت استفاده رو کرد. 💜💜👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
پروردگارا... قاضــــ⚖ــــے تویی ڪمک ڪن هیچوقت قضاوت نڪنیم.. دلے ڪہ میشڪنیم ، ارزان نیست 💔 🧡💛👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
یادمان باشد ... زمان ما محدود است ... پس زمان خود را ... " با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهیم " 👇👇💚💙 http://eitaa.com/cognizable_wan
ثروت از دست رفته، با تلاش مجدد و دانش از دست رفته، با تعهد به یادگیری، برمی‌گردد؛ اما، زمان از دست رفته برای همیشه از دست رفته است. پیتر دراکر،پدر علم مدیریت نوین 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan