eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ 🔴 جوانی از رفیقش پرسید : کجا می‌کنی ؟پیش فلانی، ماهانه می‌گیری؟ ۵۰۰۰. همه‌ش همین؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، ! یواش یواش از شغلش شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا است. 🔴 زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، برات چی ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش است و .... کار به کشید و تمام. 🔴 پدری در نهایت خوشبختی است، یکی می‌رسد و می‌گوید : چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و می‌کند ❌این است، سخن گفتن به . در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا ؟ چرا ؟ یه نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را می‌کنی؟ یا فلانی را؟ چطور می دهی؟ ❌ممکن است هدفمان صرفا باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه به جان شنونده می‌اندازیم ! ❌ نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ! کور ، وارد خانه‌ی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. نباشیم.👌 ═══✼🍃🌹🍃✼══ 🛑 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه بار موقع خداحافظی یکی به جای تعارفات معمول و آروزی موفقیت، بهم ساده گفت: غمت کم... و این قشنگترین جمله‌ای بود که شنیده بودم. ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 قدیما نمیدونم دل ما خوش بود ، یا قدیما بیشتر خوش می گذشت ! . 🍃 نمیدونم سلامتی بیشتر بود ، یا ما مریض نبودیم ! . 🍃 نمیدونم ما بی نیاز بودیم ، یا توقع ها پایین بود ؟ . 🍃 نمیدونم همه چی داشتیم ، یا چشم و هم چشمی نداشتیم ! . 🍃 نمیدونم اون موقع ها ، حوصله داشتیم ! یا الان وقت نداریم !!! . 🍃 نمیدونم چی داشتیم ،چی نداشتیم ولی روزای خوبی داشتیم. ❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی عصبی شروع کردم گشتن توی کشو ها دنبال پرونده شرکت فِریال.اَه هستی واقعا خیلی چندشی.فقط بلدی جلوی مردم ضایع بازی در بیاری. ده دقیقه ای طول کشید تا پروندرو پیدا کردم.براش بردم وبرنامه ها وجلسه هایی که اونروز داشتو طبق برنامه از روی دفترچه ام خوندم ودوباره برگشتم سر جام.همه ی کارامو انجام داده بودم برای همین کلافه سرمو بین دستام که روی میز بود گرفتم.نمیدونم از چی کلافه بودم.از بابا.از آرمان خشک.از ضایع بازی هام یا بخاطره مامان..وای مامان به کل یادم رفته بود برم پیشش.آخ که چقدر بچه بی معرفته یک هفته ای بود نرفته بودم پیشش.دلم براش حسابی تنگ شده بود از بهار خر هم که هیچ خبری نبود؛دیوونه مثلا قهر بود منه خرو بگو که اصلا یادم رفت بهش زنگ بزنم. موقع ناهار بود رفتم سلف.قیمه داشتن خوردم ودوباره برگشتم سرکارم.تا ۷ مشغول جا به جا کردن پوشه ها وبرگه ها وقرارداد ها شدم خسته بودم خیلییی رفتم تا حداقل برای خودم یک چایی بریزم بخورم در حال چایی ریختن بودم که حضور یکی رو کنارم احساس کردم؛سرمو بلند کردم.یک دختره بود که اصلا نمیشناختمش.صداش بلند شد دختره-برای منم بریز یک ابروم بالا پرید .چقدر پررو.حرفی نزدم وبراش یه لیوان ریختم.ماله بابام نبود که بخوام حرص بخورم که. روی صندلی توی ابدارخونه نشسته بود چایی رو جلوش گذاشتم وخودمم رو صندلی رو به روش نشستم. دختره-تو منشی احسان نیستی چایی رو پایین اوردم وسرمو به معنی اره تکون دادم.دختره پوزخندی زد وادامه داد دختره-زبون نداری فکر کنم؛من نیکام.مدیر بخش هماهنگی اینجا هستم http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی لبخندی زدم وگفتم من-خوشبختم پوزخندی زد وجوابی نداد وااا این چرا اینجوری کرد.مگه من چی گفتم.داشتم با اخم ریزی نگاش میکردم که گفت نیکا-احسان تو رو از کجا پیدا کرده؟ خیلی نوعه صحبتش بد بود ولی بازم به خودم اجازه ندادم که بد صحبت کنم من-من از طریق آگهی اومدم اینجا دوباره پوزخند زد.واای پوزخندهاش بدجور رو مخم بود. حرصی پاشدم.اومدم بیام بیرون که خوردم به آرمان. اَه این دیگه از کجا اومد؛سریع از کنارش رد شدم ورفتم توی اتاقم.وسایلمو جمع کرد اومدم بیرون که همون لحظه آرمان از آبدارخونه اومد بیرون من-آقای احسان من میرم با اجازتون آرمان حرصی گفت آرمان-هستی یا قشنگ صدا کن آقای آرمان یا بگو آقا احسان.چرا اسممو به فامیل صدا میکنی هان؟چی؟چی میگفت این!من که هیچی از حرفاش نفهمیدم.همینجوری داشتم مثله اسکولا نگاش میکردم.یعنی چی که اسمشو به فامیل صدا میکنم.فکر کنم نزدیک پنج دقیقه داشتم همینجوری خیره نگاش میکردم که حرصش گرفت وزیر لب یه چیزی گفت ورفت تو اتاقش.من که نفهمیدم این چی گفت...مردم هم کم دارن هاا حرصاشونو سر من خالی میکنن. رفتم توی خیابون.هیچ تاکسی نبود.اتوبوسم که پیدا نمیشد اینجا.با ماشین شخصی هم جرئت نمیکردم برم. داشتم همینجوری اروم از گوشه پیاده رو میرفتم که یک دفعه ماشینی کنارم واستاد . نگاه کردم ااااا این که آرمان بود دره ماشینو باز کرد واومد بیرون. آرمان-هستی بیا من میرسونمت وای مگه دیوونم.اولا اگه با این برم که تا خونه همینجوری خشک میشینه.دوما که من عمرا اگه آدرس اونجارو به این یارو بدم؛برخلاف حرفام لبخندی زدم واروم گفتم من-دست شما درد نکنه.نیاز نیست.به آژانس زنگ زدم http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی سرشو تکون داد وگفت آرمان-باشه.پس منتظر میمونم تا تاکسی بیاد دنبالت سیخ شدم سرجام.وای نه تورو خدا من دوباره بخوام جلوش ضایع بشم.لبخند ضایعی زدم وگفتم من-دست شما دردنکنه.برید؛راحت باشین.آژانسم تا چند دقیقه دیگه میرسه. آرمان با لحن قاطعی گفت آرمان-گفتم میمونم تا بیاد دیگه حرفی نزدم.گوشیمو یواشکی توی دستم گرفتم وچند قدمی ازش فاصله گرفتم وبه آژانس زنگ زدم.صدای خانومه تو گوشی پیچید خانوم-بله؟ من-سلام خانم ببخشید.یه سرویس میخواستم خانوم-لطفا آدرستون رو بگید ادرسو دادم وگوشیو دوباره دم گوشم گذاشتم ومثله مونگلا نشون دادم که دارم با دوستم حرف میزنم. من-منم دلم برات تنگ شده خنده مسخره واسکول وارانه ای کردم وادامه دادم من-باشه چشم. زیر چشمی به آرمان نگاه کردم که گفت آرمان-هستی گوشیت خاموشه. گوشیو اروم اوردم پایین وگرفتم جلوی صورتم.واای خدا دارم از خجالت آب میشم.آخه چرا من انقدر خنگ ونفهمم.ترجیح دادم که لال بشم که حداقل اینجوری بیشتر سوتی ندم. چند دقیقه ای همینجوری واستاده بودیم.چقدر این آرمان خره.خب نفهم حداقل میگفتی تا موقعی که آژانس میاد بیام توی ماشینت بشینم. چند دقیقه دیگه همونجوری بلاتکلیف واستاده بودیم.که آژانس رسید.بدو بدو رفتم عقب نشستم.اوووف پاهام درد گرفت. مرده آدرسو ازم پرسید و اومد راه بیفته که احسان اومد جای پنجره سمت راننده آرمان-کرایه این خانم چقدر میشه؟! وااای چقدر این پسره جنتلمنه من-آقای احسان دستتون درد نکنه خودم حساب میکنم آرمان بدون توجه به حرف من پول کرایرو حساب کرد ورفت عقب.براش دست تکون دادم که فقط سرشو تکون داد.وااا بیشعوره بی بخار.خب الان میمیری یه دست تکون بدی.ایشش.الان مثلا با خودش فکر کرده الان من عاشقه سینه چاکشم بیشعوره گاو. تا رسیدم خونه سریع پریدم تو بابا هنوز نیومده بود.یه خاگینه درست کردم وخودمو راحت کردم خداروشکر حداقل اون شرکت بود یه چیزه خوب میخوردم http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌هواتو کردم من حیرون تو این روزا هواتو کردم 🔸اگر این روزها دلت تنگ شده برای حرم امام رضا علیه السلام این رو ببینید ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
ذهن فقیر : برای به وجود آوردن پول؛ به پول نیاز دارم. ذهن ثروتمند: برای به وجود آوردن پول به یک ایده یک خودکار و یک کاغذ نیاز دارم. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🍃🌸🍃 عادتهائى كه معجزه میکند: با ملايمت سخن بگوئيد، عميق نفس بكشيد، شـيك لباس بپوشيد، صبورانه كار كنيد. نجيبانه رفتار كنيد، همواره پس انداز كنيد، عـاقلانه بخوريد، كافى بخوابيد، بى باكانه عمل كنيد، خلاقانه بينديشيد، صادقانه عشق بورزید، هوشمندانه خرج كنيد، خوشبختی یک سفراست نه یک مقصد!!! هیچ زمانی بهترازهمین لحظه برای شادبودن وجودندارد. زندگی کنید و از حال لذت ببرید.. 👇🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر میدانستید که ... افکارتان چقدر قدرتمند است ، هیچگاه  حتی برای یک بار هم ،  منفی فکر نمیکردید ...! ❣💕 مثبت باش بهترین خودَت🙏 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳 ⭕️ 10 راه‌کار برای مدیریت و رهبری موثر ‼️ یک مدیر و رهبر خوب بودن به همین راحتی نیست! 1️⃣ خودتان یک نمونه کامل باشید 2️⃣افتادگی آموز اگر طالبِ فیضی 3️⃣ برقراری ارتباط موثر 4️⃣ برگزاریِ جلساتِ پُربار 5️⃣ ترسیم خطوط قرمز 6️⃣ طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن! 7️⃣احساسات بیدار داشته باشید. 8️⃣ در دام مشکلات رایج نیفتید! 9️⃣از گذشته درس بگیرید. 🔟بهبود مستمر! 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✍🏻 مـــــردی نـزد از پــدرش شڪایت ڪرد . گفت پــــدرم مرا آزار می‌دهد. پیــر شده است و از مــن می‌خواهد روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر می‌گوید بڪار و خودش هم نمی‌داند دنبال چیست؟ مرا با این خسته ڪرده است، بگو چه ڪنم؟ دانشمند گفت با او گفت نمی‌توانم. ✍🏻دانـشمنــــــد پـرسیـــد: آیا ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت بلی. گفت اگر این فرزند خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون سن اوست. آیا او را می‌ڪنی؟ گفت نه چون مغزش نمی‌رود و... ✍🏻گفـــت می‌دانـــی چــرا با فــــرزنــدت برخورد می‌ڪنی؟ گفت نه. گفت: چون تو ڪودڪی را طی ڪرده‌ای و می‌دانی ڪودڪی چیست ،اما به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای ، هرگز نمی‌توانی یڪ پیر را بفهمی!!! ✍🏻در پـــــیـری انــــســان رنـــــــج می‌شــود، می‌شود، عصبی می‌شود. احساس ناتوانی می‌ڪند و... پس ای برو و با پدرت ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست. 👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥 عذاب های زنان در شب معراج 🔥 به نقل از حضرت علی (علیه السلام) آورده اند: « من و فاطمه بر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدیم. پس ایشان را در حالی که سخت می گریست، یافتیم. من عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللَّه! چه باعث شده که شما این چنین گریه می کنید!؟ در پاسخم فرمودند: ای علی، شبی که مرا به آسمان بردند ( معراج ) زنانی از امّتم را در عذابی شدید، نگریستم و آن وضع برای من سخت گران آمد. گریه ام از جهت عذاب سخت آنان است که به چشم خویش وضعشان را دیدم؛ زنی را به مویش در دوزخ، معلّق، آویخته بودند که مغز سر او می جوشید. زن دیگری را دیدم که به زبانش در جهنّم آویزان بود و آتش در حلقوم او می ریختند. زن دیگری را مشاهده کردم که او را به سینه هایش آویخته بودند. زن دیگری را دیدم که گوشت بدن خویش را می خورد و آتش در زیر او شعله می کشید. زنی دیگر را دیدم که پاهایش را به دست هایش زنجیر کرده بودند و مارها و عقرب ها بر او مسلّط بودند. زنی را دیدم کر و کور و لال که در تابوتی از آتش است و مخ او از بینی اش خارج می شود و همۀ بدنش قطعه قطعه از جذام و برص ( خوره و پیسی ) است. زن دیگری را مشاهده کردم که در تنوری از آتش به پاهایش آویزان است. زنی را دیدم که گوشت بدنش را از پس و پیش با قیچی آتشین می بريد. زن دیگری را دیدم که صورت و دست هایش آتش گرفته و مشغول خوردن روده های خویش است. زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ است و هزار هزار نوع او را عذاب می کنند. زنی را به صورت سگ دیدم که از عقب به شکم او آتش می ریزند و از دهانش بیرون می ریزد و فرشتگان با گرزهايی آتشین بر سر و پیکر او می زدند. پس فاطمه ( سلام الله علیها ) به رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) عرض کردند: ای حبیب من، و ای نور دیدگانم، به من بگو که اینان چه کرده بودند و رفتارشان چه بود که به این عقوبت گرفتار شدند. رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند: ای دختر عزیزم، امّا آن زنی که به موی سرش معلّق در آتش بود؛ آن زنی بود که موی سر خویش از نامحرمان نمی پوشانید. آن زنی که به زبانش آویخته بود، او کسی بود که با زبان، شوهر خویش را آزار می داد. آن که به سینه هایش آویزان بود، زنی بود که از آمیزش با شوهرش پرهیز داشت و امّا آن که به پاهایش معلق در دوزخ بود، کسی بود که بدون اذن همسر خود، از خانه بیرون می رفت. امّا آن که گوشت بدن خویش را می خورد، زنی بود که خود را برای نامحرمان زینت می کرد. آن که دست و پایش را به هم زنجیر کرده بودند و مارها و عقرب ها بر او مسلّط بودند،زنی بود که درست وضو نمی ساخت و لباسش را از آلودگی به نجاست، تطهیر نمی کرد و غسل جنابت و حیض به جای نمی آورد و خود را نظیف نمی ساخت و به نماز اهمیت نمی داد. آن کر و کور و لال، زنی بود که از غیر از شوهر خویش، دارای فرزند می شد و به شوهر خود نسبت می داد. آن که گوشت بدنش را با قیچی می برید، زنی بود که خود را در اختیار مردان اجنبی می نهاد و خود را بدان ها عرضه می نمود و امّا آن زنی که سر و رویش آتش گرفته بود و مشغول خوردن روده های خود بود، آن کسی بود که دلّالی جنسی به حرام می کرد. آن که سرش، سر خوک و بدنش بدن الاغ بود، زنی بود که سخن چینی به دروغ می نمود و آن که رخسارش رخسار سگ بود و آتش در دبر او می ریختند و از دهانش بیرون می آمد، زنی آوازه خوان و نوحه گر و حسود بود. آن گاه پیامبراکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمودند: وای بر زنی که شوهر خویش را به غضب آورد و خوشا به حال بانويی که شوهرش از او راضی باشد. » http://eitaa.com/cognizable_wan
👈اگر می‌خواهید کودک‌تان قبل از تولدش، رشد مغزی خوبی داشته باشد ❌ اصلا نباید در معرض دود سیگار قرار بگیرید. تحقيقات نشان ميدهند استنشاق دود سيگار ديگران آثار سو شديدتري خواهد داشت بنابراين هنگام بارداري يا بعد از تولد فرزندتان در كنار افرادي كه سيگار ميكشند نمانيد. ❌بچه‌هایی که والدین‌شان سیگار می‌کشند تغییراتی در ساختار و عملکرد مغزشان ایجاد شده که منجر به اختلالات یادگیری، ناهنجاری‌های رفتاری و آی کیوی نسبتا پایین در این بچه‌ها خواهد شد. 🌿🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
آيت الله بهجت (ره) : هر کس به پایین تر از خودش نگاه کند و بگوید: (اَلحَمدُلله)، اصلاً خود همین شکرگزاری، سبب غنا می شود... خود این شکر، موضوعیّت و سببیّت برای غنی شدن فقیر دارد. http://eitaa.com/cognizable_wan
میدونی عشق یعنی چی؟؟؟ یعنی وقتی آقاتون عصبانی میشه بذاری هر چی دوست داره بگه و داد بزنه وقتی آروم شد بری کنارش بشینی و دستاشو بگیری تو چشاش با مهربونی زل بزنی و آروم با موهاش بازی کنی و نوازشش کنی و بگی : . . . . . . عزیزم زنگ زدم الان از تیمارستان میرسن، چند دقیقه طاقت بیار!!! والا دیگه چقد تحمل 😝😝😂😂😂 (●̮̮̃•̃) /█\ .Π. به جمع ما بپوندید👇😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
حرف بعضیا مثه جریانِ آب شدیده! بخوای جلوشون وایسی خستت میکنن و اگه همراهی کنی غرقت میکنن ، پس نادیده بگیر ... 『 http://eitaa.com/cognizable_wan 🖤 』
از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت از سخن گفتنت بیشتر است؟ گفت: چون به من دو گوش داده اند و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه می گویم، می شنوم. کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی، چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی، از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند، یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی ‌‌‌‌** ____🍃🌸🍃____ http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *تغییر_جزئی_و_نتیجه‌ی_بزرگ* گاهی بین زن و شوهر سر قضیه‌ای می‌شود و زن یا مرد به همسرش می‌گوید: "مطمئنم فلان مطلب را به من " و همسرش نیز با عصبانیت می‌گوید: "گفتم!" و سر همین قضیه، بگو مگو و مشاجره‌ی سختی رخ می‌دهد. پیشنهاد می‌شود با یک تغییر جزئی در خود از ایجاد مشاجره و تشدید شدن ناراحتی و عصبانیّت یکدیگر‌ جلوگیری کنید! مثلاً به همسرتان بگویید: "اگر فلان مطلب را گفتی شرمنده من ." یعنی کلمه‌ی "شرمنده نشنیدم" را بجای کلمه "نگفتی" به کار ببرید تا همسرتان نشده و فضای زندگی متشنّج نگردد. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️ 🌺داستان زیبای توبه جعفر بی دین! به غیر از قسم امام حسین(ع)چیزی رو قبول نداشت... ✅حتما ببینید،از دستش ندید ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🛑http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 دردسر_عاشقی حدودا ساعتای ۱۱ بود که اومد خونه.پوووف البته چه اومدنی بود؛معلوم بود انقدر خورده وکشیده که حسابی مست ونعشه شده بی توجه به من رفت توی اتاق وخودشو پرت کرد روی زمین.چنددقیقه ای بیشتر نگذشته بود که صدای این دره بی صاحاب بلند شد.اخه کدوم ادمه خری باید این موقع شب پاشه بیاد در خونه مردم.واقعا اینا عقل تو سرشون ندارن؛من که کسی رو اینجا نمیشناختم پس مطمئناً با بابا کار داشتن....رفتم جای چارچوبه در واستادم من-باباا...باباااا.پاشو دم در کارت دارن..بابا اَه خدا بگم چیکارت نکنه آخه مجبوری مگه انقدر بکشی.چادر رنگی مو که پشت در اویزون کرده بودم وسرم کردم ودرو باز کردم. با دیدن قیافش صورتم جمع شد.احمد بود.یکی از رفقای معتاد بابا با اون صدای کلفته مزخرفش گفت احمد-خوشگله بگو مصطفی بیاد با حالت چندشی نگاش کردم وگفتم من-خوابه؛هرچی صداش کردم بیدار نشد.برو فردا بیا اومدم برگردم که دست کثیف ونجسشو روی دستم گذاشت.یا خدا حالم بهم خورد.سریع دستمو عقب کشیدم وبا نفرت به قیافش نگاه کردم حدودا ۴۰ سالش بود حیوون؛با صدایی که کنترلش میکردم گفتم من-عوضیه کثافت اون دست نجستو از من دور کن تا نزدم نابودت کنم یک قدم اومد جلو که بیاد تو خونه..وای خدا الان که بابا مسته هرچی صداش کنم بیدار نمیشه بعد این گوساله اگه اذیتم کنه بدبختم .اومد کامل بیاد تو که سریع وفرز دررو بستم.فکر کنم در خورد تو صورتش که شروع کرد داد وبیداد کردن وآخ واوخ کردن.به زر زر هاش گوش ندادم واومدم تو خونه احمد یکی از دوستای بابا بود وهرچی کثافت کاری بود باهمین لجن انجام میداد.من که از این احمد خیلیییی میترسیدم.ادم خطرناک ومرموزی بود با اینکه توی این محله زندگی میکرد خیلی پولدار بود.ولی احمق فقط پولاشو جمع میکرد وبه فکر زندگیش نبود.شنیده بودم که تاحالا چندتا ادم کشته ولی با دادن پول دیه اومده بود بیرون خیلی گشنه بودم یه ساندویچ از همون خاگینه درست کردم وخوردم بعدشم مثله همیشه سرجام دراز کشیدم تا خوابم ببره http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 من-آقای احسان من همه پرونده های مد وشماره مدلینگ هارو براتون روی میز گذاشتم.البته فقط شماره اونایی که شما ازشون رضایت بیشتری داشتین وبرنامه امروز وجلسه هاتونم نوشتم که بعدا بهتون یاد اوری کنم البته.. دیگه نزاشت ادامه بدم وپرید وسط حرفم آرمان-خیله خب.باشه وبعدش رفت بیرون پسره الاغ یک تشکرم نکرد که این همه کار کردم وتازه یک ساعته دارم ورور میکنم...واقعا هستی تو هم چقدر رو داری ها الان توقع داشتی مثلا بیاد دستتو ماچ کنه که وظایفتو انجام دادی.همینجوری که داشتم اروم ارو با خودم زرزر میکردم رفتم توی اتاقم..حالا چی میشه مثلا بیاد دستمو ماچ کنه.آخه مگه من دوست دخترشم که بیاد از اینکارا بکنه.حالا چی میشه مثلا منم از این دوست پسرای خوشتیپ وخوش هیکل داشته باشم.اَه دختر خفشو دیگه کلی امروز کار داری.سریع پشت میز نشستم وشروع کردم به درست کردن پاور پویینت درباره رضایت محصلات امسال وسال پیش. اووف دوساعتی طول کشید تا تمومش کردم سرم که نزدیک مانیتور بود اوردم عقب وشروع کردم به مالوندن چشمام پووف چقدر چشمام میسوزه چشمامو باز کردم که این پسره مغرور وخشک رو از تو شیشه دیدم.اشاره کرد برم تو اتاقش.اخه من موندم مگه من رباطم که انقدر ازم توقع داره بلند شدم ورفتم سمت اتاقش. من-بله آقای احسان کاری داشتید؟ آرمان-آره میخواستم ببینم کارت هنوز تموم نشده من-چرا دیگه کامل شده آرمان-باشه.پس بیا این دوتا سیدی رو هم ببر ویرایش کن بعد برام بیار خاک توسرت که فقط دستور میدی غول بیابونی..سیدی هارو برداشتم که دوباره صداش بلند شد آرمان-در ضمن چندبار دیگه هم گفته بودم یا منو به فامیل صدا کن یا اسم..اینجوری اعصابمو خورد میکنی واا این پسره هم خل وضع بود ها.اخه مگه من چجوری صداش میکنم که انقدر هرروز رو مخم رژه میره من-خب آقای احسان مگه من چجوری صداتون میکنم دستاشو روی میز به هم قلاب کرد وگفت آرمان-خب تو منو به اسم صدا میزنی ولی با پسوند فامیل با چشمای گرد نگاش کردم مگه من کی تاحالا اینو به اسم صدا کرده بودم http://eitaa.com/cognizable_wan