eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
17.2هزار ویدیو
628 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای «ضامن آهو» بودن امام رضا(ع) چیست؟ آنچه در ذیل می‌آید حکایتی کهن است که عالم ممتاز، شیخ صدوق(۳۱۱ه.ق-۳۸۱ه.ق) آن را نقل کرده، که به احتمال بسیار ضامن آهو بودن امام رضا از آنجا نشأت گرفته است. و اینک حکایت: ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی می‌گوید: روزی برای شکار به بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز همچنان دنبال آهو می‌دوید تا به ناچار آهو را به پای دیواری کشانید، و آهو آنجا ایستاد. یوز هم روبرویش ایستاد ولی به او نزدیک نمی‌شد، هرچه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز از جایش نمی جَست و از خود تکان نمی‌خورد، ولی هر گاه که آهو از جای خود(همان کنار دیوار) دور می‌شد یوز هم او را دنبال می‌کرد اما همین که به دیوار پناه می‌برد یوز بازمی‌گشت تا آنکه آهو به سوراخ مانندی در دیوار آن مزار داخل شد، من وارد مزار حضرت رضا(علیه السلام) شدم و از ابو نصر مُقری(ظاهراً قاری قبر مطهر امام رضا(ع)بوده است) پرسیدم که آهویی که همین حالا وارد مزار شد کو؟ گفت ندیدمش، همان لحظه به جایی که آهو داخلش شده بود وارد شدم و پشگل‌های آهو و رد پیشابش(=ادرار) را دیدم ولی خود آهو را نه!. پس از آن پس با خودم عهد کردم که زائران حضرتش را نیازارم و با خوشی با آنها رفتار کنم. از آن پس هرگاه مشکلی برایم پیش می آمد به این«مشهد» روی می آوردم و حاجت خویش را می خواستم خداوند حاجت مرا برآورده می فرمود... و هیچ گاه از خداوند تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه آن را مستجاب می‌کرد و این چیزی است که از برکات این مشهد-که سلام خدا بر ساکنش باد-بر من آشکار شد. منبع: عیون اخبار الرضا؛ شیخ صَدوق؛ به نقل از مقاله استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی در کتاب حاصل اوقات؛ ص ۴۵۸-۴۵۷. ─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─ http://eitaa.com/cognizable_wan
مثل خدا باش ، خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن! مثل خدا باش ، با مظلومان و درمانده گان دوستی کن… مثل خدا باش ، عیب و زشتی دیگران را فاش نکن… مثل خدا باش ، در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن… مثل خدا باش ، بدون توقع و چشمداشت نیکی کن… مثل خدا باش ، بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن… مثل خدا باش ، با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن… مثل خدا باش ، اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش... مثل خدا باش ، برای اطرافیانت دلسوزی کن... مثل خدا باش ، مهربان تر از همه... مثل خدا باش چون خدا از روح خودش در تو دمید و تو رو اشرف مخلوقات نامید ... ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌💕💕💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
دوستی_دردسرساز دکمه ی آسانسور رو زدم و منتظر ایستادم.بالاخره آسانسور با معطلی به پایین رسید. سوار شدم و خواستم دکمه شو بزنم که امیرخان هم وارد شد. خودم رو عقب کشیدم و زیر چشمی نگاهش کردم. دکمه ی طبقه ی پنج رو زد و صاف ایستاد. نمی‌دونم چرا از این بشر حساب می‌بردم شاید به خاطر موقعیتش شاید هم به خاطر غرور و تیپ همیشه لاکچریش. آسانسور به طبقه ی دوم رسید که بی هوا گفت _دوست پسرت زیاد آدم قابل اعتمادی نیست.به نظرم محتاط عمل کن. متعجب نگاهش کردم.با من بود؟احمقی ترنج جز تو کسی اینجا نیست. با اخم های درهم به روبه رو زل زده بود انگار نه انگار حرفی زده باشه. متعجب گفتم _چی گفتین؟ سرش رو به سمتم برگردوند و نگاه نافذش رو به چشمام انداخت و با لحنی پرغرور گفت _فکر کنم شنیدی،بذار پای یه هشدار تو عالم همسایگی. آسانسور ایستاد و اون بدون در نظر گرفتن حقوق خانم ها خودش زودتر پیاده شد. لبم و محکم گاز گرفتم پس ما رو دیده بود با فکری مشغول پشت سرش بیرون رفتم. کلید انداخت و خواست وارد بشه که گفتم _ببخشید؟ برگشت و منتظر بهم نگاه کرد. این پا و اون پا کردمو گفتم _این قضیه رو که به بابام... وسط حرفم پرید _مطمئن باشید مشغله های مهم تری از شما دارم.مهم تر از این که بخوام بشینم پیش باباجونتون و از روابط شما حرف بزنم.حالا اگه امری نمونده شب خوش. پسرک عوضی حتی نذاشت جواب بدم و رفت داخل و در رو به هم کوبید. عصبی به در بسته غریدم _انگار از دماغ فیل افتاده چهار تا آمپول به بازوهات زدی دیگه این اداها چیه؟ هر چند می دونستم بی انصافی میکنم. هیکلش بی نهایت بی نقض بود،بی نقض و مردونه. گوشی و به گوشم چسبوندم و آهسته گفتم _بهت که گفتم تو خونه نمیتونم زیاد صحبت کنم پوریا بابام می‌فهمه. از اون طرف صدای رقص و آواز میومد پوریا با صدایی کشیده گفت _بابا اینجا همه با زیدشونن منم دلم تو رو میخواد میخوام الان تو بغلم باشی.بیام دنبالت هانی؟ به در نگاه کردم و گفتم _این وقت شب نمی تونم بیام بیرون پوریا میدونی که بابام اجازه نمیده عصبی غرید _نیا به درک خواستم حرفی بزنم که صدای بوق اشغال توی گوشم پیچید. دلخور نگاهی به گوشیم انداختم و گفتم _چرا درک نمیکنی بابام اجازه نمیده؟ فکری به سرم زد.بابام فقط به رفیقم سارا اعتماد داشت می تونستم به بهانه ی بیماری سارا از خونه بیرون بزنم از این فکر از جا بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم سعی کردم قیافم رو ترسیده نشون بدم. بابام جلوی تلویزیون مشغول فیلم دیدن بود با ترسی ساختگی گفتم _بابا سارا حالش خیلی بده رفته درمانگاه اما خوب نشده مادرم نداره که بالا سرش باشه میشه من امشب برم خونشون؟ بابام نگاهی به ساعت انداخت و گفت _این وقت شب؟لازم نکرده صبح زود برو. خودم رو به نگرانی زدم و گفتم _اما بابا گناه داره حالش خیلی بده باباشم تنهایی نمیدونه چی کار کنه؟ برم بابا؟ لطفا... مامانم از آشپزخونه سرکی کشید و گفت _بذار بره محسن اون دختر رو تا لازمش داری بدو بلند میشه میاد خدارو خوش نمیاد حالا ک ناخوش احواله ما به ترنج اجازه ندیم بره. بابام انگار که نرم شده باشه گفت _ماشینم تعمیرگاهه چطور میخوای تا اونجا بری؟ نمیشه چشمام برق زد و گفتم _با تاکسی میرم. سری به طرفین تکون داد و گفت _برو حاضر شو میرم به امیرخان بگم ماشینش رو بهم قرض بده تا برسونمت روی من و زمین نمیندازه. بادم مثل بادکنک خالی شد و از سر ناچاری گفتم باشه و به اتاقم رفتم. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
قدیما ... ۷۰ درصد بدن انسان و آب تشکیل میداد الان ... فکر و خیال ...!👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ 💢 💠 شیخ جعفر شوشتری(ره): 👈 هر وقت شـیطان وسوسہ کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هفت مرتبہ بگوئید: ✅ «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم» وقتے این ذکر را مےگوئید،هفت ملک بہ کمک شما مےآیند و آنها را دفع مےکنند... بارها تجربہ شده است کہ انسان وقتے آن را مےخواند احساس قوّت مےکند. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
آیسودا جواب داد: هنوز زوده. خاله بلقیس لبخند زد و با کاسه ی خالیش داخل شد. -خب، برنامه چیه آقا؟ -شما مارو از ناهار خوردن انداختی، تو بگو برنامه چیه؟ آیسودا ریز ریز خندید که گوشی پژمان زنگ خورد. زنگ از طرف نادر بود. فورا جواب داد. -بگو. -سلام آقا! -سلام. -آقا مجوزا اوکی شدن، چیکار کنم؟ -برو پیش حاج رضا اگه اجازه میده همه ی وسایل رو بذار انباری خونه اش، و ساخت و ساز روشروع کنین. -چشم آقا. آیسودا ایستاده و تیز گوش می داد. -دنبال کارگر و بنای خوبم. -گیر میاد. -دم عیده نیستن. اخم های پژمان در هم فرو رفت. با صدای زمخت و خشنی گفت: کار واسه من نشد نداره، بکوبین و بسازین. -چشم. -بسلامت. تماس را روی نادر قطع کرد. آیسودا با ملایمت گفت: بد حرف زدی باهاش. -خوب حرف بزنی حالیشون نیست. -نگو اینجوری. دست پژمان را گرفت. -بریم تا لب چشمه. روستا پر بود از کوچه باغ های زیبا. معمولا باغ های این حوالی همه گردو و درصدی هم بادام بودند. هرچند میوه های دیگر هم بود. درخت های گردو از بلندی دیوار رد می کردند و درون کوچه آویزان می شدند. هرچند که تازه دم عید بود. و در حال شکوفه زدن. خبری هم از سرسبزی نبود. پژمان بدون مخالفت همراهش شد. -می خوای خونه رو بسازی؟ -آره. -کی تموم میشه. -سه چهار ماه دیگه. -چه زیاد. پژمان لبخند زد. این اولین بار بود که درون روستا قدم می زد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 همیشه با ماشین بود. همیشه از بالا نگاه می کرد. ولی پیاده روی هم کیف خودش را داشت. اهالی که از کنارشان رد می شدند سلام و احوالپرسی می کردند. یک سوپری کوچک وسط روستا بود. پاتوق پیرمردها! هرکسی شده با پا درد و کمردرد با یک تکه چوب عصازنان، به این سوپری می آمد. بحث می کردند. شور می گرفتند. گاهی هم داستان هایشان را تعریف می کردند. همگی هم یا چوپان و گله دار بود یا کشاورز! شغل دیگری اینجا نبود. جمعیتش کم بود. شغل خاصی نمی شد اینجا گذاشت. هرچند که پژمان در ذهنش بود یک گلخانه برای پرورش توت فرنگی بزند. خیلی ها را مشغول کار می کرد. از کنار سوپری که رد شدند همه ساکت شدند. آیسودا را همگی می شناختند. ولی چند ماهی بود خبری از این دختر نبود. معلوم نبود درون آن عمارت چه می گذرد. هیچ کس هم که جواب درست و حسابی نمی داد. پژمان برای همگی دست تکان داد. سلام بلند بالایی داد. می خواست رد شود که یکی از پیرها بلند شد. -صبر کن خان زاده. هنوز هم خان زاده صدایش می کردند. با اینکه نه پدرش خان بود نه خودش. به احترامش ایستاد. -بله حاج رسول. پیرمرد کمر خمیده ای داشت. با عصایش بلند شد و به سمتش آمد. -خان زاده برای آب بالای ده چیکار کردی؟ قطع و وصلی زیاد داره، با این روشن زمین هامون می خشکه. پژمان اخم کرد. به کل یادش رفته بود. با صداقت تمام گفت: حاج رسول یادم رفته، ولی از همین امروز دنبالشم. -هنوز خیلی جوونی که چیزیو یادت بره. پژمان شرمنده شد. حق با آنها بود. -شرمندگیش برای من! آیسودا متعجب بود. همیشه پژمان را به عنوان مردی ترسناک می شناخت. ولی مردی که کنارش ایستاده بود هیچ نوع زمختی نداشت. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
✅فواید ❶ رزق و روزیت فراوان مےگردد. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید هنگام غذا خوردن وضوء بگیرد... ❷ امام صادق (علیه السلام) فرمودند : كسى كه وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک كند، یك حسنه براى او نوشته مى شود و كسى كه وضو بگیرد و صبر كند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود... ❸ عمرت زیاد می شود. رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید.... ❹ خواب با وضو، عبادت است. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود.... ❺ مرگ با وضو، شهادت است. رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود... ❻ در قیامت نورانی می شوی. پیامبر خدا می فرمایند: فردای قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه‌ ی امّت‌ها در حالی محشور می‌کند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانی‌های نورانی‌ دارند... 📚مستدرک الوسائل ج۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃 💠ذکر آمرزش گناهان هنگام خواب❗️ ❤️امام صادق(ع) فرمودند: کسی که هنگام خواب سه بار ذکر زیر را بگوید، مانند روزی که از مادر متولد شده است، از گناهان بیرون می آید: ✅ «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي عَلاَ فَقَهَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي بَطَنَ فَخَبَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي مَلَكَ فَقَدَرَ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي يُحْيِي اَلْمَوْتَى وَ يُمِيتُ اَلْأَحْيَاءَ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.» ☀️همه ثناها مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، همه ثناها مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، همه ثناها مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست،همه ثناها مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را می میراند و او بر هر چیزی تواناست. 📚منبع: ثواب الاعمال، ص ۳۲۹ http://eitaa.com/cognizable_wan❣ 🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃
📔 پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ، تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد . در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد . سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور . اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند . پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ، دختر با تعجب گفت قهوه شور میخوری؟ پسر جواب داد بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم . حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد . ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت . پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن ، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت: همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم . آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم . چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم ، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است . اگر بار دیگر به دنیا بازگردم و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد ، تمام عمر شورترین قهوه دنیا را به خاطر چشمان پر از مهر و محبت تو خواهم خورد . یک ضرب المثل چینی می گوید برنج سرد را می توان خورد، چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد... مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟! حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر ، اما این مهمه : که وقتی از زندگی کسی رد می شی ؛ رد پای قشنگی از خودت به جا بگذار . مواظب همدیگه باشیم ! 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه بارم یه مغازه آتیش گرفته بود پریدم تو عمق آتیش یه دختررو نجات بدم آتش نشانه گفت بیا بیرون گفتم انسانیتت کجا رفته ؟ گفت باشه ولی اون مانکنه بیا بیرون😑🏻♂🍆😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻣﯿﮕﻦ ﺧﻮﺷﮕﻼ‌ ﺧﻮﺷﺘﯿﭙﺎ ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﮐﻮﺗﺎﻫﻪ ﭼﻮﻥ ﺯﻭﺩ ﭼﺸﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﻥ. . . . ﻫﯿﯿﯿﯿﯿﯽ ﺧﻮﺷﺒﺤﺎﻟﺘﻮﻥ ﺣﺎﻻ‌ ﺣﺎﻻ‌ ﻫﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﯾﺪ... . . . . . . ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻓﺮﺩﺍﻡﺣﻼ‌ﻟﻢ ﮐﻨﯿﻦ😐😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
❌هرگز نگو"خسته ام..!" زیرا اثبات میکنی ضعیفی؛بگو..نیاز به استراحت دارم. ❌هرگز نگو.."نمی توانم..!" زیرا توانت را انکار میکنی؛بگو....سعی ام را میکنم. ❌هرگز نگو"خدایا پس کی؟؟؟!" زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی؛بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا. ❌هرگز نگو"حوصله ندارم..!" زیرا...برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی؛ بگو..باشد برای وقتی دیگر.. ❌هرگز نگو"شانس ندارم..!" زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی؛بگو..حق من محفوظ است! http://eitaa.com/cognizable_wan