eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه خفن میز و چیدن 😳👌 برگای میز ریخت😂 Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan
♥️🌨❄️♥️🌨❄️♥️🌨♥️🌧❄️ 💞🍃 یادتون باشه یه سری از ایده ها رو به صورت قانون تو زندگیتون در بیارید ❌مثلا به همسرتون بگید اگر با هم دچار مشکل شدیم و قهر کردیم اونی که پیشقدم میشه ،اون یکی باید براش یه کاری انجام بده و یا یه هدیه ای بخره 🔹این چیزهای خیلی ساده و شیک باعث میشه روابطتون از حالت یکنواختی خارج بشه و با هم صمیمی تر بشید 🌧❄️♥️🌧❄️ 👫http://eitaa.com/cognizable_wan ♥️🌨❄♥️🌨❄️♥️
رفتارهایی از زنان که مردان را بسیار عصبی میکند: به مرد فرصت تنهایی ندادن مدام زنگ زدن شکاک بودن بدگویی از او در جمع آرایش بیش از حد قهر کردن و حرف نزدن مقایسه مرد با دیگرمردان 👫http://eitaa.com/cognizable_wan
دوستان عزیز ! زمانیکه گوشت خریداری میکنید اﮔﺮ ﭘﻮﻗﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺳﻔﻴﺪ ﺷﻜﻞ ﻛﻮﭼﻚ ﺭا ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺩﻳﺪﻳﺪ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ و اﺳﺘﻔﺎﺩه ﻛﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ زيرا اﻳﻦ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎ ﺗﻮﺑﺮﻛﻠﻮﺯ ﺣﻴﻮاﻧﻲ (سل حیوانی) ﺑﺴﻴﺎﺭ خطرناك آعشته شده است.. لطفا بخاطر انسانیت، برای دیگر دوستات و فامیل ارسال کنید تا همه متوجه شوند. 👇👇 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌍
💢دعوای زن و شوهرها ✍استفاده از قیدهای مطلق در رابطه ممنوع! گفتن عباراتی مثل: تو همیشه یا تو هیچ‌وقت این كار را برای من انجام ندادی و. . . در رابطه ممنوع است. به جای این جمله‌ها بگویید: یك روزهایی بوده كه چنین كاری را برای من انجام نداده‌اید. این جمله قابل پذیرش‌تر است. به یاد داشته باشید خشم حتی در اوج هم باید نگهبان داشته باشد. قرار نیست داد نزنید اما صداقت را فراموش نكنید. بعضی وقت‌ها كافی است یك لیوان آب برای طرف مقابل بریزید تا دعوا خاتمه پیدا كند. احترام‌ها در هر شرایطی حتی در اوج دعوا هم باید حفظ شود. ❣http://eitaa.com/cognizable_wan
شاید ضرب المثل “ارزن عثمانی، خروس ایرانی” رو شنیده باشید. در جریان نبرد نادر شاه با عثمانی ها روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفیاب میشود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین میگذارد و میگوید : لشکر ما این تعداد است و از جنگ با ما صرفنظر بکنید. نادرشاه دستور میدهد دو خروس بیاورند و دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به خوردن ارزنها میکنند. در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی میکند و میگوید: برو به سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند ! این ضرب‌المثل زمانی به کار می رود که کسی از کری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کری قوی تری پاسخ بدهد و این گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند باج بگیرند. http://eitaa.com/cognizable_wan
جزیره تریستان، دور افتاده ترین جزیره مسکونی: جزیره تریستان در جنوب اقیانوس اطلس دورترین نقطه مسکونی در جهان و به قدری کوچک است که فاقد فرودگاه می باشد. این جزیره 272 نفر جمعیت دارد که تنها از 8 نام خانوادگی استفاده می کنند. این جزیره در دهه 1800 میلادی به مستعمرات انگستان افزوده شده. ساکنین این جزیره دارای کد پستی بریتانیا هستند و اگر از طریق اینترنت کالایی را خریداری کنند مدت ها طول می کشد تا به دست آنها برسد. در صورتی که قصد سفر به آنجا را داشته باشید باید بدانید که نزدیکترین خشکی با آن 2000 مایل معادل 3218 کیلومتر فاصله دارد. ⚠️ http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی معلم از دانش آموزانش پرسيد: آيا ميدانيد چرا وقتي انسان ها با هم دعوا ميکنند سر يک ديگر داد ميزنند؟ يکي گفت :شايد به اين خاطر که مي خواهند سخن خود را به هم بقبولانند. يکي ديگر گفت :شايد ميخواهند بگويند زور من بيشتر است و هر کدام چيزي گفتند...! ولي هيچ کدام جواب معلم نبود معلم سخنش را ادامه داد و گفت: وقتي آدم ها با هم دعوا ميکنند قلب هايشان از هم دور ميشود وديگر صداي هم ديگر را نميشنوند. به همين خاطر بر سر هم داد مي زنند در واقع جسم هاي آن ها به هم نزديک است ولی قلب ها دور!. ولي وقتي قلب ها به هم نزديک باشد ديگر احتياجي به داد زدن نيست احتياجي به نزديک بودن هم نيست حتي گاهي احتياج به حرف زدن هم نيست اگر دو نفر که همديگر را دوست دارند پيش هم باشند فقط با چشم هايشان هم ديگر را ميبينند و با قلب ها يشان با هم حرف ميزنند . ديگر زبان به کار نمي آيد. و اين زيبا ترين نوع حرف زدن است... http://eitaa.com/cognizable_wan
دوستی دردسرساز پوریا بهت زده گفت _ناموست؟از کی تا حالا همسایه شده ناموس؟فعلا اونی که باید بکشه کنار تویی نه من ترنج دوست دختره منه امیر چنان نگاه بدی بهم انداخت که سرمو پایین انداختم. چرا هیچ چیز اون طوری که من میخواستم پیش نرفت؟ با فکی قفل شده غرید _اومدی تو خونه ی من که راحت تر به هرزگی هات برسی هوم؟ لبم رو محکم گاز گرفتم. باربد دست امیر رو گرفت و با ناراحتی گفت؟ _اینطوری حرف نزن داداش یکی میشنوه. با اعصابی داغون جواب داد _تو حرف نزن باید اینو ادمش کنم. مچ دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت در کافه کشوند. صدای عصبی پوریا رو از پشت سرم شنیدم که گفت . _کجا میبریش. چون صداش رو بلند کرده بود خیلی ها به ما نگاه کردن. تنها جداب امیر چشم غره ی وحشتناکی به پوریا بود. مچ دستم رو محکم تر گرفت و زیر سنگینی نگاه جمعیت دنبال خودش به بیرون کافه کشوند. 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻
این متن را باید طلا گرفت 🌸 " خانه پدر و مادر " بعد از خانه خدا ، تنها خانه ای است که: روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود. خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تو را ببینند خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود. خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست ! خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند ، شادی و حیات در وجودت جریان دارد. خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود خانه ای که ......... چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد " قدر این خانه ها را بدانیم " "قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم" شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم دیر می شود. تقدیم به همه اونایی که به این خانه عشق می ورزند❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #انیمیشن | اسلام یه دین کهنه اس، مال عرباس... فقط گفتار نیک پندار نیک کردار نیک !! http://eitaa.com/cognizable_wan
-خوبی خانم مهندس؟ از کور در مورد چشم هایش می پرسند؟ حال خرابش با هیچ چیزی درمان نمی شد. مگر پژمان! ولی پژمان کجا بود؟ مرد هم به این زودی قهر می کرد؟ بهانه می گرفت؟ دق می داد؟ والا که ناشکر بود. چهارسال زندانی شدنش را یادش رفته بود؟ برای آب خوردن اجازه می گرفت یادش رفته بود؟ حالا که بهم رسیده اند.... جانی درون پاهایش نبود که بتواند سراپا بایستد. انگار فلج شده بود. زانوهایش را بغل گرفت و مات جلویش شد. بدبختی که شاخ و دم ندارد. از زمین و آسمان برایت می بارد. خدا هم آن بالا نشسته بود و بیشتر دقش می داد. انگار قرار نبود یک روز خوش ببیند. تا یادش بود که بی پدر بود. فقیر بود و گاهی به نان شب محتاج! آرزوی هرچیزی به دلش ماند و جیک نزد. کمک دست مادرش بود برای خیاطی. هرچند که از خیاطی هم متنفر بود. روز و شب کار کرد تا مدرسه برود. آدم حسابی شود. کار خوب پیدا کند و از این فلاکت نجات پیدا کنند. کار پیدا شد. ولی آدم حسابی نشد. مدام هشتش گرو نه اش بود. چاره ای هم نداشت. همین که خرج دانشگاهش در می آمد کافی بود. البته تا قبل از اینکه سروکله ی پژمان پیدا شود. خونش را در شیشه کند. بعد آرزوهای پر و بال گرفته اش تمام شد. زندانی پژمان شد و مادرش پر کشید. انگار بدبختی نمی خواست دست از سرش بردارد. حالا هم که کمی خوشی جان گرفته بود... رنگ آرامش در و دیوار خانه را سفید زده بود... باز همه چیز خراب شد. و پژمانش... مرد زندگیش... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رفت؟ به همین راحتی؟ مرد بالای سرش ایستاد. رفته بود برایش آب بیاورد. لیوان آب را به سمتش گرفت. -بخورین حالتون جا بیاد. آیسودا فقط نگاهش کرد. هیچ رغبتی به خوردن نداشت. اما نمی خواست زحمتش را نادیده بگیرد. لیوان را گرفت. جرعه ای نوشید و کنارش گذاشت. قلبش به شدت سنگین می تپید. انگار بخواهد سکته کند. رنگ پریده بود. دستش را ستون بدنش کرد تا بتواند بلند شود. ولی نشد. انگار واقعا توان بلند شدن نداشته باشد. -خوبین خانم؟ -نمی تونم بلند بشم. -بهتون شوک وارد شده. بازویش که لباس کار تنش بود را به سمت آیسودا گرفت. -منو بگیرید بلند بشین. آیسودا تردید داشت. ولی بازوی مرد را گرفت و بلاخره بلند شد. پاهایش به شدت ضعف داشت. تهوع هم اضافه شده بود. بازوی مرد را رها کرد و محکم خودش را گرفت تا نیفتد. تنها کسی که باید جواب پس می داد پولاد بود. باید می رفت سراغش! دار و ندارش را در آتش خشمش می سوزاند. این مرد باید از زندگیش برود. تا کی؟ تا کجا؟ قدم هایش را آرام برداشت تا زانوهایش قوت پیدا کنند. وقتی از گلخانه بیرون می رفت تمام لباسش خاکی بود. ولی تلاشی برای مرتب بودن نکرد. لبه ی خیابان ایستاد. آنقدر دست تکان داد تا پرایدی که یک زن و شوهر بودند کنارش ایستادند. تشکر کرد و سوار شد. درون سرش غلغله بود. یک شورش دسته جمعی به راه بود. شورشی بر علیه مردی که می خواست او را با دستانش خفه کند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بابا این کلیپای خارجیا همش خالی بندیه، پس چرا ما میخوایم بشکنیم به خشونت ختم میشه😂 Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan 🏃♀
ومَن اگر یِک بار دیگر #زندگی کُنم❣ هیچ چیز را تِکرار نمیکنَم ❣ جُز دوباره❣ عاشق تو شدن را ...💕❣💕 ☞💞 http://eitaa.com/cognizable_wan
درون ذهنش با خودش حرف می زد. انگار از همین الان بخواهد جنگ راه بیندازد. توجهی هم به زن و مرد جلویش نداشت. ظاهرا آرام بودند و پر از عشق! زن از جهیزیه اش می گفت. مرد هم از خوش سلیقه بودنش. خوش به حالشان! رسیده به شهر پیاده شدو کرایه از او نگرفتند. کمی پیاده رفت. جایی که تاکسی ها توقف کرده بودند ایستاد. یک تاکسی دربست گرفت. هنوز هم بعد از چندین ماه می دانست دفتر کارش کجاست؟ این وقت روز هم حتما باید دفترش باشد. جایی نداشت برود. کرمش را ریخته بود. چیزهایی را که باید خراب کند کرد. حالا نوبت خراب کردن او بود. رسیده به شرکتش پیاده شد. کرایه را داد. سرش داشت منفجر می شد. امروز مدام این ور و آن ور بود. هدف مشخص بود اما ناپیدا! یا خودش گم شده بود یا پژمان. مردی که اصلا روی گوشیش زنگ نزد. سراغش را نگرفت. جواب تلفن های او را هم نمی داد. فقط پشت سر هم بوق می خورد. بی توجه به نگهبانی بالا رفت. قبلا بالا نرفته بود. ولی امروز می رفت و پیدایش می کرد. از راهنماهایی که روی تابلو بود پیدایش کرد. اتاقش ته راهرو بود. چسبیده به آبدارخانه! میز منشی هم دم در بود. از همان جا هم منشی که دختر جوانی بود را می دید. عینکی بود و سرش روی چندتا برگه! مقابل میزش ایستاد. -با آقای پناهی کار دارم، وقت قبلی هم ندارم. -ایشون بدون وقت قبلی کسی رو نمی پذیرن. پوزخند زد. -باشه. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بدون توجه به منشی به سمت در رفت. دستگیره را فشرد داخل رفت. کمشی به دنبالش رفت. اما حریفش نشد. پولاد با حالتی از خمودگی و ناراحتی شدید نگاهش به پنجره بود. ولی با باز شدن ناگهانی در نگاه او هم چرخید. یک لحظه از دیدن آیسودا متحیر شد. منشی هم به دنبالش نیامد. می دانست الان پولاد داد و بیداد می کند. برای اینکه تیر ترکش ها به او نخورد نیامد. آیسودا در را پشت سرش محکم به هم کوباند. -دلت خنک شد؟ دقیق نگاهش می کرد تا بشناسدش. خودش بود؟ واقعا خودِ خود آیسودا بود؟ چقدر تغییر کرده. کمی چاق تر به نظر می رسید. ولی زیباتر از قبل شده بود. با یک تیپ حسابی! هرچند که آرایش به صورت نداشت. -به چی نگاه می کنی؟ تن صدایش خیلی بالا بود. دلش می خواست اینجا را خراب کند. آتش شود و همه چیز را بسوزاند. -چطوری پیداش کردی که بهش گفتی ها؟ حالا خوبه؟ دیدن من خوبه؟ -آسو... -اسمم به زبونت نیار که حالم بهم می خوره. پولاد هنوز هم قیافه ی متعجبی داشت. از روی صندلیش بلند شد. کم کم به آیسودا نزدیک شد. -واقعا خودتی؟ آیسودا پوزخند زد. -هرگز نمی بخشمت پولاد، با زندگیم بازی کردی... -از چی حرف می زنی؟ -از مردی که هر چرتی رو امروز بهش گفتی. -پژمان نوین؟ پولاد دقیقا مقابلش بود. دستانش را بالا آورد تا صورتش را قاب بگیرد. آیسودا فورا عقب رفت. -به من دست هم نزن، فهمیدی؟ پولاد ناامیدانه دستش را پایین آورد. -چقدر دنبالت گشتم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در بسیاری از مواقع، هنگام بروز "سکته مغــــزی" ما حتی متوجه علایم سکته نمیشویم و تصور میکنیم بیمار فشارش افتاده و دنبال آب قند میرویم و همین تعلل منجر به فاجعه ای جبران ناپذیر میشود ! + این کلیپ به شما کمک میکنه با تشخیص به موقع، جان عزیزانتون رو نجات بدید! حتما تا آخر ببینید و دیگران رو هم مطلع کنید Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan 🏃♀
اصفهانیه ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺁﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﻪ‌ﺷﻮ ﻣﯿﺪﺍﺩ : ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥﮐﻪ ﺷﺪﯼ ؛ ﺭﻭﺑﺮﻭﺕ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﻩ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻃﺒﻘﻪ ۴ ﺭﻭ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﯼ؛ ﺩﺭ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺘﻮ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺠﺖ ﻣﯿﺰﻧﯽ. ﺑﻌﺪ... ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ُ ﺩﺭُ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺎ ﺁﺭﻧﺞ ﻧﺰﻧﻢ؟ یارو ﻣﯿﮕﻪ : مردِحسابی مگه میخوای ﺩﺳﺖ خالی بیای؟؟😂😂😂😂😂 😅http://eitaa.com/cognizable_wan
دختره پست گذاشته بود از آدمای شهر بیزااااااااااارمممم.. منم براش کامنت گذاشتم : خب برگرد دهاتتون … بلاک شدم ولی ارزششو داشت😐 بنده خدا با محیط شهر آشنایی نداشت😂 . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
مورد داشتیم دختره هشت صبح جلو دانشگاه پارک دوبل میکرده بره بالا سر کلاس ساعت دوازده و نیم استاد از پنجره کلاس داد زده نمیخواد پارک کنی، کلاس تموم شد، حاضریتم زدم …😂😂😂😂😂😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
⭕️ حل تعارض اگر همسرتان بعد از دعوا می گوید: «منظورم این نبود»، جواب بدهید: «درست است که چنین منظوری نداشتی، اما طوری رفتار کردی که من این طور احساس کنم. پس، لطفا از این به بعد این کار را انجام نده.» بازگشت به گذشته و تاکید بر گفته های خود و طرف مقابلتان باعث می شود به جای راه حل، بر آنچه گذشته است تمرکز کنید. 👫http://eitaa.com/cognizable_wan
💛♥️💛♥️💛♥️💛♥️💛👫 رابطه_زناشویی ♨️ کردن چراغ‌ها 🔻حتماً دلیلی وجود دارد که مردان عاشق تماشای مسابقات فوتبال با کیفیت عالی هستند. به گفته دکتر گریر این مخلوقات، موجودات بسیار بصری محسوب می‌شوند و شیفته آن هستند که تا حد امکان هنگام معاشقه ببینند. 🔻اصرار بر داشتن رابطه جنسی در محیطی تیره و تار می‌تواند این تصور را در مرد زندگی‌تان ایجاد کند که بیشتر به ظاهر خود اهمیت می‌دهید نه احساسی که وی در شما ایجاد می‌کند. همین عدم اطمینان، آواری می‌شود بر سر جولان مردانه وی در اتاق خواب. 🔻اگر در روشنایی راحت نیستید در اتاقی با نور اندک یا با چند عدد شمع معاشقه را انجام دهید . ولی هرگز در تاریکی س.ک.س.انجام ندهید،زیرابرای مردان اصلا لذت بخش نیست 🔻مردان هنگام س.ک.س.ک به نکات ریز بدن شماتوجه نمی کنند،پس خود راحفظ کنید وراحت باشید،بگذارید همسرتان لذت کامل راببرد. ♥️💛♥️💛♥️💛♥️💛 👫http://eitaa.com/cognizable_wan
4_5789876271630517976.mp3
1.71M
دو فایده #تعقیبات #نماز ... افزایش رزق و اجابت دعا👆👆👆
چاله ماریاناس، عمیق ترین نقطه اقیانوس ها: گودترین نقطه جهان چاله ماریاناس در اقیانوس آرام است. عمیق ترین نقطه این چاله حدود 11 هزار متر عمق دارد. اگر قله اورست را به درون این گودال بیندازیم قله آن بیش از دو کیلومتر در اعماق این اقیانوس فرو خواهد رفت. فشار آب در ته این گودال 1000 برابر فشار در سطح دریاست. در سال 1960 نیروی دریایی آمریکا زیر دریایی را با دو سرنشین به کف این گودال فرستاد. و آنها ماهی ، خرچنگ و دیگر موجودات دریایی را در اعماق این گودال مشاهده کردند. ⚠️ http://eitaa.com/cognizable_wan
4_5886417434113475915.mp3
2.57M
🌼 خیر دنیا و آخرت... 🔊 آیت الله مجتهدی تهرانی
شریک شدن در ثواب اعمال حاجیان👇 🔵 نماز پر فضیلت دهه اول ماه ذی الحجه 🔵 🔻 از شب اول ماه ذی الحجه تا شب عید قربان، هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را بخواند که باعث شریک شدن در ثواب اعمال حاجیان این ایام است: 💠 در هر رکعت سوره حمد و سوره توحید را می‌خوانی، پس از آن آیه ۱۴۲ سوره اعراف خوانده می‌شود: ⚜ وَ وَاعَدْنَا مُوسَیٰ ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَ‌بِّهِ أَرْ‌بَعِینَ لَیلَةً وَ قَالَ مُوسَیٰ لِأَخِیهِ هَارُ‌ونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِین َ⚜ 📚 مفاتیح الجنان 🔸 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
#فروغ_فرخزاد اگر پشتِ سَرِ یک زن بَد شنیدید بدانید دو حالت دارد : اگر گوينده مَرد است بی شک تواناییِ به دست آوردنِ او را نداشته است اگر زن است بدانید تواناییِ رقابت با او را نداشته... http://eitaa.com/cognizable_wan
-بیجا کردی، وقتی از خونه ات فرار کردم بخاطر اینکه دیگه نمی خواستمت، می فهمی؟ یا خودتو زدی به او راه؟ تو دیگه مرد زندگیم نیستی... یاد پژمان که می افتاد قلبش درد می کرد. -همه چیزو خراب کردی، کاخ آرزوهامو ریختی بهم.... کاش پژمان بودش! -من مردی عین تو رو نخواستم و نمی خوام. -دل شکستن رو یاد گرفتی. -تو یادم دادی، وقتی یادت رفت من کیم؟ با کف دست درون سینه ی پولاد کوباند. -من، آیسودا، به قول تو آسو، زن پژمان نوینم، تو هیچ حقی نسبت به من نداری... پولاد عصبی بازویش را چنگ زد. -زنشی؟ با اجازه ی کی؟ فکر کردی با فرارت بی خیالت میشم؟ چهره اش به شدت وحشتناک شده بود. ولی نمی فهمید آیسودا دختر مظلوم قبل نیست. او حالا بخاطر پژمان می توانست پولاد را هم زیر پا له کند. محکم زیر دست پولاد زد. -تو؟ کی باشی اصلا؟ تن صدایش بلند بود و پر از خشم. -من اینقد پرم پولاد، اینقد پرم که می تونم کنار نابودی خودم نابودت کنم، اومدم اینجا فقط بگم، با زندگیم بازی کردی، منم همین کارو باهات می کنم. نم اشک چشمانش را گرفت. -دیگه اون آسوی که می شناختی نیستم، جرات داری فقط نزدیکم شو تا بسوزونمت. پولاد متعجب بود. ولی نمی خواست اجازه بدهد به همین راحتی برود. بازوی آیسودا را سفت چسبید. -دیگه نمی ذارم بری. دست آیسودا بالا آمد. سیلی محکمی درون صورتش کوباند. -دیگه به زن مردم دست درازی نکن. خودش را عقب کشید. درون چشمان آیسودا یک شیر ماده نعره می کشید. فرصت هیچ فکر و عملی به پولاد نداد. فقط از اتاقش بیرون زد. منشی که صدایشان را شنیده بود با تعجب و ترس نگاه می کرد. پولاد معطل نکرد. از اتاقش بیرون آمد. باید پسش می گرفت. این زن حقش بود. مال خودش بود. پژمان نوین هیچ حقی نداشت. پولاد مدام صدایش می کرد. ولی تا قبل از اینکه برسد آیسودا سوار آسانسور شد و در بسته شد. پولاد فورا از پله ها پایین رفت. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 جلوی آسانسور منتظرش ایستاد. به محض باز شدن در آیسودا مقابلش بود. ولی سرد و خشک از کنارش گذشت. -آسو... انگار نمی شنید. فقط می خواست برود. گم شود. شاید هم یک خاطره! پولاد وسط خیابان بازویش را گرفت. -وایسا دختر. -من دیگه دختر نیستم. با اینکه گفتنش بی شرمی بود. ولی باید حالیش می کرد زن یک مرد است. پولاد مات نگاهش کرد. -چیکار کردی آسو؟ به عقب هولش داد. داد زد: شعور داشته باش، گفتم من زن پژمان نوینم، اینقد فهمیدنش سخته؟ دلش می خواست به حال خودش بمیرد. آیسودا با همان حال رهایش کرد. سوار اولین تاکسی که توقف کرد شد و رفت. آنقدر حال خودش خراب بود که نتواند مرحم کس دیگری باشد. زندگیش دستخوش اتفاقاتی شده بود که هیچ کنترلی رویش نداشت. خدا فقط کمکش کند. آرامش کند. مسکنش شود. وگرنه او خیلی زود می مرد. ** حاج رضا بی تابانه مدام تا سر کوچه می رفت و برمی گشت. آیسودا گوشیش خاموش بود. پژمان هم جواب نمی داد. هوا تاریک بود و ترس برش داشته بود. برای بار هزارم شماره ی پژمان را گرفت. بعد از چهار بوق بلاخره جواب داد. -بله؟ -پژمان کجایی؟ -نمی دونم. -آیسودا پیش توئه؟ صدایش خسته و بی حال بود. -نه! آه از نهاد پیرمرد بلند شد. -نیستش، دنبال تو از خونه زده بیرون، از ظهر برنگشته. تن صدای پژمان جان گرفت. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
دوستی دردسرساز مچ دستمو از دستش کشیدم و با عصبانیت گفتم چته رم کردی؟ با خشم به سمتم برگشت و صورتم رو بیا انگشت هاش گرفت و غرید _با من درست حرف بزن زنیکه تو خوابت ببینی تو خونه ی من هرزگی کنی صورتم رو به عقب کشیدم مثل خودش خواب دادم خودت چی؟زن داری و با یکی دیگه تو راهرو دستشویی لاس میزنی.هه..به دلت مونده بود دختری که اینقدر تلاش کردی و مخشو زدی بهت سرویس نده؟ با پشت دست توی دهنم کوبید.که با نفرت نگاهش کردم.با اعصبانیت گفت حرف دهنتو بفهم و فکر نکن همه مثل خودتن.چون یه وضعی مثل تفاله پرتت کرد اون ور دلیل تمیشه همه لاشی باشن علارغم تلاشم اشک توی چشمم نشست.اگه یک کلمه حرف میزدم اشکام سرازیر میشد برای همین نگاهی به چشماش انداختم و با قدم های بلند و از حرص راهم رو به سمت خیابون گرفتم که بازومو کشیو و دستور داد. _سوار شو روی سگمو بالا نیار بازوم از دستش کشیدم و گفتم _روی سگ تو همیشه بالا بوده بمیرم سوار ماشین تو نمیشم روانی. نفسی از حرص کشید و این بار روی سگش بالا اومد 🔻🔻🔻🔻🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔻بزن رو از دست نره🔻