🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #پانزده
و بیاختیار اشک از چشمانم چکید😢 و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت
_میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!
و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگی ام فرار کرد...
تازه عروسی که #گلوله خورده 😢و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در #غربتِ مسجدی رها شده،مبارزه ای که نمیدانستم کجای آن هستم...
و قدرتی که پرده را کنار زد..😈و بیاجازه داخل شد...
از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد..
و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد،..
با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید
_برای کی جاسوسی میکنی ایرانی؟👿
دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان هایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد.. 😰
و با چشمان وحشتزده ام دیدم خنجرش را به سمت صورتم میآورد..
که
نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی ام را صدا میزند.. 😱
_زینب!
احساس میکردم فرشته مرگ به سراغم
آمده که در این غربت کده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده..😱😰
که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد
_زینب!
قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند..
و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد...
دستان وحشیاش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️
#همسرانه
🙅♀هر وقت جر و بحث و یا دعوا کردید و آن دعوا تمام شد، همان جا و برای همیشه تمامش کنید.
❣👈 هیچ وقت مطلبی که مربوط به ماهها پیش است را دوباره پیش نکشید. این رفتار علاوه بر این که باعث ناراحتی فوقالعاده همسرتان میشود، به او این حس را القا میکند که شما همیشه از حرفهایشان سوءاستفاده میکنید.
❣👈 اگر همسرتان کاری انجام میدهد که باعث عصبانیت شما میشود، با او درباره این رفتارش صحبت کنید.
❣👈 به زبان دیگر، هر کاری که میخواهید، بعد از هر دعوا و ناراحتی انجام دهید، هیچ وقت پای گذشتهها را به میان نکشیده و آن را یادآوری نکنید....!
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🌹🌹🌹
❣اگر نمیتوانید دیگران را ببخشید هنوز از اصل جاودان حیات و مقام خود بیخبر هستید
🌸و این چنین روایت شده که دو رفیق در دل کویری راه میرفتند. در میانه سفر ، بر سر موضوعی جدالی میانشان درگرفت و یکی از آن دو سیلی محکمی بر صورت دیگری زد. رفیقی که سیلی خورده بود بیهیچ حرفی بر روی ریگهای روان نوشت:" امروز بهترین دوستم سیلی محکمی به من زد "
🌸آن دو به راهشان ادامه دادند. رفیقی که سیلی خورده بود در باتلاقی گرفتار شد که دوست دیگر به کمکش آمد و نجاتش داد . سپس روی تخته سنگی نوشت: "امروز بهترین دوستم مرا از مرگ نجات داد"
🌸رفیق سیلی خورده به دوستش گفت: " وقتی کسی ما را میآزارد باید آن را بر روی ریگهای روان بنویسیم تا بادهای فراموشی بتوانند آن را با خود ببرند و از یادمان دور بسازند ، اما وقتی کسی کار نیکی برایمان انجام میدهد باید آنرا بر روی تخته سنگی حک کنیم که حتی با باد هم به دست فراموشی سپرده نشود و از یادمان نرود."
❣بیاموزیم دلخوریها را بر روی ریگ روان بنویسیم و نیکیها را بر سنگ حک کنیم.
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥 نمی توانم #نگاهم را کنترل کنم!
✍یک جوان ازعالمی پرسید:
من جوان هستم و بنا به جوانیم نمی توانم به #نامحرم نگاه نکنم...بگو چاره چیست؟
❇️ آن مرد عالم کوزه ای پر از #شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد!! سپس ازشخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را #کتک بزند! جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
عالم از او پرسید: چند #دختر سر راه خود دیدی؟؟ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم #کتک بخورم وخار و خفیف بشوم...
❇️ عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه #خدا را #ناظر برکارهایش می بیند... و از روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد...
👈آیا انسان نمی داند که خدا او را می بیند!! (سوره علق)
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 این متن را تا آخر بخوانید.
🔹نکته ای از گنبد حرم امام رضا علیه السلام که همه نمی دانند
🔹 خیلی ها فکر می کنند که کتیبه ای که دور گنبد حضرت علی بن موسی الرضا علیهماالسلام نگاشته شده است و همچنین چهار کتیبه پایین گنبد حضرت رضا علیه السلام سوره هایی از قرآن کریم است ولی سخت در اشتباهند.
🔹متن دور گنبد شرح سفر شاه عباس صفوی به مشهد است که با پای پیاده به حرم امام رضا علیه السلام مشرف شد که به عربی نوشته شده است:
بسم الله الرّحمَن الرحيم مِن عطائم توفيقاتِ الله سبحاَنُه أن وفّقَ السلطان الاعظمَ مولي ملوكِ العربِ و العجم صاحبَ النسبِ الطاهرِ النَّبوي و الحَسَبِ الباعر العلويِّ، ترابَ اقدامِ خدّامِ هذه العَتَبِة المطَّهرةِ الّلاهوتِية غبارِ نِعال زُوارِ هذه الرَّوضَة المنوَّرةِ الملكوتيةََ، مروَّجَ آثارِ اجدادِهِ المعصومين، السلطانُ ابنُ السلطانِ ابنِ السلطان ، ابوالمظفَّرِ شاه عباسُ الحسيني الموسوي الصفوي بهادُرخان فاستُسعِدَ بالمَجيءِ ماشياً علي قدَمَيهِ من دارالسلطنهِ اصفهانَ إلي زيارةِ هذا الحَرِم الاشرفِ و قد تشرّفَ بتزيين هذا القِبةَ من خالصِ مالهِ في سنةِ ألفٍ و عشًر و تمَّ في سنة ألفٍ و ستَّ عشرةً .
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان از بزرگترین توفیقات خداوند این بود که سلطان اعظم و مولایِ پادشاهان عرب و عجم و دارنده نسب پاک نبوی و افتخار درخشان علوی، خاک پای خادمان این روضه نورانی ملکوتی و رواج دهنده اثار پدران معصومش یعنی سلطان فرزند سلطان شاه عباس موسوی صفوی بهادرخان افتخار یافت که با پای پیاده از پایتخت اصفهان به زیارت این حرم شریف بیاید و از خالص ترین اموالش این گنبد را به طلا اذین کند که در سال 1010 هجری قمری اغاز شد و در 1016 به پایان رسید.
🔹 قضیه متن چهارکتیبه پایین گنبد حضرت رضا علیه السلام هم این است که در سال 1084 هجری قمری و در زمان شاه سلیمان صفوی، به دنبال وقوع زمین لرزه، گنبد حرم امام رضا هم آسیب دید و شماری از خشت های طلایی آن از جا کنده شد. وی دستور داد تا گنبد بازسازی شود و کتیبه ای بر آن افزوده گردد که این رخداد را حکایت نماید. این کتیبه اکنون به صورت چهار ترنج در اطراف گنبد دیده می شود.
متن آن این است:
بسم الله الرحمن الرحيم من مَيامِنَ مِنَنِ الله سبحانُهَ الَّذي زيَّنَ السَّماءَ الدّنيا بزينةِ الكواكبِ و رصَّعِ هذهِ القُبابَ العُلي بدُررِ الثَّواقِب الدُراري أنِ استَسَعد السلطانَ الاَعدَلَ الاعَظمَ و الخاقانَ الاضخمَ الاَكرَمَ أشرَفَ ملوكِ الارض حَسَباً و نسبت و أكرمَهُم خلقاً و ادباً مروج مذَهب أجدادِهِ الائمةِ المعصومين مُحيي مراسم آبائِهِ الطيبينَ الطاهرين السلطانُ ابن السلطان شاه سليمان الموسوي الصفوي بهادرخان بتذهيبِ هذهِ القبَّةِ العِدسيَِّةِ الملَكوتيةِ و تزيينها و تَشرَّفَ بتتجديدِها و تحسينِها اذ تطرَّق الانكسارُ و سَقَطَتِ بنيانُها الذَّهبيةِ الَّتي كانت تشرَّقَ كالشَّمس في رابعة النَّهار بسبب حدوثِ الزّلزلةِ العظيمهِ في هذه البَلدَةِ الكريمهِ الطيبهِ بسنَةِ أرَبعَ و ثمانينَ و ألفٍ و كان هذه التَّجديدُ الجديدُ بسنةِ ستَّ و ثمانينَ و ألفٍ.
ترجمه: خداوند سبحان آسمان دنیا را با ستارگان زینت بخشید و گنبد گیتی را با انوار فروزان آن آرایش داد. از منت های خداوند این بود که سلطان اعظم و خاقان اکرم که از نظر حسب و نسب از اشرف پادشاهان روی زمین و از جهت اخلاق و ادب از گرامی ترین آنها می باشد.
او مروج مذهب اجداد طاهرین و زنده کننده ی آثار پدران معصوم خود می باشد، شاه سلیمان صفوی موسوی این گنبد ملکوتی را که در اثر زلزله آسیب دیده بود مرمت کرد، و خرابی های آن را تجدید بنا نمود و اکنون گنبد مطهر مانند آفتاب تابان نورافشانی می کند و این عمل در سال یک هزار و هشتاد انجام یافت.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
یه روز یه اسب پیر افتاد توی چاه.مردم جمع شدند
و هر کاری کردند تا اون رو بیرون بیارند، نشد.
پس برای اینکه بیشتر زجر نکشه، تصمیم گرفتند
چاه رو با خاک پر کنند تا زودتر بمیره.
اون ها با بیل روی سرش خاک می ریختند.
اسب هم خودش رو تکون می داد، خاک ها رو
زیر پاش می ریخت و کمی خودش رو بالاتر می کشید.
تا اینکه بالاخره چاه پر از خاک شد
و اسب به راحتی بیرون اومد.
عزیزم!
مسائل زندگی نیومدند تا زنده به گورمون کنند.
هر اتفاق واسه اینه که بیشتر صعود کنیم.
پس بخاطر اتفاقات پیاپی زندگی مون گلایه نکنیم.
و فکر کنیم شاید:
اونها هدیه هائی هستند که قدرشون رو خوب نمی دونیم.👌🏻
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 خاصیت سیر 🧄
🔹تاثیر زیادی در افزایش سوخت و ساز و سوزاندن چربی و سمزدایی بدن دارد
🔹میزان قند خون را تنظیم میکند و به کاهش وزن کمک میکند
🔹ضد سرطان است
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻منشا ام اس
🔹حرص خوردن بیش ازحد
🔹حساس و زود رنج بودن
🔹عصبی شدن
🔹خوردن غذاهای سردی بخش
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
همه مردم آموزگاران شما هستند:
آدمهای خشمگین
به شما آرامش می آموزند؛
آدمهای ریاکار
به شما یکرنگی می آموزند؛
آدمهای سرسخت
به شما نرمش می آموزند؛
آدمها ی وحشت زده
به شما شهامت می آموزند؛
همیشه در رابطه با آدمهایی که وارد زندگیتان میشونداز خود بپرسید:
این شخص برای آموزش چه چیزی به من فرستاده شده؟
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻 بدوید تا افسرده نشوید!🏃🏻♂
🔹یکی از موثرترین درمانهای افسردگی این است که صبح زود در زیر نور آفتاب 15دقیقه بدوید وسپس دوش ولرم بگیرید.
🔹یک ماه انجام این روند به همراه خواب کافیِ شب بسیاری از افسردگی ها را درمان میکند.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
انسانی که هدفش 🍃🌼
"خدمت به خداست"
ممکن است
انسان خوبی باشد،
اما انسانی که هدفش
"خدمت به انسان" باشد،
حتما انسان خوبی است.🍃🌼
♡ زکریای رازی ♡
👇👇❤️
http://eitaa.com/cognizable_wan
در زیر خاك به قدر كافی زمان برای خوابیدن داریم. اگر زمان گرانبهاترین چیزهاست، بیهوده صرف كردن آن بدترین كارهاست. زیرا زمانی كه از دست رفت دیگر باز نخواهد گشت.
هیچ وقت به گمان آنكه زمان كافی دارید، ننشینید. در عمل خواهید دید كه همیشه زمان، كوتاه و ناچیز است.
بنجامین فرانکلین
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
#یک_دقیقه_مطالعه
گلاسر در کتاب "ازدواج بدون شکست" ميگويد:
هفت عادت مخرب وجود دارد که در دراز مدت زندگی های مشترک را از بين ميبرد؛
١) عيب جویی
٢) سرزنش
٣) نق زدن
۴) شکوه و گلايه
۵) تهديد
۶) تنبيه
٧) دادن حق حساب يا باج برای تحت کنترل در آوردن ديگری.
در مقابل هفت عادت مهرورزی را بايد جايگزين رفتار هايمان سازيم:
١) گوش سپردن
٢) حمايت
٣) تشويق
۴) احترام
۵) اعتماد
۶) پذيرش
٧) گفتگوی هميشگی بر سر اختلافات.
#دکتر #انوشه
http://eitaa.com/cognizable_wan
امام زمان آمدنی نیست، آوردنیست.mp3
3.77M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «امام زمان آمدنی نیست، آوردنیست»
🎙 استاد #رائفی_پور
🔘 در #آخرالزمان خیلیها ریزش میکنن... شما وایستید، نترسید.
❓ وظیفمون تو این شرایط سخت چیه؟ باید چهکار کنیم؟
التماس دعا
یا علی🌹
♦️#نکته_روز
✔️ با چهار تا *نون* میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
این هم *چهار نون* راهگشا
🌀 *نبین*
🌀 *نگو*
🌀 *نشنو*
🌀 *نپرس*
🌀 *اول: نَبین*
۱- عیب مردم را، نَبین
۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را، نَبین
۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی نَبین
۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل)
🌀 *دوم: نگو*
1- هرچه شنیدی، نَگو
۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، نگو
۳- سخنی که دلی بیازارد، نگو
۴- هر سخن راست را هرجا، نَگو
۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو
۶- راز را نَگو حتی به نزدیکترین افراد
🌀 *سوم: نَشنو*
۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو
۲- وقتی دو نفر آهسته سخن میگویند، سعی کن نَشنوی
۳- غیبت را نَشنو
۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی. اصل تغافل
(خود را به نشنیدن بزن)
🌀 *چهارم: نَپرس*
۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس
۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس
۳- آنچه باعث آزار شخص میشود، نپرس
۴- آن پرسشی که در آن فایدهای نیست، نپرس
۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع میشود، نپرس.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
http://eitaa.com/cognizable_wan
ما میرویم ، باید به جایی که برویم.
این رفتن با ثانیه های عمر تحقق می یابد.
و این ماندن با گذشت زندگی محاسبه می شود.
بیاد داشته باشیم این زندگی و حق حیات برای ما نیست.
برای همه است حتی موجودات ریز در قهر اقیانوسها.
این زندگی و دنیا میدان گذر است.
برنده این میدان کسی است که با توشه قابل قبول الهی برای همیشه می رود.
و بازنده این میدان کسی است که بدونه توشه و در صراط الهی قطعا پای او می لغزد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا جالبه بدونین سربازان آمریکایی سخت تعلیم دیدن تا....
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طریقه درست کردن بستنی موزی طبیعی و...
#ترفند خانمانه
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پارکهای پر از #هیجان😳😳😳
واااای ننهههههه
http://eitaa.com/cognizable_wan
نویسندهای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها. دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقهم از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور میسازد.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #شانزده
کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید
_این #رافضی واسه ایرانیها جاسوسی
میکنه!
با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد..😡
و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید
_کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟😡
و هنوز جملهاش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم...😣😖
یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی اش چنگ زد😡👊 و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند..
که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ای نبود..
و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی #حلال است...🗣👿
از پرده بیرون رفتند..
و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد
_هنوز این شهر انقدر بیصاحب نشده که تو فتوا بدی!😡☝️
سایه دستش را دیدم که به شانه اش کوبید تا از پرده دورش کند..
و من هنوز باورم نمیشد زنده مانده ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد.
چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد..
و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می لرزیدم و او حیرت زده نگاهم میکرد...
تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید..
و میترسید کسی قصد جانم را کند که #همانجاایستاد و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد
_شما #ایرانی هستید؟😰
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هفده
سوال کرد
_شما #ایرانی هستید؟😨
زبانم طوری بند آمده بود..
که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد..
و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد
_من اینجام، نترسید!
هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند..
و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد😱
و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم..
که 🔥سعد🔥 آمد...
با دیدن همسرم بغضم شکست😭 و او همچنان آماده دفاع بود..
که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید
_چی میخوای؟😡✋
در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید،😠 به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد..
و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد
_چه غلطی میکنی اینجا؟😠
پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن مسجد فریاد کشید😡🗣
_بیپدر اینجا چه غلطی میکنی؟
نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را
گرفت،...
او را داخل پرده کشید و با صدایی که میخواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند
_ #وهابیها دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!😡☝️
سعد نمیفهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم😩😭
_همونی که عصر رفتیم در خونه اش، اینجا بود! میخواست سرم رو ببُره...😰😱😭
و او میدید..
برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیدهام رو به سعد هشدار داد
_باید از اینجا برید، تا خونش رو نریزن آروم نمیگیرن!😠
دستان سعد سُست شده بود،...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #هجده
دستان سعد سُست شده بود،..
همه بدنش میلرزید..
و دیگر #رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد
_من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟😥
و🌸 او🌸 در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش پناهمان داد
_من اهل اینجا نیستم، اهل دمشقم. هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد👿 اینجاست. میبرمتون خونه برادرم!😊
از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم،..
سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم..
که با اشک چشمانم به پایش افتادم
_من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!😭
از کلمات بی سر و ته عربی ام اضطرارم را فهمید..
و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد..
که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت
_اینجوری نمیشه برید بیرون، شناساییتون کردن.
و فکری به ذهنش رسیده بود که #مثل_برادر از سعد خواهش کرد
_میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟
برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش #تمنا موج میزد و سعد صدایش
درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد..
و او بالفاصله از پرده بیرون رفت...
فشار دستان سنگین آن وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم،..
هر لحظه برق خنجرش😰🔪 چشمانم را آتش میزد..
و این ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هق هق گریه به جان 🔥سعد🔥 افتادم
_من دارم از ترس میمیرم!😰😭
رمقی برای قدمهایش نمانده بود،..پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد..
و حرفی برای گفتن نداشت که فقط...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نوزده
فقط تماشایم میکرد...
با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم..
و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم
_خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید🔥 کیه که ما رو به این
آدمکُش معرفی کرده؟
لبهایش از #ترس سفید شده و به سختی تکان میخورد
_ولید از ترکیه با من تماس میگرفت.گفت این خونه امنه...
و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم
_امن؟!...؟؟؟ 😠امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!
پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و
نمیدانست با اینهمه #درماندگی چه کند که صدایش درهم شکست
_ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!
خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه #نقشه را از من #پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به
درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت
_این قرارمون نبود سعد!😒 ما میخواستیم تو مبارزه #کنار مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکش ها کار کنی!!!
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که #به_تندی توبیخم کرد
_تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟😠 اون بچه بازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای #حریف این دیکتاتورها بشی باید #بجنگی! #مامجبوریم از همین وحشی های وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه!
و نمیدید در همین اولین قدم...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #بیست
نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود..
و به هر قیمتی تنها #سقوط_نظام_سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش #ترسیدم.😥
درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..😣و دلم میخواست فقط به خانه برگردم..
که دوباره صورت روشن 🌸آن جوان🌸 از میان پرده پیدا شد.
مشخص بود تمام راه را دویده🏃♂ که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد...
با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان🧕 وارد شود..
و #خودش همچنان اطراف را #میپائید مبادا کسی سر برسد...
زن پیراهنی سرمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد
_من سمیه هستم، زنداداش 🌸مصطفی🌸. اومدم شما رو ببرم خونه مون.
سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید
_یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!😊
من و سعد🔥هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را #انداخت تا من #راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با
_✨بسم الله.. ✨
شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت😖 و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم...
از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر ✨یاالله ✨پیراهن سرمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو #شبیه هم شویم.
از پرده که بیرون رفتیم، 🌸مصطفی🌸 جلو افتاد...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan