🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_ودو
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال #خط_خون مصطفی🌸 بود..که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند...
سعد میترسید #فرار کنم..
که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست...
دستم در دست سعد مانده..
و دلم از قفس سینه پرید😍🕊 که روی تابلو، 💚مسیر زینبیه دمشق💚 نشان داده شده..
و #همین_اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.😭😍
🔥سعد🔥 از گریه هایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم🤗😢 را تمنا میکرد.
همیشه از 💚زینبیه دمشق💚میگفت...
و #نذری که در حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) کرده و اجابت شده بود..
تا نام مرا #زینب😍 و نام برادرم را #ابوالفضل😍 بگذارد؛
🕊ابوالفضل 🕊پای #نذرمادر ماند..
و من تمام این اعتقادات را #دشمن_آزادی میدیدم😔 که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به #بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود.
حتی روزی که به بهای 🔥وصال سعد🔥 ترکشان میکردم،..
در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم
دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که
_ "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" 😢💚
و من #هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم #فدای عشقم کردم که به #همه_چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین #نام_زینب آتشم میزد...
و سعد بیخبر از خاطرم...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وسه
سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد
_بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی!😡
و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت..
و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی🌸 در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
در تاکسی🚕 که نشستیم..
خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد
_میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه😢 ماند..
و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم...😰😰
چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر #تحقیرم کرد
_هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!
و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم
ماسید و با #لحن_کثیفش حالم را به هم زد
_تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین #ایرانی و #شیعه_بودنت کار رو خراب میکنه!
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم..
که نگاهم به سمت دستگیره رفت..
و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت
_دیوونه من دوسِت دارم!
از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید
_نازنین یا پیشم #میمونی یا #میکُشمت! تو یا برای منی
یا نمیذارم زنده بمونی!😈
و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وچهار
تا حتی #راه_خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه💚فاصله گرفته..
و #قلب من هنوز پیش #نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید😍😢
و #بی_اختیارنیت_کردم..
🌟اگر از دست سعد #آزاد شوم، دوباره #زینب شوم!😍🌟
اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت،..
اگر اینها خرافه نبود..
و این شیطان🔥 رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات #مؤمن میشدم😍😢
و ظاهراً خبری از اجابت نبود..
که تاکسی مقابل ویلایی زیبا🏡 در محلهای سرسبز🌳 متوقف شد تا خانه
جدید من و سعد باشد...
خیابانها و کوچه های این شهر
همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود.. 😟
و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم..
تا مقابل در ویلا رسیدیم...
دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت.. 😥
و حتی #رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه #درمشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد..
به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد
_به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!
و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت
_اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!
و من جز #فتنه در 🔥چشمان شیطانی سعد🔥 نمیدیدم..که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد
_دیگه
بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!
یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به #ایران #برگردیم..
و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا....
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وپنج
و حالا مرا #اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید...
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد..
و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد
_به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، 🔥ولید🔥 این ویلا رو برامون گرفت!
و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم😢 خیالبافی میکرد
_البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!
#ردّخون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته..
و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد..
که حالم از این #مبارزه و #انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد
_فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!
دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد..😣😞
و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد.
از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده..
که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم... 😖😣😞
بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی
دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش🔥😈 را به رخم کشید
_البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،.....
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
#_همسرانه
#سیاستها_رفتاری
#رفتارهای_ویروسی
رفتارهایی که از آن سوءظن
به همسر برداشت میشود میکروب
خطرناکی است مثل رفتار پلیسی و
تجسّسی نسبت به وسائل و کارهای همسر
و یا رفتار توهینآمیز و تمسخر همسر
در جمع، عدم اطاعت زن از مرد،
بیاحترامی به زن، بددهانی کردن،
کینه، خودبرتر بینی، تخریب خانوادهی
یکدیگر و دهها رفتار دیگر ...
راه شناخت این میکروبها مطالعه
نسبت به برخی تفاوتهای مهمّ
روانشناسی زن و مرد است،
راه دیگر آن مشاوره دینی است و
نیز توجّه و حسّاس بودن به درخواستها
و گلایههای پرتکرار همسر میباشد
اگر بارها بیان کرده
که از فلان رفتار، عکسالعمل و گفتار
بشدّت ناراحت میشوم باید نسبت به
آنها مراقبت نمود تا همسرمان آزرده خاطر نشود.
میکروب زدایی از انجام بسیاری کارها
در زندگی لازمتر و ضروریتر بوده و
اولویّت بیشتری دارد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
اولویتِ اولِ اعضای خانواده موفق، «وقت گذاشتن برای خانواده» است.
خانوادههای موفق، همیشه برای باهمبودن وقت پیدا میکنند، فرقی هم نمیکند که سرشان چقدر شلوغ باشد. آنها قدرِ زمان با هم بودن را می دانند.
هنگامی که با اعضای خانواده وقت میگذرانیم، با رفتارها و کارهایمان نشان میدهیم که برایشان ارزش قائل هستیم و به آنها اهمیت میدهیم. این باعث میشود که احساس صمیمیت در میان اعضای خانواده بیشتر و پیوندهای خانوادگی تقویت شوند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی متوجه شدید تنبیه یا پرخاشگری شما حق فرزندتان نبود و از جای دیگری ناراحت بودید و سر فرزندتان خالی کردید، با فرزندتان صحبت کنید.
به او بگویید تقصیر او نبوده و معذرت خواهی کنید.
این کار به فرزندتان نشان می دهد از رفتار اشتباه بقیه ضربه نخورد و این حق را بدهد که گاهی همه از جمله خودش اشتباه کنند.
اما اگر این کار مرتب تکرار شد، معذرت خواهی فقط باعث ناامیدی فرزندتان می شود. چون به مرور درک میکند این حرف بی معنی است.
اگر مرتب عصبانیت خود را سر فرزندتان خالی می کنید باید برای حل مشکلاتتان اقدام کنید. بار زندگی برای ما بزرگسالان بسیار سنگین است آن را روی دوش ظریف و ضعیف بچه ها نگذاریم.
آنها جز ما پناهی ندارند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
#_همسرانه
☘ رعایت #ادب در خانواده بسیار مهم هست.
یکی از آدابی که هم خانم ها و هم آقایون باید جلوی فرزندانشون رعایت کنند اینه که👈 اگه هر گونه ناراحتی و دعوایی شد جلوی بچه ها بهمدیگه هیچ حرف بی ادبانه ای نزنند.
⭕️ اگه همسرت بدترین جنایت رو هم کرده بود جلوی بچه ها خودت رو سرش خالی نکن! واقعا تمام تلاشت رو بکن!
این "کنترل خود" در مقابل بچه ها، از هزارتا استاد اخلاق بیشتر و بهتر میتونه فرزندان شما رو تربیت کنه...
در دعواها مراقب باشید احساسات منفی خودتون رو سریع بروز ندید. این رعایت ادب هست که یه کوهی از انرژی و رشد رو برای انسان به ارمغان میاره..
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
29.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جووناتونو دعا کنید
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشنده باش کینه ایی نباش
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅آزمایش بمب هستهای انگلیس، روی سربازهای خودش!
🔸 صحبتهای عجیب سربازان بازمانده آن عملیات کشنده، از ظلمی که دولت در حق آنها کرد.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌕 *طرز تهیه شامپوی گل ختمی*
🌗 ابتدا گل ختمی خشک را آسیاب کرده و الک می کنیم. سپس یک قاشق غذا خوری از آن را در دو لیوان آب جوش مخلوط کرده و 10 تا 20 دقیقه صبر می کنیم تا لعاب پیدا کند.
🌗 سپس با پارچه نازک (یا جوراب زنانه) آن را صاف می کنیم و استفاده می کنیم.
🌗 فواید این شامپوی بی نظیر : رفع شوره سر ، رفع شپش ، نرم کننده طبیعی مو و بدن ، زیاد شدن رزق و روزی
🌗 توصیه می شود حداقل هفته ای یک مرتبه استفاده شود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
قبل از حرف زدن، بزار کلماتت
از اين سه دروازه عبور كنن:
1. آيا حرفم حقيقت داره؟
2. آيا گفتنش لزومى داره؟
3. آيا گفتنش مهربانانه است؟!
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
نميتونيم هميشه چيزهايى كه تو دنياى دور و برمون ميگذره رو كنترل كنيم.
اما ميتونيم چيزهايى كه تو سرمون ميگذره رو كنترل كنيم.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🆔 💓آدم زنده به گل و
🌷محبت نیاز داره
💓و مُرده به فاتحه
🌷ولی ما گاهی برعكس
💓عمل میكنیم
🌷برای مُرده ها گُل میبریم
💓و فاتحه ي زندگی
🌷بعضیها رو میخونیم
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فوق العاده زیباست این متن🌺🍃
در کوچه ای وارد میشدم
پیری ازکوچه درآمد
پیرگفت: نرو🌺🍃
بن بست است
گوش نکردم رفتم
بن بست بود،برگشتم🌺🍃
سرکوچه که رسیدم
پیرشده بودم !
قدر تجربه های
بزرگترهارو بدونید...
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وشش
_.... هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!
دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم..
و او به اشکهایم شک کرده😢 و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی😏 دلم را محک زد
_از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه💚 رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!😈💣
#حالامیفهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده...😰😱
که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.😈💣
به در ساختمان رسیدیم،..
با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید #شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده💚😢 که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت
_چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم
یه حرم دارن، اونو میکوبیم!😏😈
نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند،..
دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید...😥😣
وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق #زندان_انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد...
#تمام_درها را به رویم قفل کرد،..😥😐
میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را #گرفت و روی اینهمه خشونت، #پوششی از عشق کشید
_نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من #اعتماد کن!😏😈
طعم عشقش را...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وهفت
طعم عشقش را قبلاً چشیده..
و میدیدم از آن عشق جز آتشی🔥 باقی نمانده که #بیرحمانه دلم را میسوزاند..
دیگر برای من هم جز #تنفر و #وحشت هیچ حسی نمانده و #فقط_ازترس، #تسلیم وحشی گری اش شده بودم..😥😥
که میدانستم دست از پا خطا کنم🌸 مثل مصطفی🌸 مرا هم خواهد کشت.😢😰
شش ماه زندانی این خانه شدم..
و #بدون_خبر از دنیا، تنها 🔥سعد🔥 را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت.. و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم...😥😢
اجازه نمیداد حتی با همراهی اش از خانه خارج شوم،..
تماشای مناظر سبز داریا #فقط با حضور #خودش در کنار پنجره 😐😒ممکن بود
و بیشتر #شبیه_کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید..
و حتی اگر با #نگاهم شکایت میکردم دیوانه وار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد😭 مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.😞😭
داریا هر جمعه ضد حکومت اسدتظاهرات میشد،..
سعد تا نیمه شب به خانه برنمیگشت..
و #غربت و #تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره ها میجنگیدم..
بلکه راه فراری پیدا کنم..
و آخر حریف آهن و میله های مفتولی نمیشدم..
که دوباره در گرداب گریه😞😭 فرو میرفتم...
دلم دامن مادرم را میخواست،..😢
صبوری پدر..😢
و مهربانی بی منت برادرم که همیشه حمایتم میکردند..😢
و خبر نداشتند #زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند..
و من هم #خبرنداشتم سعد برایم چه خوابی دیده...😞😞
که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت...
اولین باران☔️🍂 پاییز خیسش کرده..
و بیش از سرما #ترسی تنش را لرزانده بود..
که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_وهشت
صدایم زد
_نازنین!
با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم..
و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینی اش نداشتم..
که سرپا ایستادم و بی هیچ حرفی نگاهش کردم.😒😒
موهای مشکی اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته..
و تنها یک جمله گفت
_باید از این خونه بریم!
برای من که #اسیرش بودم،.. 😢😒
چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بی تفاوت😕 به سمت اتاق چرخیدم..
و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد
_البته #تنها باید بری، من میرم ترکیه!
باورم نمیشد...😨😢
پس از شش ماه که لحظه ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد..
و میدانستم #زندان_بان_دیگری برایم در نظر گرفته..
که رنگ از صورتم پرید... 😨
دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود ومیترسیدم مرا دست غریبه ای بسپارد که به گریه افتادم...😰😭
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت
میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود،..
زمزمه کرد
_نیروها تو استان ختای ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!
و خودش هم از این
رفتن #ترسیده بود که به من دلگرمی میداد..
تا دلش آرام شود
_دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از ارتش آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به سوریه حمله کنه!
یک ماه پیش..
که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و #رؤیای_وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود،...
نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #سی_ونه
نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید
_تو برا چی میری؟
در این مدت هربار سوالی میکردم،..
فریاد
میکشید..
و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود..
که به آرامی پاسخ داد
_الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!
جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد..
که مظلومانه التماسش کردم
_بذار برگردم ایران!😰😢🙏🙏
و فقط
ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد
_فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد..
و او #نقشه_دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد
_ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی
کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.
_سپس از کیفش #روبنده و #چادری_مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت
_این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.
و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،..😱😭
با لحنی محکم هشدار داد..😠
_اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه #ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی!😈
از میزبانان وهابی تنها خاطره #سربریدن برایم مانده..😱😰
و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم..😱😰😭
که با هقهق گریه به پایش افتادم
_تورو خدا... 😰😭😱بذار من برگردم ایران!
و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید..
و صدایش آتش گرفت
_چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟
خودم را از
میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل...😱😡😰😭
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #چهل
حرارت احساسش مثل جهنم🔥 بود و تنم را میسوزاند...
با ضجه #التماسش میکردم😩😭 تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در #دل_سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد...
در انتهای کوچه ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت قبرم میروم.. 😭که زیر روبنده زار میزدم..😫😭
و او ناامیدانه دلداری ام میداد
_خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه سوریه آزاد شده و مبارزه مون نتیجه داده!
اما خودش هم..
فاتحه دیدار دوباره ام را خوانده بود.. که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود..
و من #نمیخواستم به آن خانه بروم..
که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم...😖😩😭
تمام چادرم از خاک خیس کوچه. گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده..
و باید فرار میکردم..
که دوباره بلند شدم و سعد👿🔥خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید...
طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد
_اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده ات نمیذارن نازنین!😏
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خون پیشانی ام پُر شده.. 😖😭
که چشمانش از غصه شعله کشید
_چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟
با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد.. و
نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه #تمنا کردم
_سعد بذار من برگردم ایران...😭🙏🙏🙏
روبنده را روی
زخم پیشانی ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست...
ادامه دارد....
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan