فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز بازگشت آزادگان مبارک
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🌹نوحه معروف ممد نبودی از کجا آمد؟*
♦️حدود ۵۰ سال پیش «جهانبخش کردی زاده» معروف به «بخشو» مداحی را سرود که سالها بعد حسین فخری و کویتیپور بعد از فتح خرمشهر بر اساس آن ممد نبودی ببینی را خواندند.
👆این همان نوحه است
http://eitaa.com/cognizable_wan
*عاقبت نوکری در دستگاه امام حسین*😭😭😭😭😭😭
*یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت *اباعبدالله الحسین علیه السلام ..،*
*بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!*
*ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟*
*گفت الحمدلله جام خوبه*
*ارباب این باغ و قصر رو بهم داده*
*دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.*
*گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟*
*گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،*
*صدا زد آقا مشهدی علی*
*خوش آمدی ..*
*مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...*
*این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...*
*میگفت دیدم مشت علی گریه کرد* .
*گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟*😭
*گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر* *دقیق حساب نوکری من رو داره*
*برای هر نفر شخصا" هم چایی* *میریختم ، هم چایی میبردم ..😭.*
*عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید.*..
*چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم😭*
*چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...*😭
#استادمظاهری
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجلس را نکته آخر بهم ریخت
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وشش
تا صبح بیدار ماندم...
نماز میخواندم، دعا می کردم، زل میزدم به منوچهر که آرام خوابیده بود،
انگار فردا خیلی کار دارد.
از خودم بدم آمد. تظاهر کردن را یاد گرفته بودم. کاری که هرگز فکر نمی کردم بتوانم.
این چند روز تا آنجا که توانسته بودم، پنهانی گریه😭 کرده بودم و جلوی منوچهر خندیده بودم.😊
دکتر تشخیص سرطان روده داده بود. سرطان پیشرفته ی روده که به معده زده بود.😣
جواب کمیسیون سپاه هم آمده بود:.. جانباز نود درصد.
هر چند تا دیروز زیر بار نرفته بودند که این بیماری ها از عوارض جنگ باشد...😞
با این همه باز بنیاد گفته بود..
👈بیمار های منوچهر مادرزادی است.😰
همه عصبانی بودند،...
من، جمشید، دوستان منوچهر. اما خودش می خندید😃 که از وقتی به دنیا آمدم بدنم پر از ترکش بود!
خب راست می گویند...!
هیچ وقت نتوانسته بودم مثل او سکوت کنم...
صبح قبل از عمل تنها بودیم دستم رو گرفت و گذاشت روی سینش...😭
گفت:
_"قلبم دوست داره بمونی، اما عقلم میگه این دختر از پونزده سالگی به پای تو سوخته. خدا زیبایی های زندگی رو برای بنده های خوبش خلق کرده. اونم باید ازشون استفاده کنه. شاد باشه..."
لباش میلرزید...
گفتم:
_"من که لحظه های شاد زیاد داشتم. از جبهه برگشتن هات، زنده بودنت، نفس هات، همه شادی زندگی منه... همین که میبینمت شادم..."☺️😭
گفت:
_ "من تا حالا برات شوهری نکردم. از این به بعد هم شوهر خوبی نمیتونم باشم. تو از بین میری."
گفتم:
_"بذار دوتایی با هم بریم ."😭
همون موقع جمشید و رسول اومدن. پرستارا هم برانکارد آوردن که منوچهر رو ببرن.
منوچهر نذاشت. گفت
_پاهام سالمه میخوام راه برم هنوز فلج نشدم..
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه خوانی علامه حسن زاده آملی برای قمر بنی هاشم علیه السلام
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وهفت
جلوی در اتاق عمل،...
برگشت صورت جمشید و رسول رو بوسید.
دست من رو دو سه بار بوسید..
گفت
_این دستا خیلی زحمت کشیدن. بعد از این بیشتر زحمت میکشن...
نگاهم کرد و پرسید:
_"تا آخرش هستی؟"
گفتم:
_"هستم."😭
و رفت...
حتی برنگشت پشتش رو نگاه کنه...
نکند برنگردد؟ .......
لبه ی تخت منوچهر نشستم، مثل ماتم زده ها.😣
باید چه کار کنم؟......
فکرم کار نمی کرد. همه ی بدنم گوش شده بود..
بیایند خبر بدهند منوچهر...
دکتر #بایک_درصدامید برده بودش اتاق عمل.
به من گفته بود #به_توسل خودتان برمی گردد...
چند بار وضو گرفتم...
اما برای دعا خواندن تمرکز نداشتم. حال خودم را نمی فهمیدم...😭
راه می رفتم،...
می نشستم....
چادرم را برمیداشتم، دوباره سرم میکردم.
سر ظهر صدایم زدند...
پاهایم را همراه خودم کشیدم تا دم اتاق ریکاوری...
توی اتاق شش تا تخت بود.
دو تا از مریض ها داد می زدند...
یکی استفراغ می کرد...
یکی اسم زنی را صدا می زد...
و دو نفر دیگر از درد به خودشان می پیچیدند....
تخت آخر دست چپ منوچهر بود.
به سینه اش خیره شدم. بالا و پایین نمی آمد.
برگشتم به دکترش نگاه کردم و منتظر ماندم....😰
دکتر گفت:
_موقع بیهوشی روح آدم ها خودش را
نشان می دهد. #روحش_صاف_صاف است.
گوشم را نزدیک لب های منوچهر بردم که داشت تکان می خورد. داشت #اذان می گفت...
تمام مدت بیهوشی ذکر می گفت... قسمتی از کبد و روده و معدش رو برداشته بودن.
تا چند روز قدغن بود کسی بیاد ملاقاتش. اما زخمش عفونت کرد.
تا دو هفته نمی تونست چیزی بخوره. یواش یواش مایعات می خورد.
منوچهر باید شیمی درمانی می شد.
از آزمایش مغز استخوان، پیش رفت سرطان رو میسنجن و بر اساس اون شیمی درمانی می کنن...😣
دکتر شفاییان متخصص خونه که دکتر میری برای مداوای منوچهر معرفیش کرد.
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وهشت
روز آزمایش نمی دونم دردی که من کشیدم بدتر بود.. یا دردی که منوچهر کشید....😣😭
دلم میسوزه...
میگم ای کاش یه بار داد می زد.
صدای نالش بلند می شد.
دردش رو بیرون می ریخت.
همین صبوری و سکوت ها، پرستارها و دکترها رو عاشق کرده بود...
هرکاری از دستشون بر میومد دریغ نمی کردن...
تا جواب آزمایش آماده شه، منوچهر رو مرخص کردن...
روزایی که از بیمارستان میومدیم، روزای خوش زندگیم بود...
همه از روحیم تعجب می کردن...
نمی تونستم جلوی خنده هام☺️ رو بگیرم.😍
با جمشید زیر بغلش رو گرفتیم تا دم آسانسور.
گفت
_میخوام خودم راه برم.
جمشید رفت جلوي منوچهر، رسول سمت راستش، برادر دیگرش، بهروز، سمت چپش و من پشت سرش که اگر خواست بیفته نگهش داریم...
سه تا ماشین اومده بودن دنبالمون.
دم خونه جلوی پای منوچهر گوسفند🐐 کشتن.
مادرش شربت می داد... ☺️
علی و هدی خونه رو مرتب کرده بودن.
از دم در تا پای تخت منوچهر شاخه های گل چیده بودن...
و یه گلدون پر از گل گذاشته بودن بالای تختش...
جواب آزمایش که اومد،...
دکتر گفت:
_باید زودتر شیمی درمانی شه.😣
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_ونه
با هر نسخه ی دکتر کمرم می لرزید که اگه داروها گیر نیان چی؟...😞
دنبال بعضی داروها باید توی ناصرخسرو می گشتیم..
صف های چند ساعته ی هلال احمر
و سیزده آبان
و داروخونه های تخصصی که چیزی نبود...
دوستای منوچهر پروندش رو بیرون کشیدن..
و کارت جانبازی منوچهر رو از بنیاد گرفتن.
اما این کارا طول کشید...😣
برای خرج دوا و دکتر منوچهر #خونمون رو #فروختیم و اجاره نشین شدیم.
منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی می شد...
داروها رو که می زدن گر می گرفت...
می گفت:
_انگار من رو کردن توی کوره بدنم داغ میشه...
تا چند روز حالت تهوع داشت...
ده روز دهان و حلقش زخم می شد...
آب دهانش رو به سختی قورت می داد.. و به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخت....😞
منوچهر چشمهاش رو روی هم گذاشت و موهای سرش رو با تیغ زدم.
صبح که برده بودمش حمام،موهاش تکه تکه می ریخت.
موهای زیری که مانده بود توی سرش فرو می رفت و اذیتش می کرد.
گفت:
_با تیغ بزندشان. حتی ریشهایش را که تنک شده بود.
یک زیر حرف میزدم...
گاهی وقت ها حرف زدن سخت است اما سکوت سنگین تر و تلخ تر.😭
آینه را برداشتم و جلو ی منوچهر ایستادم...
_خیلی خوش تیپ شده ای. عین یول براینر. خودت را ببین.😍
منوچهر همانطور که چشمهایش را بسته بود، به صورت و چانه اش دست کشید و روی تخت دراز کشید.
منوچهر رو با خودم مقایسه می کردم. روزایی که به شوخی دستم رو می بردم لای موهاش و از سر بدجنسی میکشیدمشون.
و حالا که دیگه مژه هاش هم ریخته بود به چشم من فرق نداشت.
منوچهر بود، کنارمون بود، نفس می کشید..
همه ی زندگیم شده بود منوچهر و مراقبت از ازش...
انقدر که یادم رفته بود اسم علی و هدی رو مدرسه بنویسم...😅
علی کلاس اول راهنمایی می رفت و هدی اول دبستان...
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #چهل
جام کنار تختش بود...
شبا همون جا می خوابیدم، پای تخت....
یه شب از ( یا حسین ) گفتنش بیدار شدم...😰
خواب دیده بود....
خیس عرق شده بود.
خواب دیده بود چل چراغ محل رو بلند کرده.
_"چل چراغ سنگین بود. استخونونام می شکست. صدای شکستنشون رو می شنیدم. همه ی دندونام ریخت توی دهنم..."
آشفته بود....
خوابش رو برای یکی از دوستاش که اومده بود ملاقاتش تعریف کرد.
برگشت گفت:
_"تعبیرش اینه که شما از راهتون برگشتید. پشت کردید به اعتقاداتتون"😞
اون روزا خیلیا به ما #ایراد می گرفتن. حتی #تهمت می زدن.
چون ریشای منوچهر به خاطر شیمی درمانی ریخته بود..
و من برای این که بتونم زیر بغلش رو بگیرم و راه بره، چادر رو میذاشتم کنار.
نمی تونستم ببینم این طوری زجر بکشه.
تلفن زدم به کسی که تعبیر خواب می دونست.
خواب رو که شنید دگرگون شد.
به #شهادت تعبیرش کرد، شهادتی که سختی های زيادی داره.....😭🕊
حالا ما خوشحال بودیم منوچهر خوب شده.
سر حال بود.
بعدظهرا می رفت بیرون قدم میزد.
روزای اول پشت سرش راه می افتادم. دورادور مراقب بودم زمین نخوره. میدونستم حساسه.
می گفت:
_"از توجهت لذت می برم تا وقتی که ببینم توی نگاهت ترحم نیست."
نذاشته بودیم بفهمه شیمی درمانی میشه.
گفته بودیم پروتئین درمانیه اما فهمید....
رفته بود سینما، فیلم از کرخه تا راین رو دیده بود.
غروب که اومد دل خور بود.
باور نمی کرد بهش دروغ گفته باشم.
خودش رو سرزنش می کرد که...
(حتما جوری رفتار کردم که ترسو به نظر اومدم)
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
حتما بخونین خیلی قشنگ و دردناکه
!) ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺁﻣﺪ : .... ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺯﻧﺎ ﺁﻣﺪ : .... ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺭﻓﺖ
(!) ﺳﻮﺩ ﺁﻣﺪ : .... ﺑﺮﮐﺖ ﺭﻓﺖ !
(!)ﻣُﺪ ﺁﻣﺪ : .... ﺣﯿﺎ ﺭﻓﺖ!
(!) ﻓﺴﺖ ﻓﻮﺩ ﻭ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﺁﻣﺪ : ... ﺳﻼﻣﺖ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺭﺷﻮﻩ ﺁﻣﺪ : .... ﺣﻖ ﺭﻓﺖ !
(!)ﺩﯾﺮ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺁﻣﺪ: ... ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺖ!
(!) ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﮔﺮﺍﯾﯽ ﺁﻣﺪ : .... ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺭﻓﺖ !
(!) ﻗﻮﻡ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺁﻣﺪ ..: ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ ﺭﻓﺖ !
(!) ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺁﻣﺪ ...: ﺣﺠﺎﺏ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺟﻮﺍﯾﺰ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﻭ ﮔﺎﻭﺻﻨﺪﻭﻕ ﺁﻣﺪ ...: ﺯﮐﺎﺕ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺗﻠﻔﻦ ﺁﻣﺪ ...: ﺻﻠﻪ ﺭﺣﻢ ﺭﻓﺖ!
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﮐﻨﯿﻢ !!!
ﭼﻪ ﻫﺎ ﺁﻣﺪ،ﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﻓت
❤️http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
👈در هنگام #شوخی_کردن با همهم
👌 مطمئن باشید که همسرتان نسبت به آن موضوع حساسیت ندارد!
‼️ نباید به گونهای باشد که باعث تحقیر شدن همسرتان گردد و به شخصیت وی لطمهای وارد کند.
👌 اگر همسرتان احساس کند که
حتی در شوخیهایتان هوای #دلش را دارید #عاشقتان میشود.❤️
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی یعنی هر کاری رو که می کنی دوست داشته باشی.
نه اینکه هر کاری دوست داری, بکنی!
گابریل_گارسیا_مارکز
http://eitaa.com/cognizable_wan
دوست داشتن آدمها
از توجهشون پیداست
دنبال کلمات نگردید
http://eitaa.com/cognizable_wan
شريكى در زندگيت انتخاب كن كه براى خودت خوب باشه؛ نه براى خانواده ات، نه براى تصوير اجتماعيت ، نه براى حساب بانكيت؛ كسى رو انتخاب كن كه زندگيت رو از احساس غنى كنه!
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
طوری زندگی نکنید که کودک تون،
پول رو مایه خوشبختی بدونه.
چون در آینده، حتما پول رو به شما ترجیح میده!
و اولین قربانی این تفکر، خود شما هستین.
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا میدانید: لاک پشت ها به خاطر
سبک زندگی خاصی که دارند
نزدیک به ۱۵۰ سال عمر می کنند ؟؟!!
آیا میدانستید:
سبک زندگیشون اینه که سرشون تو لاک خودشونه،
نه زندگی دیگران!!!
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر در زندگی به درب بزرگی رسیدی که قفل بر آن بود ، نترس و نا امید نشو ...!
چون اگر قراربود باز نشود ، به جای آن دیوار میگذاشتند ...!
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
آرزو نکن که کارها آسانتر شوند
آرزو کن خودت توانمند تر شوی
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه
نه اینکه هیزمش زیاد بشه
تبر ما انسانها باورهامونه ، نه آرزوهامون
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
دوقشر از مردم همیشه بدبخت هستند:
- یکی آنهایی که حرف هیچکس را گوش نمی دهند.(خودرای)
- و دیگری آنها که به حرف همه گوش می دهند.(دهن بین)
👤 وینستون چرچیل
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
هر کسی عشق را با زبان خود بیان میکند...
دارکوب، میکوبد
پیکاسو، میکِشد
باباطاهر، میمیرد
قناری، میخواند
هیتلر، میکُشد
آهو، می دوَد
هیچکاک، می نویسد
اما خدا؛ میبخشد...
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
برای رفع فشارهای عصبی بايد دو گام برداشت:
گام نخست اينكه برای مسائل جزئی، خود را ناراحت نكنيد، گام دوم اينكه بدانيد همه ی مسائل جزئی هستند.
👤آنتونی رابینز
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است. نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانوادههای هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقامگرفتن از او استفاده کنید.
اگر همسرتان با شما بد رفتار کرده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید: "تو هم بچه همون مادری!" مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد، به او یادآوری میکنید که خوبحرفزدن و مهربانیکردن را از چه کسی یاد گرفته است؟
پس بهخاطر عصبانیت حرفی نزنید که حرمتها را از بین برود و شکافی میان شما ایجاد کند که بعداً از پس ترمیمکردنش برنیایید.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan