eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
مشکلات اقتصادی که بعضا خانواده ها با آن درگیرند نتیجه هوش اقتصادیِ پایین است. هوش اقتصادی در کودکی از بازی ها و اسباب‌بازی‌ها شروع می شود. وقتی کشاورزی می کنید، گل می کارید، بذر می کارید بچه ها غیر مستقیم تمرین می کنند و یاد میگیرند که تولید اسباب بازی به جای خرید اسباب‌بازی‌. اسباب‌بازی ابزار بازی هست نه خود بازی.. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
شهادت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر مردان از کار خود ناراضی باشند نمی‌توانند روی روابط خود تمرکز کنند و اگر زنان از روابطشان ناراضی باشند نمی‌توانند روی کارشان تمرکز کنند! 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملیات واکسن حکایت است از تلاش برای تخریب دولت جدید با استفاده از کلید واژه http://eitaa.com/cognizable_wan
زنی زیبا که صاحب فرزند نمیشد پیش پیامبر میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند ، وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش می بیند. با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود. ! وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر می کند... از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود... ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد. پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن. هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست! زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد. اي کاش ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا... رحمت خدا ممکن است کمی تأخیر داشته باشد امّا حتمی است. http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی تون رو سخت نگیرید درگیر تجملات عذاب آوری که همه انرژی و درآمد شما را محاصره می کند نشوید. كتابی خوندم به نام قانون 70٪! 70 درصد برنامه های آخرین مدل گوشی ها، بدون استفاده می ماند! به 70 درصد سرعت یک ماشین گران قیمت و آخرین سیستم نیاز نیست! 70 درصد فضاهای یک ویلای لوکس، بدون استفاده می ماند! 70 درصد یک قفسه پر لباس، به ندرت پوشیده می شود! از 70 درصد استعدادهایمان استفاده نمی شود! 70 درصد از محبت و عشقمان را ابراز نمي كنيم! 70 درصد از کل درآمد طول عمرمان، برای دیگران باقی می ماند! روزهای مان می گذرد و پول های مان در بانک ها و عشق مان در سينه می ماند. وقتی که زنده ایم فکر می کنیم پول کافی برای خرج کردن نداریم، اما وقتی که می میریم پول بسیار زیادی می ماند که هنوز خرج نشده ثروتمندی می میرد و برای زنش 1.9 میلیون دلار در بانک باقی می گذارد و سپس زن با راننده شخصی شوهرش ازدواج می کند! راننده می گوید: همیشه برای رئیسم کار کرده ام اما الان می فهمم،رئیسم برای من کار می کرد و چقدر 70 درصد دیگه!!!!!! http://eitaa.com/cognizable_wan
یڪی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد. 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود... غذاش پوره بود... حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کردم که بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کردم و می گذاشتم دهان منوچهر.☺️ لپش را می کشیدم.. و قربان صدقه ی هم می رفتیم...😍 دایی آمده بود بهمون سر بزند. نشست کنار منوچهر... گفت: _"اینها را ببین عین دوتا مرغ عشق می مانند " از یه چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم،.. اینکه منوچهر رو دوست داشتم... و بهش گفتم... از کسی هم خجالت نمی کشیدم... منوچهر به دایی گفت: _"یه حسی دارم اما بلد نیستم بگم. دوست دارم به فرشته بگم به کجا رسیدم اما نمیتونم" دایی شاعره.به دایی گفت: _"من به شما میگم. شما شعر کنید سه چهار روز دیگه که من نیستم، برای فرشته بخونید " دایی قبول کرد... گفت: _"میارم خودت برای فرشته بخون " منوچهر خندید😄... و چیزی نگفت. بعد از اون نه من حرف رفتن می زدم نه منوچهر... اما صبح که از خواب بیدار می شدم آنقدر فشارم پایین میومد که می رفتم زیر سرم... من که خوب می شدم، منوچهر فشارش میومد پایین.... ظاهرا حالش خوب بود... حتی سرفه هم نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا رو بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم... انگار از دلم . اما به فکر رفتن منوچهر ....😣 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت ظهر سه شنبه غذا خورد... و خون و زرد آب بالا آورد.... به دکتر شفاییان زنگ زدم. گفت: _ "زود بیاریدش بیمارستان" عقب ماشین نشستیم.به راننده گفت: _"یه لحظه صبر کنید " سرش روی پام بود. گفت: _"سرمو بگیر بالا" . گفت: _"دو سه روز دیگه تو بر می گردی" نشنیده گرفتم....😭😣 چشماش و بست.چند دقیقه نگذشته بود که پرسید: _ " رسیدیم؟ " گفتم: _"نه، چيزی نرفتیم " گفت: _"چقدر راه طولانی شده. بگو تندتر بره " از بیمارستان نفرت داشت... گاهی به زور می بردیمش دکتر... به دکتر گفتم: _«چیزی نیست. فقط غذا توی دلش بند نمیشه. یه سرم بزنید بریم خونه" منوچهر گفت: _"منو بستری کنید " بخش سه بستری شد، اتاق سیصد و یازده. توی اتاق چشمش که به تخت افتاد، نفس راحتی کشید و خدا رو شکر کرد که است. تا خوابوندیمش رو تخت سیاه شد. من جا خوردم... منوچهر تمام راه و توی خونه خودش رو نگه داشته بود. باورم نمیشد آنقدر حالش بد باشه....😣 انگار خیالش راحت شد تنها نیستم... شب آروم تر شد. گفت: _"خوابم میاد ولی انگار یه چیز تیز فرو میره تو قلبم" صندلی رو کشیدم جلو. دستم رو بالای سینش گرفتم و خوندم تا خوابید. هیچ خاطره ی خوشی به ذهنم نمی آمد. هر چه با خودم کلنجار می رفتم،... تا می آمدم به روزهایی فکر کنم که می رفتیم کوه،⛰.. با هم مچ می انداختیم..، با عصا دور اتاق دنبال هم می کردیم... و سر به سر هم می گذاشتیم، تفال دایی می آمد در دهانم... منوچهر خندیده بود، گفته بود: _" دیگر صبر کنید " نباید به این چیزها فکر می کردم. خیلی زود با منوچهر بر می گشتم خانه .... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت از خواب که بیدار شد، روی لباش خنده بود.... ولی چشماش رمق نداشت.... گفت: _"فرشته، " گفتم: _"حرفش رو نزن"😢 گفت: _"بذار خوابم رو بگم،خودت بگو، اگه جای من بودی می موندی توی این دنیا؟" روی تخت نشستم.... دستش رو گرفتم... گفت: _"خواب دیدم و پهنه.رضا، محمد، بهروز، حسن، عباس، دور سفره نشسته بودن.بهشون حسرت می خوردم که یکی زد روی شونم.حاج عبادیان بود. گفت: "بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمون رو گذاشتی" بغلش کردم و گفتم: _"منم خسته ام " حاجی دست گذاشت روی سینم...گفت: _"با فرشته وداع کن.بگو . اون وقت میای پیش ما... " اما من آمادگیشو نداشتم....😞 گفت: _"اگه باشه خدا راضیت میکنه" گفتم: _"قرار ما این نبود"😢 گفت: _"یه جاهایی دست ما نیست. منم نمی تونم دور از تو باشم" گفت: _"حالا میخوام بزنم. شاید دیگه وقت نکنم. چیزي هست روي دلم سنگینی میکنه. باید بگم... تو هم باید صادقانه جواب بدی" پشتش رو کرد .... گفتم: _"میخوای دوباره خواستگاری کنی؟ " گفت: _"نه، اینطوري هم من راحت ترم. هم تو" دستم رو گرفت....گفت: _"دوست ندارم بعد از من ازدواج کنی " کسی جاي منوچهر رو بگیره؟! محال بود....😭💞 گفتم: _"به نظر تو، درسته آدم با کسی زندگی کنه، اما روحش با کس دیگه ای باشه؟" گفت: _"نه" گفتم: _"پس براي منم امکان نداره دوباره ازدواج کنم" صورتش رو برگردوند رو به قبله و سه بار از ته دل .... اونم قول داد صبر کنه... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت اونم قول داد صبر کنه... گفت: _"از خدا خواستم مرگم رو قرار بده، اما دلم میخواست وقتی برم که تو و بچه ها . الان میبینم علی براي خودش مردي شده. خیالم از بابت تو و هدي راحته..." نفساش کوتاه شده بود... یکم راهش بردم. دست و صورتش رو شستم و نشوندمش و موهاش رو شونه زدم. توی آیینه نگاه کرد و به ریشاش که یکمی پر شده بودن و تک و توك سیاه بودن دست کشید... چند روز بود آنکادرشون نکرده بودم... تکیه داد به تخت و چشمهاش رو بست. غذا رو آوردن.... میز روکشیدم جلو.... گفت: "نه... "👈✨ با دست اشاره میکرد به پنجره... من چیزی نميدیدم... دستم رو گذاشتم روي شونه اش... گفتم: _"غذا اینجاست. کجا رو نشون میدی؟" چشماشو باز کرد.گفت: _"اون غذا رو میگم. چه طور نمیبینی؟" و حرفاشو نمیفهمیدم... به غذا لب نزد.... دکتر شفاییان رو صدا زدم.گفت: _"نمیدونم چطور بگم، ولی آقاي مدق تا شب بیشتر دووم نمیاره. ریه ي سمت چپش از کار افتاده. قلبش داره بزرگ میشه و ترکش داره فرو میره توي قلبش" دیگه نمیتونستم تظاهر کنم... از اون لحظه اشک چشمم خشک نشد... 😭 منوچهر هم دیگه آروم نشد... از تخت کنده میشد... سرش رو میذاشت روي شونه ام و باز میخوابید... از زور درد نه میتونست بخوابه، نه بشینه....😣😭 همه اومده بودن... هدي دست انداخت گردن منوچهر و همدیگه رو بوسیدن... نتونست بمونه... گفت: _"نمی تونم این چیزا رو ببینم. ببریدم خونه " فریبا هدي رو برد.... یدفعه کف اتاق رو نگاه کردم دیدم پر از خونه...😱😰 آنژیوکت از دستش در اومده بود و خونش میریخت.... پرستار داشت دستش رو می بست که صداي اذان پیچید توي بیمارستان... منوچهر حالت احترام گرفت... دستش رو زد توي خون ها که روي تشک ریخته بود و کشید به صورتش.... پرسیدم: _"منوچهر جان، چیکار میکنی؟"😰😭 گفت: _"" دو رکعت نماز خوابیده خوند... دستش رو انداخت دور گردنم... گفت: _"منو ببر کنم" مستاصل موندم... گفت: _" نمیخوام اذیت شي " یه لیوان آب خواست.... تا جمشید یه لیوان آب و بیاره، پرستار یه دست لباس آورد و دوتایی لباسش رو عوض کردیم... لیوان آب رو گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب رو ریخت روي سرش... جایی از بدنش نمونده بود که خشک باشه. تا نوك انگشتای پاش آب میچکد ...😭 ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت سرم رو گذاشتم روي دستش... گفت: _"دعا بخون" انقدر آشفته بودم که تند تند فاتحه میخوندم. حمد و سه تا قل هو االله و انا انزلنا میخوندم.😣😞 خندید گفت: "انگار تو عاشق تري. من باید داشته باشم. چرا قاطی کردي؟!" همدیگه رو بغل کردیم و گریه کردیم ...😭😭 گفت: _"تو رو خدا، تو رو به جان عزیز زهرا، " من خودخواه شده بودم... منوچهر رو براي خودم نگه داشته بودم. حاضر شده بودم بدترین دردا رو بکشه، ولی بمونه....😭 دستم رو بالا آوردم و گفتم: _"خدایا، من . دلم نمیخواد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشه" منوچهر لبخند زد و تشکر کرد.... دهنش خشک شده بود... آب ریختم دهنش... نتونست قورت بده.... آب از گوشه ي لبش ریخت بیرون... اما «یاحسین» قشنگی گفت...😭 به فهیمه و محسن گفتم وسایلش رو جمع کنن و ببرن پایین... میخواستن منوچهر رو ببرن سی سی یو... از سر تا نوك انگشتای پاش رو بوسیدم....😭 برانکارد آوردن.. با محسن دست بردیم زیر کمرش،.. علی پاهاشو گرفت و نادر شونه هاش رو. از تخت که بلندش کردیم کمرش زیر دستم لرزید... منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روي تخت بیمارستان نباشه.... او را بردند....🕊🌷 از در که وارد شدم، منوچهر را دیدم. چشمهایم رابستم. گفتم: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم. چون بودم، ولی دیگر نمیتوانم این جسم را ببینم" صورت به صورتش گذاشتم و گریه کردم.😭 سر تا پاش را بوسیدم... با گوشه ي روسري صورت منوچهر را پاك کردم و آمدم بیرون.... دلم بوي خاك می خواست. .. دراز کشیدم توی پیاده رو و صورتم را گذاشتم لب باغچه ي کنار جوي آب.... علی زیر بغلم را گرفت، بلندم کرد و رفتیم خانه... تنها بر می گشتم.... چه قدر راه طولانی بود... احساس می کردم منوچهر خانه منتظرم است.... اما نبود.... هدي آمد بیرون. گفت: _"بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل کردیم و گریه کردیم ....😭😭😭 دلم میخواست منوچهر زودتر به خاك برسه .. فکر رو میکردم... دلم نمیخواست توي اون کشوهاي سرد خونه بمونه.... منوچهر از سرما بدش میومد... روز تشییع چه قدر چشم انتظاري کشیدم تا اومد.... یه روز و نیم ندیده بودمش،.. 😭💓 اما همین که تابوتش رو دیدم، نتونستم برم طرفش.... اونو هر طرف میبردن، می رفتم طرف دیگه، دورترین جایی که میشد... ادامه دارد.. 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❓چرا برای اموات حمد میخوانیم؟ ❓چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ « ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ ، ف » قیصر روم برای یکی از خلفای بنی عباس ، در ضمن نامه ای نوشت: ما در کتاب انجیل دیده ایم که هرکس از روی حقیقت، سوره ای بخواند که خالی از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام میکند ، و آن هفت حرف عبارتند از: « ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ ، ف » ما هر چه بررسی کردیم ، چنین سوره ای را در کتاب های تورات و زبور و انجیل نیافتیم ، آیا شما در کتاب آسمانی خود ، چنین سوره ای را دیده اید? خلیفه عباسی دانشمندان را جمع کرد ، و این مسئله را با آنها در میان گذاشت ، آنها از جواب آن درماندند، سر انجام این سوال را از امام هادی (علیه السلام) پرسیدند. ✨آن حضرت در پاسخ فرمودند: آن سوره ، سوره « حــمد » است، که این حروف هفتگانه در آن نیست... پرسیدند: فلسفه ی نبودن این هفت حرف، در این سوره چیست؟ ✨حضرت فرمودند: 1️⃣حرف « ث » اشاره به « ثبور » ( هلاکت ) 2️⃣حرف « ج » اشاره به « جحیم » ( نام یکی از درکات دوزخ ) 3️⃣حرف « خ » اشاره به « خبیث » (ناپاک) 4️⃣حرف « ز » اشاره به « زقوم » (غذای بسیار تلخ دوزخ ) 5️⃣حرف « ش » اشاره به « شقاوت » ( بدبختی ) 6️⃣حرف « ظ » اشاره به « ظلمت » ( تاریکی ) 7️⃣حرف « ف » اشاره به « آفت » است. ️خلیفه ، این پاسخ را برای قیصر روم نوشت. قیصر پس از دریافت نامه ، بسیار خوشحال شد ، و به اسلام گروید ، و در حالی که مسلمان بود از دنیا رفت. 📚شرح شافیه ابی فراس ، مطابق نقل منتخب التواریخ ، ص 795. 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅علامه امینی و شب عروسی دخترش دختر علامه از توصیه‌های پدرانه پیش از شب ازدواجش می‌گوید: «عصر شبی که قرار بود مرا به خانه داماد ببرند، به مادر پیغام داده بودند که این دختر را یک ساعتی بیاور بالا به اتاق من. رفتم اتاق ایشان و نشستم و مرحوم پدرم با من حرف زدند. خوب خاطرم هست که به من گفتند باباجان! داری از خانه من با چادر سفید می‌روی و آن‌قدر آن‌جا می‌مانی که شوهرت چادر سفید را بکشد رویت و از خانه‌اش بیرون بیایی. اگر روزی از او یک جفت جوراب خواستی و آمد خانه و دیدی برایت نخریده، نگو چرا نخریدی و نیاوردی. تو دلت بگو ان‌شالله یادش رفته که این جوراب را برای من نخریده. تا مبادا باعث کینه و اختلافی شود. به من گفت هر روز نگو این را می‌خواهم آن را می‌خواهم. مگر تا گفتی جوراب می‌خواهم، او باید برای تو بخرد و بیاورد؟ من هم گفتم چشم» 🍃مراعات همسر 🍃 روزى حضرت اميرالمومنين عليه السلام وارد منزل شدند و فرمودند: «یا فاطمه! در منزل چه داريم؟» حضرت زهرا سلام اللّه عليها پاسخ دادند: «قسم به حقيقت تو! سه روز است كه هيچ نداريم.» امام عليه السلام فرمودند: «چرا در این سه روز چیزی به من نگفتى؟» حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «من از خداى خود، شرم دارم كه از تو چيزى را درخواست نمايم در حالی که تو توانایی تهيه آن را نداشته باشى.» 📚بحارالانوار ، جلد ۴۳ ، صفحه ۳۱ أمالی شیخ طوسی ، جلد ۲ ، صفحه ۲۲۸ 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃قضاوت میکنند آنان که قاضی نیستند 🍃حکم میکنند آنان که حاکم نیستند 🍃امر میکنند آنان که عمل نمیکنند 🍃فخر میفروشند آنان که پوچ اند 🍃دل میشکنند آنان که دل ندارند 🍃از صبر میگویند آنان که صابر نیستند 🍃از خدا میگویند آنان که از خدا دور مانده اند ✅و در این میان چه پر ادعاییم همه دراین همه ادعا خوشا به حال کسی که بی ادعا خالقش را دوست میدارد! بی ادعا عبادت میکند بی ادعا خودش است! و از ته قلبش میگوید : حسبی الله نعم الوکیل 🍃خداوند عارف عادل میخواهد نه مشتری بهشت حتی اگر نشد کم باش! اما آنگونه که هستی باش 🍃و بترس از روزی که دلت نزد خدا به تو شکایت بکند ✅روراست بودن با خدا بالاترین عبادتهاست 🔰🔰🔰🔰 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ در برابر همسرتان قاطع باشید، اما چگونه؟ ❎ گفتگو در لفافه، دو پهلو صحبت کردن و بیان خواسته دور از صداقت نمی‌تواند به شما در رسیدن به هدفتان کمکی بکند. 👈 آنچه را می‌خواهید محکم، منطقی و با قاطعیت اما احترام کامل بگویید. ✅ یادتان باشد در این مسیر حرمت‌ها باید حفظ شود. رو‌راستی را الویت کار و کلام خود قرار داده و نقش بازی نکنید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر طرف‌مقابل‌تان پرسيد چقدر دوستم داری؟ نگویید بی‌نهايت! بگویید به‌اندازه‌ای که حس دوست‌داشتن را از تو می‌گیرم. اگر پرسيد تا کِی دوستم داری؟ نگویید تا ابد! بگویید تا وقتی که هستی. اگر پرسيد چقدر به من اعتماد داری؟ نگویید اندازه‌ی چشمانم! بگویید به اندازه‌ای که به من اطمينان می‌دهی «تمام این‌ها را بگویید تا بداند، تنها زمانی برایش ارزش قائلید که به ارزش‌هایتان احترام بگذارد.» 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ 👈وقتی مردی اززنش تعریف میکنه 👏 ‼️زن نباید هیچوقت بگه نه اینجوریم نیست که میگی ‼️یانگه مرسی نظر لطفته یا امثال این جمله ها ✍باید بگه خب مشخصه وقتی عشق توام 😍بایدم اینجوری باشم یا بگه عشق توام دیگه😘 یاخانوم شماام دیگه😇 ✍وقتی اقامون انقد خوبه خب مشخصه یه فرشته😇 نصیبش شده 🌀ذهن مردها ی جوری تنظیم شده که ✅ ازاول خودتو هرجور نشون بدی تا اخر هم همونطوری هستی. (البته اگه اشتباه رفتار کرده باشی مطمئن باش میتونی با رفتار خوب تغییرش بدی)👌 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
✅در شرایط مساوی همیشه همسرتان باید انتخاب شود. مثلاً روزی مادرتان و همسر هر دو خواسته ای دارند خواسته همسر اولویت دارد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸 📌اگه می‌خوای همسرت عاشقت باشه...! شما باید خیلی راحت بگویید كه من به دلیل مشكلاتی كه باعث آن شدم، معذرت می‌خواهم! در هر رابطه‌ای، این بهترین شكل معذرت خواهی است. اصلا مهم نیست شما چقدر مقصر هستید. حتی اگر چهارده درصد تقصیرها گردن شماست؛ برای آن قسمت معذرت‌خواهی كنید. ازدواج وقتی خوب پیش می‌رود كه حداقل یك نفر بتواند معذرت‌خواهی كند...! غرور داشتن در رابطه‌ی زناشویی، اصلا چیز قابل قبولی نیست. معذرت‌خواهی در نهایت روح بزرگ شما را نشان و حس بهتری به‌زندگی‌تان می‌دهد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸 اگر قصد دارید به اتفاق به دیدار خود بروید ، به جای به کار بردن این جمله : "امروز جایی قرار نذار می خواهیم یه سر بریم خونه مامانم اینا و ..."🌀 این جمله را بکار ببرید:👇🏻 "حالشو داری امروز عصر یه سر بریم خونه بابام اینا ببینیمشون؟" 1⃣ اولا : 🔸 چون خانمها نسبت به هم خودشون کمی ترن و دلشون میخواد تمام توجه فقط به خودشون باشه تو جمله اتون به جای خونه مامانم بگید خونه بابام. 2⃣ دوما : 🔹 در جمله اول شما به صورت امری برخورد کردید و در جمله دوم درخواستی. در صورتی که جمله دوم را بکار ببرید شما هم نظر خود را جویا شدید و هم ایشان را تحت تاثیر قرار داده اید ، در اینصورت همسرتان این شما را پاسخگو خواهد بود. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
بیشتر مردان نمیدانند که حرف زدن و درد دل کردن برای بالا بردن سطوح اکسی توسین، در مقابله با استرس، به زن کمک میکند بدون درک این کشش زیستی، مرد به اشتباه گمان میکند که زن از او راه حل میخواهد. پس حرف زن را قطع میکند تا راه حل هایش را بگوید. مرد این کار را میکند چون حل کردن مساله یکی از روش های او برای بهبود حال خودش به هنگام فشارها و ناراحتی هاست. او میپندارد که این کار به زن کمک میکند. حل مساله سطوح تستوسترون مرد را بالا می برد ولی چندان تاثیری بر اکسی توسین زن ندارد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
بدانند 🔸سعی کنید حالت‌های مختلف همسرتان اعم از غم و شادی، اضطراب و آرامش و ترس و امنیت او را درک کرده و در هر شرایطی در کنارش باشید 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan