eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جرات معذرت خواهی نداشتن حالا دست به قلم شدن!! کسانی که کشور به گند کشیدن و جرات معذرت خواهی نداشتن حال با وجود شجاعت سرداران سپاه علیه سپاه حرف میزنند که دیدید چی شد!!!رییسشون قهقه میزد که منم خبر نداشتم بنزین گران کردن! ➕ اظهارات صریح استاد حسن عباسی در خصوص حوادث اخیر کشور و هواپیمای اوکراینی مقصر اصلی چه کسی بود؟
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت الاسلام مهدوی ارفع.....جریان فتنه مانع پیشرفت جامعه اسلامی
🌺 شخصے به علامہ طباطبایے گفت: یڪ ریاضتے براے پیشرفت معنوے بہ من بفرمایید! 💢علامہ فرمودند: بهترین ریاضت خوش اخلاقی در خانواده است. 👉 http://eitaa.com/cognizable_wan
📕 فوق العاده حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است... 🔷بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
راستی تو چرا دیروز نیومدی با من بریم 😳 هاااااا؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کریمی قدوسی از خیانت دولت در فروش اطلاعات اقتصادی و راه های دور زدن تحریم میگوید‼️ این خیانت به مراتب بزرگتر از تعطیلی سانتریفیوژهاست‼️
📍حالا مثلا فرش زیرپاش نمی انداخت نمیشد؟؟ 📌در حال حاضر اون مردم تو خونشون هم فرش ندارن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️حمایت وهابی های داعشی از جبهه ی اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی در انتخابات..
با بستن #جهان_آرا ها و بستن دهان منتقدین و #شهید کردن سرداران و فرماندهان جبهه مقاومت ملت ها بیدار و دشمنان و خائنین به این مردم رسواتر از قبل خواهند شد . #سرطان_اصلاحات #دولت_بی_کفایت #غارتگران_بیت_المال #شیخ_کذاب ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ یادش بخیر عجب چیزایی می‌گفت😂😂 Join 🔜 http://eitaa.com/cognizable_wan 🏃‍♀
♡﷽♡ 💜 🌱 چقدر خوابم میاد ... چشماتو باز ڪن رسیدیم . _این جا ڪجاست؟ طوفان_ پیاده شو بهت میگم از ماشین پیاده شدیم .جلو یہ درِ سفید رنگ ایستادیم. طوفان_از اینجاشو  باید چشماتو ببندے _چرا ؟ خندید و گفت: چون من میگم. با دستام چشمامو بستم .بازویم را گرفت و وارد شدیم. طوفان_ تا وقتے نگفتم چشماتو باز نميکنے باشہ؟ _باشہ ، فقط زودتر بگو ڪجا منو میبری؟ طوفان_خودت میفهمے...بیا بیا ، حالا بازڪن چشمامو باز ڪردم _وااااے طوفان اینجا دیگہ ڪجاست؟ اومد روبہ روم وایساد ، دستامو گرفت لبخند زد و گفت: خونمونہ ...خونہ من و تو _اینجا چقدر قشنگہ .این گلهاے تو باغچہ رو ببین .واے من عاشق عطر گل یاسم طوفان_تو یاسِ منے ، غریبونہ اومدے تو زندگیم دستامو گرفت و برد ڪنارِگل هاے یاس . عمیق بو ڪشیدم . داشت بیرون میرفت _ ڪجا میرے؟ طوفان_باید برم جایے تو اینجا بمون من برمیگردم. _منم باهات میام . طوفان_نمیشہ تو نمیتونے ، من و تو نمیتونیم باهم باشیم. بہ طرف بوتہ گل یاس برگشتم، هیچ گلے بهش نبود. _این گلہاے یاس چرا پژمرده شدند؟ هیچ گلے بهشون نیست. خونہ چرا اینجورے شد طوفان ؟زلزلہ اومده؟ طوفان ڪجایے برگرد .طوفاااان ...طوفااااان 🍁 بہ سختے چشمامو باز ڪردم . روے یہ تخت بودم. دوتا پرده آبے رنگ دو طرف تخت آویزون بود. اینجا ڪجاست؟یہ ڪم فڪر ڪردم من ڪجا بودم الان اینجا ڪجاست؟ خواستم تڪون بخورم کہ با درد زیادے در ناحیه ڪتف ام مواجہ شدم . خیلے گیج بودم ،همون موقع یہ خانمے با روپوش سفید بہ سمتم اومد و بہ عربے چیزهایے گفت. _من ڪجام ؟ اینجا چہ خبره؟ پرستار_مستشفے _مستشفے؟ ...یعنے اینجا بیمارستانہ ؟ بازهم بہ مغزم فشار آوردم من ڪجا بودم ؟ صحنہ هاے اسارت جلو چشمام اومد. فرارمون و تیر خوردن من ...پاےِسید طوفان نگرانشم _طوفان ؟طوفان ڪجاست؟خواستم بلند شدم ازدرد آخ بلندے گفتم. ولے آروم نشدم و شروع بہ داد زدن ڪردم . _یڪے بیاد بگہ اینجا ڪجاست؟بقیہ ڪجاهستند؟طوفان ڪجاست؟من باید برم اون پرستار سعے در آروم ڪردن من داشت .یہ پرستار دیگہ باعجلہ آمپولے رو بہ سرمم تزریق ڪرد و رفت. چند دقیقہ گذشت و پلکام سنگین شد. آمپول آرامشبخش بود . _من نمیخوام ...بخوابم ...نمیخوام!!! ↩️ .. ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
⁉️ متن شایعه:👇👇👇 یکی خواب سلیمانی را دیده بهش گفته سوره ی بقره رو بگردین یدونه مژه پیدا میکنید اونو بزارید داخل اب واسه شفا 😳🥺بخدا من همین الان پیدا کردم موی بدنم سیخ شد خدااا چی بود این 😭😭😭 @cognizable_wan ✅پاسخ:👇👇👇 1⃣این متن ساختگی است و واقعیت ندارد. متن های جعلی، توسط دشمنان داخلی و خارجی؛ جهت جنگ روانی و با هدف تحت پوشش قرار دادن یک حادثه مهم و واقعیات، ساخته می شوند. حادثه ترور سردار سلیمانی و مخصوصا مراسمات ده ها میلیون نفری تشییع پیکر این شهید والامقام یک رخداد بسیار مهم تاریخی، و منجر به توجه و بیداری مردم آزاده و واقع بین کل جهان گردید. و این برای دشمنان انقلاب اسلامی بسیار گران تمام شده و لذا به فکر انحراف "انقلاب توفانی شهادت سلیمانی" با توسل به نتشر شایعات و اکاذیب و اینگونه خرافات افتاده اند. 2⃣در ماه‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی که تظاهرات اوج می‌گرفت و صف‌های متحد مردم فشرده‌تر می‌شد، شایعاتی در میان عامه مردم رواج یافت که شب‌ها عکس امام خمینی(ره) در ماه منعکس می‌شود. همچنین می‌گفتند اگر لای قرآن را بازکنید یک تار مو در آن می‌بینید که نشانی از رهبر انقلاب، و اینها علایم حقانیت انقلاب است. عده‌ای هم که هیچ دلیلی دیگری برای حقانیت امام و انقلاب نمی‌شناختند، شب‌ها به قرص ماه زل می‌زدند و با این ذهنیت و تشابه‌سازی چیزی شبیه نیمرخ انسان در آن می‌دیدند. پیدا کردن مو لای اوراق قرآن یا هر کتابی که زیاد خوانده شود هم، چندان مشکل نبود. اما از این‌که این مسائل چطور در آن برهه زمانی رواج یافت کمتر گفته شده است. 3⃣بعد از پیروزی که برخی مقامات ساواک بازداشت شدند در تحقیقات از آنها معلوم شد در ساواک بخشی وجود داشت که کارش پخش شایعات بود. در این بخش چند نفر که متخصص جنگ روانی بودند، به مناسبت‌های مختلف ترفندهای لازم را به کار می‌بستند. یکی از مقامات مسئول ساواک می‌گفت: ما دیدیم همه روشنفکران و تحصیلکرده‌ها و حتی مارکسیست‌ها هم رهبری امام خمینی(ره) را پذیرفته‌اند و اتحادی ملی شکل گرفته است و دنیای غرب هم دارد به این سمت متمایل می‌شود و دیگر از ما کاری ساخته نیست. به این فکر افتادیم که میان این اقشار اختلاف بیندازیم. این شایعات را ساختیم و از طرق مختلف رواج دادیم با دو هدف؛‌ یکی این‌که به روشنفکران و تحصیلکرده‌ها القا کنیم که این جریان رهبری‌کننده انقلاب یک جریان متحجر و خرافی است و حمایت شما از آن بی‌معنی است. دیگر این‌که به مردم متمدن غرب نشان دهیم که اینها یک جریان فناتیک و عقب‌مانده‌اند و نمی‌توانند با تمدن غرب کنار بیایند و پیروی و تقلید و حمایت از آنها اشتباه است. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن فریدون انگلیسی / میخواست که سردار سلیمانی را /بعد ازشهادت اش در راستای منافع خود تعریف کند /👉😳⚡️ ببینید سردار 👊چقدر روشن میزند پس کله او / و اورا مفتضح میکند /👉😂🤔 ابن برجامه ملعون /👉👌⚡️
14.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍استاد #رائفی_پور 🛑 جنون جنسیِ چشم و دل سیرها! » 🛑 دیدن این کلیپ به افراد زیر ١۶ سال و کسانی که ناراحتی قلبی دارند توصیه نمیشود.
شیخی به طوطی اش "لا اله الا الله" آموخته بود! طوطی شب و روز "لا اله الا الله" می گفت! روزی طوطی به دست گربه کشته شد! شیخ به شدت می گریست! علت بی تابی را از او پرسیدند پاسخ داد: وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آن قدر فریاد زد تا مرد! "لا اله الا الله" را فراموش کرد! زیرا او عمری با زبان گفت و دلش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود! سپس شیخ گفت: می ترسم من هم مثل این طوطی باشم، تمام عمر با زبان "لا اله الا الله" بگویم، و هنگام مرگ فراموش کنم!
زندگی با مردم دنيا مانند دويدن درگله اسب است؛ تامیتازی،با تومیتازند زمين که خوردی جلوتر ها،هرگز برای تو به عقب بازنمیگردند عقب ترها، به داغ روزهايی که می‌تاختی تورا لگدمال خواهند کرد! ♡••♡••♡••♡••♡••♡ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‏مامان و بابام 2 روزه قهر کردند بابام دیشب رفت قابلمه ها و ماهی تابه ها و .. رو شست تا مامان آشتی کنه صبح ساعت 7 دوباره "جنگ" شد باباقابلمه "تفلون" رو با سیم ظرفشویی برق انداخته بود فکر کرده سوخته😂 الان بابام فراریه مامانم هر یه ربع به هوش میاد "عمه ام "رو فحش میده از هوش میره😅😂😂 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
لبخند ‏نشستم تو تاكسي، راننده داشت با نفر جلويي صحبت ميكرد، ميگفت من اين راه رو تا آخرش رفتم، تهش هيچي نيست. گفتم جسارتا تهش ميخوره ميدون آزادي از اونور هم ميوفته اتوبان كرج. يه نگاه تو آينه كرد گفت دادش دارم بچه مو نصيحت ميكنم سمت مواد نره، شما خفه شو لطفا 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
طلبه جوان و شیخ بهایی: آورده اند: روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد. شیخ بهایی گفت: بسیار خب! حالا که می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد. پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید. شیخ بهایی گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد عالم بزرگوار شیخ بهایی آمد و ماجرا را تعریف کرد. علامه شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ بهایی گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام علامه شیخ بهایی به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که عالم گرانقدر شیخ بهایی گفته بود برو!!!؟ و گفت: این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با ‌من من کردن و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام. من با علامه شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیائید تا به نزد عالم بزرگوار شیخ بهایی برویم. ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد علامه شیخ بهایی آمدند. ماموران پس از ادای احترام به عالم گرانقدر شیخ بهایی، قضیه آن جوان طلبه را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این جوان راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده: به علامه شیخ بهایی! گفت؛ حضرت استاد؛ قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردید! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف حاضر شد بابت آن ده هزار سکه بپردازد. عالم گرانقدر حضرت شیخ بهایی گفت: ای جوان! این سنگ قیمتی که می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. طلبه جوان از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
طنز یه بنده خدا، گردن یکی از مسئولین اختلاس گر رو بوسید ... مسئولِ گفت : همه دست ما رو می بوسند تو چرا گردن مارو می بوسی؟ بنده خدا گفت : جای شمشیر امام زمانو ميبوسم 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😂|• http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃🍂 چشمامو کہ باز ڪردم دوباره همونجا بودم .روے تخت بیمارستان بخاطر اون آمپول هی پلکام رو هم میرفت و دوباره باز میشد. تا اینڪہ پرستارے اومد و من با گیجے تمام چیزهایے بہ زبون می آوردم. وقتے از حالت گیجے بیرون اومدم پرستار رو صدازدم _فارسے بلدے صحبت ڪنے؟ پرستار گفت نہ. من حرفہایے زدم و پرستار مجبور شد یہ پرستار مرد رو کہ فارسے بلد بود بیاره. بیمارستان شلوغ و پر مجروح بود. _من چطورے اینجا اومدم ،این جا ڪجاست؟ پرستار مرد با لهجہ عربے بہ سختے فارسے صحبت ڪرد: _اینجا بیمارستانِ بغداد ، شما زخمے، یڪ روز تمام بیهوش بودید . چون خون زیاد از شما رفتہ بودش. بہ یاد طوفان افتادم. _همسرم ،همسرم ڪجاست؟ پرستار مرد_همسر؟ نمیدونم ...اونقدر سرشون شلوغ بود کہ بہ سختے ایستاد وجواب منو داد . چشمامو بستم . یا امام حسین ، من هیچے ازت نمیخوام ، فقط طوفان زنده باشہ . _پرستار ...خانم یڪے بهم ڪمک ڪنہ میخوام پاشم باید برم . اما هیچڪس نبود کہ ڪمڪم ڪنہ اومدم پاشم دستم چنان دردے گرفت کہ جیغ ڪشیدم . نتونستم تڪون بخورم . حدودا نیم ساعت بعد آقا محمود رو دیدم کہ از جلو تخت رد شد.خودش بود . از همونجا داد زدم _آقا محمود...آقاے شریفے ...آقا محمود من اینجام . بعد از چند ثانیہ آقا محمود برگشت و پرده رو ڪنار زد. چشام رنگ خوشحالے گرفت . _حُسنا خانوم اینجایید ؟خداروشڪر.. _ممنون .آقاے شریفے بقیہ ڪجاهستند؟همگے خوبند؟سید ...سیدطوفان خوبہ؟ آقا محمود یہ نگاهے بہ من ڪردند و گفتند:مگہ شما باهم نبودید؟ وا رفتم. _من یادم نمیاد چہ اتفاقے افتاد، چطورے اینجا اومدیم؟ آقامحمود_وقتے شما بہ زمین افتادے بہ سراغت اومدیم. تکون نمیخوردی بیهوش شده بودے سیدطوفان اصرار ڪرد ما بریم و ڪمک بیاریم .اولش قبول نڪردیم ، اصرار ڪرد کہ شماها برید .من اینجا هستم . من وزهره وحاج اقا با هر مشقتے بود رسیدیم بہ اول جاده روستا کہ دوتا از سربازهاے حشدُالشعبے عراق رودیدیم.گفتیم ایرانے هستیم و اسیر بودیم. مارو بہ نیروهاشون رسوندن .چند نفر با بے سیم صحبت میڪردند بعدا فهمیدیم اون طرف بیسیم نیروهاے سپاه قدس بودن.حاج آقا با دوتا از سربازها بہ سراغ شما اومدند . ما رو هم بہ بغداد منتقل ڪردند.یہ جا هم بهمون دادند ولے امروز زهره غش ڪرد.آوردمش بیمارستان خدایا طوفان ڪجاست؟ _آقاے شریفے میشہ زحمت بڪشید یہ پُرس و جویے ڪنید ببینید اینجا آوردنش؟حاج آقا ڪجاست؟ آقا محمود_ حتما، حتما میرم میگردم پیداشون میکنم _ممنون ، من اینجا منتظرتون هستم. خدایا ...فقط زنده باشہ ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
🔰مسافر تاکسی!🔰 🔷سردار سلیمانی میگفت: یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم. 🔸راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه؟آشنا بنظر میرسم؟ بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. 🔹جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی! گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم. 🔸سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری بهم کردو گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی؛ من هیچ مشکلی ندارم. 🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan
همیشه خسته هستید؟🤔 صبح ها به چایتان چند قطره روغن سیاه دانه، کمی عسل و چند پر نعنا اضافه کنید و این کار را 10روز ادامه دهید خواهید دید که به مرور انرژی تان چند برابر میشود 👌 http://eitaa.com/cognizable_wan
زمان نادر یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم می کرد . و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد . ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند . دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند . بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند. و نادر به آنها گفت: " هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
تا غرق شدم ، غرق به رویای محالت دل گفت :چرااااا؟؟ وای به من ، وای به حالت !!! 🥀 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🌱 دوباره پلڪہایم روے هم رفت ، اینقدر گیج بودم کہ باز نگہ داشتنش برایم سخت بود. وقتے چشم باز ڪردم صداے دو نفر در حال صحبت ڪردن مے آمد. حاج آقا و آقاے شریفے بودند. حاج آقا_عملش خوب بوده ولے بہ هوش نیومده .میگن درجہ هوشیاریش پایینہ احتمالا تا یڪے دو ساعت دیگہ منتقلش میڪنند تهران .شوهر خواهرش اینجاست. اینقدر از بدنش خون رفتہ کہ زنده موندنش فقط ڪار خداست. آقا محمود _خدا خودش کمڪش کنہ. بازهم خداروشڪر از دست اون وحشے ها نجات پیدا ڪردیم. این دختر هم منتظره همش میپرسہ سید ڪجاست؟ _پس طوفان زنده بود .خدایا شڪرت... حاج آقا را صدا زدم. پرده را ڪنار زدند _خانم حڪیمے خوبید؟خداروشڪر ...همه ے ما رو نگران ڪردید. _حاج آقا شما ڪجا بودید؟سیدطوفان ڪجاست؟ حاج آقا پناهے بہ آقا محمود نگاهے ڪرد و گفت : شما بفرمایید برید بہ حاج خانم برسید . دنبال نخود سیاه فرستادش ، مگہ چے میخواد بهم بگہ. حاج آقا_شما بهترید ان شاء الله؟ _ممنون .میشہ بگید چے شد چطورے ما رو آوردید ؟الان آقاسید ڪجاست؟ حاج آقا _چے بگم ... وقتے شما بیهوش شديد . بہ اصرار سیدطوفان دنبال ڪمک رفتیم .با تماسے کہ قبلا آقا سید با شوهر خواهرش گرفتہ بود ، نیروهاے سپاه قدس متوجہ شده بودند کہ چند نفر ایرانے اینجا هستند و بخاطر مسایل امنیتے مربوط بہ سیدطوفان دنبالش بودند ڪہ حتما سریع پیداش ڪنند. من با دوتا از نیروها با ماشین اومدیم سمت شما .وقتے رسیدیم دیدم سیدطوفان هم ڪنار شما افتاده و بیهوش شده بود. سریع برگردوندیمتون و اومدیم بغداد . _حال طوفان چطوره؟راستشو بگید،من حرفاتون رو شنیدم. حاج آقا سڪوت ڪرد . _توروخدا بگید حالش چطوره؟ حاج آقا_بخاطر خونریزے داخلے ،درجہ هوشیاریش پایینہ باید منتقل شہ تهران _میخوام ببینمش ... سرش رو بالا آورد.میخواست چیزے بگہ ولے حرفش رو میخورد. _چے شده حاج آقا؟ حاج آقا_خانم حڪیمے ...نمیشہ .چطور بگم ...حاج محسن ڪمالے با چندتا از نیروهاے وزارت دفاع و سپاه قدس اونجا هستند. نباید شما رو ببینند. میدونید ڪہ شرط سیدطوفان این بود.نباید هیچڪس از ازدواج شما خبردار بشہ. چقدر ساده باید همہ چیز را فراموش ڪنم. چشمہایم را بستم . _مےدونم ...مے دونم حاج آقا، فقط میخوام براے بار آخر ببینمش و باهاش... خداحافظے ڪنم. اشڪے از گوشہ چشمم چڪید. نمیدونم در صورتم چہ دید کہ دلش بہ حالم سوخت حاج آقا_باشہ ...سعے میکنم ولے قول نمیدهم. 🍁و من بہ انتظار دیدن روےِ تو ، تا سحر بیدارم... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯