eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻بخشی از سخنان مادر : احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین، اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود☝️ احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید و می گفت: به مردم ایران بگید هروقت رفتند دیدار امام رضا(ع) سلام مرا به آقا برسانند💔 و بگویند آقا یکی هست که زیر پرچم شما درحال مبارزه(در جبهه) است و اسم شمارا روی خودش گذاشته...😔 🌹
♡﷽♡ ❤️ 🍃 شیفت ڪارے و درسیم خیلے سنگین شده بود. گاهے هنوز سرگیجہ سراغم مے آمد. این روزها فرصت ورزش ڪردن و تقویت بنیہ ام را نداشتم . خستہ و ڪوفتہ چادرم را برداشتم بہ سمت بوفہ بیمارستان رفتم و سفارش یڪ فنجان قہوه ے شیرین دادم . بہار بود و حیاط پشت بیمارستان پر از شڪوفہ و گلہاے رنگارنگ . روے نیمڪت چوبے نشستم . هواے دلپذیر بہارے را بہ ریہ هایم فرو دادم .عطر دل انگیز شڪوفہ هاے بہارنج آنقدر مست ڪننده بود ڪہ فضاے بیمارآلود بیمارستان را براے لحظہ اے از یاد بردم. چشم هایم را بستم و غرق در این نعمت خداوندے شدم. من از پشت چشم هاے بستہ ام تو را میبینم. لطف و مهربانیت را . عطر بہارنارنج مرا ڪافے ست تا جہانے را برایت سجده ڪنم. طوفان تو با من چہ ڪردے؟ هنوز یادت در وجود من ریشہ دارد . هرچہ شاخ و برگ هاے خاطرت را با تبر فراموشے از بیخ و بُن مےڪَنم باز هم جوانہ میزنے سرسبزتر از همیشہ، پُر بار تر از گذشتہ «چو عاشق میشدم گفتم ڪہ بردم گوهر مقصود ندانستم کہ این دریا چہ موج خون فشان دارد » _پس تو هم عشق رو تجربہ ڪردے! ناگہانے سرم را برگرداندم مہرداد بود . روے صندلے ڪنارم نشست . از اینڪہ ناغافل پشت سرم ظاهر شد ڪمے ترسیدم . چادرم را جمع و جور ڪردم بہ طرف گوشہ نیمڪت چوبے مایل شدم. مہرداد_دختر خالہ ببخشید ڪہ خلوتت رو بہم زدم . _نہ خواهش میڪنم؟ مہرداد_دیدم اومدے اینجا نشستے ... براے رفع خستگے جاے خوبیہ _بلہ هردو ساڪت بودیم مہرداد_همیشه اینقدر ساڪتے؟ یادم میاد بچہ ڪہ بودے خیلے بلبل زبونے میڪردے . _الان هم ڪم حرف نیستم . بستگے داره طرف مڪالمہ ام ڪے باشہ و در مورد چہ موضوعے صحبت ڪنیم. مہرداد_آهان ...مےدونم چون من نامحرمم مہرداد_ نگفتے تو هم عشق رو تجربہ ڪردے؟ البتہ اگر دوست دارید جواب بده _عشق ...(نفس عمیقے ڪشیدم) عشق چیز مقدسیہ ، همہ آدمہا یہ پرتو از عشق رو تجربہ میڪنند .منتهے هر ڪسے عاشق یہ چیزے میشہ مہرداد _مقدس ؟ بہ نظر من عشق چیز مزخرفیہ،عقل آدم رو میگیره ،چشمارو ڪور میڪنہ بعدا بہ خودت میاے متوجہ میشے چیزے ڪہ عاشقش بودے چقدر بے ارزشہ. _هر ڪس بہ اندازه ظرفیت خودش عاشق میشہ ، آدمہاے بزرگ وسعت عشقشون زیاده ، و آدمہاے ڪوچڪ وسعت عشقشون ڪمہ آدمہاے عمیق ، معشوقہ ے بزرگے دارن و بالعکس آدمہاےکوچڪ ، معشوقہ اے حقیر مہرداد_چقدر فلسفے حرف میزنے ... _فلسفے نیست ،موضوع عشق یہ ڪم پیچیده است آخہ خیلے ها عشق را با هوس اشتباه میگیرند. یا یہ وابستگے عاطفے رو عشق میدونند. پیامبر اڪرم صلوات الله علیہ میفرماید : "هرڪس عاشق شود و آن را مخفے نگہدارد و پاڪدامنے بورزد و در اين حال بميرد، شهيد است. " پس معلومہ این عشق مقدسہ ... البتہ عشق یعنے سختے و رنج .هر لحظہ اش یہ سختے و مصیبتیہ براے خودش صحبت در این باره مفصلہ . دهانش بہ لبخند ڪش آمد مہرداد_ نمےدونستم اون دختر ڪوچولو شیرین زبون، اینقدر فلسفے حرف میزنہ بہ جاے پزشڪے باید فلسفہ میخوندے ازتعبیرش جا خوردم ، لبم را بہ دندان گرفتم و چادرم را سفت تر چسبیدم . اگر این حرفہا را ده ،یازده سال قبل میگفتے از هیجان قلبم مے ایستاد.اما الان هیچ حسے ندارم. خداروشڪر ڪہ هیچوقت این حرفہا رانگفتے. مہرداد_همہ دختراے چادرے وقت خجالت ڪشیدن پشت چادرشون قایم میشن؟وسیلہ خوبیہ .. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 مہرداد_تو فضاے بیمارستان همیشہ چادر میپوشے؟ _آره ،البتہ تو دوره عمومے سختگیرے میڪردند، ولے الان راحتترم مہرداد_جالبہ ،برات سخت نیست؟دست و پا گیره؟ _بعضے وقتہا چرا ولے عادت ڪردم.خودم دوست دارم، بعضے چیزها لذت داره مثل چادر مہرداد _چادر لذت داره ؟؟ _آره ، میدونید از بچگے عاشق چادر بودم چون حس بزرگ بودن بہم دست میداد. دوست داشتم خانمانہ باشم. از اینڪہ بقیہ منو بزرگ ببینند خیلے خوشحال میشدم. سرش را زیر انداخت ، آرام زیر لب گفت : برعڪس پریسا ، از چادر و روسرے متنفر بود. (آه ڪشید ) دلم برایش سوخت . برگشت نگاهم ڪرد و گفت : مہرداد_نمیخواے بپرسے چرا از پریسا جدا شدم؟ _شاید ڪنجڪاو باشم ولے ترجیح میدهم تو زندگے دیگران تجسس نڪنم. لبخند زد مہرداد_آدم ِخاصے هستے ، آدم دوست داره درونت رو جست وجو ڪنہ بازهم از این تعبیرها ... من اما شرم میڪنم مہرداد_عشقِ خارج بود ، وقتے رفتیم ڪانادا ، گفت میخوام مستقل باشم ، سر ڪار رفت، روز بہ روز رفتارهاش تغییر میڪرد. اون ڪہ کلا اهل روسرے و حجاب نبود ، ولے آخراے هفتہ دیگہ لباسهاش یہ جورایے میشد. پارتے های شبانہ میرفت .من درستہ آدم معتقدے نبودم ولے بے غیرتم نبودم .فقط نمیخواستم سخت گیرے ڪنم . ... بلند شد ، دست بہ صورت ڪشید و بازدمش را بیرون داد مہرداد_ تا اینڪہ یہ مدت براے ڪارے ایران اومدم .وقتے برگشتم اومدم خونہ دیدم ...دیدم دیگہ نتونست ادامہ بدهد . این مرد در برابر من شڪست .فرو ریخت ... نمیخواستم شاهد شڪستن غرور مردانہ اش باشم. مہرداد_حُسنا من یہ مَردَم، همہ مرداے ایرانے رو زنشون غیرت دارن ،منم داشتم ولے اون ...در حقم خیانت ڪرد. اولش گریہ ڪرد و گفت من مست بودم ،متوجہ نشدم . گفتم آدمیزاده اشتباه میڪنہ ،برام سخت بود ولے تحملش ڪردم مہرداد اشڪ میریخت. _پسرخالہ، حالتون خوب نیست لطفا ادامہ ندید مہرداد_ ڪاش همون بار اول بود ، ڪاش ... رویش را برگرداند ، شانہ هاے مردانہ اش لرزید . خداے من ! پریسا تو با این مرد چہ ڪردے؟ برگشت سمتم با چشمہاے اشڪے جلوم زانو زد چادرم را در دست گرفت مہرداد_ دختر خالہ همیشہ همینجورے باش آدمہاے دیندار حداقل بخاطر ترس از خدا هم باشہ ، مراقب رفتارشون هستند . تو خیلے پاڪے ... خوش بہ حالت تو رو ڪہ میبینم حالم خوب میشہ دیگہ تحمل اون فضا را نداشتم.بلند شدم و از آنجا دور شدم . من پاڪم ؟ خدایا مبادا عُجب و غرور سراغم بیاد تو میدونے من چقدر گنهڪارم. ازدر بیمارستان ڪہ راه افتادم .یہ ماشین پژو سفید رنگ با شیشہ هاے دودے دنبالم بود.اول فڪر ڪردم اشتباه میڪنم بعد متوجہ شدم ڪہ واقعا داره تعقیبم میڪنہ دوباره طوفان؟ ... چرا آخہ؟ دارم بہ نبودنت عادت میڪنم . ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
..💔✵° قسم به عـشق.. که هیچ به دل نشسته ای، ز دل نخواهد رفت..
اگرمدافعان حرم نبودن: ══⚜💎❣❣💎⚜══ ✍️نوشتیم ....... 🗣کوفیان خواندند لباس شخصی نظام. ✍️نوشتیم ....... 🗣کوفیان خواندند مزدوران نظام. ✍️نوشتیم ....... 🗣کوفیان خواندند رهبری. ✍️نوشتیم ..... 🗣کوفیان خواندند جمهوری ایرانی. 🌷هر کس بخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند... ✋ گر کرب و بلا نبوده ایم،حال هستیم گر شام بلا نبوده ایم،حال هستیم✌️ ای مردم عالم همگی گوش کنید تا آخرخون مطیع رهبر هستیم. http://eitaa.com/cognizable_wan ❤️
❣نفس❣نفسم❣نفستو❣خیلی❣میخواد❣اگه❣نفست❣نفسمو❣نخواد❣نفسم❣بند❣میاد❣پس❣نفستو❣با❣نفسم❣یکی❣کن❣که❣نفسم❣واسه❣نفست❣نفس❣نفس❣بزنه❣ بیا بجمع ما👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
خواص عرق گیاهی 🌿ضد عفونی کننده و مفید جهت دفع سموم 🌿ضد سرما خوردگی 🌿سینوزیت 🌿گلو درد 🌿ضد غلظت خون 🌿تقویت بینایی 🌿معالج بیماریهای قارچی پوست
رهبر معظم انقلاب:👇 باید از انفعال در عرصه فضای مجازی خارج شد... ✍ انقلابیون در فضای مجازی فقط دریافت کننده پیام نباشند تا آنجا که می توانید، روشنگری کنید، بصیرت افزایی کنید برای دوستان، فامیل ، آشنایان و سایر مردم👆
1_19972466.mp3
1.62M
"یا مهدی یا مولا العجل" با صدای میثم مطیعی
کامیون ها پشت سر هم در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت میکردن پشت کامیون ها جای سوزن انداختن نبود پشت هر کامیونی چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود کیپ تا کیپ بچه ها نشسته بودند و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود بعضی ها هم آرزوها شان را بر زبان جاری میکردند...یکی میگفت ای کاش مثل علی اکبر( ع) فدای دین شوم، دیگری آرزوی شهادت مثل خود سید الشهدا را داشت و میخواست بی سر به لقاء الله برسد. اما یکی بلند شد و گفت ایام فاطمیه است، ای کاش می شد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو با خود بر می داشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم همین طورم شد. اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند. درست مثل مادرشان فاطمه زهرا(س) http://eitaa.com/cognizable_wan
دو احمد😍 درعملیات بیت‌المقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکه‌‌های بی‌سیم مرتب شنیده می‌شد. «احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسول‌الله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرمانده‌هان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالب‌تر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحله‌ی دوم عملیات که بچه‌های لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت می‌کرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد. او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجه‌ی تهرانی می‌گفت اما اسم خودش را با لهجه‌ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظ‌‌‌تر بیان می‌کرد، به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایه‌ی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بی‌سیم می‌شنیدند فراهم می‌کرد. یادشان بخیر: احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد ‌‌ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ "فتنه شاید" با صدای مجتبی الله‌وردی و شعری که در حضور رهبری خوانده و باعث تحسین رهبر انقلاب شد!
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بہ محض خروج از بیمارستان مہرداد را دیدم ڪہ سوار ماشینش شد. لبخند مهربونے زد و گفت _سلام خانم دڪتر اگر ماشین ندارے برسونمت؟ _سلام نہ ممنون ماشین آوردم ،مزاحم نمیشم خداحافظ مہرداد آرام گفت :هیچ وقت مزاحم نیستے ازپارڪینگ بیرون اومدم ، باران شروع بہ باریدن ڪرد. من عاشق هواے بارانیم. شیشہ را پایین دادم . طبق عادت هر روزم از آینہ بہ عقب نگاهے انداختم، دوباره پژو نوڪ مدادے اما اینبار ماشین تمیزتر و چہره طوفان واضح تر بود یڪ هفتہ از پایان محرمیت ما گذشتہ بود و در این یڪ هفتہ هر روز از بیمارستان تا خونہ دو ماشین تعقیبم میڪردند ،بہتر بگویم اسڪورتم میڪردند. یڪ روز پژو ۲۰۶سفید و سہ روز بعدے پژو پارس نوڪ مدادے. درستہ در این چہار روز، چہره راننده را نمیدیدم ولے حدس اینڪہ باید طوفان باشد سخت نبود.چون ڪسِ دیگہ اے با من ڪاری نداشت. خستہ شده بودم .با تمام وجودم جہاد با نفسم میڪردم . طوفان برخلاف این چند روز ڪہ ڪارے بہ ڪارم نداشت،اینبار مرتبا چراغ میداد ڪہ بایستم. "چرا من از دست تو نمیتونم نفس بڪشم؟ آخہ تا ڪِے این بازے ادامہ داره ؟خستہ ام خستہ میفہمے ؟ " برافروختہ شدم . ماشین را گوشہ اے نگہ داشتم. طوفان هم پشت سرم توقف ڪرد . با عصبانیت پیاده شدم وچادرم را سفت گرفتم و بہ سمتش رفتم. شیشہ اش را پایین داد تقریبا داد زدم : _چرا دنبالم راه افتادید؟چرا دست از سرم برنمیدارید؟ یڪ هفتہ است محرمیتمون تموم شده .تازه دارم فراموشِت مےکنم. چے از جونم میخواے؟ اولش تعجب ڪرده بود بعد با درد چشماشو بست. سیدطوفان _فڪر میڪردم... برات مهمم دادزدم _بسہ آقاے خوش غیرت...بسہ خوشے زده زیر دلت،آره؟ اونہم دوتا دوتا ؟... مگہ چند روزه دیگہ عروسیت نیست .چرا یہ هفتہ است دنبالم راه افتادے و تعقیبم میڪنے؟ از ماشین پیاده شد و روبہ روم ایستاد قدم تا سر شونہ اش میرسید ، باران شلاق وار میبارید وچادرم خیس خیس شده بود. متعجب نگاهم ڪرد سیدطوفان_ چے میگے حُسنا یہ هفتہ ڪجا بود؟ من امروز تو رو دیدم . _تو نہ و شما .حُسنا نہ و خانم حڪیمے میدونے ڪہ نامحرمیم . یہ روز قبل عید بهتون پیام داده بودم گفتم همہ چیز تموم شده چرا دوباره دنبالم راه افتادید؟ از موهایش آب میچڪید ، قطرات باران محاسنش را خیس ڪرده بود و با چشمان مشکیش نگاهم میڪرد، دوباره دلم لرزید . بہ عقب برگشتم . طوفان محرمِ من نیست. سیدطوفان_ڪدوم پیام؟ من قبل عید گوشیمو گم ڪردم. شماره ات تو گوشیم بود، زنگ زدم دڪتر بہرامے رفتہ بود خارج ،پرسنل بیمارستان هم شماره ات رو بہم ندادن. البتہ نمیخواستم مزاحمت بشم الان هم اتفاقے دیدمت. _بہ فرض ڪہ حرفاتون درست باشہ، حالا چے میخواے ، چرا نمیزارے زندگے ڪنم؟ دست بہ سرش ڪشید ، ڪلافہ نگاهم ڪرد _من نمیخوام مزاحمت باشم .فقط...فقط نگرانتم _نگران؟ نمیخوام نگرانم باشے.من نیاز بہ ترحم ڪسے ندارم سیدطوفان_حُسنا ...خانوم !مےدونم چے میگے لطفا بهم فرصت بده خودمو پیدا ڪنم . اشکم چڪید.عاجزانہ نگاهش ڪردم _من طاقت ندارم ، بزار فراموشت ڪنم، طوفان ما سہم هم نیستیم. عصبانے شد سیدطوفان_نمےتونم ...دِ نمیتونم لعنتے چطورے فراموشت ڪنم؟شب وروز دارم عذاب میڪشم. _چے شده ؟؟؟؟ سر برگرداندم .مہرداد ...اینجا چیڪار میڪرد؟ مہرداد_ جریان چیہ ؟این آقا مزاحمت شده ؟ سیدطوفان با خشم بہ طرفش چرخید _بہ شما ربطے نداره آقا، تو ڪار خانوادگے دخالت نڪن مہرداد یقہ سید طوفان را گرفت .قدش از طوفان کوتاهتر ولے جثہ اش تنومند تر بود. _ از کِے تا حالا حُسنا خانواده تو شده؟ طوفان با دستش بہ سینہ ے مہرداد ڪوبید و او رابہ عقب هل داد _شما چہ ڪاره باشے؟ اسمشو با چہ حقے بہ زبون میارے؟ اے واے تو رو خدا دعوا نڪنید هیچڪدام صداے مرا نمیشنیدند مہرداد عصبانے شد _من چہ ڪارشم ؟ من ...من نامزدشم وااااااے نهههههه ، الان وقتش نبود. دست بہ زانو گرفتم . طوفان جا خورد .بہ ماشین تڪیہ داد سیدطوفان _ ازڪِے؟ ... گفتم از ڪِے نامزدتہ مہرداد_خیلے وقتہ. اصلا بہ تو چہ ...تو چیڪاره باشے؟ رو بہ من ڪرد درمانده پرسید _این... این راست میگہ؟ آره؟ داد زد : آرههههه؟ من اما زبانم قفل شده بود. دهانم باز میشد اما هیچ آوایے از آن خارج نمیشد. حالاڪہ اینجورے پیش رفت بہتر ،تا باور ڪند همہ چیز تمام شده. سڪوت مرا ڪہ دید دو دستش را بہ سرش گرفت. تحمل نگاه دردمندش را نداشتم.سرم را پایین ا _بےوفا میذاشتے یہ ڪم بگذره بعد ... تازه یہ هفتہ است . تو مرا بےوفا خطاب میڪنے و من تو را ... من خطا نڪردم طوفان. چشمہایم سیاهے میرفت وتمام بدنم مے لرزید.دست بہ زمین گرفتم.دو مرد بہ این سمت میدویدند _طوفان چے شده؟ _هیچے سعید برو ...فقط برو از اینجا طوفان رفت .بدون ماشین هم رفت . آن مرد تنہا رفت.آن مرد قلبش شڪست و در باران رفت... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 حُسنا با تنے خستہ و قلبے رنجور بہ خانہ رسید. دلش گرفتہ بود. این جور مواقع آرامش دل را ڪجا میتوان یافت ؟ الابذڪر الله ...تطمئن القلوب وضو گرفت سجاده اش را پہن ڪردو ڪمے گلاب بہ دست وصورتش زد تا غمش فرو ڪش ڪند. تسبیح تربت را برداشت و عمیق بوڪشید و بوسید. قران را روے قلبش گذاشت.تا نیروے ماوراءیے قرآن بہ قلبش نفوذ ڪند. _هرجورے بشہ ، تو با منے و من غصہ ندارم. آشوب هم ڪہ باشم ، آرامشم تنہا تویے، اڪسیر حیاتم چنگ زدن بہ ریسمان محبت توست. بہ سجده رفت و با خداے خودش عاشقانہ خلوت ڪرد. در اتاق چند ضربہ خورد و چند ثانیہ بعد الہام وارد شد. حُسنا را ڪہ در آن حال دید ، دلش گرفت. روے تخت نشست و بہ حالِ خوب حُسنا غبطہ خورد . شانہ هایش لرزید و اشڪ گونہ هایش را خیس ڪرد. از ڪارے ڪہ ڪرده بود هم خوشحال بود و هم ناراحت. حُسنا سر از سجده برداشت.با چشمہاے قرمز و پف ڪرده و صورت خیس بہ خواهرش نگاهے انداخت. الہام دلش آغوش خواهرانہ میخواست. آغوشے ڪہ مرهم دل تنگش باشد. حُسنا حالش را فهمید ،دستش را دراز ڪرد و او ڪہ منتظر همچین لحظہ اے بود خودش را در آغوش خواهرش انداخت. گریہ ڪرد ،سرش را روے زانوے خواهر بزرگش گذاشت و حُسنا موهاے تہ تغارے خانہ را با محبت نوازش میڪرد. الہام_ خوش بہ حالت با خدا میتونے حرف بزنے. _تو هم میتونے عزیزم ، فقط یہ دل شڪستہ میخواد ڪہ تو دارے و یہ جاے خلوت الہام_بعضے وقتہا از دستش عصبانے میشم چرا همہ چیز اونجورے ڪہ ما میخوایم نمیشہ ؟ حُسنا لبخند زد و نگاهش را بہ پنجره دوخت _مادر وقتے خیلے بچہ اش رو دوست داره ، بچہ مریض ڪہ میشہ دوست نداره بیماریشو ببینہ ، اما بچہ اصرار میڪنہ بستنے و شڪلات و هر چیزے ڪہ براے مریضیش مضره میخواد. پاهاشو بہ زمین میڪوبہ ،گریہ میڪنہ مادر دلش میسوزه ولے نمیخواد تب و رنج بیشتر بچہ اش رو ببینہ . واسہ همین اجازه نمیده بخوره. بچہ اولش ڪلے گریہ میڪنہ ،قہر میڪنہ حتے دلش میشڪنہ ، وقتے حالش خوب شد مامانش بہش همہ اونہا رو میده ، بعدها ڪہ بزرگتر شد متوجہ میشہ تو اون زمان بہترین ڪار ، نخوردن اون چیزها بود. حالِ ما هم همینطوره ، اگر خالق خودمون رو عاقل تر از خودمون میدونیم ، باید بزاریم ڪارشو انجام بده ، فقط ما یہ ڪم باید صبور باشیم. هرچیزے در زمان خودش اتفاق میفتہ . الہام_خیلے سختہ تحملش ، خیلے درد داره ، آرزوهایے ڪہ همیشه داشتے بهشون نرسے . _میدونم ، منم حرفتو ڪاملا درک میڪنم، خودم هم با تو همدردم ناگہان حُسنا یاد چیزے افتاد ... _خدایا منو ببخش ، راهنماے تو جلوے منہ و من دنبال ریسمان نجات میگردم . _ الہام یادتہ یہ بار بہت گفتم تو سختے ها نامہ امام علے بہ امام حسن رو بخون. همون وصیتشون ... میدونے اونجا علے براے پسرش چے نوشتہ؟ الہام_نہ، چے؟ _چرا خودم فراموش ڪردم ؟ حُسنا انگار انرژے دوباره گرفتہ بود _ این نامہ طولانیہ ،فقط ابتداے جملہ شون خیلے مهمہ بہ این مضمون میفرماید :"این نامہ از پدرے ڪہ رو بہ رفتن از این دنیاست بہ پسرے ڪہ هیچ گاه بہ آرزوهایش نخواهد رسید ..." بیا اینجورے بهش نگاه ڪنیم ، علے و پسرش ڪہ اختیار تمام ڪائنات بہ دستشون هست میتونند هر چیزے رو فقط اراده ڪنند تا داشتہ باشند اما اون بہ فرزندش میگہ تو این دنیا قرار نیست حتے تو کہ بعدمن امام میشے هم بہ آرزوهات برسے. این بہ معنے نا امید شدن نیست. ما باید براے اهدافمون تو زندگے تلاش ڪنیم فقط باید بدونیم اگر بہ آرزوهامون نرسیدیم ڪم نیاریم. میدونے بہ نظر من هرجوان یا نوجوانی اگر اینو الگو خودش قرار بده وقتے بہ هدفش یا حتے عشقش نرسید ، دست بہ خودڪشے نمیزنہ، معتاد نمیشہ ، افسرده نمیشہ ... ما باید از بچگے یادمیگرفتیم زندگے یعنے سختے و رنج ...با رنجہ ڪہ بعدا لذت معنا پیدا میڪنہ .باید بہ بچہ هاے آینده یاد داد. الہام_تا حالا اینجورے بہش نگاه نڪرده بودم .یہ ڪم سختہ ولے شاید بشہ راجع بہش فڪر ڪرد ... بلند شد و نشست الہام_میگم حُسنا تو یہ پا مشاورے براے خودت ...از این بہ بعد بیام پیش تو هر دو خواهر خندیدند . خوبہ ڪہ غصہ ها همیشگے نیست. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎وقتی ۵۲ نقطه فرهنگی ترامپ در بین اپوزیسیون اختلاف می اندازد! فقط اونی که میگه زیر دانشگاه‌ها جمهوری اسلامی یه عالمه موشک قایم کرده😂 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ افشاگری مهم یک نماینده مجلس: 🔺با افکار و برنامه های حسام الدین آشنا بیشتر آشنا شوید! 🚫 از شهادت حاج قاسم چه کسانی بیشترین سود را بردند⁉️ آقای رئیسی به داد ایران برس❗️❌ خیییییلی مهم ببیند و نشر دهید 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بعد خواستگارے اون شب، قرار بود حبیب و زهرا باهم صحبت ڪنند تا با درونیات هم بیشتر آشنا شوند. حبیب نگاهے بہ ساعت انداخت یازده و نیم شب، با خودش فڪر ڪرد این وقت شب یعنے بیدار است؟ موبایلش را برداشت و براے زهرا پیام فرستاد _سلام زهرا خانوم ! بیدارید ؟اگر موقعیت دارید میخواستم تماس بگیرم زهرا در اتاقش دراز ڪشیده بود و پاے اینترنت، دنبال مدل لباس میگشت با دیدن پیام حبیب هیجان زده شد و نشست . _سلام بلہ بیدارم حبیب شماره زهرا را گرفت ، بعد از چند بوق ، تماس وصل شد حبیب _سلام زهرا خانم ،خوب هستید؟ _سلام ممنون ...شما خوبید؟ زهرا صدایش میلرزید ، خودش هم نمیدانست چرا با وجود یڪ متر زبانے ڪہ بقول حُسنا دارد با شنیدن صداے حبیب ، دست وپایش را گم ڪرده است. حبیب_مزاحم ڪہ نیستم زهرا_نہ مراحمید ڪاش همہ مزاحمت ها از سمت تو باشد. هر دو ساڪت بودند حبیب ڪہ تا قبل از آن ڪلے سوال قرار بود بپرسد باشنیدن صداے زهرا همہ را از یاد برد. حبیب_حقیقتش خیلے حرف براے گفتن داشتم ، نمے دونم چرا فراموش ڪردم . زهرا در دلش قند آب میشد و لبخند از لبش ڪنار نمے رفت. حبیب نفس عمیقے ڪشید و گفت : هیچ وقت فڪر نمیڪردم بتونم حتے براے چند دقیقہ باهاتون صحبت ڪنم چہ برسہ بہ خواستگارے و آشنایے اون روز هم برام مثل معجزه بود . زهرا_چرا؟ حبیب_آخہ فڪر میڪردم اگر پا پیش بزارم جواب رد میدید زهرا_چطور همچین فڪرے ڪردید؟ حبیب_میگفتم خب شما با این پرستیژ اجتماعے بہرحال پزشڪے گفتن ،احتمالا پیش خودتون منِ مهندس مڪانیڪِ یہ لا قبا رو آدم هم حساب نمیڪنید . حبیب نمیدانست ڪہ زهرا خیلے وقت است دلش ،در خانہ دوستش حُسنا جا مانده . زهرا_اشتباه فڪر میڪردید. حبیب _پس یعنے منو قبول داشتید؟ چہ اشڪال داشت زهرا حقیقت را بگوید با خجالت گفت : _بله _میتونم بپرسم از ڪِے؟ زهرا_نہ دیگہ نمیشہ حبیب خندید و زهرا دلش با شنیدن خنده هاےِ مردِ پشت خط ڪمے لرزید . حبیب_خداروشڪر خیالم راحت شد حالا وقت اقرار ڪردن منہ . روزهایے رو یادمہ ڪہ یہ دختر خانم چادرے خیلے شاد وسرزنده با دوستش تو خیابون بستنے میخوردن،اون دختر اصلا حواسش نبود ڪہ دایے دوستش پشت سرشون داره راه میره ، میگفت :"حُسنا چقدر دایے ات گنده دماغہ ...انگار از دماغ فیل افتاده ، دلم میخواست اونروز ڪہ جامون گذاشت با ڪفش بزنم تو اون ڪلہ اش .حیف ڪہ دخترم و شرم وحیا نمیزاره " منم از پشت سر گوش میدادم و میخندیدم .فقط نفهمیدم ناغافل چرا دستشو عقب پرت ڪرد و بستنے بہ لباس من خورد. بعد هم ڪہ با جیغش دو متر از جا پریدم. زهرا از پشت گوشے لبش را بہ دندان گرفتہ بود ، بادستش بہ سرش زد و با خودش گفت خاڪ بہ سرم هنوز یادشہ ‌، وااے ڪہ چہ ڪار احمقانہ اے ڪردم . حبیب_ نميدونم چے شد بعد اون روز دوست داشتم یہ جورایے سر بہ سرش بزارم و تلافے کارشو جبران ڪنم . زهرا_خوب هم جبران ڪردید وقتے تو حیاط منتظر حُسنا بودم و شما داشتید ماشین میشستید، نفهمیدم چطور از پشت سر یہ سطل آب و کف روم ریختہ شد. حبیب دوباره خندید و گفت :مثل موش آب ڪشیده شده بودید فقط وقتے نگاهتون رو دیدم واقعا از ڪارم پشیمون شدم .دوست داشتم یہ جورایے از اونجا فرار ڪنم. زهرا _براے همین شلینگ آب رو روے خودتون گرفتید؟ حبیب_آره میخواستم احساسِ همدردے ڪنید. خلاصہ اینڪہ منو ببخشید . همہ ے این ڪارها براے این بود ڪہ بگم برام مهم هستید،...خیلے وقتہ دلم گیرِ یڪے بود و اسمش ڪہ میومد دلم مے لرزید. زهرا خانوم... من خیلے وقتہ دلم پیش شما گیره ، میدونم عاقبتم با شما بہ خیره ..من سختے هاے زیادے ڪشیدم ، بدون پدر ومادر تا اینجا رسیدم ،فقط خواهرم حوریہ ڪنارم بود . زهرا ...خانوم ...میشہ مایہ ے آرامش من باشید؟ زهرا دست روے قلبش گذاشت ، احساسِ داغے میڪرد. دستاش میلرزید . با خودش گفت یعنے همہ با شنیدن این حرفہا حالشون دگرگون میشود یا من فقط اینجورے ام خودش را جمع و جور ڪرد و گفت : _ان شاء اللہ، فقط مواظب باشید ڪہ سرتون بہ باد نره... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ _خب خواهرے بگو بینم چیڪار ڪردے تونستے خودتو نگہ دارے بہ ڪامران زنگ نزنے؟ الہام_ آره سیم ڪارتم رو عوض ڪردم .چند روز اول خیلے سخت بود. بہتر بگم برام درد داشت .هنوز هم همینطورم خوبہ این مدت سرگرم مهمونے بودم ولے بازهم وقتے سرم خلوت میشہ یادش ڪہ میفتم ،قلبم درد میگیره باورت میشہ بوے هر عطرے ڪہ میاد من یاد اون میفتم؟ احساس میڪنم همہ عطر اونو بہ خودشون زدن. الہام نمیدونست ڪہ قلب خواهرش جایے در بین همین آدمہا گیر است. الہام_وقتے با عقلم میسنجم متوجہ میشم اصلا معیارهایے ڪہ من میخوام رو نداره ، یہ جورایے مامانیہ ،مستقل نشده هنوز .من دوست ندارم مرد اینقدر ضعیف باشہ .تمام بحث و دعواهامون هم سر همین چیزها بود همیشہ. اما دلم ...هنوز گیره _این حالتہا طبیعیہ ،بهرحال خاطرات با هم بودنتون هست .دلبستگیہ ... یہ ڪم صبورے ڪن حل میشہ ڪاش ما آدمہا قبل از دل بستن ، با عقل پیش میرفتیم بعد دل میبستیم . الہام _بلہ اے ڪاش ... **** بعد از آن شب بارانے سیدطوفان تندخو وعصبے شده بود.حالش خوب نبود ابہامات زیادے ذهنش را درگیر ڪرده بود. ڪلافہ در حیاط خانہ پدرے اش راه میرفت. انگار معادلات هندسہ تحلیلے حل میڪرد. بہ حُسنا فڪر میڪرد و بہ نامزدیش... _ امڪان نداره حُسنا بہ این زودے نامزد ڪنہ.اون خودش مقیده، میدونہ تو عدّه نمیشہ عقد ڪرد.خب شاید در حد خواستگارے باشہ... یعنے مہرداد همہ چیز رو مےدونہ؟ ڪلافہ بود. طوفان حُسنا را مال خودش میدید. مےدانست ڪہ رویش تعصب دارد. فڪر اینڪہ مرد دیگرے او را تصاحب ڪند عذابش میداد. در این چند روز هر وقت فاطمہ سمتش میرفت نمیتوانست درست او را ببیند. همہ چیز را حُسنا میدید . در دست حتے چشمہاےفاطمہ، حُسنا را میدید نمیخواست بہ این دختر بیچاره خیانت ڪند ،اما ناغافل دلش جاے دیگرے گیر ڪرده بود. ڪاش میتوانست فاطمہ را ناامید ڪند. اما نمیتوانست دلے را بشڪند آنہم دلے ڪہ با هزار آرزو بہ او تکیہ ڪرده بود. نسبت بہ هر دو نفرشان عذاب وجدان داشت. لب حوض فیروزه اے نشست شیر آب را باز ڪرد آستین لباسش را بالا زد و شروع بہ وضو گرفتن ڪرد. بہ مسح سر ڪہ رسید ذهنش بہ این جملہ متوقف شد. _چرا حُسنا گفت چہار روزه تعقیبم میڪنے؟یعنے ڪے دنبالشہ؟ سریعا دست بہ جیب برد و گوشیش را در آورد. شماره سعید را گرفت .بعد از یڪ بوق جواب داد: سعید_جانم سید ، بگو _سلام، سعید این چندروز شما یا بچہ هاتون طرف بیمارستان یا...( برایش سخت بود اسم حُسنا را ببرد ) سمت خانم حڪیمے نرفتید؟ سعید_سلام ، نہ بہ جز همون یہ بار دیگہ نرفتیم. _مطمئنے هیچڪس اونو تعقیب نمیڪنہ؟ _آره طوفان ذهنش علامت سؤال شده بود. سعید_چیزے شده طوفان ؟ _نمےدونم سعید_مربوط بہ شب بارونیہ؟ _شاید، نمےدونم. میگفت چہار روزه دارے تعقیبم میڪنے ولے من نبودم .نمےدونم ڪیہ ڪہ دنبالشہ. دستے بہ موهایش ڪشید _نگرانشم سعید سعید_نگران نباش چیزے نیست ڪسے بہ اون ڪارے نداره .تو ڪلاه خودتو بپا باد نبره سعید نمیدانست در دل این مرد چہ طوفانے بہ پاست. مادر از پشت پنجره پسرش را تماشا میڪرد. طوفان وقتے از سفر ڪربلا برگشت ،جور دیگرے شده شاید ڪمے صحبت ڪردن وادارش ڪند علت تغییر رفتارش را بفہمد. با سینے چاے بہ حیاط رفت و روے تخت چوبے نشست . مادر_سیدطوفان بیا مادر یہ استڪان چایے بخور ... طوفان وضو گرفت و ڪنار مادرش نشست . مادر_ طوفان! مادر ،چرا گرفتہ اے؟همش تو فڪرے؟ از وقتے برگشتے یہ جورے شدے، امروز هم ڪہ فاطمہ با چشماے اشڪے از اینجا رفت. طوفان _چیزے نیست مامان ،یہ ڪم درگیرم ، فاطمہ هم ... شرایط منو درڪ نمیڪنہ هے گیر میده ڪے عروسے بگیریم ؟ مادر_خب مادر راست میگہ ، تو ڪہ پات خوبہ الحمدلله، براے چے نمیرید دنبال ڪارهاتون؟ طوفان_ مادر ِمن چہ عجلہ اے دارید آخہ؟ گفتید زن بگیرم گفتم چشم ، گفتید دختر داییت دلش با توئہ ، دلشو نشڪن گفتم باشہ فقط در حد نامزدے... گفتید خوب نیست نامزد باشید عقد ڪنید. الان گیر دادید داییت پابہ قبلہ است ، آرزو بہ دلہ عروسے دخترشه ، زودتر عروسے بگیریم. حاج خانوم ! من اصلا آمادگیشو ندارم. مادر_چرا آمادگیشو ندارے؟ ۳۰سالتہ، یعنے هنوز زوده؟ طوفان_بحث این چیزها نیست، احساس میڪنم فاطمہ... هنوز بچہ است . خودش هم میدونست این حرفہا بہانہ است مادر_وااه این حرفا چیہ میزنے ؟ من ۱۶ سالم بود زن سید رحمان شدم . فاطمہ ۲۲ سالشہ، بچہ است؟ طوفان_من چے میگم شما چے میگید . هیچے مادر جون ...من غلط ڪردم . فقط یہ ڪم بہم وقت بدید. اللہ اڪبر ... صداے اذان مسجد بلند شد .آستین لباسش را پایین داد و دڪمہ هایش را بست. بہ سمت مسجد راه افتاد تا شاید این آتش درونش قدرے فروڪش ڪند . ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
36.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖊 افشاگری های امید دانا از سرطان اصلاح طلب: ✔️ راس جریان نفوذ، حسن روحانی است ✔️ اعتماد به نفس ترور سردار سلیمانی را روحانی و ظریف به آمریکائیها دادند
🔴 از رفراندوم حاج قاسم تا رفراندوم ابومهدی 🔹واقعیت این است جوامع اسلامی طی دو سه قرن گذشته، بعلت گرفتاری به حکام فاسد و بی‌عرضه در مواجهه با تمدن جدید غرب و نظام‌های استعماری، دچار انفعال و وابستگی شدید سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شده‌اند. 🔸تفکر و تز "توسعه وابسته" نه فقط در ایران که در سراسر کشورهای مسلمان همچون مصر، ، حجاز و عربستان، ترکیه و سایر ممالک اسلامی نهادینه شده است و طیفی در جوامع اسلامی شکل گرفته است که عمدتاً دانش‌آموخته دانشگاه‌های اروپایی است و معتقد است برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی راهی جز پیروی از غرب و نسخه‌های غربی و کپی برداری از ساختارهای غربی نیست! 🔹جمهوری اسلامی با هدف قرار دادن همین تز، ایده جدیدِ "ما می توانیم" را مطرح ساخت و موجب امیدواری سایر ملت‌ها شد و این ما می‌توانیم را در خیلی از عرصه‌ها به نمایش گذاشت. اما آن تفکر بیمارگونه، هنوز در دنباله‌های غرب در ایران جاری و ساری است تا جائیکه امروز نماینده این طیف در کسوت ریاست جمهوری ایران بعد از دستاویز شدن ۶،۷ ساله به غرب، به صراحت می‌گوید: " بدون ارتباط با دنیا[آمریکا و اروپا] مشکلات اقتصادی کشور را حل کنم"! 🔸سالهاست ما در ایران گرفتار این جریان فکری هستیم؛ با همین نظر ، از قدرت هسته‌ای کشور عبور کردند و سالها حرف از رفراندوم می‌زدند برای عبور از قدرت موشکی و اقتدار منطقه‌ای ایران پیشنهاد رفراندم می‌دادند! 🔹تشییع چندده میلیونی به عنوان نماد اقتدار بین‌المللی و نفوذ منطقه‌ای ایران نشان داد که مردم ایران به هیچ وجه از اقتدار دفاعی و منطقه‌ای خود نخواهند گذشت و در احترام به نماد این سیاست راهبردی تمام قد می‌ایستند! 🔸بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس فرمانده حشدالشعبی، نه تنها ایران بلکه حس انتقام از آمریکا را در سراسر جهان اسلام بالاخص عراق بوجود آمد. مطالبه خروج آمریکا از عراق به مطالبه اول گروه های سیاسی عراق تبدیل و طرح آن در مجلس تصویب و دولت ملزم به اجرای این تصمیم شد. 🔹تجمع میلیونی مردم عراق علیه حضور نظامی آمریکا در این کشور را می‌توان رفراندوم ابومهدی دانست. حاج قاسم و ابومهدی رفراندوم بزرگی در ایران و عراق برگزار کردند که دولت‌ها و خاک کشورهای مسلمان، نباید وابسته به آمریکا و قدرت‌های استکباری باشد. آیا این رفراندوم را می‌بینید؟ 🔸آیا غرب‌گرایان ایران و عراق حاضرند و این تنفر عمومی ملت‌ها از آمریکا را ببینند؟ ✍ 👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
جانم فدای رهبر