eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
بابابزرگم رو نصف شب بردم دکتر به دکتره میگه آقای دکتر یه دارویی بهم بده دردم ساکت بشه تا فردا برم پیش یه دکتر درست حسابی!!!!!! . . . . . . . من فقط سقف رو نگاه ميكردم 😂😂😂 😂 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
در خانه زن بودنتان را سانسور نکنید شیطنتهای گاه و بیگاه آواز خواندن درزمان کار پوشیدن لباسهای زیباوخوش رنگ پخش موسیقی ورقص شادی و خنده و حتی گریه 🍃🌸 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
دیروز با خانومم تو ماشین بودم پشت یه ماشین نوشته بود (بفروش میرسد) پشت فرمون بودم گفتم شمارشو بنویس تا ببینم چند میگه رسیدیم خونه میگم شمارشوبگو تا بهش زنگ بزنم میگه یاداشت کن 456د12ایران 77😑😑😑 من الان تو تیمارستانم دارم فکر میکنم 😐😂 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
💑16 راز زوجها ؛ 1. دعوا دلیل جدایی نیست. 2. به تعهدات رابطه پایبند باشید. 3. چیزهای مورد علاقه او را بخرید. 4. هنگام ورود و خروج از خانه، همسرتان را ببوسید. 5. گاهی کنسل کردن یک قرار، به بودن در کنار همسرتان می ارزد. 6. با خانواده او مانند خانواده خود رفتار کنید. 7. گفتن «دوستت دارم» هر چه بیشتر، بهتر 8. هنگام بیماری با او مهربان باشید. 9. در نبود یکدیگر، کارهای خانه را انجام دهید 10. از گفتن جوک های توهین آمیز خودداری کنید 11. وقت شناس باشید. 12. با افرادی که پشت همسر شما بد می گویند، به تندی رفتار کنید. 13. او را از کوچیک ترین تصمیمات خود آگاه کنید . 14. به تماس و پیام ها او پاسخ دهید. 15. از همسرتان بپرسید روز خود را چگونه گذرانده است. 16. در مسافرت دعوا نکنید،مشکلات را بگذارید.برای بعد از بازگشت ،مسافرت و تفریحتان را به هیچ عنوان خراب نکنید... 🍃🌸 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺑﯽ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺖ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ . . . ﺑﺒﯿﻨﯿﻦ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ.😕😂 💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد. فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟ ✨شوهر فقط گفت: “عزیزم دوستت دارم!”✨💕 عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. و آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک اتفاق صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم... و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید. اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت. حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡ ❤️ 🍃 آن روز ڪلے با فاطمہ صحبت ڪردم. باید شرایط زندگیش را تغییر میداد. _ خیلے عجلہ داشت .در واقع هول بود.فاطمہ تو بہش گفتے خواستگار دارے؟ فاطمہ_نہ بابا، همون روز از شانس ماوقتے داشتم اطلاعات رو بهش میدادم مامان زنگ زد و گفت یہ خواستگارے پیدا شده و اونجا از زبونم در رفت و اون شنید. ‌_آهان پس بگو احساس خطر ڪرده .ولے اینجور ڪہ مشخصہ بدجور خاطرخواهت هست. فاطمہ تو مستحق این هستے کہ با یکے ڪہ واقعا دوستت داره زندگے ڪنے. فاطمہ_حقیقتا الان توانایے فڪر ڪردن بہ هیچ ڪسے را ندارم. نیاز بہ زمان دارم تازه دارم خودمو پیدا میڪنم. _راستے یہ مشاورے هست خانم دڪتر صارمے خیلے آدم عجیبیہ .اگر میتونے برو پیشش.حالتو خوب میڪنہ . آن روز و روزهاے بعد هم گذشت. تا اینڪہ یہ روز وقتے طوفان حمام بود گوشیم زنگ خورد. _الو _گوش ڪن تا نیم ساعت دیگہ باید اطلاعات رو بہ جایے ڪہ میگم برسونے صداے دیوید بود. _ڪجا بیام؟ دیوید_پارڪ ... الان نمےتونم ، آخہ نمیخوام متوجہ بشہ دیوید_ هر جورے شده باید خودتو برسونے _باشہ ..سعی میکنم. فورا لباس پوشیدم طوفان خوابیده بود. بہش گفتم باید بیرون بروم و فورا از خونہ بیرون زدم. در راه بہ فاطمہ زنگ زدم . _الو فاطمہ باید کتاب رو از امیر بگیری من عجلہ دارم . فاطمہ_حُسنا مامانم فشارش بالا رفتہ آوردمش بیمارستان . _پس بهش زنگ بزن بگو خیابون ( ...) منتظرش هستم. یہ ڪم ترافیڪ بود وقتے اونجا رسیدم ماشین امیر را دیدم . پیاده شدم و بہ سمتش رفتم . در ماشین را باز ڪرد و گفت جلو بشینم. یہ ڪم معذب بودم ولے مجبور شدم . سریع نشستم از عقب جعبہ ے کادو پیچے شده اے بہ من داد. _این چیہ؟ امیر_ببخشید فڪر ڪردم خانم رضوے میان . خواستم ڪہ ... _واے آقاے ڪریمے الان وقت این چیزهاست .من عجلہ دارم امیر _تو همین جعبہ است. سرم را ڪہ بالا آوردم با دیدن شخص روبہ روم قلبم گرفت . دنیا دور سرم چرخید. طوفان ...اینجا چہ میڪند؟ در ماشین را باز ڪرد و امیر را بیرون ڪشید طوفان_تو اینجا با زن من چہ صنمے دارے؟ تو این فاصلہ تنہا ڪارے ڪہ ڪردم جعبہ را باز ڪردم و ممورے را درآوردم و توے کیفم گذاشتم . از ماشین پیاده شدم . طوفان داد میزد و توضیح میخواست. قطره اشڪے از گوشہ چشمم پایین چڪید هیچ وقت فڪر نمیڪردم در زندگیم ڪار بہ جایے برسد ڪہ طوفان مرا باور نداشتہ باشد. هرچے گفتم این ڪادو براے دوستمہ باور نڪرد. طوفان_چرا من نباید بدونم ؟ چرا قرار یواشڪے میزارے و میگے طوفان نباید بدونہ؟ چطور میتونستم بگویم اون تلفن دیوید بوده و اینجا براے چہ هستم. حال همہ ے ما بد بود. طوفان برایم تاڪسے گرفت و خودش با موتور از آنجا دور شد. لحظہ آخر برگشتم و از پشت شیشہ نگاهش ڪردم. _طوفانم من هیچوقت بہ تو خیانت نمیڪنم .منو ببخش ... سر راه آدرس پارڪ را بہ تاکسے دادم و در سطل آشغالے ڪہ دیوید گفتہ بود فلش ممورے را انداختم و رفتم. آن روزها بہ سختے برایم گذشت.من باردار بودم و این همہ فشار را باید تحمل میڪردم . یڪ ماه تا بہ دنیا آمدن پسرم مانده بود. در این مدت رابطہ طوفان با من سرد شده بود. هرچہ تلاش میڪردم اعتمادش را جلب ڪنم فایده نداشت او منتظر توضیح قانع ڪننده بود و توضیحات من راضیش نمیڪرد . روز و شب سر سجاده اشڪ میریختم و از خدا میخواستم اعتماد و زندگیم برگردد. خیلے سخت است عاشقانہ ڪسے را بخواهے اما او بہ تو اعتماد نداشتہ باشد. بالاخره آن روز رسید.روزے ڪہ من براے همیشہ براے طوفان تمام شدم. در یڪ نصف روز تمام داشتہ هایم را از دست دادم. صبح نوبت آزمایش خون داشتم وبیرون رفتہ بودم وقتے برگشتم در را کہ باز ڪردم با دیدن فرد روبہ رویم ڪمے عقب رفتم و ترسیدم. سعید بود... محافظ طوفان خودش هم ڪمے هول ڪرده بود. سعید_إه...ب .. ببخشید طوفان بہم گفتہ بود چیزے جامونده بود یعنے تو لب تاپش چیزے لازم داشت اومدم خونہ براش ببرم .طوفان گفتہ بود خونہ نیستید براے همین بدون اجازه اومدم ببخشید و فورا از خونہ بیرون رفت. ڪمے ترسیده بودم.روے مبل نشستم و چند نفس عمیق ڪشیدم. باخودم گفتم : _خب کار داشتہ دیگہ ...،اما اگر میخواست اینجا بیاد چرا طوفان بہ من زنگ نزد خبر بده . تلفن رابرداشتم ڪہ بہ طوفان بگویم اما بعد منصرف شدم . با فڪرے ڪہ بہ ذهنم رسید بلند شدم و بہ سمت اتاق ڪار طوفان رفتم. لپ تاپ را باز کردم .اطلاعات را بررسے کردم . یہ چیزے مشڪوڪ بود. ولے نمیدونستم دقیقا چہ اتفاقے افتاده . بہترین ڪار زنگ زدن بہ امیر بود. شماره اش را گرفتم و با ایماء و اشاره سعے کردم بفهمد ڪہ سیستمم خراب شده و باید اینجا بیاید. متوجہ پیامم شد و نیم ساعت بعد خودش را رساند. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از عجیب‌ترین جاهای جهان...! اینجا همه یه ترسی تو نگاهشونه مکانی که گذر همه ما هم به آن خواهد افتاد...
♡﷽♡ ❤️ 🍃 چادرم را پوشیدم و در را برایش باز کردم.روے ڪاغذے برایش نوشتم ڪہ سعید اینجا بوده و احساس میڪنم لپ تاپ دست خورده . بدون ڪوچڪترین حرفے بہ اتاق رفت و لپ تاپ را روشن ڪرد . ڪمے با آن ور رفت . منتظر ایستاده بودم اما عجیب دلم شور میزد .احساس میڪردم همین الان است ڪہ طوفان از راه برسد . بلند شد و ایستاد. امیر _من سر در نمیارم ، باید مهندس شبڪہ اونو ببینہ . متوجہ شدم ڪہ گره اے در ڪار است. واے اگر طوفان متوجہ بشود؟ چہ باید میکردم ؟ با فڪرے ڪہ در ذهنم میگذشت هیچوقت طوفان نباید میفہمید سعید اینجا بوده. همہ فکرم سمت طوفان بود. وقت بیرون رفتن ازاتاق ایستاد و گفت : امیر_ببخشید خانم حسینے با خانم رضوے صحبت کردید؟ تو دلم گفتم تو هم این وسط چہ گیر دادے .چہ عجلہ اے دارے آخہ. _من باهاشون صحبت کردم ولے خودتون در جریان هستید ایشون یہ تجربہ ناموفق داشتہ و الان نیاز بہ آزادے فڪر داره و البتہ بہ نظرم اون اتفاق باعث شده تقریبا یہ ڪم اعتماد ڪردن بہ بقیہ براش سخت بشہ.نیاز بہ زمان دارند. امیر_میدونم ولے لطفا یہ جورے بهش بگید ... دستپاچہ بود. من میترسم دیر بشہ آخہ شنیده بودم خانواده شون کسے رو مدنظر دارند. امیر_اگر ممڪنہ بهش بگید من واقعا تا حالا ڪسے رو اینجوری نخواستم .من واقعا نمیتونم بہ ڪسے دیگہ فکر ڪنم ،بهش بگید امیر گفتہ من واقعا دوستت دارم. حالا وقت این حرفها بود آقای عاشق پیشہ؟ _باشہ ،فعلا زودتر برید ڪہ الان طوفان میرسہ، تو رو خدا سریعتر از اتاق بیرون رفتم با چیزے ڪہ دیدم دست بہ دهان گرفتم و هین بلندے کشیدم. طوفان بود. طوفانِ من بود اما طوفان همیشگے نبود. این آدم زخم خورده بود. الان با خودش چہ فڪرے میڪند . خدایا بلایے از این بدتر هم میشد سرم بیاید؟ بہ سمت امیر خروشید و او را بہ دیوار چسباند تا میتوانست او را ڪتڪ زد. آن لحظات جز ترس هیچ نمیفهمیدم . از ترس تمام بدنم میلرزید .امروز از صبح پسرم هیچ حرڪتے نڪرده بود. احساس کردم زیر پایم خیس خیس شد. واے ڪیسہ آبم پاره شده بود. از ترس جیغ ڪشیدم و بہ زمین نشستم . اما طوفان اصلا حواسش بہ من نبود. حواسش بہ زن باردارش نبود. رگ غیرتش بالا زده بود. ناموسش را بر باد رفتہ میدید. مثل یڪ ببر زخمے بہ سمت طعمہ اش حملہ میڪرد. امیر را بیرون انداخت و کنار دیوار سُر خورد. ڪاش من میمردم و این روزهایت را نمیدیدم . طوفانم مرا ببخش طوفان_گفتے من اشتباه میڪنم، اون قرارها بخاطر دوستت بوده، الان چے؟الان ڪہ با چشم و گوش خودم شنیدم چے؟ _طوفان...حالم خوب نیست ،ڪیسہ آبم پاره شده... هرچہ من میگفتم اما او حرف خودش را میزد. _اشتباه میڪنے،میشہ بریم بیمارستان ،بچہ ام تڪون نمیخوره داد زد طوفان_بچہ؟ تو لیاقت مادرے براے اون بچہ رو ندارے میفهمے؟ اونقدر حالش بد بود یہ آن احساس کردم الان از فشار ، سڪتہ میڪند. دورِ خونہ مجنون وار میچرخید. تحمل اینجا ماندن نداشت بلند شد و از خونہ بیرون رفت. من ماندم و تنهایے و این حال خرابم . من ماندم و بچہ ے در راهم. من ماندم و ویرانے لانہ اے ڪہ عاشقانہ ساختہ بودمش . من ماندم و غرور وغیرت مَردَانہ اے ڪہ شڪستہ شده بود. احسنت بہ غیرتت مرد ڪہ حتے در این لحظات هم روے زنت دست بلند نڪردے . طوفان! من براے داشتنت با همہ دنیا میجنگم . من آن حُسناے سابق نیستم .من براے زندگے تو از حیاتم هم میگذرم تا تو فقط باشے ، باشے و زندگے ڪنے باشے و این ڪشور را سربلند ڪنے. حتے بدون من ...حتے دلخور از من !یڪساعتے گذشت بلندشدم و سراغ تلفن رفتم .بہ زهرا زنگ زدم لباس پوشیدم و ساڪ بچہ ام را برداشتم. قرآن را بوسیدم و دلم را بہ آیہ هاے مقدسش گره زدم. محبوب حقیقے من ! دلم بہ وجود تو گرم است. تو مراقب همسر و بچہ ام باش . «یا انیس من لا انیس لہ » ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
ته، ته همه ی نا امیدی ها نداشتـن ها، نخواستـن ها، نبـودن ها، و بن بست رسیدنها، خـدا را داری که آغوشش را برایت بازکرده است نا امیدی چـرا؟.. "خدایا شکرت " ⭐️http://eitaa.com/cognizable_wan
تنها آينده نگري مفیدی که ما ایرانیا تو زندگیمون میکنیم... پر کردنه آفتابست که یوقت تو توالت گیر نکنیم بدبخت شیم..😄😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی سه ستون دارد... فراموش کردن تلخی های دیروز... غنیمت شمردن شیرینی های امروز.... امیدواری به فرصت های فردا... http://eitaa.com/cognizable_wan